eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.4هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸🔹دعای عصر غیبت🔹🔸 دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏 اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، 🔹 فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، 🔹 فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم 🔹 تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . 🌟 دعای غریق ✨ دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ 🔹یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🔹 ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک ✨امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) : 🌿 هرکس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را چهار چیز کرامت فرماید 1️⃣ عمر طبیعی 2️⃣ مال و فرزند بسیار 3️⃣ با ایمان از دنیا رفتن 4️⃣ بی‌حساب داخل بهشت شدن 🍃 الحَمدُلِلّهِ اَلّذی عَرَّفََنی نَفسَهُ وَلَم یَترُکنی عُمیانَ اَلقََلب 🍃 الحَمدُلِلّهِ اَلّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِمُحَمَّدٍ صَلَّی اَللهُ عَلَیهِ وَالِه 🍃 الحَمدُ لِلّهِ اَلَّذی جَعَلَ رِِزقی فی یَدِه وَلَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🍃 الحَمدُلِلّهِ اَلَّذی سَتَرذنوبی وَ عُیُوبی وَلَم یَفضَحنی بَینَ الخلائق ⭐️عصاره همه دعاها اول صبح: اَلحَمدُ لله عَلی کُلِ نِعمَه وَاَسئَلُ الله مِن کُلّ خَیر وَاَعُوذُ بِالله مِن کُلِ شَرّ وَاَستَغفِرُ الله مِن کُل ذَنب ❄️ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ❄️
🌕واسطه گری خداوند در قیامت، برای مسأله حق الناس 🌸رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه نشسته بودند، ناگهان لبخندى بر لبانشان نقش بست ، به طورى كه دندان هايشان نمايان شد! از ايشان علت خنده را پرسيدند، ✨ فرمود: - دو نفر از امت من مى آيند و در پيشگاه پروردگار قرار مى گيرند؛ يكى از آنان مى گويد: 🔸خدايا! حق مرا از او بگير! 🌹خداوند متعال مى فرمايد: حق برادرت را بده ! 🔹آن دیگری عرض مى كند: خدايا! از اعمال نيك من چيزى نمانده، متاعى دنيوى هم كه ندارم . 🔸 آنگاه صاحب حق مى گويد: پروردگارا! حالا كه چنين است از گناهان من بر او بار كن ! 🌹پس از آن اشك از چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله سرازير شد و فرمود: آن روز، روزى است كه مردم احتياج دارند گناهانشان را كسى حمل كند. 🌹خداوند مهربان به آن كس كه حقش را مى خواهد مى فرمايد: چشمت را برگردان ، به سوى بهشت نگاه كن ، چه مى بينى؟ 🔸او سرش را بلند مى كند، آنچه را كه موجب شگفتى اوست - از نعمت هاى خوب مى بيند، عرض مى كند: 🔸پروردگارا! اينها براى كيست ؟ 🌹پروردگار مى فرمايد: براى كسى است كه بهايش را به من بدهد. 🔸عرض مى كند: چه كسى مى تواند بهايش را بپردازد؟ 🌹مى فرمايد: تو. 🔸مى پرسد: چگونه من مى توانم ؟ 🌹مى فرمايد: به گذشت تو از برادرت. 🔸عرض مى كند: خدايا! از او گذشتم . 🌹بعد از آن ، خداوند مى فرمايد: دست برادر دينى ات را بگير و وارد بهشت شويد! 🌟آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پرهيزكار باشيد و مابين خودتان را اصلاح کنید... 📚بحارالانوار،ج7،ص89 ‌‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت! ✍️فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده: 🌸 یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود. روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (ع) عرضه مى دارد: شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم؟! شب امیرالمؤمنین (ع) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید: اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و فرش طلبگى است، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند. پس از این خواب، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد: زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید: "سخن همان است که گفتم، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان راجه را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند)" پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد، تعجب مى کنند!! وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند، چون در را باز مى کنند، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید:"این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید" مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود. فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند، از شخصى که کنار دستش بود، پرسید: چه خبر است؟ گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است. پیش خود گفت: وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است. هنگامى که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد، همه به احترامش از جاى برخاستند، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست. نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم، و شما اى عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید. چون صیغه جارى شد، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود، پرسید: شرح این داستان چیست؟ راجه گفت: من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (ع) شعرى بگویم، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم. به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود، به شعراى ایران مراجعه کردم، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد، پیش خود گفتم: حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (ع) قرار نگرفته است، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید، نصف دارایى ام را به او ببخشم، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم. شما آمدید و مصراع دوم را گفتید، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است. طلبه گفت: مصراع اول چه بود؟ راجه گفت: من گفته بودم: "به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند" طلبه گفت: مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (ع) است. راجه سجده شکر کرد و خواند: به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند به عشق امیر مومنان علی به اشتراک بگذارید 📚 منبع: کتاب عبرت آموز تالیف استاد شیخ حسین انصاریان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴سبک شمردن نماز یکی از سوالاتی که ذهن رو مشغول می کند این مساله است که چرا در روايات ترک کننده نماز کافر شمرده شده، مگر چه وجه تمایزی بین نماز و اعمال ديگه وجود داره؟ تارک صلات مگه چه خصوصیتی پیدا میکنه که این همه در قرآن و روایات نکوهش شده است؟ روایت زیر به این سوال جواب میدهد : داستانک‌‌ ﻣﺴﻌﺪﻩ ﺑﻦ ﺻﺪﻗﻪ میﮔﻮﻳﺪ: ﺷﻨﻴﺪﻡ ﺷﺨﺼﻰ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺯﻧﺎﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺎﻓﺮ ﻧﻤﻰ ﻧﺎﻣﻴﺪ ﻭﻟﻰ ﺗﺮﻙ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﻛﺎﻓﺮ ﻣﻰ ﻧﺎﻣﻴﺪ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺯﻧﺎﻛﺎﺭ ﻭ ﻧﻈﻴﺮ ﺍﻭ، ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪﻥ ﻏﺮﻳﺰﻩ ﺟﻨﺴﻰ ﻭ ﺷﻬﻮﺍﺕ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ، ﻭﻟﻰ ﺗﺎﺭﻙ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺳﺘﺨﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﺒﻚ ﺷﻤﺮﺩﻥ ﻧﻤﺎﺯ. ﺁﺭﻯ ﺯﻧﺎﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻟﺬّﺕ ﻭ ﻛﺎﻣﻴﺎﺑﻰ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺯﻥ ﺍﺟﻨﺒﻰ ﻣﻰ ﺭﻭﺩ، ﻭﻟﻰ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ، ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﻟﺬّﺗﻰ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺟﻮﻳﺪ ﺑﻠﻜﻪ ﻣﺴﺒﺐ ﺗﺮﻙ ﺁﻥ، ﺳﺒﻚ ﺷﻤﺮﺩﻥ ﻓﻌﻞ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺍﺳﺘخفاﻑ ﻭ ﺳﺒﻚ ﺷﻤﺮﺩﻥ ﻣﺤﻘﻖ ﺷﺪ، ﻛﻔﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ. برگرفته از کتاب چهل داستان در باره نماز و نماز گزاران،قسمت 22، ﺍﺻﻮﻝ ﻛﺎﻓﻰ، ﺝ 2، ﺑﺎﺏ ﺍﻟﻜﻔﺮ، ﺣﺪﻳﺚ 9 ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆 عاقبه بن يزيد و عمل مهم او در اسلام 🌱شخصى به نام عاقبه بن يزيد كه در عصر مهدى عباسى قاضى بود در بغداد يك روز هنگام ظهر نزد خليفه آمد و تقاضا كرد كه يك نفر را بجاى او براى قضاوت منصوب نمايد تا اين كه اسناد و مدارك مربوطه را به او تسليم كند. 🌱مهدى عباسى چون سخن او را شنيد خيال كرد يكى از رجال دولت به او به دشمنى برخاسته و او آزرده خاطر و خشمگين ساخته. از اين جهت استعفايش را در خواست كرد و گفت: علت آزردگى تو اگر اين است كه كسى با تو معارضه كرده بگو تا همين الان به تاديب او فرمان دهم. 🌱قاضى گفت: چنين اتفاقى نيفتاده است. 🌱مهدى عباسى گفت: پس علت استعفا چيست؟ 🌱قاضى گفت: يك ماه پيش دو نفر از مراجعين در خصوص قضيه‏اى دشوار به محضر قضا حاضر شدند و هر يك ادله‏اى و شهودى بر صدق اظهارات خود را در مورد نزاع اقامه كرد و حجتها آورد كه جاى تامل و مطالعه و تحقيق بود. 🌱من در برابر اين قضيه دشوار فروماندم چندين بار تجديد جلسه كردم و اميد داشتم كه آن قضيه را به اصلاح ميان طرفين پايان بدهم. 🌱در بين يكى از طرفين دعوى خبر يافته بود كه من رطب دوست دارم از اين رو براى جلب توجه من در چنين موسم كه فصل نوبر رطب است مقدارى از بهترين قسم آن را كه من هرگز نظيرش را نديده بودم حتى براى خليفه نيز در چنين فصلى ميسور نيست فراهم آورده و با پرداخت چند درهم رشوه به توسط دربان آن طبق و درهم را نزد من آورد. 🌱در اين هنگام دربان طبق را در برابر من بر زمين نهاد و گفت: اين هديه فلان است من از مشاهده اين وضع سخت ناراحت شدم چندان كه خشمگين شدم دربان را از خدمت براندم و ظرف رطب را به آورده آن باز گرداندم. 🌱ولى روز ديگر چون متداعيان به دفتر قضا آمدند نتوانستم آن دو را به يك چشم بنگرم و در دل خود به يك منزلت قرار دهم زيرا طبق رطب هر چند كه من آن را مسترد داشته بودم اثر خود را در نفس من باقى گذاشته بود حالا فكر كنيد تا اگر آن را پذيرفته بودم و كام خويش را با آن شيرين كرده بود حال من بر چه منوال بود. 🌱بعد قاضى بالحن حاكى از تاثر بود گفت: روزگارى كه خلق آن روزگار براين گونه فساد كشيده شده‏اند من بر دين خود مى‏ترسم كه از غفلت به دام حيله ايشان در افتم و سرمايه تقوى و ايمان خود را بر سر كار قضا نهم پس مرا از اين مسئوليت برهان و از ادامه اين خدمت معذور دار خداوند عذر تو را بپذيرد. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💎 روزی عارفی، مردم را به دور خود جمع کرده بود و از خدا برایشان سخن میگفت برایشان از شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت سخن میگفت. او مردم را آماده می‌کرد برای پاسخ به سوال‌هایی که حضرت حق از آنها در مورد حیات‌شان، در مورد دوستی‌هایشان، در مورد عبادت هایشان، نماز و روزه‌هایشان و... خواهد پرسید. درویشی که از آنجا میگذشت رو به جماعت کرد و گفت: حضرت حق اگر یک سوال پرسید و گفت: 👌من با تو بودم تو با که بودی؟ چی جواب میدی؟؟ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚 در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام «شوڪت» در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید. آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال وحرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت. خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند. شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید. شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد. ڪریم خان گفت: ای شوڪت، خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم. بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر. شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد. دست بالای دست بسیار است، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆راهزن در اثر توبه محبوب خدا مى‏شود 🌷از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) منقول است كه فرمود: مردى با خانواده خويش از راه دريا مسافرت كرده و سوار كشتى شدند و در اثر نامساعد بودن دريا كشتى آنان شكسته و خرد شد جمعيتى كه در كشتى بودند همه آنها هلاك و غرق آب شدند جز همسر آن مرد كه روى تخته پاره كشتى قرار گرفته و امواج پيكر او را به لب دريا انداخت زن به جزيره‏اى از جزاير دريا پناهنده شد و در جزيره با مردى كه راهزن بود مصادف گرديد كه شغل او هميشه ناراحت كردن مردم بود. 🌷و در آن جزيره خود را مخفى مى‏ساخت براى اذيت كردن ناگهان چشم گشود و زنى را ديد بالاى سرش ايستاده است گفت: آيا تو انسانى يا جن هستى زن جواب داد از انس هستم راه زن بدون اينكه با او حرفى بزند جلو او نشست و خواست با او عمل خلاف عفت مرتكب بشود. 🌷زن كه خود را در چنگال يك مرد بى‏ايمان و از خدا بى خبر گرفتار ديد مضطرب گرديد راهزن گفت: چرا ناراحتى آن بانوى با ايمان گفت: از خدا ترس دارم دزد گفت: از اين عمل و از اين كار تا حال انجام داده‏ايد زن جواب داد نه بخدا قسم آن مرد گفت: تو اينقدر از خدا ترس دارى در حاليكه تا اين موقع همچو عمل زشت را به جا نياوردى و الان نيز نفرت دارى پس بخدا قسم من از تو اولى ترم كه از خداى خود ترس داشته باشم. 🌷پس از اين از بانو كناره گرفت و بجانب اهل عيال مراجعت نمود و در اثناء راه نفس خود را مورد مذمت قرار داد و توبه كرد و واقعا پشيمان شد از عمل سابق خود. 🌷اتفاقا با راهب نصارا در راه تصادف و برخورد نمود كه آفتاب سوزان بر سر آنان مى‏تابيد آن مرد دير نشين به آن جوان گفت: از خدايت بخواه كه تكه ابرى بفرستد و بر سر ما سايه افكند تا از شدت حرارت خورشيد راحت شويم. 🌷جوان در جواب گفت: من پيش خدا آبرو ندارم زيرا تا حال كار نيك بجا نياوردم و جرات ندارم از خدا چيزى در خواست نمايم. 🌷عابد دير نشين گفت: پس من دعا كنم و تو آمين بگو جوان جواب داد قبول كردم راهب رو بطرف خدا نمود درخواست حاجت خويش كرد جوان نيز آمين گفت فورا به امر پروردگار لكه ابرى در آسمان پيدا شد و! سر آنان سايه افكند و مدتى زير همان ابر راه رفتند و پس از زمانى به سر دوراهى رسيدند و از يكديگر جدا و مفارقت نمودند و هر كدام راه خود را پيش گرفت ناگهان راهب ديد تكه اب بالاى سر آن جوان به حركت در آمد. 🌷عابد گفت: اى جوان تو خوبتر از من بوده‏اى و براى احترام و مقام تو بوده است كه خداوند اين قطعه ابر فرستاده بود خواهش دارم از قصه و سرگذشت خود مرا مطلع ساز. 🌷جوان داستان خود را با آن زن به عابد شرح داد راهب گفت: اى جوان بدان در اثر خوف و ترس كه بخود راه داده‏اى خداوند از سر تقصيرات تو گذشته و ترا آمرزيده و متوجه باش كه ديگر پس از اين به طرف معصيت نروى‏. 👈اينكه حضرت امام صادق (عليه السلام) فرموده است كسى كه از گناه توبه كند مثل اينكه گناه نكرده است همين روايت بود كه ذكر شد آن جوان توبه كرد خداوند تبارك و تعالى هم او را پاك كرد و دعايش مستجاب كرد و در آخرت هم اهل بهشت است و در دنيا در پيش مردم عزيز و محترم و امين مال مردم است اما شيطان قوى است انسان را وادار مى‏كند به معصيت بعد گرفتارش مى‏كند حالا يا به مال يا به مقام شاعر خوب سروده: 🌸آنكس كه بداند و بداند كه بداند اسب شرف خويش از گنبد گردن بجهاندآنكس كه بداند و نداند كه بداند زود بيدار كنش خفته نماندآنكس كه نداند و بداند كه نداند لنگ لنگان خرك خويش به منزل برساندآنكس كه نداند و نداند كه نداند در جهل مركب ابد و دهر بماند 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
‌ 🔴 داستان کوتاه پند آموز 💭شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد. 💭 روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: ✨لااله الا اللّه✨ 💭 طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. 💭 با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود. 💭 سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است! آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴صله ارحام ✍«سالمه» کنیز امام_صادق علیه السلام گوید: در محضر امام صادق علیه السلام بودم که وفات او فرا رسید، بیهوش شد و به هوش آمد و گفت: به عموزاده اش (حسن بن علی بن علی بن الحسین) هفتاد دینار بدهید و به دیگری هم این مقدار بدهید و به شخص دیگری هم این مقدار بدهید. عرض کردم: آیا به کسی (عموزاده امام علیه السلام) دستور پرداخت درهم می کنید که با کارد به شما حمله کرد و می خواست شما را بکشد؟ امام علیه السلام فرمود: نمی خواهی من از کسانی باشم که خداوند درباره آن ها فرمود: وَالَّذینَ یصِلُونَ ما اَمَرَ اللَّهُ بِهِ اَنْ یوصَلَ وَ یخْشَونَ رَبَّهُم وَ یخافُونَ سُوءَ الحِسابِ. و آن ها که روابطی را که خداوند به آن ها دستور داده است برقرار می کنند و از پروردگارشان می ترسند و از بدی حساب در قیامت بیمناکند. 📚سورۀ رعد، آیه 21 آری ای سالمه! خداوند بهشت را آفرید و آن را پاکیزه و خوشبو نمود و بوی خوش آن از فاصله دو هزار سال استشمام می‌شود، امّا بوی آن را عاق_والدین و کسی که قطع_رحم کرده است، استشمام نمی کند. 📚بحارالانوار، ج 74 ، ص 96 📚 قصه های تربیتی / محمد رضا اکبری ، ص 53 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
☘داستان ☘ 💥یك خواب عجیب از پسر عبدالباسط قاری قرآن💥 🌸ماجراى خوابى كه فرزند استاد عبدالباسط درباره پدر بعد از وفاتش دیده قابل تامل است، شایان ذكر است كه محبت و عشق مصری ها به حضرت على علیه‏السلام، و خاندان اهل‏ بیت علیهم‏السلام، با وجود سنى ‏مذهب ‏بودن‏ مصریان مشهوراست. 👈نقل مى‏كنند كه: فرزند استاد عبدالباسط چندین بار پدر را در خواب مى‏بیند در حالى كه از وى مى‏خواهد به شهر نجف برود و تذكره ولایت امیرالمؤمنین على علیه‏السلام، را براى او از مراجع آن شهر تهیه كند. پسر در عالم خواب از او می پرسد كه چه نیازى به این تذكره دارد و او در جواب مى‏گوید: 🌹 قرآن مرا از رفتن به جهنم حفظ كرد. از این بابت نگران پدرت نباش، اما براى گذشتن از پل صراط و ورود به بهشت در حالى كه در آستانه آن قرار گرفته‏ ام یك چیز كم دارم و آن تذكره ولایت على علیه‏السلام است. برو و آن را برایم تهیه كن. 🌱فرزند استاد براى اجراى ماموریت پدر راهى نجف، مدفن امام على علیه‏السلام، مى‏شود. 📖 منبع: هفته ‏نامه عراقى « بدر» چاپ قم در تاریخ 27 رمضان سال 1418 برابر با 26 ژانویه 1999 در مقاله‏اى به قلم « لعیبى‏» با عنوان « پدرت را نجات بده‏» این ماجرا را به نقل از برخى خطباى عراقى از جمله خطیب معروف « سید عادل‏العلوى‏» بازگو كرده است. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
⭕️ارزش خوندن داره بخونیدآموزنده هست 💚یڪے از شاگردان شیخ‌ رجبعلۍخیاط میگفت: فرزند دو ساله ام ڪه اڪنون حدود چهل سال دارد، در منزل شلوار و فرش را نجس ڪرده بود. ❌مادر چنان او را زد ڪه نزدیک بود نفس بچه بند بیاید! 🔻خانم پس از یک ساعت، تب‌ شدیدے ڪرد. به پزشک مراجعه ڪردیم و در شرایط اقتصادے آن روز شصت‌ تومان پول نسخه و دارو شد. ولے تب‌ قطع‌ نشد. [بلڪه شدیدتر شد.] مجددا به پزشک مراجعه ڪردیم و این بار چهل تومان بابت هزینه درمان پرداخت ڪردیم ڪه در آن روزگار برایم سنگین بود. 🔻شب هنگام جناب شیخ را سوار ماشین ڪردم تا به جلسه برویم. ✔️ همسرم نیز در ماشین بود. اشاره به خانم ڪردم و گفتم: { والده‌بچه‌هاست.تب ڪرده‌است.دڪتر هم بردیم، ولےتب او قطع نمےشود. } شیخ نگاهے ڪرد و خطاب به همسرم فرمود: ☆ بچه راڪه‌آنطور نمۍزنند. ،از بچه دلجویے ڪن و چیزے برایش بخر، خوب مۍشود.چنین‌ڪردیم تب او قطع شد...☆ ♨️آرۍ فرزند بارحق‌الناس بردوش انسان خواهد نهاد. 📙برگرفته از ڪتاب تقاص ‎ ‎ ‎‌‌ ‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤هیچ وقت به بزرگی خدا شک نکن 🌟یک روز عارفی سوار تاکسی شده بود. در مسیر راه نفس عمیقی می‌کشد و از ته دل می‌گوید: «ای خدای من!» راننده تاکسی با اعتراض می‌گوید: یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست. علامه در جواب فوراً دو بیت از سعدی می‌خواند: چنان لطف او شامل هر تن است که هر بنده گوید خدای من است چنان کار هرکس به هم ساخته که گویا به غیری نپرداخته •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆 عبدالله پول حج مستحبى را به فقرا مى‏دهد 💫علامه حلى در كشف اليقين و علامه نورى در كلمه طيبه حكايتى كه در بغداد اتفاق افتاده نقل مى‏كنند شخصى بنام عبدالله بن مبارك يك سال (در ميان مى‏رفت) به زيارت بيت الله حج مى‏كرد و طواف مى‏كرد و مدت پنج سال در اين امر مشغول بود. 💫در زمان حكومت مأمون يك وقت بيرون رفت در بعضى از سالها كه نوبت حج او بود پانصد مثقال طلا با خود براشت و متوجه بازار شد كه تدارك سفر حج بنمايد. 💫پس در خرابه‏اى كه بر سر راه او بود علويه‏اى را ديد كه مرغ مرده را برداشته و پرهاى او را مى‏كند و آن را پاك مى‏كند عبدالله بن مبارك به نزد او آمد و گفت: براى چه اين مرغ مرده را پر مى‏كنى مگر قرآن نخوانده‏اى كه خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد: انما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير 💫گفت: مگر نمى‏دانى خوردن ميته حرام است؟ 💫زن علويه گفت: از حال من سوال مكن و مرا به حال خود بگذار و از پى كار خود برو. 💫عبد الله گفت: از سخن او چيزى بخاطر من رسيد جوياى حال شدم تا اينكه گفت: اى عبدالله بدان كه من زنى سيده و علويه هستم فرزندان يتيم دارم شوهرم از دنيا رفته اين روز چهارم است كه چيزى خوردنى به دست من و بچه‏هايم نيامده است و چون كار به اضطرار رسيد اين مرغ ميته بر ما حلال است و من به غير از اين مرغ مرده چيزى به دست من نيامده اكنون مى‏خواهم آن را پاك كنم براى بچه‏هايم ببرم. 💫عبد الله گفت: چون اين حكايت را شنيدم از اين علويه با خود گفتم واى بر تو اى عبد الله كدام عمل بهتر از رعايت اين علويه و سادات خواهد بود پس آن علويه را گفتم دامنت را باز كن پانصد مثقال طلا كه داشتم همه را در دامن علويه ريختم و آن سال مكه نرفتم و به منزل خود مراجعت كردم چون حجاج مراجعت كردند من به استقبال ايشان رفتم به هر كس از حجاج مى‏رسيدم مى‏گفتم خداوند حج ترا قبول فرمايد ديدم او نيز به من همين دعا را مى‏نمايد. 💫و مى‏گويد: اى عبد الله آيا خاطر دارى كه فلان محل با ما چنين و چنان گفتى و مردم بسيار به من همين را مى‏گفتند من تعجب كردم كه امسال به حج نرفتم. 💫شب در عالم رويا ديدم رسول خدا صلى‏الله عليه و آله را كه فرمود اى عبدالله عجب مدار بدرستى كه چون تو به فرياد علويه و فرزندانش رسيدى من از خداوند متعال درخواست كردم كه ملكى به صورت تو بفرستد براى تو حج بنمايد حالا مى‏خواهى حج بكن و مى‏خواهى حج مكن بعد از اين‏. 💫عمل خوب دو ثمره دارد دنيوى و اخروى ملاحظه فرموديد تاريخ را كه ذكر كرديم كسى كه آخرت را مقدم بدارد او به دنيا هم مى‏رسد ولى اگر بطرف دنيا رفتيم به هيچ كدام نمى‏رسيم آيه قرآن هم اشاره به اين مطلب دارد. 💫من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ماله فى الاخره من نصيب‏ 💫ترجمه آيه شريفه: آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند تلاش براى بهره‏گيرى از اين متاع زود گذر فانى باشد تنها كمى از آنچه را مى‏طلبند به آنها مى‏دهيم اما در آخرت هيچ نصيب و بهره‏اى نخواهند داشت. ✾ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 شیطان با بنده ای همسفر شد موقع نماز صبح، بنده نماز نخوند  موقع ظهر و عصر هم، نماز نخوند  موقع مغرب و عشاء رسید، بازم بنده نماز بجای نیاورد 💭 موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمی خوابم  چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه  که من هم با تو شامل بشم  💭بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا ، چطور غضب بر من نازل بشه ؟  شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم  در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری ؟؟؟؟ «شیطان که رانده شد بجز یک خطا نکرد خــود را بـه سـجـده ی آدم رضــا نـکـرد شـیــطان هـــزار بــار بـه از بــی نـمـــاز او سجــده بـر آدم و او بـر خــدا نـکـرد» 💠✨ از پاهايي که نمي توانند تو را به اداي نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند.. ❤️ رسول الله فرموده اند : ❌ ترك نماز صبح: نور صورت ❌ ترك نماز ظهر: بركت رزق ❌ ترك نماز عصر: طاقت بدن ❌ ترك نماز مغرب: فايده فرزند ❌ ترك نماز عشاء: آرامش خواب را از بين میبرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ وَ مُسْتَوْدَعَ حِكَمِ الْوَصِيِّينَ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که سینه مبارکت گنجینه علم اولین و آخرین است. سلام بر تو و بر روزی که به تمام جهانیان جرعه های حکمت را خواهی نوشاند. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص97.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📔 مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش می‌کرد تا خود را رها کند اما سقراط قوی‌تر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید: «در آن وضعیت تنها چیزی که می‌خواستی چه بود؟» پسر جواب داد: «هوا» سقراط گفت: «این راز موفقیت است! اگر همان طور که هوا را می‌خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی به دستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد. ✓ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
☄چشم وهم چشمی ☄ ✨مرحوم حاج اسماعیل دولابی: 🌹در جوانی اسبی داشتم، وقتی سوار آن میشدم و از کنار دیواری عبور میکـرد و سایه ی آن به دیوار می افتاد، اسبم به آن نگاه میکرد و خیال مـیکـرد اسـب دیگری است، لذا خرناس میکشید و سعی میکرد از آن جلو بزند، و چون هر چه تند میرفـت، میدید هنوز از سایه اش جلو نیفتاده است، باز هم به سرعتش اضافه میکرد تا حدی که اگر این جریان ادامه مییافت، مرا به کشتن میداد. اما دیوار تمام شد و سایه اش از بین رفت و آرام گرفت. 👈در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست، میخواهد در جنبه هـای دنیوي از آنها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگـران بـازش نـداری، تـو را بـه نابودي 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
خلاصه داستان عجیب ام داوود ام داوود، خانمی بود که در زمان امام صادق علیه السلام زندگی می کرد و پسری به نام داوود داشت. روزی ماموران حاکم، داوود را دستگیر کردند و به زندان انداختند. ام داوود به محضر امام صادق علیه السلام رفت و کمک خواست. امام صادق علیه السلام هم این دعا را به او آموخت و فرمود: «این دعا، درهای آسمان را باز میکند و فورا به اجابت می رسد...». ام داوود دستور امام را عملی کرد و همان شب، خواب پیامبر صلی الله علیه وآله را دید که به او مژده اجابت داد.✨ از قضا همان شب، حاکم ظالم، خواب امیرالمومنین علیه السلام را دید که فرمود: «اگر داوود را آزاد نکنی تو را به آتش خواهم انداخت». حاکم هم همان شب، داوود را از زندان آزاد کرد. . طریقه دعای ام داوود دعای ام داوود را به دو روش می توان انجام داد: مفصل و مختصر . 📌روش مفصل: سه روز 13 و 14 و 15 رجب را روزه میگیری. در روز پانزدهم، نزدیک ظهر غسل می کنی. نماز ظهر و عصر را با رکوع و سجود نیکو به جا می آوری. بعد از نماز عصر، در جای خلوتی که کسی با تو صحبت نکند رو به قبله می خوانی: سوره حمد صد مرتبه سوره توحید صد مرتبه آیت الکرسی ده مرتبه و بعد از آن این سوره ها را می خوانی: سوره انعام سوره اسرا سوره کهف سوره لقمان سوره یس سوره صافات سوره فصلت سوره شوری سوره دخان سوره فتح سوره واقعه سوره ملک سوره قلم سوره انشقاق و سوره های بعد از انشقاق تا آخر قرآن را میخوانی (👈🏻👈🏻اگر نمی توانی سوره ها را درست قرائت کنی میتوانی به جای این سوره ها، هزار بار سوره توحید را بخوانی) پس از همه اینها، دعای ام داوود را می خوانی. . 📌روش مختصر: بزرگان بر مبنای روایات، برای کسانی که عذری دارند یا طاقت انجام روش مفصل را ندارند، طریقه های مختصری برای اعمال ام داوود بیان کرده اند که یکی از آنها این است: . سه روز 13 و 14 و 15 رجب را روزه میگیری. در روز پانزدهم، نزدیک ظهر غسل می کنی. نماز ظهر و عصر را با رکوع و سجود نیکو به جا می آوری. بعد از نماز عصر، در جای خلوتی که کسی با تو صحبت نکند رو به قبله می خوانی: . یک مرتبه سوره حمد صد مرتبه سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ یک مرتبه آیت الکرسی (تا هم فیها خالدون) صد مرتبه اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. و بعد دعای ام داوود را می‌خوانی . 📚زادالمعاد ص26 📚 بحارالأنوار ج‏95، ص397
✨﷽✨ ✍️ دل نبستن به خوشنودیِ مردم روايت شده كه ، در سفارش به فرزندش گفت: «به خشنودى و مدح و ذمّ مردم، دل خوش مدار؛ زيرا اين، دستْ يافتنى نيست؛ هر چند انسان در تحصيل آن ، نهايت تلاش خود را به انجام رساند» . فرزندش به او گفت: معناى اين سخن چيست؟ دوست دارم براى آن ، مَثَلى يا كارى و يا سخنى را ببينم. لقمان به او گفت: «من و تو بيرون برويم» . بيرون رفتند و لقمان عليه السلام حيوانى را كه با آنها بود، سوار شد و پسرش را پياده رها كرد تا پشت سر او بيايد . بر گروهى گذر كردند، كه آنها گفتند: عجب پير سنگ دل و بى رحمى است ؛ خودش كه قوى تر است ، سوار حيوان شده و بچه را پياده رها كرده! اين ، كار بدى است . لقمان به فرزندش گفت: «آيا سخن آنان را شنيدى كه سوار شدن من و پياده رفتن تو را بد شمردند؟» . گفت: آرى. لقمان عليه السلام گفت: «حال ، تو سوار شو تا من پياده بيايم» . فرزند ، سوار شد و لقمان ، پياده راه افتاد تا اين كه بر گروه ديگرى گذر كردند، و آنها گفتند: عجب پدر و فرزند بدى هستند! پدر به اين دليلْ بد است كه بچه را خوب ادب نكرده و او سوار شده و پدر را پشت سر خود ، پياده رها كرده، در حالى كه پدر ، سزاوار احترام و سوار شدن است. فرزند نيز بد است ؛ زيرا او با اين حال، عاقّ پدر شده است. بنا بر اين، هر دو ، كار بدى كرده اند. آن گاه ، لقمان به فرزندش گفت: «شنيدى؟» . گفت: آرى . لقمان گفت: «حال ، هر دو با هم ، سوار حيوان مى شويم» . سوار شدند و وقتى بر گروهى ديگر گذر كردند، آنها گفتند: عجب! در دل اين دو سوار، رحمى نيست و از خدا بى خبرند؛ هر دو ، سوار اين حيوان شده اند و خارج از توان، از آن ، بار مى كشند. بهتر بود يكى سوار شود و ديگرى پياده برود . لقمان گفت: «شنيدى؟» . گفت: آرى. آن گاه گفت: «حال ، بيا حيوان را بدون سواره، از پشت سر برانيم» . چنين كردند و وقتى بر گروهى گذر كردند، آنها گفتند: اين كارِ اين دو شخص ، عجيب است كه حيوان را بدون سواره رها كرده اند و خودشان پياده مى روند. در هر حال، آنها را مذمّت كردند. لقمان به فرزندش گفت: «مى بينى كه تحصيل رضايت مردم ، محال است . پس به آن اعتنا نكن و به جلب رضايت ـ جلّ جلاله ـ مشغول باش ، كه كسب و كار و سعادت و خوش بختىِ دنيا و روز حساب و سؤال ، در آن است» . 📚فتح الابواب : ص 307 ، بحار الأنوار : ج 13 ص 433 ح 27 . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📔 🚩 پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد. او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد. او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: «چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟» پزشک لبخندی زد و گفت: «متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم.» پدر با عصبانیت گفت: «آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو می توانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا می مرد چکار می کردی؟» پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: «من جوابی را که در قرآن گفته شده می گویم؛ از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم. شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است. پزشک نمی تواند عمر را افزایش دهد. برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه. ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا.» پدر زمزمه کرد: «نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است.» عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد و گفت: «خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد.» و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت: «اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید.» پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: «چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟» پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد: «پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد. وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.» هرگز زود کسی را قضاوت نکنید چون شما نمی دانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان می گذرد یا آنان در چه شرایطی هستند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌️‌‌‌‎‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 آهنگر خداشناس ✍آهنگری بود که پس از گذران جوانی پر شر و شور،تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیش چیزی درست به نظر نمی آمد، حتی مشکلاتش مدام بیشتر می شد! 🔹روزی دوستی به دیدنش آمده بود پس از اطلاع از وضعیت دشوارش به او گفت: 🔸“واقعا عجیب است! درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خدا ترسی بشوی، زندگیت بدتر شده. نمی خواهم ایمانت را تضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده!” 🔹آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بودو نمی فهمید چه بر سر زندگیش آمده است! اما نمی خواست سؤال دوستش را بدون پاسخ بگذارد، کمی فکر کرد و ناگهان پاسخی را که می خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود: 🔸در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم تا اینکه فولاد شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در ظرف آب سرد فرو میکنم، بطوریکه تمام این کارگاه را بخار فرا می گیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج می برد. یک بار کافی نیست، باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم… آهنگر لحظه ای سکوت کرد. سپس ادامه داد: گاهی فولاد نمی تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد باعث ترک خوردنش میشود. میدانم که از این فولاد هرگز شمشیر مناسبی در نخواهد آمد لذا آن را کنار می گذارم. آهنگر باز مکث کرد و بعد ادامه داد: می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد. ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم، انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد.اما تنها چیزی که می خواهم این است: 💢“خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی که تو میخواهی، به خود بگیرم… با هر روشی که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده…اما هرگز مرا به میان فولادهای بی فایده پرتاب نکن!” 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
CQACAgQAAx0CVc35HwACi1tj3q1wOubhlkxylvSu89h3tNFiWAACOAQAAuKkAQpos65tzBGyRS4E.mp3
2.7M
🔴بشنویدماجرای زیبای جوان گناهکار و حضرت علی علیه السلام سخنران:استاددانشمند🎤 ‌‌‌‌✅ ┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande