✍#ادب_امیرکبیر
مرحوم آیت الله اراکی(ره) درباره شخصیت والای میرزا تقی خان امیرکبیر فرمودند: شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت...
از او پرسیدم: "چون شهید شدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟"
با لبخند گفت: خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه مولایم حسین(ع) است!
گفتم: چطور؟
🔹 با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد...
سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! 2 تا رگ بریدند این همه تشنگی؟! پس چه کشید پسر فاطمه ؟
او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود...
از عطش حسین(ع) حیا کردم و لب به آب خواستن باز نگشودم و اشک در دیدگانم حلقه زد
🔻آن لحظه که صورتم را بر خاک لَحَد گذاشتند امام حسین(علیه السلام) تشریف آوردند و فرمودند: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی و آب ننوشیدی، این هدیه ما به شما در برزخ،، باشد تا در قیامت جبران کنیم...
📙آخرین گفتارها
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
19.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان های عبرت آموز ۷۸
ماجرای شخص ثروتمندی که به خاطر شکستن دلی به خاک سیاه نشست را از زبان حجت الاسلام والمسلمین عالی میشنوید.
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#یک_داستان_یک_پند
✍چندین دهۀ قبل در عروسیها مانند امروزه ارکستر و خواننده نبود. در آذربایجان برخی مطربان بودند که سازی بر گردن میآویختند و میزدند و خودشان هم میخواندند که به آنها در زبان محلی عاشق میگفتند.
یکی از این عاشقها، فردی به نام عاشق قادر بود که در کنار او جوانی به نام محمد هم تنبک مینواخت. مجلس که تمام میشد عاشق قادر با محمد از مجلس خارج میشدند.
روزی عاشق قادر به محمد گفت: چند درصد از مبالغ برداشتی را به تو بدهم؟! محمد جوان جملهای گفت و برای همیشه در دل عاشق قادر رفت. او گفت: استاد من که باشم و چه کرده باشم که سهمی از دسترنج تو در تلاش تو بر خود معین کنم؟! همه کاره مجلس تویی و همه برای ساز و صدای توست که تو را دعوت میکنند. مرا تنبکی بر دست است که اگر نزنم هم چیزی از مجلس تو کم نمیکند. اگر من هم تنبک نزنم کسی هست که نیاز شد، سطلی به دست گیرد و با چنگ به آن زند و صدایی در آوَرد....
این داستان بر آن ذکر کردم که حقتعالی میفرماید: "وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ" بر کار خیری که میکنی هرگز منت بر من و خلایق من مگذار و آن را زیاد نبین.
به عبارت بهتر ای انسان! اگر کار خیری به تو عنایت شد بدان از جانب من بود برای بخشش گناهانات و تقربات به من؛ بدان مرا کار ناقصی در خلقتام نبود که تو را نیازمند تکمیل آن خلق کرده و آن کار به تو سپرده باشم.
همانا داستان محمد، داستانِ تواضع و خشوع در برابر خداوند است که مرتبهای عظیم بر بنده نزد خالق میبخشد.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از داستان آموزنده 📝
📘#داستانهایبحارالانوار
💠بهترینِ اهل بهشت
🔹مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از ایشان بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟
آن زن خدمت حضرت زهرا رسید و مطلب را پرسید.
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند:
«به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا میآوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری میجویی از شیعیان ما هستی وگرنه شیعه ما نیستی.»
🔹زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا را برای همسرش نقل کرد.
مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید:
➖وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود.
🔹زن بار دیگر محضر حضرت فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود.
حضرت زهرا فرمودند:
«به همسرت بگو؛ آن طور که فکر میکنی نیست. اگرچه اینکه شیعیان ما بهترینهای اهل بهشتند ولی هر کس ما را و دوستان ما را دوست بدارد، دشمنِ دشمنان ما باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه.
آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل میگیرد.»
📚بحار،ج۶۸،ص۱۵۵
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🚨 آیتاللهالعظمی مرعشی نجفی میفرمودند:
💠 محضر میرزا جواد آقای ملکی تبریزی اعلی الله مقامه الشّریف بودم، کسی آمد و به ایشان گفت: آقا! من به نسخهای که برای شب خیزی به من دادید، مو به مو عمل کردم امّا موفّق نمیشوم. آیه آخر سوره کهف را خواندهام، دعایی را که دادهاید، خواندهام، صدقه هم فرمودید دادم، همه کار کردم امّا موفق نشدم.
آقا فرمودند:
گوشَت را جلو بیاور تا چیزی در گوشَت بگویم. چیزی به او گفتند که دیدیم سرخ شد و عقب نشست. بعد فرمودند: این را انجام بده، درست میشود!
آیتالله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: بعدها که آن شخص پیش من آمد، خودش برایم گفت: آن روز آقا فرمودند:
تو چند روز است که در منزل بد اخلاقی میکنی و با همسر و بچّه هایت قهری، با این حال میخواهی خدای متعال باز توفیق شب خیزی به تو بدهد؟!
هیهات! این ها که هیچ، اگر خضرِ نبی هم تعلیمی به تو بدهد، توفیقِ شب خیزی نخواهی داشت!
🍃❤️@SabkeZendegi6
🍃پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند :
🔸 روز قيامت بنده خوشحال از حسنات خود وارد محشر مى شود .
🔸ناگهان مردى مى آيد و مى گويد : پروردگارا ! اين مرد به من ظلم كرده است . پس، از حسنات او برداشته و در حسنات آن مرد دادخواه گذاشته مى شود .
🔸به همين ترتيب افرادى كه در حق آنها ستم كرده است مى آيند تا جايى كه حتى يك حسنه براى او باقى نمى ماند .
🔸از آن پس اگر كسى بيايد و حق خود را از او بخواهد از گناهان آن مرد برداشته و به گناهان او افزوده مى شود .
🔥بدين سان همچنان داد مردم از او گرفته
مى شود ، تا آن كه او را به آتش می افکنند
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_واقعی 📝
🍂لحظه سخت جان دادن🍂
روزی عزرائیل نزد موسی آمد، موسی پرسید:
برای زیارتم آمده ای یا برای قبض روحم؟
عزرائیل: برای قبض روحت.
موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل: مهلتی در کار نیست. ‼️
موسی (ع) به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.
خداوند به عزرائیل فرمود:
«به موسی (ع) مهلت بده!» عزرائیل مهلت داد.
موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت:
«سفری در پیش دارم!»
مادر گفت: «چه سفری؟»
موسی (ع) گفت: «سفر آخرت»
مادر گریه کرد. موسی (ع) نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسر وداع کرد، کودک دست به دامن موسی زد و گریه کرد، دل موسی (ع) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد خداوند به موسی (ع) وحی کرد:
«ای موسی! دل از آنجا بکن من از آنها نگهداری میکنم و آنها را در آغوش محبتم میپرورانم»
دل موسی (ع) آرام گرفت.
به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو میگیری؟
عزرائیل: از دهانت
موسی: آیا از دهانی که بی واسطه با خدا سخن گفته است جانم را میگیری؟
عزرائیل: از دستت
موسی: آیا از دستی که الواح تورات را گرفته است؟
عزرائیل : از پایت
موسی: آیا از پایی که با آن به کوه طور برای مناجات با خدا رفتهام؟
#عزرائیل نارنجی خوشبو به موسی داد، موسی آن را بو کرد و جان سپرد.
فرشتگان به موسی (ع) گفتند:
«یا أهوَنَ الأنبیاء مَوتاً کیفَ وَجَدتَ المَوتَ؛
ای کسی که در میان پیامبران از همه راحتتر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟
موسی (ع) گفت: «کَشَاه تُسلَخُ و هِیَ حَیَّه؛
#مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند، یافتم.»
📚مناهج الشارعین (علامه میرداماد)، ص 590
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📕#داستان
🌟مظفّرالدّین شاه و کیسهی مروارید
💫مظفّرالدّینشاه از زمانی که بدون دغدغه جانشین پدر شد به دلیل ضعف روحی و جسمی همواره اطرافیان بر او تسّلط داشته و به انحاء مختلف جهت پر کردن جیب خود از او سوء استفاده میکردهاند.
✨تملّک اموال منقول و غیر منقول توسط اطرافیان پادشاه به طرق گوناگون انجام میگرفته است که این مثال میتواند پاسخگوی یکی از روشهای درباریان باشد. «مظفّرالدّین شاه گاهی برای تفریح و زمانی برای انتخاب گردن بند و تسبیح امر میکرد کیسهی بیست و چهار من مرواریدی که در خزانهی اندرون بود، بیرون میآوردند.
🔆روی این کیسه سفرهای از تافتهی مشکی گذارده بودند و سر آن به مُهرِ دستی پادشاه مُهر بود. بعد از وارسی مُهر دستور میداد سر کیسه را باز میکردند. سفرهی تافته را میگستردند و محتویات کیسه را میان سفره میریختند. بعد از تماشا یا انتخاب تسبیح یا گردن بندی که برای هدیهی یکی از ملکههای اروپا لازم داشت یا اضافهکردن مروارید تازهای که از سواحل خلیج فارس برای او هدیه آورده بودند سر کیسه را با مُهر دستی خود مُهر میکرد و کیسه را به خزانه میفرستاد. اطرافیان مظفّرالدّین شاه که از این رویّهی شاه سابق خبر داشتند شاه را وا میداشتند.
🌟او کیسهی مروارید را میخواست. محتویات آن در سفره پهن میشد. شاه دانههای درشت آن را جدا میکرد و به سرِ پیشخدمتان نشانه میزد. آنها هم از خوردن این تیر قیمتی خیلی دردشان میآمد. شکلک میساختند و میمون بازی در میآوردند که شاه نشانه زنی خود را تکرار کند و آنها به جای یک تیر، هر یک پنج شش تا از این تیرهای شاهانه بخورند و یک مشت از این قماش کارها که اکثراً قابل نوشتن نیست.
💫 اعلیحضرت شاهنشاهی یا نا خوش بود و حکیمالممالک او را میدوشید یا سلامت بود و خلوتیان با این بازیهای خنک او را مشغول میداشتند.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💠 #سخن_بزرگان
🔻علامه امینی رحمه الله علیه
🔸وجود مقدس زهرا علیها السلام یکی از پنج تن است، همان کسانی که علت آفرینش جهان، و آدم و آدمیان بودهاند، اگر آنها نبودند انبیا و اولیا، صدیقین و شهداء ملک و ملکوت زمین ها و آسمان ها، نار و نور، بهشت و دوزخ، و سایر مخلوقات جهان به وجود نمی آمدند. اگر حضرت زهرا علیها السلام نبود، اثری از آدم و اولاد آدم نبود، اگر او نبود پیامبرانی چون: موسی، عیسی، نوح، ابراهیم علیهم السلام آفریده نمی شدند، اگر او نبود از اسلام و خداشناسی و توحید خبری نبود.
📚کتاب فاطمة الزهراء
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستانک
آورده اند که شیخ جنید بغداد به عزم سفر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.
شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است.
گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.🍂
شیخ پیش او رفت و سلام کرد.
بهلول جواب سلام او را داد و پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی.
فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می کنی؟ عرض کرد آری.🍂
بهلول فرمود طعام چگونه می خوری؟
عرض کرد اول «بسم الله» می گویم و از پیش خود می خورم و لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» می گویم و در اول و آخر دست می شویم.🍂
بهلول برخاست و فرمود تو می خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت.🍂
مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.
خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید.
بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی داند🍂.
بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می دانی؟
عرض کرد آری. سخن به قدر می گویم و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می کنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند🍂
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی دانی. پس برخاست و برفت.
مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی دانید.🍂
باز به دنبال او رفت تا به او رسید.
بهلول گفت از من چه می خواهی؟
تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می دانی؟ 🍂
عرض کرد آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (ص) رسیده بود بیان کرد.🍂
بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی دانی.😃 خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز.🍂
بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. 🍁
بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.🍂👌
و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود، هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد.👌🍂
پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد
و در خواب ، اینها که گفتی همه فرع است؛
اصل این است که در وقت خوابیدن
در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.👌🍂
جنید گفت: جزاک الله خیراً!🍁
⚰ #یاد_مرگ
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande