eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
✍مردی خسیس طلاهایش را در گودالی پنهان کرد و هر روز به آنها سر میزد. یک روز یکی از همسایگانش طلاها را برداشت. مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت و شروع به شیون و زاری کرد. رهگذری پرسید: چه شده؟ مرد حکایت طلاها را گفت. رهگذر گفت: این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟ ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🧞‍♀📢📢 یه لحظه وایســاا به موهات غذا نمیدی؟😱 آب نمیدی به موهات؟😨 به پوستت چی؟😳😳 🤗اصصصــلا غصه نخور 🧚‍♀🧖‍♀🧚‍♀ ما به موهات آب و غذا میدیم!😉 😜برات لپ میاریم روتو سفید میکنیم🤗 😍لباتو خوشکل تر میکنیم چشماتو شهلا میکنیم😌 کــــــاملا هم طبیعی🤯 خلاصه همه کار میکنیم برات😘 😎بـــا کـــــــــــــــــمتـــــــــرین قیــــــــــــــــمت لینک زیرو بزنی کار تمومه🙋‍♀ 💃💃💃💃💃💃 https://eitaa.com/joinchat/957284355Cda89ef3b97
🏠خانه‌ای در بهشت! ✳️یک وقتی در همان اوایل طلبگی خدمت آیت الله العظمی شهید سید محمدباقر صدر رسیدیم و سؤال کردم: شما منزل از خودتان دارید؟ فرمودند: بله! گفتم: کجاست؟ تبسّمی کردند و فرمودند: در بهشت است! چون در دنیا منزلی نداشتند. جواب ایشان روزها مرا در فکر فرو برد و چنان تأثیر عمیقی برجانم گذاشت که سال‌ها زندگی در منزل استیجاری و مشقّت‌های فراوان در زمان حضورم در نجف اشرف، معنا پیدا نمود و انگیزه مضاعفی در روند ادامه تحصیل و تدریسم شد. ایشان اوایل در منزل اجاره‌ای ساکن بودند و بعد هم حاضر به داشتن منزل مسکونی نشدند. در طبقه دوم مقبره مرحوم آیت الله مامقانی‌ـ که در آنجا تدریس می کردند‌ـ سکونت داشتند. 📚سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا، نشر سامان دانش اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
در و دیوار این عالم، مکتب است، باید شاگردش پیدا شود آقای بهجت می فرمایند هنگامی که کودک بودم، در محل خود می گشتم، می دیدم هر کاسبی برای کشیدن اجناس، ترازویی دارد. اینجا یک استفاده ای ما باید بکنیم و آن این است که استاد بزرگوار ما حضرت آیت الله حسن زاده آملی می فرمودند دنیا مکتب است و در و دیوار این عالم، مکتب است، شاگرد باید پیدا شود. آقای بهجت، طفل بوده و می رفته مغازه ها را نگاه می کرده و می دیده که هر یک ترازویی دارند. ترازوی عطارها با ترازوی آهن فروش ها فرق می کند، و ترازوی عطارها با ترازوی زرگرها فرق می کند. از این ترازوها استفاده راهبردی برای مسائل معنوی می کردند. می فرمایند از داروخانه ای گذشتم و دیدم ترازویی کوچک دارد، که با آن دواهای خیلی مختصر را می کشد. یعنی حساس است و ترازویش دقیق است، ترازوی آهن فروش ها را برای این بیاورند فایده ای ندارد و نشان نمی دهد، این یک ترازوی خاصی است که پر کاهی هم رویش بگذاری نشان نمی دهد. می فرماید هر گاه آیه ِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ می بینم و می خوانم، آن ترازو را به یاد می آورم. اصل این آیه این است: لَتَأْتِيَنَّكُمْ‏ عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين‏ خدا عالم به غیب است و شما را می آورد و قیامتی هست، هیچ چیزی حتی به سنگینی ذره چه در آسمان و چه در زمین، از دیده و علم او پنهان و پوشیده نیست. بعد می فرماید وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ، حتی اگر کوچک تر از ذره باشد و اگر بزرگتر از ذره باشد، او می داند. می فرماید من هر وقت این آیه قران را می خوانم، یاد آن ترازو می افتم. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
روکش مبل میخوای بخری بدترینش کمتر از یک میلیون نیس 😩 بیا اینجا با پارچه و دومتر کش خودت درست کن 😍 نه خیاطی میخواد نه چرخ خیاطی 😁😁با کمتر از ده دقیقه به رومبلیه خوش فرم و خوشگل داری 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/882311295C5d7d258594
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
تو این شرایط اقتصادی واقعا نمیتونستم پوست داغونمو درمان کنم😒😒 به لطف این کانال و ماسکهایی که آموزش میده صورتم مثل آینه شده 😁😁😁 پاتوق خانمهای قری و خوش سلیقه 😍😍😍 https://eitaa.com/joinchat/882311295C5d7d258594 https://eitaa.com/joinchat/882311295C5d7d258594
💟 می‌گویند که جوانی کم شوروشوق نزد سقراط رفت و گفت: «ای سقراط بزرگ، آمده‌ام که از خرمن دانش تو خوشه‌ای برگیرم.» فیلسوف یونانی جوان را به دریا برد، او را به درون آب کشانید و سرش را 30 ثانیه زیر آب کرد. وقتی که دست خود را برداشت تا جوان سر از آب برآورد و نفس بکشد، سقراط از او خواست که آنچه را خواسته بود، تکرار کند. جوان نفس‌زنان گفت: «دانش، ای مرد بزرگ.» سقراط دوباره سرش را زیر آب کرد و این بار چند ثانیه بیشتر. بعد از چند بار تکرار این عمل، سقراط پرسید: «چه می‌خواهی؟» جوان که از نفس افتاده بود به زحمت گفت: «هوا. هوا می‌خواهم.» سقراط گفت: «بسیار خوب. هر وقت که نیاز به دانش را به اندازه‌ی نیاز به هوا احساس کردی، آن‌را به دست خواهی آورد.» هیچ چیز جای عشق و علاقه را نمی‌گیرد. شوروشوق یا عشق و علاقه، نیروی اراده را برمی‌انگیزد. اگر چیزی را از ته دل بخواهید، نیروی اراده‌ دستیابی به آن‌را پیدا خواهد کرد. تنها راه ایجاد چنین خواست‌هایی، تقویت عشق و علاقه است. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✍️با توجه به تخریب رهبر انقلاب و دولت سید ابراهیم رئیسی در روزهای اخیر توسط رسانه‌های ضدانقلاب و جریان اصلاح‌طلب، کانال رسمی «فصل بیداری» جهت روشنگری و پاسخ به شبهات سیاسی تاسیس شد. جهت عضویت کلیک کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
آیا از قیمت جدید مرغ، تخم‌مرغ، روغن و لبنیات راضی هستید؟ ۱-بله ۲-خیر
✨﷽✨ ✅ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به‌جای یاران، فرصت شمار یارا ✍توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت می‌کرد، فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد. بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت: همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستند به باقالی‌پلو و ماهیچه؛ بعد از ۱۸ سال دارم بابا می‌شم. چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه سه یا چهار ساله‌ای رو گرفته بود که به او بابا می‌گفت. پیش مرد رفتم و علت کار اون روزش رو پرسیدم. مرد با شرمندگی زیاد گفت: اون روز در میز بغل‌دست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند. پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت ای کاش می‌شد امروز باقالی‌پلو با ماهیچه می‌خوردیم. شوهرش با شرمندگی ازش عذرخواهی کرد و خواست به‌خاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند. من هم با اون تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش رو فراهم کنه. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
عجب کانال ارزون فروشی پیداکردم عضوشید و دعا به جونم کنید😅 از چوب کبریت تا لوازم دُرُشت داره ،،جون میده برای جهیزیه با این قیمتاش😋👌 😍 تک فروشی به قیمت عمده 😍 ارسال دوباره در صورت شکستگی 😍 https://eitaa.com/joinchat/2955804797Cfa11b34bf1 پلاسکو و بازارشوش رو آوردم خونتون ،برید حالشو ببرید 💃💃☝️
📚حکايتي شگرف از مقدس اردبيلي مير فيض الله تفرشي ، که از شاگردان مرحوم مقدس اردبيلي بود، براي انجام کاري شبانه از خانه بيرون مي رود. هنوز به در خانه مقدس اردبيلي نرسيده بود که مقدس از خانه بيرون آمد و متوجه روضه ي مقدسه علويه (ع)شد. حس کنجکاوي مير فضل الله او را به دنبال مقدس کشاند. نيمه شب بود و آسمان روشن از مهتاب، لطف ديگري داشت. کوچه هاي نجف خلوت و خالي بودند، سکوت سنگيني بر گرده شهر سايه انداخته بود. گاه سکوت نشسته را صداي گريه ي کودکي يا ناله ي مرغي مي شکست. مقدس آهسته قدم بر مي داشت. سايه قامت رشيدش به روي ديوارهاي گلي مي افتاد و همراه او حرکت مي کرد. مير فيض الله دنبال مقدس راه افتاده بود و در تعقيب او سر از پا نمي شناخت. در پشت نخل ها و ديوارها پنهان مي شد تا اگر مقدس نگاهي به عقب انداخت او را نبيند. هميشه آرزو کرده بود که شبي شاهد خلوت او با خدايش باشد و آن شب که به پندار خود، چنين فرصتي دست داده بود چقدر خوشحال بود. دلش در انتظار مشاهده ي وصال عارفانه استادش لحظه اي از تپش نمي ايستاد. مقدس تا به صحن حرم رسيد، درها گشوده شد. درکنار ضريح ايستاد و سلام کرد، صداي جواب زمزمه وار به گوش مير فيض الله رسيد و او گوش تيز کرد که ديگر چه خواهد گذشت و مقدس چه خواهد گفت و چه جوابي خواهد شنيد. اما مقدس تنها دست به ضريح مقدس برد و صورت بدانجا گذاشت و آرام چيزهايي زمزمه کرد و لحظاتي بيرون آمد وبه سوي مسجد کوفه رهسپار شد. مير فيض الله باز از پي او راه افتاد و او را مشاهده کرد که داخل مسجد شد و به طرف محراب رفت . مير فيض الله از لاي در مسجد، چشم به طرف محراب دوخت. توي محراب کسي رو به قبله نشسته بود. مقدس نزديک شد و در کنار آن شخص زانوي ادب زد و خاضعانه شروع به سخن گفتن با او کرد. مير فيض الله از ديدن اين صحنه به تعجب و حيرت افتاد و با خود مي گفت: اين کيست خدايا؟مگر داناتر از مولاي ما مقدس نيز کسي در اين شهر وجود دارد که مولاي ما خاضعانه در مقابل او زانو مي زند و از او سوال مي کند؟ قلبش تپيد و بدنش لرزيد . هنوز از تماشاي صحنه نگاه بر نگرفته بود که مقدس بلند شد و بيرون آمد . مير فيض الله به کناري رفت و پنهان شد و مخفيانه باز به تعقيب مقدس پرداخت . مقدس خوشحال و قبراق راه مي رفت . نزديک حرم مطهر رسيده بودند که مير فيض الله تنحنحي (سرفه اي )کرد و مقدس فورا سر به عقب گرداند: مير فيض اللهً ! اينجا چه کار مي کني؟ عرق شرم بر پيشاني مير فيض الله نشست و از خجالت سر به زير انداخت و خاموش شد. مقدس خودش را به او رساند و ملاطفت کرد ودوباره سوال فرمود: - تو با من بودي اولاد پيغمبر؟! - بلي !براي پرسيدن سوالي به طرف خانه شما راه افتاده بودم . وقتي به نزديکي هاي در رسيدم شما از خانه بيرون آمده بوديد نخواستم مزاحم بشوم . اما حس کنجکاوي مجبورم کرد که دنبال تو بيايم و ببينم کجا مي روي ؟ ملايمت و ملاطفت آخوند شرم و خجلت را از وجود فيض الله برگرفت و ميرفيض الله جرات کرد او را سوگند دهد که وي را خبر دهد از آنچه مشاهده کرده بود . مقدس قبول کرد و فرمود: مسئله اي از مسائل دين بر من مشکل شده بود، آمدم به خدمت حضرت اميرالمومنين(ع) و از آن حضرت پرسيدم. 🌹 آن حضرت فرمود :« امروز امام زمان تو حضرت صاحب الامر (عج)در اين شهر است ، برو به مسجد کوفه از آن حضرت سوال کن.» پس رفتم به نزد محراب مسجد و آن مساله را از آن حضرت سوال نمودم و جواب شنيدم. 🌹السلام علیک یا علی بن ابی طالب(ع) 🌹السلام علیک یاحجت ابن الحسن العسکری(عج) 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