eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ با هزاران وسیله خدا روزی می‌رساند 🔹سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مى‌خورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريان‌كرده‌ای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت. 🔸سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند. 🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت. 🔸سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت‌ها را با منقار و چنگال خود پاره مى‌كند و به دهان آن مرد مى‌گذارد تا وقتى كه سير شد. پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت. 🔹سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست‌وپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند. 🔸مرد گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مال‌التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند. اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مى‌آيد، چيزى براى من مى‌آورد و مرا سير مى‌كند و مى‌رود. 🔹سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت: در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آن‌ها حتی در چنین موقعیتی می‌رساند، پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بی‌جا داشتن برای چیست؟ 🔸ترک سلطنت كرد و رفت در گوشه‌اى مشغول عبادت شد تا از دنيا رفت. ‌‌‌‌✅
🔴 تهمت دزدی به امام صادق(ع) ✍یک نفر در مسجد خوابیده بود. وقتی بیدار شد، کیسه ی پولش را نیافت. سراسیمه، لباس نزدیک ترین شخصی که کنارش بود را گرفت و گفت: تو کیسه ی سکه های من را دزدیده ای! امام صادق علیه السلام فرمودند: من اینکار را نکرده ام! ولی آن مرد مجدداً به امام صادق، تهمت دزدی زد. امام صادق علیه السلام پرسیدند:چند سکه در کیسه داشتی؟آن مرد پاسخ داد: صد دینار امام صادق علیه السلام، آن مرد را به خانه ی خود بردند و صد دینار به او دادند. وقتی آن مرد به منزل خود برگشت، کیسه پول خود را پیدا کرد. با شرمندگی به خانه امام صادق برگشت و عذرخواهی کرد و صد دینار را برگرداند. امام صادق علیه السلام عذرخواهی او را پذیرفتند ولی صد دینار را قبول نکردند و فرمودند: چیزی که دادیم را پس نمی گیریم! 📚مناقب آل ابی طالب، ج ۴ ، ص ۲۷۴ ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی اورنگ زیب پادشاه مسلمان هندوستان در قرن 17 میلادی بود و دختر بسیار زیبا و شاعره‌یی داشت که مخفی تخلص می‌کرد و این شعر او نسبتآ معروف است - در سخن مخفی شدم ، مانند بو در برگ گل هر که دارد میل دیدن ، در سخن بیند مرا مخفی علیرغم خواستگاران فراوان ازدواج نمی‌کرد ، چون عاشق یکی از کاتبین دربار به نام عاقل خان شده بود . هر چه پدرش اصرار می‌کرد ، مخفی قبول نمی‌کرد و می‌گفت دوست دارم پیش شما بمانم . جاسوسان به اورنگ زیب گزارش دادند که مخفی عاشق عاقل خان شده . واضح است که یک کاتب معمولی دربار جرات حرف زدن با دختر پادشاه را هم به زور داشته چه رسد به عاشق شدن و خواستگاری کردن . اورنگ زیب باور نکرد ولی برای مطمئن شدن تدبیری اندیشید و گفت روزها رفت و آمد در کاخ زیاد است . کاتبین شب‌ها به کاخ بیایند و گزارشات و تواریخ را بنویسند تا خودش ملاقات مخفی و عاقل را در تاریکی ببیند . یکی از دوستان عاقل به وی هشدار داد که احتمالا" برنامه برای به تله انداختن اوست . از روز شروع نوشتن که یک هفته بود عاقل خان خودش را به بیماری زد و از رفتن به کاخ در شب اجتناب کرد . مخفی چند شب منتظر ماند ولی از آمدن عاقل خبری نشد . تا این‌که این نیم بیت را برای او فرستاد شنیدم ترک منزل کرد عاقل خان به نادانی و عاقل در جواب او نوشت - ....... چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی. ✾
🌱 مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا معین شیرازی (پدرخانم مرحوم علامه طهرانی) نقل می‌کردند: روزی به استادم آیت الله محمد جواد انصاری همدانی گفتم: آقا من از شما می‌خواهم مقاماتی را که خودتان به آن رسیدید، به من هم عنایت کنید. پرسیدند: طاقتش را داری؟ مشکلاتش را تحمل می‌کنی؟ گفتم: نمی‌دانم! فرمودند: من یک نمونه برایت نقل می‌کنم: پس از فوت عیالِ بنده، در همدان در محله ما شایعه شد که من علتِ فوتِ او بودم، با اینکه من در این رابطه هیچ تقصیری نداشتم. بالاخره پلیس به منزل ما آمد و ما را دست بسته به پاسگاه برد. وقتی من به همراه پلیس از درِ منزل بیرون آمدم، دیدم دو طرف کوچه تا انتها مردم منتظر ایستاده‌اند و از نفر اول تا آخر از جلوی هرکس که گذشتم، یا آب دهان به صورت من می‌انداخت و یا ناسزایی نصیب من می‌کرد و من همه را تحمل می‌کردم و در دل خوش بودم. حال بگو ببینم آیا تو تحمل این را داری؟؟ گفتم: نه آقا! من که تحمل ندارم. آن مقامات، مال خودتان باشد، من که کشش ندارم! سیر و سلوک، ص128، سید فرید موسوی ‌‌‌-------------------------- 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 شفاي يكي از خدام حرم حضرت معصومه سلام الله بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ اين كرامت كه به حد تواتر رسيده از اين قرار است: كه يكي از خدام حضرت معصومه سلام الله علیها بنام ((ميرزا اسد الله)) به سبب ابتلاي به مرضي انگشتان پايش سياه شده بود;جراحان اتفاق نظر داشتند كه بايد پاي او بريده شود تا مرض به بالاتر از آن سرايت نكند, قرار شد كه فرداي آن روز پاي او را جراحي نمايند. ميرزا اسد الله گفت: حال كه چنين است امشب مرا ببريد حرم مطهر دختر موسي بن جعفر عليه السلام. او را به حرم بردند; شب هنگام خدام در حرم را بستند و او پاي ضريح از درد پا مي ناليد تا نزديك صبح, ناگهان خدام صداي ميرزا را شنيدند كه مي گويد: در حرم را باز كنيد حضرت مرا شفا داده, در را باز كردند ديدند او خوشحال و خندان است. او گفت: درعالم خواب ديدم خانمي مجلله آمد به نزد من و گفت چه مي شود ترا؟ عرض كردم كه اين مرض مرا عاجز نموده و از خداي شفاي دردم يا مرگ را مي خواهم, آن مجلله گوشه مقنعه خود را بر روي پاي من كشيد و فرمود: شفا داديم ترا. عرض كردم شما كيستيد؟ فرمودند: مرا نمي شناسي؟! و حال آنكه نوكري مرا مي كني; من فاطمه دختر موسي بن جعفرم. بعد از بيدار شدن, قدري پنبه در آنجا ديده بود آن را برداشته و به هر مريضي ذره اي از آن را مي دادند و به محل درد مي كشيد,شفا پيدا مي كرد. او مي گويد: آن پنبه در خانه ما بود تا آن وقتي كه سيلابي آمد و آن خانه را خراب كرد و آن پنبه از بين رفت و ديگر پيدا نشد.[1] [1] . انوار المشعشعين، محمدعلي قمي، ص 216 ➥
تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند…همیشه با هم بحث میکردند.. یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد. روی تابلو نوشته بود “بهترین خیاط شهر”. دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت “بهترین خیاط کشور”. سومین خیاط نوشت “بهترین خیاط دنیا“، چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت: “ بهترین خیاط این کوچه”. قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم که در آن گم شویم، در همان دنیایی که هستیم می شود آدم بزرگى باشیم... 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🔔زنگوله‌ای بر گردن ▪️می‌گویند آقامحمدخان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه می‌تاخته، بعد آن بیچاره را می‌گرفته و دور گردنش، زنگوله‌ای آویزان کرده و آخر ر‌هایش می‌کرده. ▪️تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست. البته که روباه بسیار دویده، وحشت کرده اما زنده ا‌ست؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش. می‌ماند آن زنگوله. ▪️از این به بعد روباه هرجا که برود زنگوله در گردنش صدا می‌کند. دیگر نمی‌تواند شکار کند چون صدای زنگوله، شکار را فراری می‌دهد. بنابراین گرسنه می‌ماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری می‌دهد پس تنها می‌ماند. از همه بد‌تر، صدای زنگوله، خود روباه را آشفته می‌کند و آرامش‌ را از او می‌گیرد. ▪️این‌‌ همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پر تَنشِ خود می‌آورد و فکر و خیال رهایش نمی‌کند. ▪️زنگوله‌ای از عادت‌ها، خلقیات و افکار منفی، دور گردنش قلاده می‌کند بعد خودش را گول می‌زند و فکر می‌کند که آزاد است ولی نیست. برده افکار و رفتار خودش شده و هرجا برود آنها را با خودش می‌برد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله. ❗️راستی هر یک از ما چقدر اسیر زنگوله هایمان هستیم؟ اصلاً از وجودشان آگاهیم ؟ ↶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
حسین ۲۷ سال داشت و جمعاً ۲۵ بار کربلا رفت . اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت . در مناسبت‌های مختلف به‌صورت مستقل جدای از سازمان حج و زیارت به کربلا میرفت . اغلب با ماشین دوست‌هایش میرفت . وقتی هم خانمش را عقد کرد، او را به کربلا برد . عاشق کربلا بود . حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به کربلا میرفت . یک بار، یک کربلای سه روزه رفت . میخواست شب جمعه را کربلا باشد . وقتی عراقی‌ها گذرنامه‌اش را دیده بودند،به او گفته بودند: أنتَ مجنون
✨امام حسین علیه‌السلام و آرزوی بسیار زیبای شهید🥀 ابوریاض یکی از افسرای عراقی می‌گوید: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد خیلی ناراحت شدم رفتم سردخانه کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم اونا رو چک کردم دیدم درسته رفتم جسدش رو ببینم کفن رو کنار زدم با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده، اشتباه شده این فرزند من نیست! افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه میزنی؟ کارت و پلاک رو قبلاً چک کردی و صحت اونها بررسی شده هر چی گفتم باور نکردند، کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم چهره آرام و زیبای آن جوان که نمی‌دانستم کدام خانواده انتظار او را می‌کشید دلم را آتش زد خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه آرمیده بود او را در کربلا دفن کردم فاتحه‌ای برایش خواندم و رفتم سال‌ها از آن قضیه گذشت بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است اسیر شده بود و بعد از مدتی با اُسرا آزاد شد به محض بازگشتش ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ پسرم گفت: من رو یه جوان بسیجی ایرانی اسیر کرد، با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم حتی حاضر شد بهم پول هم بده وقتی بهش دادم اصرار کرد که راضی باشم بهش گفتم در صورتی راضی‌ام که بگی برای چی میخوای؟ اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید می‌شم قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام دفن بشم می‌خوام با اینکار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید شهید آرزو می‌کند کنار اربابش حسین علیه‌السلام دفن بشود اون وقت جاده آرزوهای ما ختم می‌شه به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی گناه و ... خدایا ما رو ببخش که مثل شهداء بین آرزوهامون جایی برای تو باز نکردیم ✍منبع: ↲کتاب حکایت فرزندان فاطمه۱، صفحه۵۴ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✓یکی از طلاب محترم نقل کردند : "روزی به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدم و عرض کردم: آیا می شود خودمان به این دستوراتی که از بزرگان رسیده و در کتاب ها نوشته شده ، مانند دستورات مرحوم بید آبادی عمل کنیم؟ 🌺آقا جواب دادند:مرحوم بید آبادی و بزرگان دیگه برای اسلام زحمات بسیار کشیدند ، ولی هر کدام از راه خاصی افراد را به سوی خدا می بردند. ✳️ولی راه من هم این است که این دستور العمل فقط در یک چیز جمع شده،در یک کلمه خیلی کوچک ، و آن 🔥"ترک گناه"🔥 است! ⛔️ولی فکر نکن ترک گناه چیز ساده ای است، گاهی خیلی مشکل است.و تمام دستورات خودشان بعداً می آید. 🔰 ترک گناه مثل چشمه ای است که همه چیز را خود به دنبال دارد ، شما گناه را ترک کنید دستورات بعدی و عبادات دیگر خود به خود به سمت شما می آید." 🌹گاهی خود آقا می فرمودند:"خیال می کنیم خیلی چیزها گناه نیست وحال اینکه نگاه تند به مطیع،و نگاه محبت آمیز به عاصی خود گناه است که شاید ما نشماریم..." 🔻
🔶عاقبت شوخی با نامحرم 😰 یکی از علمای مشهد می فرمود : روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید . گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت . بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد . بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم . از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟ گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود. . حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) : یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 ریاکاری و از بین رفتن تمام اعمال مرحوم قطب راوندی (رضوان اللّه تعالی ) روایت کرده است که ... 🦋در بنی اسرائیل عابدی بود که سالها حق تعالی را عبادت می کرد . روزی دعا کرد که : خدایا می خواهم حال خودم را نزد تو بدانم ، کدامین عمل هایم را پسندیدی، تا همیشه آن عمل را انجام دهم ، واِلاّ ، پیش از مرگم توبه کنم ؟ حضرت حق تعالی ، ملکی را نزد آن عابد فرستاد و فرمود : تو پیش خدا هیچ عمل خیری نداری! گفت : خدایا، پس عبادتهای من چه شد؟ ملک فرمود : هر وقت عمل خیری انجام میدادی به مردم خبر میدادی ، و می خواستی مردم به تو بگویند چه آدم خوبی هستی و به نیکی از تو یاد کنند خُب، پاداشت را گرفتی! آیا برای عملت راضی شدی؟ 🌿این حرف برای عابد خیلی گران آمد و محزون و ناراحت شد ، و صدایش به ناله بلند گردید . ملک بار دیگر آمد و فرمود : حق تعالی می فرماید : الحال خود را از من بخر ، و هر روز به تعداد رگهای بدنت صدقه بده . عابد گفت: خدایا چطوری؟ من که چیزی ندارم..فرمود : هر روز سیصد و شصت مرتبه، به تعداد رگهای بدنت بگو : 《سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لااِلهَ اِلا اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَر وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَهَ اِلاّ بِااللّهِ》 عابد گفت : خــــــدایا اگر این طور است ، زیادتر بفرما ؟ فرمود : اگر زیادتر بگویی ثوابت بیشتر است. ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande