#پندانه
🔴 عیبهاتو بپذیر و اصلاح کن وگرنه بزرگتر میشن
🔹پدربزرگم یه نیسان داشت. گفته میشد اولین نیسانیه که وارد ایران شده. با راست و دروغش کار ندارم، خیلی نیسانش رو دوست داشت. روش هم تعصب داشت و باهاش تو جاده کار میکرد.
🔸یادمه یه بار نشستم کنارش و گفتم:
من هیچی نمیبینم، اینقدر که این شیشه شکسته و خرد شده، شما چهجوری رانندگی میکنید؟
🔹پدربزرگم گفت:
به این خوبی دیده میشه، چی رو نمیبینی؟
🔸گفتم:
چی شد که این شکلی شد؟
🔹گفت:
یه بار داشتم تو جاده رانندگی میکردم که یه تیکهسنگ کوچیک از ماشین کناری پرت شد. اولش یه ترک کوچیک بود، بعد کمکم بر اثر زمستون و تابستون و سرما و گرما، بزرگ و بزرگتر شد تا اینکه کل شیشه رو گرفت.
🔸پدربزرگم حاضر نبود قبول کنه که شیشه ترک داره و تعمیرش کنه، بس که دوستش داشت.
🔹ما آدمها هم اینجوری هستیم. عیبهامون رو قبول نمیکنیم، ایرادهامون رو نمیپذیریم و اصلاحش نمیکنیم تا اینکه بزرگ و بزرگتر میشن.
🔸اگه میخواید عاقبت پدربزرگم رو بدونید، یکی از همون شبها تو جاده بهدلیل دید کم تصادف کرد و فوت کرد.
🔹همین عیبهامون باعث نابودیمون میشن. همینهایی که نمیپذیریمشون!
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#پندانه
🔴با کلمه زیبای «نمیدانم» آشنا شوید
✍روزی امتحان جامعهشناسی ملل داشتیم.
🔸استاد سر کلاس آمد. فقط یک سوال داد و رفت:
مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟
🔹از هر که پرسیدم نمیدانست. تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود اما بهراستی کسی نمیدانست.
🔸همه دو ساعت نوشتیم؛ از صفات برجسته این مادر، از شمشیرزنی او، از آشپزی برای سربازان، از برپاکردن خیمهها در جنگ، از عبادتهای او و...
🔹استاد بعد از دو ساعت آمد و ورقهها را جمع کرد و رفت.
🔸تیرماه برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم. روی تابلو مقابل اسامی همه با خط درشت نوشته شده بود: «مردود».
🔹برای اعتراض به ورقه، به سالن دانشسرا رفتیم.
🔸استاد آمد و گفت:
فردی اعتراض دارد؟
🔹همه گفتند:
آری.
🔸گفت:
خب چرا پاسخ صحیح را ننوشتید؟
🔹پرسیدیم:
پاسخ صحیح چه بود استاد؟
🔸گفت:
در هیچ کتاب تاریخیای نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده. پاسخ صحیح «نمیدانم» بود.
🔹همه پنج صفحه نوشته بودید اما فردی شهامت نداشت بنویسد: نمیدانم.
🔸کسی که همهچیز میداند ناآگاه است. بروید با کلمه زیبای «نمیدانم» آشنا شوید، زیرا فرداروز گرفتار نادانی خود خواهید شد.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 برای دیگران مثل سایه باش
مردی همراه پسر خود بر سر مزار پدرش رفت. درختی بر بالای مزار سایه انداخته بود.
پدر گفت:
پسرم! میدانی چرا درختان در بهار با شروعشدن گرما برگ درمیآورند و با سردشدن هوا در پاییز برگهای خود میریزند؟!
چون برگ درخت برای فصول گرم سال است که سایهای برای زیرنشین خود داشته باشد. با شروع فصل سرما، آفتاب را هم حرارتی برای آزار نیست که برگی در روی درختی باشد.
اگر برگ درختان را در تابستان از شاخههای آنان جدا کنی، شاخه درختان خشک خواهد شد، چون حق تعالی حیات یک درخت را به برگ آن منوط کرده است و هیچ درختی را سودی از سایه خود چندان نیست.
بدان خداوند تو را عافیت و قدرت بدن فقط برای استفادۀ خودت نداده است، بلکه باید برای نیازمندان و ضعفا هم سایه داشته باشی.
سعی کن در زمان سختی و حرارت تابستان، کسی را سایه شوی.
خانواده
ازدواج
تربیت فرزند
🌟ارتباط با مشاورخانواده وزوجین🔰
🆔 @DAYANII
🆔 @Alnafs_almotmaenah
♦️مشاوره انلاین و تلفنی باهزینه می باشد
┏━━━ 💞 💫 🦋 ━━━┓
🏡 @khaneh_norani ✨
┗━━━ 🦋 💫 💞 ━━━┛
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💠پسری که پدرش را از عذاب قبر نجات داد💠
🌺 رسول خدا (ص) فرمودند:
حضرت عيسی (ع) از كنار قبری عبور كردند، ديدند كه صاحب آن قبر را عذاب میكنند.
سپس در سال آينده از كنار آن قبر عبور نمودند، ديدند كه صاحب آن قبر را عذاب نمیكنند.
گفت: بار پروردگارا!
من سال قبل که از اينجا عبور میكردم، ديدم صاحبش معذّب است، ولی الان ديدم عذاب از او برداشته شده است.
❇️ خداوند فرمود: ای روحالله!
💢 از اين مرد يك فرزندی به بلوغ رسيده،
آن فرزند صالح و نيكوكردار است که راهی را برای مردم هموار نمود و يتيمی را مسكن داد،
💢 پس من به بركت عمل فرزندش از گناه او درگذشتم و اورا بخشیدم و عذابش برداشته شد.
📕امالی صدوق مجلس ۷۷ ص ۳۰۶
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
✅داستان کوتاه و پندآموز
💠هفت عمل نیک و توکّل و اعتماد به خداوند
✍در زمان حضرت عیسی بن مریم علیهما السلام زنی بود پرهیزکار و صالحه..وقت نماز کارش را رها می کرد و مشغول نماز میشد. روزی مشغول پختن نان بود که موذن با بانگ اذان مردم را به نماز فرا خواند. این زن دست از نان پختن کشید و مشغول نماز شد، زمانی که به نماز ایستاد، شیطان در وی وسوسه کرد و گفت: ای زن تا تو از نماز فارغ شوی همه نان های تو میسوزد.زن در دل خود جواب داد: اگر همه نان ها بسوزد، بهتر است تا این که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد و به عذاب گرفتار شوم. شیطان بار دیگر وسوسه کرد: ای زن! پسرت در تنور افتاد و بدنش سوخت!!
زن در دل جواب داد: اگر خداوند مقدر کرده است که من در حال اقامه نماز باشم و پسرم در آتش تنور بسوزد، من به قضای خدا راضیام و نماز خود را رها نمیکنم اگر خدا مصلحت بداند او را از سوختن نجات میدهد.در این هنگام شوهر زن از راه رسید، زن را مشاهده کرد که مشغول نماز است و تنور هم روشن میباشد. درون تنور نان ها را دید که پخته شده ولی نسوخته و فرزندش در میان آتش مشغول بازی است و به قدرت خدا آتش در او اثر نکرده است.
💭وقتی زن از نماز فارغ شد مرد دست او را گرفت نزدیک تنور آورد و گفت: "داخل تنور را نگاه کن، وقتی زن به درون تنور آتش نظر کرد، دید فرزندش سالم و نان ها کاملاً پخته شده بدون آنکه سوخته باشد، زن فوراً سجده شکر و سپاس خداوند بزرگ را به جای آورد!"شوهر، فرزند خود را برداشت و پیش حضرت عیسی علیه السلام برد و داستانش را برای حضرت تعریف کرد. حضرت عیسی علیه السلام فرمود: برو از همسرت بپرس چه کرده و با خدای خود چه رابطه ای داشته؟ شوهر آمد و از او سوال نمود؟؟
زن پرهیزکار پاسخ داد: من با خدای خود عهد کرده ام چند عمل نیک را انجام دهم؛ که آن اعمال نیک از این قرار است:
1⃣اول؛ اعمال آخرت را بر کار دنیا مقدم بدارم!
