eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 🔆به‌صورت دحیه‌ی کلبی 🌱در مواردی هنگام انزال وحی به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، جبرئیل به صورت دحیه‌ی کلبی وارد می‌شد. 🌱در غزوه‌ی بنی قریظه و در بازگشت پیامبر از حُنین، جبرئیل به‌صورت دحیه‌ی کلبی دیده شد. از امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل شده که وارد بر رسول خدا شدم، دیدم خوابیده و سر مبارکش روی زانوی دحیه‌ی کلبی است. بر دحیه سلام نمودم، جواب سلام مرا چنین داد: 🌱سلام بر تو ای امیر مؤمنان و پیشوای پرهیزگاران و یکّه سوار مسلمانان و پیشرو سفید رویان و جهاد کننده با پیمان‌شکنان (اصحاب جمل) و سرکشان (نهروانیان) و ستم‌کاران (معاویه و اصحابش). 🌱سپس گفت: ای علی! سر پیغمبرت را بر دامن بگیر که تو سزاوارتری. همین‌که پیش رفته و سر مبارک را به دامن گرفتم، از نظرم غایب شد. 🌱پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم چشم گشود و فرمود: «علی جان با که سخن می‌گفتی؟» عرض کردم با دحیه‌ی کلبی و قضیه‌ی سلام و جواب را گفتم. 🌱فرمود: او دحیه نبود بلکه جبرئیل بود؛ خواست بفهماند که خدا تو را به چنان اسم‌ها نام‌گذاری نموده است. 📚(طبقات،52، 3/3 -بحار، ج 37، ص 322 -پیغمبر و یاران، ج 3 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔅 ✍ از بزرگی اسم مشکل نترسید 🔹شخصی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. 🔸ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁنجا ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ‌ﺳﻤﺖ خانه‌اش ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. 🔹نزدیک خانه، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: چطور ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ‌ای؟! 🔸آن شخص ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ، ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. 🔹ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: برای چه از حال رفتی؟ 🔸گفت: فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است! 🔹بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده. وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. 🔸ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ. ↶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼 🔆برآورده شدن حاجتهاى آيت اللّه سيّد نجفى قوچانى توسط ⚡️آيت اللّه سيّد نجفى قوچانى رحمه الله فرمود: بعد از آنكه دوبار زيارت عاشورا را در اصفهان و هر بار به مدت چهل روز براى بر آورده شدن حاجتها و مطالب شرعى خود خواندم ، بحمداللّه به مراد خويش دست يافتم ، و به اين زيارت اعتقاد پيدا نمودم ، براى همين پس از رسيدن به شهر نجف اشرف در اولين روز جمعه شروع به خواندن زيارت عاشورا نمودم و اين بار غرضم ظهور حكومت امام زمان (عج ) بود البته اگر خداوند آن را از من بپذيرد تا به شهادت و يا سرورى نايل شوم و همه آنها نور على نور است . من از كسانى نيستم كه شيفته سرگرميهاى دنيا و كثافات آن باشم ، من شيفته مولاى خويش صاحب الامر (عجل ) هستم و از قيد و بندهاى جهان آزادم . ⚡️اين زيارت را هر جمعه در نجف اشرف و يا در كربلا، حتى در مسير راه مى خواندم ، و در يك سال آن را چهل جمعه مى خواندم . ⚡️خداوند را بر سرّ درونم گواه مى گيرم من امام عصر را بسيار دوست مى دارم و از خداوند خواهان توفيق خدمتگزارى ايشان و حصول سرفرازى هستم. 📚زيارت عاشورا و داستانهاى شگفت آن ، ص 23. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆خلیفه‌ی ثروتمندی که بخیل بود! 🦋بعد از خلافت یزید بن عبدالملک، برادرش هشام به‌جای او خلیفه‌ی اموی شد و مدت بیست سال خلافت کرد. 