#اجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
علی گوید
چگونه بدون تو زندگی کنم ای تمام زندگی ام؟
تمام زندگی مولا را گرفتند...
اما روزی خواهد رسید
که با پسرش مهدی انتقام میگیرد
وعده ی الهی است این انتقام
گفت:
صبر کن تا با مهدی ام انتقام بگیرم
#فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 انگار فلک ز حرکت افتاد 😭
😭 مولای سخن به لکنت افتاد 😭
کای دختر خاتم رسولان
من با توام ای رسول را جان
ای مادر زینبین! برگرد 😭
بی تو چه کند حسین؟ برگرد 😭
زد پرده کنار و دید بانوش
خوابیده و زخم روی ابروش😭
از بیکسی علی چه گویم؟ 😭
شد بسته به استخوان گلویم
بگذار بگویمت به فریاد
چون طفل علی به گریه افتاد 😭
فرمود که چشم بسته وا کن 😭
یک بار دگر مرا صدا کن 😭
ای دُرّ یگانه پیمبر
رحمی به من علی کن آخر 😭
🎙روضهخوانی حاج محمود كريمی در حضور رهبر معظم انقلاب
#جرعهای_از_معرفت
💠آیت الله جوادی آملی:
🔸«وجود مبارک پيغمبر صَلَّی اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم در معراج، ديد فرشتگانی دارند قصر ميسازند؛ گاهی ميسازند و گاهی هم دست برميدارند، وجود مبارک پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کرد اينها که خسته نميشوند، چرا دست برميدارند؟
🔸جبرئيل که در صحابت آن حضرت بود عرض کرد، اينها خسته نميشوند؛ ولی منتظر مصالح ساختمانی اند، هر اندازه که صاحبان اين قصور مصالح ساختمانی بفرستند، اينها بنا ميکنند، نفرستند اينها هم دست برميدارند، حضرت فرمود مصالح ساختمانی اش چيست؟
🔸عرض کرد: اذکار، اوراد، عبادات و حسنات الهی، اين «سبحان الله» و «الله اکبر» «لا اله الا الله» اينها خِشت و گِل آن قصور بهشتی است.»
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#مظلومیت_آقا_امام_زمان_عج
🔰مرحوم مشهدی حسن یزدی که از صالحین و منتظران حضرت بقیة الله ارواحنافداه بوده است می گوید:
تقریبأ در سال 1350 شمسی یک روز صبح زود به کوه خلج ( کوهی در قسمت قبله مشهد) رفتم و آنجا مشغول زیارت خواندن و توسل به امام زمان علیه السلام شدم و حال خیلی خوبی داشتم و با آن حضرت مناجات می کردم و می گفتم :
آقاجان! ای کاش زودتر ظهور می کردید و من هم ظهور شما را درک می کردم. پس از توسل از کوه پایین آمدم و به منزل رفتم قدری استراحت کنم .
نمی دانم درعالم رویا بود یا در خواب و بیداری دیدم در همان مکان روی کوه خلج هستم و آقا و مولایم صاحب الزمان علیه السلام در حالی که دستهایشان را بر پشت گذاشته بودند، خیلی غریبانه و اندوهناک به طرف شهر مشهد نگاه می کردند. عمق نگاه حضرت مرا دیوانه کرده بود٬ چشم های زیبای او با من حرف می زد...
گفتم: آقاجان تشریف بیاورید داخل شهر( منظورم ظهور حضرت بود)
حضرت فرمودند:
«من در این شهر غریبم !»
گفتم : آقا! قربانتان بشوم٬ اگر کاری دارید من برای شما انجام دهم.
فرمودند:
« ما کارکنان ( شیعیان ) زیادی داریم، ولی آنها حق ما را می خورند و اکثرأ یک قدم برای ما برنمی دارند و به یاد ما نیستند!!!»
در این لحظه به خود آمدم ؛ خود را در خانه دیدم و در فراق آن امام مهربان و غریبم بسیار اشک ریختم.
📚 ملاقات با امام عصر ص 102
مطلع الفجر ص 207
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
⭕️ یکی از پسران ابولهب، عتبه نام داشت او همانند پدرش، لجوج بود و همواره با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ستیز می نموده و حضرت را آزار می رساند.
هنگامی که سوره #نجم نازل شد.
گفت: من این سوره را قبول ندارم (و با مسخره و توهین مسأله معراج پیامبر را که در این سوره بیان شده، انکار می کرد).
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با سوز دل درباره او چنین نفرین کرد:
خدایا یکی از درندگان را بر او مسلط گردان)). طولی نکشید که عتبه در یکی از سفرهای تجاری شام، به همراه کاروان به سوی شام می رفت. در این هنگام، شیر درنده ای به طرف کاروان آمد، عتبه با دیدن آن شیر، لرزه بر اندامش افتاد و ترس و وحشت عظیمی، سراسر وجودش را فراگرفت. حاضران به او گفتند: ما اینجا هستیم، چرا این گونه وحشت نموده ای؟! عتبه گفت: محمد، مرا نفرین کرده است. سوگند به خدا، آسمان برشخصی راستگوتر از محمد سایه نیفکنده است. حاضران کالاهای تجاری خود را در اطراف او چیدند تا عتبه در میان کالاها از خطر محفوظ بماند ولی شیر فرا رسید و به بالای کالاها رتف تا او را بدرد که عتبه از ترس و وحشت بسیار به هلاکت رسید.
📚حکایت های شنیدنی 5/ 14 13 به نقل از: ترجمه شرح تجرید (شعرانی) 498، الغدیر 1/ 262 261.***.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابوالقاسم کمر باریک
کوچه روشن خونه تاریک...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 عملی مورد رضایت امام زمان(عج)
🔵 حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🌕 آقایی میگفت: محضر #امام_زمان علیه السلام مشرّف شدم، ولی نمیدانستم اصلاً محضر چه کسی هستم! کمی صحبت کردیم و با هم حرف زدیم. بعد از اینکه دیدارمان تمام شد، یکدفعه به خود آمدم که ای وای کجا بودم؟! محضر چه کسی بودم؟! این آقا چه کسی بودند؟! اما دیدم دیگر گذشته است.
🔹 این آقا میگفت که من ضمن صحبتهایم به ایشان عرض کردم: خیلی میل دارم یک کاری انجام دهم؛ یک عملی را انجام دهم که بدانم مورد توجه حضرت عجلاللهتعالیفرجهالشریف است و بدانم اگر من آن کار را انجام دهم، مورد توجه حضرت میشوم. کار خوبی باشد و مورد پسند حضرت باشد. مدام اینها را تکرار کردم.
🔹 حضرت فرمود: یکی از آن کارهایی که خیلی مورد توجه واقع میشود، این است که به محض اینکه صدای اذان بلند شد، دعای «اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...» را بخوانی!
🔺 [این نقل] خیلی موافق اعتبار است!
📚برگرفته از کتاب «حضرت حجت علیهالسلام »؛ مجموعه بیانات آیتالله بهجت قدسسره درباره حضرت ولیعصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔸انسی که با خدا داشت🔸
✍آیت الله حائری شیرازی: در بچگی، روزی در منزل بودم. منزل قدیمی که ما در آن بزرگ شدیم، منزل بزرگی بود. الآن شده مدرسۀ علمیۀ آقاشیخ عبدالحسین. این منزل 640 متر است. من در خانه بودم. یک دفعه یک بویی شنیدم. خانه مان معطر شد. آمدم به پشت بام. آقا کمال (1) همان روز از شهر ماهان آمده بود به شیراز. عطرش را از همان خانۀ خودمان شنیدم! بوی عطر آقا کمال بود!
🔆این به خاطر انسی بود که با خدا داشت و در خودش با خدای خودش مشغول بود. او را اگر کسی یک ذره شامۀ قوی داشت، میشناخت.
🌟من از بچگی این شامه را داشتم. مثلاً هر وقت از جلوی خانهای رد میشدم، میگفتم این خانۀ یک کلیمی است! یک روزی در خانۀ اخوی بودم؛ بویی آمد. گفتم: اخوی! شما همسایۀ کلیمی دارید؟ گفت بله اینجا کلیمی هست! از بچگی بویش را میشناختم.
💫استاد [اخلاق] آقا مصطفی خمینی، آقای کشمیری است. استاد احمدآقای خمینی، آقا کمال است. آقا کمال طرف را جامع بار میآورد .
1. مرحوم آیت الله سید کمال موسوی شیرازی
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌸🍃🌸🍃
مردی از نوادگان انصار خدمت امام رضا علیه السلام رسید. جعبه ای نقره ای رنگ به امام داد و گفت:
«آقا! هدیه ای برایتان آورده ام که مانند آن را هیچ کس نیاورده است». بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است.که از اجدادم به من رسیده است».
حضرت رضا علیه السلام دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهای پیامبر است».
مرد با تعجب و کمی دلخوری به امام نگاه کرد و چیزی نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روی آتش گرفت. هرسه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موی پیامبر صلی الله علیه و آله روی آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد.
#گنجینه_معارف
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🌼چرا کسانی که در آخرالزمان زندگی میکنند، رزق و روزیشان تنگ است؟
مردی به خدمت امام صادق(ع) آمد و عرضه داشت: من مرتکب گناهی شدهام.
امام صادق(ع) فرمود :خدا میبخشد.
آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شدهام، خیلی بزرگ است.
امام فرمود: اگر به اندازهی کوه باشد خدا میبخشد.
آن شخص عرضه داشت: گناهی که مرتکب شدهام، خیلی بزرگتر است.
امام فرمود : مگر چه گناهی مرتکب شدهای؟!
و آن شخص به شرح ماجرا پرداخت.
پس از اتمام سخن، امام صادق(ع) رو به آن مرد کرد و فرمود: خدا میبخشد، من ترسیدم که نماز صبح را قضا کرده باشی.
از امام صادق(ع) پرسیدند:
چرا کسانی که در آخر زمان زندگی میکنند رزق و روزیشان تنگ است؟
💭 فرمودند : به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضا است.
📗 رزق و روزی از دیدگاه قرآن و حدیث