2⃣دوم؛ از آن روزی که خود را شناختم، بدون وضو نبوده ام!
3⃣سوم؛ همیشه نماز خود را در اول وقت میخوانم!
4⃣چهارم؛ اگر کسی بر من ستم کرد و مرا دشنام داد، کینه او را در دل نمیگیرم و او را به خدا واگذارم!
5⃣پنجم؛ در کارهای خود به قضای الهی راضی هستم!
6⃣ششم؛ سائل را از در خانه ام مایوس نکنم!
7⃣هفتم؛ نماز شب را ترک ننمایم!
🌷حضرت عیسی علیه السلام فرمودند: اگر این زن مرد بود، پیغمبر میشد، بدلیل اینکه اعمال پیغمبران را انجام میدهد و شیطان نمیتواند او را فریب دهد.!
مسئله نسوختن طفل در تنور آتش مسئله ای است که دو بار قرآن مجید بر آن شهادت داده است، یکی ابراهیم علیه السلام در زمان نمرود و دیگر موسی علیه السلام در دوران کودکی در عصر فرعون و البته هرکس با تمام وجود تسلیم حق گردد، خداوند هر مشکلی را برایش سهل و هر چیزی را به فرمان او قرار خواهد داد!!
مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از آیت الله سیدعلی قاضی(ره) نقل می کنند که می فرمودند: «اگر کسی نماز واجبش را اوّل وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد، مرا لعن کند!!»
📚منبع: منتخب رونق المجالس؛ بستان العارفين؛ تحفة المريدين: 243 و شیطان در کمین گاه، صفحه 233
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_آموزنده
🔆بعد از ايمان بخدا
🍃عبداللّه بن عباس مى گويد: شبى در عالم خواب حضرت سلمان (ع ) را ديدم مشاهده كردم كه تاجى از ياقوت برسر دارد و لباسهاى عالى بهشتى بر تن پوشيده گفتم : اى مرد تو غلام آزاد شده رسول اللّه (ص ) نيستى ؟
گفت : بلى هستم .
🍃گفتم : اى سلمان اين مقامى را كه من مشاهده مى كنم حكايت از مقام عالى تو مى كند كه خداوند متعال به تو عنايت كرده .
🍃فرمود: آرى . گفتم : تو در بهشت بعد از ايمان به خدا و ايمان به رسول خدا(ص ) چه چيزى را بهتر از همه چيز ديدى ؟
🍃فرمود: لَيْسَ فى الْجَنَّةِ بَعْدَ الاْيمانِ بِاللّهِ وَرَسُولِه شيئٌ هُوَ اَفْضَلُ مِنْ حُبّ علىِ بنِ ابيطالبٍ(ع ) در بهشت چيزى بهتر از دوستى و محبت على (ع ) نيست بعد از ايمان بخدا و رسولش .
🍃يعنى بعد از ايمان به خدا و رسولش چيزى بهتر از ولايت و محبت به على نيست . تنها چيزى كه انسان را وارد بهشت مى كند محبت على و اولاد على (عليهاالسلام ) است .
📚كرامات العلويه جلد اول
حجة الاسلام والمسلمين شيخ على ميرخلف زاده
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✅ دستورالعمل #سید_علی_قاضی (ره)
برای رفع مشکلات دنیوی و اخروی:
علاّمه انصاری لاهیجی که از شاگردان مرحوم قاضی هستند فرمودند: «روزی از ایشان پرسیدم که در مواقع اضطرار و گرفتاری چه در امور دنیوی و چه در امور اخروی، و در بن بست کارها به چه ذکر مشغول شوم تا گشایش یابم؟
🔶 سید علی قاضی در جواب فرمودند:
پس از پنج مرتبه صلوات و آیة الکرسی
، در دل خود بدون آوردن به زبان بسیار بگو:
«اللّهُم اجعَلنی فی دِرعِکَ الحَصینَةِ الّتی تََجعَلُ فیها مَن تَشاءُ» إن شاءالله گشایش یابد.
🔶 علاّمه انصاری فرمودند: من در مواقع گرفتاری های صعب و مشکلات لا ینحلّ به این دستور عمل کردم و نتیجه های عجیب گرفتم.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_آموزنده
🔆بد خلقى فشار قبر مى آورد!
🍂به رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده . پيغمبر صلى الله عليه و آله با اصحابشان از جاى برخاسته ، حركت كردند. با دستور حضرت - در حالى كه خود نظارت مى فرمودند - سعد را غسل دادند.
پس از انجام مراسم غسل و كفن ، او را در تابوت گذاشته و براى دفن حركت دادند.
در تشييع جنازه او، پيغمبر صلى الله عليه و آله پابرهنه و بدون عبا حركت مى كرد. گاهى طرف چپ و گاهى طرف راست تابوت را مى گرفت ، تا نزديكى قبر سعد رسيدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارك خود، لحد را ساختند و خاك بر او ريختند و در آن خللى ديدند آنرا بر طرف كردند و پس از آن فرمودند:
🍂- من مى دانم اين قبر به زودى كهنه و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كارى كه بنده اش انجام مى دهد محكم باشد.
در اين هنگام ، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت :
- سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
🍂رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
- مادر سعد! ساكت باش ! با اين جزم و يقين از جانب خداوند حرف نزن ! اكنون سعد گرفتار فشار قبر است و از اين امر آزرده مى باشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.
مردم كه همراه پيغمبر صلى الله عليه و آله بودند، عرض كردند:
🍂يا رسول الله ! كارهايى كه براى سعد انجام داديد نسبت به هيچ كس ديگرى تاكنون انجام نداده بوديد: شما با پاى برهنه و بدون عبا جنازه او را تشييع فرموديد.
🍂رسول خدا فرمود:
ملائكه نيز بدون عبا و كفش بودند. از آنان پيروى كردم .
🍂عرض كردند:
گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ تابوت را مى گرفتيد!
🍂حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئيل بود، هر طرف را او مى گرفت من هم مى گرفتم !
🍂عرض كردند:
- يا رسول الله صلى الله عليه و آله بر جنازه سعد نماز خوانديد و با دست مباركتان او را در قبر گذاشتيد و قبرش را با دست خود درست كرديد، باز مى فرماييد سعد را فشار قبر گرفت
حضرت فرمود:
🍂- آرى ، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همين است !
📚بحار الانوار، ج1
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#پندانه
✍ اگر میخواهی ببخشی، در زمان حیاتت ببخش
🔹مرد ثروتمندی به کشیشی گفت:
نمیدانم چرا مردم مرا خسیس میپندارند.
🔸کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
🔹خوک روزی به گاو گفت:
مردم از طبیعت آرام و چشمان حزنانگیز تو به نیکی سخن میگویند و تصور میکنند تو خیلی بخشندهای، زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر میدهی.
🔸اما درمورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها میدهم؛ از موی بدن من برس کفش و ماهوتپاککن درست میکنند.
🔹با وجود این کسی از من خوشش نمیآید. علتش چیست؟
🔸میدانی جواب گاو چه بود؟
🔹جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که هرچه من میدهم در زمان حیاتم میدهم.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#تلنگر#تفکر
مسجدی کنار مشروب فروشی قرارداشت و امام جماعت آن مسجد در خطبه هایش هر روز دعا می کرد که :
خداوندا زلزله ای بفرست تا این میخانه ویران شود
روزی زلزله آمد و دیوار مسجد روی میخانه فروریخت و می خانه ویران شد
صاحب می خانه نزد امام جماعت رفت وگفت تو دعا کردی می خانه من ویران شود پس باید خسارتش رابدهی
امام جماعت گفت مگردیوانه شدی
مگر می شود با دعای من زلزله بیاید و میخانه ات خراب شود ..؟
پس به نزد قاضی رفتند
قاضی باشنیدن ماجرا گفت :
در عجبم که صاحب میخانه به خدای تو ایمان دارد ولی تو که امام جماعت هستی به خدای خود ایمان نداری ....
#امام_زمان
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#فقط_جلب_رضای_خدا
شاگردی از استادش درباره ی
جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید
استاد گفت:
به گورستان برو و به مرده ها توهین کن
شاگرد دستور استاد را اجرا کرد
و نزد او برگشت.
استاد گفت: جواب دادند؟
شاگرد گفت : نه
استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو
و آن ها را ستایش کن
شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر
نزد استاد برگشت.
استاد بار دیگر از او پرسید که
آیا مرده ها جواب دادند؟
و شاگرد گفت : نه
استاد گفت: برای جلب رضایت خدا
همین طور رفتار کن
✔️نه به ستایش های مردم توجه کن
و نه به تحقیر ها و تمسخر هایشان
✔️بدین صورت است که می توانی
راه خودت را در پیش گیری
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستانک📝
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای
افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع)
همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه
قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به
داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ، ناگاه
دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود ، آن مورچه آز
دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت .
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت : " ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و
کرمی در درون آن زندگی می کند . خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از
آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم . خداوند این قورباغه را مامور
کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد .
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را
به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم
می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان
همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری
کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او
خارج میشوم ."
سلیمان به مورچه گفت : (( وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا
سخنی از او شنیده ای ؟ ))
مورچه گفت آری او می گوید :
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی
کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از سابقه گسترده تاج👑
⚫️ دستور #امام_صادق علیه السلام جهت بچه دار شدن
🔴 دستور پسردار 👶 شدن👇
http://eitaa.com/joinchat/1835204620Caca641af13
🔴 دستور دختردار 👧 شدن👇
http://eitaa.com/joinchat/1835204620Caca641af13
ظرفیت محدود ❌❌👆👆
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🚨️ آیا میدانید زنجبیل قویترین ادویه ضد سرطان شناخته شده؟
🚨 آیامیدانید چرا گرفتن ناخن عصر به بعد عمر را کوتاه میکند؟
🚨️ آیا میدانید دلیل آرامش شیرازیها مصرف کدام دمکرده است؟
✅ صد و یک نکته باورنکردنی درباره ی طب سنتی ومبارزه با بیماریها 😍
👇👇💚
http://eitaa.com/joinchat/1835204620Caca641af13
❣#سلام_امام_زمانم ❣
🔅السَّلاَمُ عَلَى الدِّينِ الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ...✋
🌱سلام بر مولایی که تنها نشانِ باقیمانده از دین و حجّت های خداست.
🌱سلام بر او که گنجینه علم الهی است.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
هدایت شده از گسترده مارال
به خواهرشوهرم گفتم #گونی_برنج داری دور نریز بده به من 😕
گفت اشغال جمع میکنی 😏
وقتی اومد خونمون و #پادری هام رو دید گفت چقدر قشنگه از کجا خریدی😳
گفتم با همون اشغال هایی که جمع کردم درست کردم😊
الانم چند تا #سفارش دارم
#درآمد_خونگی میخای آموزشش اینجاست😍👇
http://eitaa.com/joinchat/3070361605Cc719ee1c15
برای عید با گونی برنجت فرش بباف😉
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🚷اتفاق عجیب روز اول زندگی🚷
یک روز بعد از عروسی با همسرم تصمیم گرفتیم که در را به روی هیچ کس باز نکنیم..
وخانواده ی شوهرم آمدند ودر زدند. منو شوهرم به یکدیگر نگاه کردیم ولی در باز نکردیم😞وچیزی نگذشت که خانواده خودم امدند به شوهرم گفتم من نمیتونم ببینم که پدر ومادرم روی پا بایستند ودر را باز نکنم.شوهرم سکوت کرد .و من در را برای پدر مادرم باز کردم.
بعد از گذشت چند سال وقتی باردار شدم فهمیدم همسرم...🚷😰😞👇
http://eitaa.com/joinchat/3034972176C4f1b118b09
#حکایت ✏️
روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان میآید پیاز قرار دهید.»روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که میروید این کیسه را با خود حمل کنید.»
شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت میکند.»
حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد میکند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
اگه قیافه ی خندون ناتالیا رو ببینین فکر میکنین چجور بچه ایه؟ اگه فکر میکنین خیلی معصومه باید بگم که خانواده ای که به سرپرستی گرفتنش هم فکر میکردن این بچه چه لبخند شیرینی داره ، در صورتیکه با یه شیاد طرف بودن که حتی بچه هم نبود😐
این زوج وقتی ناتالیای ۶ ساله اوکراینی رو به سرپرستی گرفتن حتی فکرشم نمیکردن دارن وارد چه کابوسی میشن.
بعد از قبول سرپرستی اونو بردن به خونشون. کارهای عجیبش اونجا شروع شد...👇🏻🔞♨️
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
عجب دنیایی شده ها😐😱
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
یکی از کارکنان بهشت زهرا که سالها پیش در شیفت 12 شب تا 4 صبح کار می کرده و وظیفه گشت زنی در محوطه قطعات بهشت زهرا را داشته است اتفاق عجیبی را تعریف میکند،او می گوید: با یکی از همکارانم در محوطه با ماشین در حال گشت زنی بودیم، پایین قطعه 72 در موازات نور چراغ دیدم سه سر آدمیزاد تا گردن از خاک بیرون است و ما را نگاه می کنند. از ترس جرات تکان خوردن نداشتم، حتی نمی توانستم همکارم را که خوابیده بود، بیدار کنم، همین که خواستم فرار کنم دیدم یکی از سرها....👇🔞😰
https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db
پرام ریخت😢👆
✨﷽✨
💠نصیحت های شیطان به حضرت موسی(ع)
✍در عصر حضرت موسی(ع)، روزی ابلیس نزد آن حضرت آمد و گفت: میخواهم هزار و سه پند به تو بیاموزم. موسی(ع) او را شناخت و به او فرمود: آن چه تو میدانی، بیشتر از آن را من میدانم؛ نیازی به پندهای تو ندارم.
جبرئیل بر موسی نازل شد و عرض کرد: ای موسی! هزار پند او فریب است؛ اما سه پند او را بشنو. موسی به ابلیس فرمود: سه پند را بگو!
ابلیس گفت: 1. هرگاه تصمیم بر انجام کار خیری گرفتی، در انجام آن شتاب کن وگرنه تو را پشیمان میکنم. 2. اگر با زن نامحرمی خلوت کردی، از من غافل نباش که تو را به عمل منافی عفت وادار مینمایم. 3. هرگاه خشمگین شدی، جای خود را عوض کن وگرنه موجب فتنه خواهم شد.
اکنون که تو را سه پند دادم (بر تو حقی پیدا کردم) در عوض، از خدا بخواه مرا بیامرزد. موسی خواسته ابلیس را به خدا عرض کرد. خداوند فرمود: شرط آمرزش شیطان آن است که به کنار قبر آدم برود و خاک قبر او را سجده کند.
حضرت موسی فرمان خدا را به ابلیس ابلاغ کرد. ابلیس که همچنان در خودخواهی و تکبر غوطه ور بود، گفت: ای موسی! من در آن هنگام که آدم زنده بود، بر او سجده نکردم، چگونه اکنون حاضر شوم که بر خاک قبر او سجده کنم؟!
📚منبع: قصههای قرآن به قلم روان، ص 18؛ به نقل از همای سعادت، ص 206
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
شش ماه بعد از ازدواجم شوهرم فوت شد!
نامادریم گفت من پسر بزرگ دارم بیوه تو خونم راه نمیدم ! با هر بدبختی بود یه اتاق تو طبقه سوم یه آپارتمان تو رباط کریم اجاره کردم.
ترسی نداشتم از غربت چون صاحبخونم یه پیرزن با یه پسر بشدت مذهبی و خدا شناس بودن.
شیش ماه گذشت دریغ از حتی یه مهمون ک خونه ی من بیاددد...
شنبه صبح بود که صاحبخونم با پسرش راهی قم میشدن...
موقع رفتنشون یه کاسه آب گرفتم دستمو با بغض نگاهشون میکردم...
واسه اولین بار یه لحظه با پسرش چشم تو چشم شدم که چشمای خیسمو دید...
تسبیحو تو مشتش فشار داد ...آروم اومد جلو و پرسید میترسی از تنهایی؟
یهو دلم هُری به صدای مردونش و توجهش ریخت..
ولی سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم...
رو به مادرش کرد و گفت مادر اجازه میدید ببریمش؟ مادرش گفت قم؟ باصدای مردونش که اینبار حیا قاطیش بود جواب داد قم نه اول بریم....😳😳😍🙈 ادامه ی داستان👇
https://eitaa.com/joinchat/3847160068C1b22445f5a