🦋او مردی احول و بداخلاق و به حرص و بُخل در مال موصوف بود؛ بنابراین آنچه از اموال در خزانه‌ی او جمع شده بود، هیچ‌یک از خلفای قبلی بنی‌امیه اندوخته نکرده بودند. نقل شده که در سفر حجّی، آنچه از اموال، لباس و وسایلی که همراهش می‌برد، سیصد شتر حمل می‌کرد. (تتمة المنتهی، ص 83) 🦋وقتی‌که هشام مُرد، بازماندگان و ورثه‌ی او یازده نفر بودند. سهم هریک از تَرَکه‌ی هشام، یک‌میلیون مثقال (طلا یا نقره) شد! علت جمع‌آوری ثروت زیاد را بُخل و انفاق نکردن وی نوشته‌اند. (رهنمای سعادت، ج 3، ص 601) 🦋او باغستانی داشت که با ندیمان وارد آن شد و همراهان شروع کردند به خوردن میوه و می‌گفتند: «خدا خلیفه هشام را برکت دهد.» هشام گفت: «این‌طور که شما می‌خورید، خداوند چگونه برکت می‌دهد.» 🦋بعد به باغبان گفت: «درخت‌ها را قطع کن و به‌جای آن‌ها درخت زیتون بکار تا کسی نتواند از میوه‌ی آن بخورد.» 📚(پند تاریخ، ج 4، ص 66 -تاریخ مروج الذهب، ج 2، ص 232) 🍃اما این ثروت‌ها خیری برای ورثه نداشت، چراکه به نقل از تاریخ مجدی یکی از اولاد هشام (که یک‌میلیون مثقال به او رسیده بود) به گدایی افتاد و از مردم صدقه می‌گرفت. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ماجرای زندگی عجیب‌ترین تجربه‌گری که عباس موزون ۶ سال تلاش کرد که او را به برنامه زندگی پس از زندگی بیاورد ولی نشد. ای جانم حسین 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔻وقتی كه پیامبراكرم صلی الله علیه وآله و سلم در شب معراج به آسمان چهارم رسید، فرشته ای را دید كه لوحی در پیش روی خود نهاده و در آن نگاه می كند و مانند رودی اشك از دیدگان می ریزد. آن ملك متوجه حضور رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم درآسمان چهارم نشد و لذا جبرئیل با بال خود براو زد و هنگامی كه ملك متوجه شد، بلافاصله ركاب آن حضرت را بوسید ، تعظیم و اكرام نمود و عرض كرد: یا رسول الله مرا معذور دارید، چرا كه نور زیادی از این لوح متصاعد بود و به همین جهت من متوجه حضور شما نشدم. آن حضرت فرمودند: در این لوح چه چیزی نوشته شده است؟ ملك عرض كرد، در این لوح نوشته است: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله. سپس ملك گفت كه من دو ركعت نماز بجا آورده ام كه بیست هزار سال طول كشیده است. به امر خدا پنج هزار سال در قیام و پنج هزار سال در ركوع و پنج هزار سال در سجود و پنج هزار سال درحال تشهد بودم. حالا ثواب این نماز را به شما هدیه می كنم به امت شما. حضرت باز فرمودند كه امت من احتیاج به نماز تو ندارند. پس بدان كه به عزت خدا هر كس از گناهكاران امت من یك بار بفرستند، آن از بیست هزارسال طاعت تو برتر است. 📚امالی صدوق، ج 3، ص 429/ لئالی الاخبار،ج3، ص 429 ‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🍁ارادت شهید محمد رضا تورجی زاده به حضرت زهرا (سلام الله) و سادات ✍داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم:  برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (سلام الله). گفت: شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟  تا فهمید سیدم پیاده شد، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت. یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد.  نقطه ضعفش را می دانستم. گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم. از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود  آمده بود دنبالم. با یک برگه مرخصی سفید امضاء. گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🔴بساط ریا مهیاست ✍️مقدس اردبیلی رفت حمام، دید حمامی دارد در خلوت خود می‌گوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم، خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم! مقدس اردبیلی پرسید: آقا خب شاه و وزیر ظلم می‌کنند، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟ گفت: او هم بالاخره اخلاص ندارد! شما شنیدی می‌گویند مقدس اردبیلی، نیمه شب دلو انداخت آب از چاه بکشه دید طلا بالا آمد، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب می‌خواهم برای نماز شب، کمک کن! مقدس گفت: بله شنیدم. حمامی گفت: اونجا، نصفه شب، کسی بوده با مقدس؟ مقدس گفت: نه ظاهرا نبوده. حمامی گفت: پس چطور همه خبردار شدند؟ پس معلوم می‌شود خالص خالص نیست! و مقدس می‌گوید یک دفعه به خودم آمدم و فهمیدم یعنی چه این روایت که ریا در مردم، پنهان‌تر است از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
از ما زمینیان به شما آسمان ، سلام مولای دلشکسته امام زمان سلام... این روزها هزار و دو چندان شکسته ای حالا کجا روضه ی جدت نشسته ای؟ ▪آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان ▪امام زمانم تسلیت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکایت گنجشکی که با خدا قهربود ! روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ... گنجشک هیچ نگفت ... و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.تو همان را هم از من گرفتی.این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟؟؟و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ...سکوتی در عرش طنین انداخت. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود... خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ... های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ... قرآن کریم / سوره بقره / آیه 216 چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌻‍ فرصتی برای بخشش گناهان 🌻‍ روزی جبرئیل در خدمت پیامبر(ص) مشغول صحبت بود که حضرت علی(ع) وارد شد .جبرئیل چون آن حضرت را دید برخاست و شرائط تعظیم بجای آورد... پیامبر(ص) فرمودند: ای جبرئیل! از چه جهت به این جوان تعظیم می‌کنی عرض کرد: چگونه تعظیم نکنم که او بر من حق تعلیم است. پیامبر(ص) فرمودند: چه تعلیمی؟ جبرئیل عرض کرد: در وقتی که حق تعالی مرا خلق کرد؛ از من پرسید: «تو کیستی و من کیستم؟» من در جواب متحیر ماندم و مدتی در مقام جواب ساکت بودم، که این جوان در عالم نور به من ظاهر گردید و این طور به من تعلیم داد که بگو: « تو پروردگار جلیل و جمیلی و من بنده ذلیل، جبرئیلم» از این جهت او را که دیدم تعظیمش کردم. 📚‍ منبع: تحفة المجالس القطره ثواب نقل فضایل امیرالمومنین: 🔶‍ پیامبر اکرم فرمودند: امیرالمومنین فضایل فراوانی دارد هر كس يكى از آنها را نقل كند و اقرار هم به آن فضيلت داشته باشد خداوند گناهان گذشته و آينده ‏ى او را بيامرزد و هر كس فضيلتى را از او بنويسد تا آنگاه كه آن نوشته باقى باشد فرشتگان برايش طلب آمرزش كنند و هر كس فضيلتى از آنها را گوش دهد خداوند گناهانى را كه بوسيله گوش انجام داده بيامرزد و هر كس به فضيلتى از فضائل او نگاه كند گناهانى كه بوسيله چشم انجام داده آمرزيده شود. 📚‍ ارشاد القلوب-ت رضايى، ج‏2، ص3 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌺 لقمان حکیم گوید: روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم ... 🌾خوشه هایی از گندم که از روی تکبر سر برافراشته و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آورده بودند نظرم را به خود جلب نمودند 👈و هنگامی که آنها را لمس کردم، شگفت زده شدم خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه و خوشه های سر به زیر را پر از دانه های گندم یافتم با خود گفتم: 👌در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
دِل مَرَنجان که زِهَر دِلْ بِه خُــــ❤️ـــدا راهی هَستْ شکستن دل و اجابت دعا علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی كردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد. یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود. آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند. علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اماالان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه كینه توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردك به او یك گونی داد و گفت: «حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید». علی نقی در گونی را باز كرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد. كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم». خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، 11 فرزند به علی نقی داد كه یکی از آنها حاج آقا محسن قرائتی است. ‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋🍁🦋 🔆بوی مُشک از جسد جون 🌻جون غلام ابوذر غفاری، غلام سیاهی بود که خدمت امام حسین علیه السلام آمد و اجازه‌ی میدان رفتن خواست. امام فرمود: «تو در وقت عافیت متابعت ما کردی، خود را به بلا گرفتار مکن. از جانب من به هر جا که بخواهی بروی، مأذون هستی.» 🌻 عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! من در ایّام راحتی زندگی، سر سفره ی شما بودم؛ الان در سختی شما را تنها گذارم؟ اگر چه صورتم سیاه و بوی تنم خوب نیست، امّا هرگز از شما جدا نشوم.» 🌻پس از شهادت وی، وقتی امام بر سر جنازه‌اش آمد، عرض کرد: 🌻«خدایا! رویش را سفید و بویش را طیّب گردان و او را با ابرار محشور کن و میان او و محمّد و آل محمّد شناسایی و دوستی برقرار فرما.» امام زین العابدین علیه السلام فرمود: «جسد «جون» را بعد از ده روز یافتند و به دعای امام علیه السلام بوی مُشک از او ساطع بود.» 📚ناسخ التواریخ امام حسین علیه السلام، ص 262 منتهی الامال 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚فرزند یزید و اقدام شگفت‌انگیز او بعد از مرگ پدرش پس از مرگ یزیدبن‌معاویه، فرزند او به نام ((معاویه)) به خلافت رسید. ولی معاویه‌بن‌یزید پس از چند روز، از خلافت کناره‌گیری کرد. خطبه عجیب معاویه بن یزید و اعلام کناره‌گیری از خلافت: «اى مردم، ما به وسيله شما امتحان شديم و شما به وسيله ما. از اینكه از ما خوشتان نمی‌آید و از ما بدگويى می‌كنيد با‌خبریم! پدربزرگ من (معاوية بن ابو سفيان) با کسی در امر خلافت جنگید، که در خویشاوندی با پیامبر خدا کسی از او سزاوارتر؛ و در اسلام، کسی از او شایسته‌تر نبود. علی بن ابیطالب، پيشرو مسلمانان بود و اول‌مؤمنان و پسر عموى رسول‌الله و پدر فرزندان خاتم پيمبران. جَدّ من نسبت به شما گناهانى مرتكب شد كه می‌دانيد. سرانجام مرگش فرارسيد و در گرو عمل خويش گرفتار آمد. سپس پدرم را عهده‏ دار حكومت ساخت با اينكه از او اميد خير نمی‌رفت! پدرم بر مَركب هوس نشست و گناه خود را نيكو شمرد. ليكن آرزو به دستش نيامد و اجل، دست او را كوتاه ساخت. مدت او به پایان رسید و در گورش، اسير بزهكارى خويش گرديد. چقدر ناگوار است که از رسوايى پدرم آگاه هستیم، زیرا او خاندان پيامبر را كُشت و حُرمت‌ها را از ميان برد و كعبه را سوزاند. و من، آن کسی نیستم كه حکومت شما را به عهده گيرم و مسئوليت‌هاى شما را تحمل كنم. اكنون خودتان می‌دانيد و خلافت‌تان. به خدا قسم اگر دنيا غنيمت است، ما از آن بهره برديم، و اگر هم خسارت است، آل‌ابو سفيان هر چه خسارت دیده، دیگر بس است‏» 📚تاریخ الیعقوبی، جلد۲، صفحه۲۵۴ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🍃🍂نکته آموزنده🍂🍃 ابلیس هم عاشورا گریه کرد . . . پدر آیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند: عصر عاشورای سال ۶۱ هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس سرکرده ی آنان، به سر و صورت می زند و می گرید. گفتند: امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟ گفت: اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند. گفتند:چطور؟ مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟ گفت:چرا چنین شد ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ، باب رحمت الهی به روی مردم باز می شود هرکس به نحوی خود را در دستگاه امام حسین علیه السلام جای می دهد و از شفاعت او بهره مند می گردد. السلام علیک یا ابا عبدالله (ع) یا باب رحمه الله الواسعه 📙منبع: داستانهای روح افزا صفحه ۱۲۷ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📘 حدود همسایه 🔹مردی از انصار خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: من خانه ای در فلان محل خریده‌ام و نزدیکترین همسایه‌ام آدمی است که امید خیری از او ندارم و از شرش نیز خاطر جمع نیستم. 🔹رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام، سلمان، اباذر و (راوی می‌گوید: چهارمی شاید مقداد باشد) دستور فرمود که با صدای بلند در مسجد فریاد زنند که هرکس همسایه اش از آزار او آسوده نباشد، ندارد، آنان نیز در مسجد سه بار فرمایش حضرت را با صدای بلند به مردم اعلان کردند. 🔹سپس حضرت با دست اشاره کرد و فرمود: «چهل خانه از چپ و راست و جلو و عقب همسایه محسوب می‌شود.» 📚بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۱۵۲. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄ 🔴کم کردن وحشت قبر 🌹ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ع) ﺣﻀﺮﺕ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺦ ﻣﺮﺗﻀﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻳﺰﺩﻱ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺑﻮﺩ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺎ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺧﻠﺎﺻﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻲ‌ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺍﻱ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺫﺧﻴﺮﺓ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺍﺳﺖ. ﺣﺪﻭﺩ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺮﻋﺸﻲ ﻧﺠﻔﻲ ﻗﺮﺍﺭﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ، ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﻛﻨﺪ. ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺮﻋﺸﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﻣﻲ‌ﭘﺮﺳﺪ: ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ: ﻭﻗﺘﻲ ﻣُﺮﺩﻡ، ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﺆﺍﻝ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺧﻴﻠﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻲ‌ﮔﻔﺖ: ﻧﺘﺮﺱ ﻧﺘﺮﺱ. ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺻﺪﺍ ﺧﻮﻑ ﻣﻦ ﻛﻢ ﺷﺪ. ﺑﺎ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ، ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻛﻠﻲ ﺯﺍﺋﻞ ﺷﺪ. ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﻧﻮﺭﺍﻧﻲ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺗﺮﺳﻴﺪﻱ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻗﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﻧﺘﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺷﻤﺎ ﻛﻴﺴﺘﻴﺪ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﺑﺎﺯﺩﻳﺪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﺷﺼﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﻣﻲ‌ﺁﻳﻢ. ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺯﺥ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻟﻢ ﺷﺪ. 📚منبع:از احتضار تا عالم قبر ، حجت الاسلام عالی ‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✅داستانی واقعی وعبرت انگیز 🍃داستانی که با خواندن آن مو به تنم سیخ شد یکی ازبزرگان تعریف می کند که ما درمسجدی درپاکستان تشکیل بودیم نمازاشراق وحاجت راخواندیم وصبحانه راخوردیم بعضی شروع کردند بخواندن قران ،بعضی خواندن حدیث بعضی رفتند گوشه ای تااستراحت کنندبلاخره هرکسی به عملی مشغول بود امام مسجدهم درمسجد بامانشسته بودند،ناگهان صدای زنی ازحیاط مسجد بگوش رسید که بسیارترسیده بود; وگریه میکرد وباگریه وزاری وارد اتاق مسجدشد وبارنگ وروی پریده دادمیزدکه بدادم برسیددخترم ازدیشب که دراتاق رفته ودررا ازداخل قفل کرده وتا الان که صبح شده درراباز نمیکند هرچه دروازه رامیزنم بازنمیکند بیاییدبرویم به دادم برسید همه افراد جماعت بامولوی بدنبال آن زن حرکت کردندوداخل خانه رسیدند زن باحالتی گریان اتاق راکه دروازه اش داخل حیاط بازمیشدرانشان داد وگفت آن اتاق هست مولوی باچندنفر بطرف دررفتند ودروازه رازدند; واوراصداکردنداماجوابی نشنیدندمولوی دوباره صداکرداماغافل ازیک صدا، مولوی گفت دروازه رابشکنید چندنفر دروازه راشکستند وقتی دروازه بازشد باتعجب مشاهده کردند که ان دخترنشسته هست وصورتش طرف تلویزیون هست اماحرکتی نمیکندجوابی نمیدهدواتاق پرهست از هزارپا ; هزارپاها تمام اتاق راازکف تاسقفش پرکرده اند وداخل اتاق جای پاگذاشتن نبود معلوم بودان دخترجوان فوت کرده هست ازدیدن این صحنه مادر جیغ کشیدوافتاد وافرادجماعت خیلی ترسیده بودند کسی جرأت رفتن به داخل اتاق رانداشت یکی گفت مولانا چکارکنیم این چه عذابیست که خداوند برامت محمد وبراین زن اورده هست مولاناگفتند همه تان وضودارید شروع کنید بخواندن نمازودعاکنیدتاخداوند این عذاب راازاودورکند، این عذاب خداست و تاخداوندعذابش رانبردکسی نمیتواند داخل اتاق شودپس نمازبخوانید ودعاکنید انها شروع کردن بخواندن نماز ونمازکه تمام شدشروع کردن باتضرع به گریه کردن که پروردگارا توبه رسولت وعده دادی برامتش عذاب نمیاری پروردگاراعذابت راازان دختردورکن انها درحال گریه بودند که هزارپاها جنازه دختررارهاکردندویک گوشه ایستادندمولوی گفت ان جنازه رابه بیرون بیارید اورا برداشتند وازاتاق بیرون اوردندوداخل حیاط گذاشتندوهزارپاهابدنبال جنازه بیرون امدندوگوشه ای ایستادند کم کم مردم شنیدند وجمع شدندان دخترراغسل دادندوکفن کردند واورادرکجاوه یاهمان صندوق گذاشتند وبطرف قبرستان حرکت کردندوهزارپاها بدنبال ان جنازه وبافاصله کم بدنبال مردم وجنازه حرکت کردند انها ازجنگل رودخانه کوه هرجامیگذشتند هزارپاها دنبالش بودند وپابپای انان حرکت میکردندتاکه به قبرستان رسیدندجنازه راگذاشتندتابه اونمازبدهند هزارپاها یک گوشه ایستاده بودندنمازتمام شدوجنازه رابردند داخل قبرگذاشتند واولین خاک رابرجنازه ریختندتمام هزارپاها درداخل قبر رفتند ومولوی گفت جنازه راباهزارپاها دفن کنید وبلاخره ان دختر باهزارپاها دفن داده شد علمای منطقه برای دیدن مادرش رفتنددرعزاوماتم بود وازاوپرسیدندگناه دخترت چه بوده هست مادرباچشمان گریان گفت دخترم به موسیقی وفیلم علاقه داشت ساعتها تواتاقش موسیقی روشن میکرد ومیرقصید وهرچه من میگفتم گوش نمیکرد بهش میگفتم صدای اذان هست تلویزیون وموسیقی راخاموش کن امامیگفت ۲۴ساعت ملاها اذان میگویند پس مازندگی نکنیم ساعتها اتاق رامیبست ومی نشست فیلم نگاه میکردوماهواره نگاه میکرد ; تا اینکه دیشب غذابردم صبح خواستم صبحانه بدم دیدم غذای دیشبش هنوزمانده ونخورده ودروازه رازدم امادروازه رابازنکرد. نکته بله خواهروبرادرمن که بیست وچهارساعت به موسیقی گوش میکنی یافیلم های غیراخلاقی نگاه میکنی این دخترراخداونددراین دنیاعذاب دادتادرس عبرتی برای ماباشداین هزارپاهای دنیابودند اماان مارهای وحشتناک درقبر وعذابهای جهنم برای چنین افرادی گذاشته شده اند امروز باخواندن این داستان واقعی توبه کن وازاین گناه برگرد امیدهست که خداوند به من وشماوهمه امت رسول خداتوفیق هدایت بدهد وازاین گناه کبیره همه مارا دورکند. آمین 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴رفتارهایي كه شيطان را ضعيف مي‌كند!! روزى شيطان در گوشه مسجد الحرام ايستاده بود. حضرت رسول (ص) هم سرگرم طواف خانه كعبه بودند. وقتى آن حضرت از طواف فارغ شد، ديد ابليس ضعيف و نزار و رنگ پريده، كنارى ايستاده است، فرمود: تو را چه مى شود كه چنين ضعيف و رنجورى ؟! گفت : از دست امت تو به جان آمده و گداخته شدم . فرمود: مگر امت من با تو چه كرده اند؟ گفت : يا رسول الله ! چند خصلت نيكو در ايشان است، من هر چه تلاش مى كنم اين خوى را از ايشان بگیرم نمى توانم. فرمود: آن خصلت ها كه تو را ناراحت كرده كدام اند؟ گفت: 1⃣اول اين كه هرگاه به يكديگر مى رسند سلام مى كنند و سلام يكى از نامهاى خداوند است. پس هر كه سلام كند حق تعالى او را از هر بلا و رنجى دور مى كند و هر كه جواب سلام دهد، خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او مى گرداند. 2⃣دوم اين كه وقتى با هم ملاقات كنند به هم دست مى دهند و آن را چندان ثواب است كه هنوز دست از يكديگر برنداشته حق تعالى هر دو را رحمت مى كند. 3⃣سوم، وقت غذا خوردن و شروع كارها "بسم الله" مى گويند و مرا از خوردن آن طعام و شركت در آن دور مى كنند. 4⃣چهارم، هر وقت سخن مى گويند: "ان شاءالله" بر زبان مى آورند و به قضاى خداوند راضى مى شوند و من نمى توانم كار آنها را از هم بپاشم، آنان رنج و رحمت مرا ضايع مى كنند. 5⃣پنجم، از صبح تا شام تلاش مى كنم تا اينان را به معصيت بكشانم. باز چون شام مى شود، توبه مى كنند و زحمات مرا از بين مى برند و خداوند به اين وسيله گناهان آنان را مى آمرزد. 6⃣ششم، از همه اينها مهمتر اين است كه وقتى نام تو را مى شنوند با صداى بلند "صلوات"مى فرستند و من چون ثواب صلوات را مى دانم، از ناراحتى فرار مى كنم؛ زيرا طاقت ديدن ثواب آن را ندارم 7⃣هفتم ؛ ايشان وقتى اهل بيت تو را مى بينند، به ايشان مهر مى ورزند و اين بهترين اعمال است... 📚انوارالمجالس 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✅مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه... ✍یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم، من کتانی نداشتم. به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین. دمپایی خودم را به او دادم و کتانی اش را گرفتم. مشغول بازی شدیم. بعد از بازی دیدم که او رفته. من هم به خانه برگشتم. هنوز ساعتی نگذشته بود که دیدم ابراهیم به درب منزل ما آمد. با خوشحالی به استقبالش رفتم. گفتم: چه خبر از این طرفا؟! بی مقدمه گفت: سعید، خدا توی قیامت از هر چی بگذرد از حق الناس نمی گذرد. برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه. بعد ادامه داد: تا می تونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو. خیلی مراقب باش! گفتم: آقا ابرام من نوکرتم. چشم. راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم، نمی دونم کجاست. قبل از پایان بازی رفت.... (شهید ابراهیم هادی خیلی روی حق الناس حساس بودند) 📚 سلام بر ابراهیم2 /ص 60 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❣ 🥀بـی تـو تمــام قافیـه ها لنـگ میزند دنیا بہ شیشہ‌ی دل من سنگ میزند 🥀ساعٺ بہ‌وقٺ غربتتان‌گشتہ اسٺ‌کوک حالا مدام در دل من زنگ میزند 🤲🍃 (عج)
هدایت شده از داستان آموزنده 📝
🔹ثواب یا گناه🔹 💠وقتی ازچیزی ناراحت می شد با هیچکس حرف نمی زد وفقط سکوت می کرد. یک روز که ازنماز جمعه برگشته بود،دیدم خیلی ساکت نشسته. پرسیدم: داداش اتفاقی افتاده؟... ناراحت به نظر می رسی؟ باهمان حجب وحیای همیشگی گفت: کاش خانم ها بیشتر مراقب حجابشون بودند. امروز پرده قسمت زنونه کنده شد و بی اختیار چشمم افتاد به خانمی که چادر سرش نبود و موهاش کامل پیدا بود، اگربیشتر رعایت میکردند، ثواب نماز ما هم با گناه آلوده نمی شد. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
. خیلی زیباست ... لوئیز ردن زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس و نگاهی مغموم. وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست تا کمی خواربار به او بدهد. به نرمی گفت که شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند. جان لانگ هاوس، صاحب مغازه با بی اعتنائی نیم نگاهی انداخت و محلش نگذاشت و با حالت بدی سعی کرد او را بیرون کند. زن نیازمند درحالی که اصرار می کرد گفت: آقا ... شما را به خدا قسم می دهم به محض اینکه بتوانم پولتان را می آورم. جان گفت که نسیه نمی دهد. مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت: ببین این خانم چه می خواهد. خرید این خانم با من. خوارو بار فروش گفت: لازم نیست. خودم می دهم. لیست خریدت کو؟ لوئیز گفت : اینجاست ... جان گفت : لیست ات را بگذار روی ترازو ... به اندازه وزنش هرچه خواستی ببر...! لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد از کیفش تکه کاغذی درآورد و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت... همه با تعجب دیدند که کفه ترازو پائین رفت... خواربار فروش باورش نمی شد... مشتری از سر رضایت خندید... مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه دیگر ترازو کرد... کفه ترازو برابر نشد... آن قدر چیز گذاشت تا بالاخره کفه ها برابر شدند... در این وقت خواربار فروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته است... کاغذ لیست خرید نبود ... دعای زن بود که نوشته بود: "ای خدای عزیزم... تو از نیاز من باخبری... خودت آن را برآورده کن" ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande