✅چنین کردند نیکان زندگانی!
✍همسر آقا نقل می کرد: بعضی وقت ها آقا که از مسجد برمی گشت بچه ها همه غذا را خورده بودند ایشان هم چیزی نمی گفت.
🔸غالبا غذا خیلی ساده بود. بعضی وقت ها می دید بچه ها آبگوشت را خورده اند و تنها ظرف خالی و دوره های نان مانده بود؛ همان دوره های نان را داخل ظرف خرد می کردند، از کوزه هم آب داخل ظرف می ریختند و همان را می خوردند! هیج وقت ناراحتی ایشان غذا و این گونه مسائل نبود.
جمال السالکین ص 52.
📚
#داستان_آموزنده
🔆بزرگوارى مالك اشتر
مالك اشتر كه از امراء ارتش اسلام و فرمانده سپاه على (علیه السلام) بود روزى از بازار كوفه عبور ميكرد. پيراهن كرباسى در برو عمامه اى از كرباس بر سر داشت . يك فرد عادى و بى ادب كه او را نمى شناخت با مشاهده آن لباس كم ارزش ، مالك را حقير و خوار شمرد و از روى اهانت پاره كلوخى را به وى زد. مالك اشتر اين عمل موهن را ناديده گرفت و بدون خشم و ناراحتى ، راه خود را ادامه داد. بعضى كه ناظر جريان بودند به آن مرد گفتند واى بر تو، آيا دانستى چه كسى را مورد اهانت قرار دادى ؟ جواب داد: نه . گفتند اين مالك اشتر دوست صميمى على عليه السلام است .
مرد از شنيدن نام مالك بخود لرزيد و از كرده خويش سخت پشيمان شد، نميدانست چه كند. قدرى فكر كرد، سرانجام تصميم گرفت هر چه زودتر خود را بمالك برساند و از وى عذر بخواهد، شايد بدين وسيله عمل نارواى خويش را جبران كند و از خطر مجازات رهائى يابد. در مسيرى كه مالك رفته بود براه افتاد تا او را در مسجد بحال نماز يافت . صبر كرد تا نمازش تمام شد، خود را روى پاهاى مالك افكند و آنها را مى بوسيد. مالك سؤ ال كرد اين چه كار است كه مى كنى ؟ جواب داد از عمل بدى كه كرده ام پوزش مى خواهم .
فقال لاباءس عليك فوالله مادخلت المسجد الا لاستغفرون لك .
مالك با گشاده روئى و محبت به وى فرمود: خوف و هراسى نداشته باش . بخدا قسم بمسجد نيامدم مگر آنكه از پيشگاه الهى براى تو طلب آمرزش نمايم .
📚مجموعه ورام ، جلد 1، صفحه 2
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔆 برای رسیدن باید رفت!
✍️ نشسته بودم در اتاق انتظار، داشتم شیر خوردن نوزادی را تماشا میکردم!
و لبخند مادرش را که بیش از نوزادش مست این زیباترین اتفاق هستی بود.
او صاحب اسم رزّاق خدا بود و شاید نمیدانست که اینهمه مستیاش از شیر دادن، از کدام حقیقت هستی میآید.
• در همین حین بود که مادری به همراه دختربچهی دوسالهاش وارد اتاق شد و تا دید نوزادی در آغوش مادرش شیر میخورد حواس دخترک را پرت کرد و او را به سمت بیرون راهنمایی کرد و بعد از دقایقی بدون دخترش برگشت!
• وارد که شد عذرخواهی کرد و گفت : داریم عادت شیر خوردن را از دخترم میگیریم، آنقدر در بحران است و غمگین، که هر صحنهای که او را یاد شیرخوردن میاندازد، او را بهم میریزد عجیب!
• لبخند زدیم و نشست...
و شروع کرد از غصهی خودش حرف زدن!
او بیش از دخترکش از این روزهایی که در حال سپری شدن بود، بهم ریخته بود و اشکش بند نمیآمد...
و من تازه فهمیدم چرا باید شاهد این ماجرا میبودم :
√ کندنها و گذشتنها خیلی سختند! خیلی...
مخصوصاً وقتی که تو باید از آغوشی جدا شوی که از خودت به تو عاشقتر است!
از خودت به تو مهربان تر است!
و این جدا شدنِ ظاهری، برای او سختتر است تا تو!
اما سرآغاز یک رسیدنِ جاودانه است.
• گاهی کودک فکر میکند مادرش دیگر دوستش ندارد که دیگر بصرف نوشیدن شیر در آغوشش نمیکشد!
او نمیداند که تمام جانِ مادر در این فراق تب کرده است و درد میکند.
اما این حقیقتِ دنیاست که برای رسیدن باید رفت! و مادر یا پدر کسی است که از خود میگذرد تا تو برسی!
• کارم تمام شد و راه افتادم به سمت خانه!
در میان مکالمهی چند نفر در سالن مترو، فهمیدم چه عصبانیاند از رمضان.
چقدر دلم میخواست ماجرای آن مادر و کودک را برایشان تعریف کنم.
بابا میگفت هیچ کس اندازه خدا بندهاش را لوس نکرده و اینهمه نعمت را در مدلهای مختلف به پایش نریخته !
حالا همین خدا گفته اینها را بگذار کنار سفرهی دیگری برایت چیدهام! باید بلندشی از سفرهی قبلی تا این سفره به جانت مزّه کند!
• و ما چقدر شبیه همان کودک دو ساله از دست خدا عصبانی میشویم. کاش به ما گفته بودند «برای هر رسیدنی باید رفت!» آنهم از چیزی که دوستش داری.
«جهل» شاید تنها عامل « چراها و گِلههای » آدمها از همدیگر است! حتی از خدا!
برای بزرگ شدن هم باید رفت!
باید خود را گذاشت و رفت!
به «چرا» که مبتلا شدیم درحقیقت خوردهایم به دیوارِ جهلِ درون خودمان!
✾📚
◽️انتخاب مرجعیت از طرف امیرالمؤمنین علی
آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی:
شبی در خواب دیدم که داخل ضریح مطهر در برابر قبر مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام ایستاده ام که آقا یک فنجان عسل به من عطا فرمودند و گفتند: این برای تو است
من مقداری از آن را خورده و بقیه را نگهداشتم.
حضرت فرمودند: چرا بقیه آن را نمی خوری؟
گفتم: باقیمانده آن را برای زعیم شیعه آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی گذاشتم
حضرت فرمودند: ما به او عسل ها عطا کرده ایم و این سهم اختصاصی توست
و از خواب بیدار شدم
آیت الله حاج شيخ على مشكات اصفهانی (هم حجره ای ایشان) فرموده بودند:
زمانی که این خواب را شنیدم به حرم مطهر مشرف گشته و ضریح را گرفتم و گفتم: آقا به میهمان من دادید به من هم بدهید
شب در عالم رؤیا دیدم قندیلی از سقف جدا گشته و جلو پایم افتاد به من گفتند: آنرا بردار هر چه کردم نتوانستم آن را از جایش تکان دهم
از آنجا فهمیدم که لیاقت و صلاحیت مرجعیت شیعیان از جانب خداوند به ایشان عطا شده است.
🕍 قم ، حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ، مسجد بالاسر
#حکایت
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش رو کند ، زیرش به برگ
دیگه ای رسید و زیر اون برگ یه برگ
دیگه و ...با خودش گفت حتما یه چیز
مهمیه که اینجوری کادو پیچش کردن!
اما وقتی به تهش رسید و برگها تموم
شدمتوجه شدکه چیزی توی اون برگها
پنهان نشده، بلکه کلم مجموعهای از این برگهاس🌿
داستان زندگی هم مثل همین کلم هست!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق می زنیم و
فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده،
درحالی که همین روزها اون چیزی هست که
بـایـد دریـابـیـم و درکــش کنــیـم و چــقـــدر دیـر
می فهمیم که بیشترِغصههایی که خـوردیم، نه خــوردنـی بود نه پــوشیدنی ، فقط دور ریختنی بود...! زندگی ، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم😕🧑🦯
.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🏖🏝🏖🏝🏖🏝🏖🏝🏖
🏝🏖🏝
🏖🏝
🏖
#یک_داستان_یک_پند
ملا مهرعلی خویی در مسجد نشسته بود که جوانی برای سوالی نزد او آمد و گفت: پدرم قصاب است و در ترازو کم فروشی می کند، اما خدا در این دنیا عذابش نمی کند؟ آیا خدا هوای ثروتمندان را بیشتر دارد؟ ملا مهرعلی گفت: بیا با هم مغازه پدرت برویم.
وارد مغازه پدر شدند. ملا مهرعلی از پدرش پرسید: این همه خرمگس های زرد آیا فقط در قصابی تو وجود دارد؟ قصاب گفت: ای شیخ درست گفتی من نمی دانم چرا همه خرمگس های شهر در قصابی من جمع شده و روی گوشت های من می نشینند؟ ملا گفت: به خاطر این که هر روز 2 کیلو کم فروشی می کنی، هر روز دوهزار خرمگس مامور هستند دو کیلو از گوشت های حرام را که جمع می کنی جلوی چشمان تو بخورند. و کاری از دست تو بر نیاید.
ملا مهرعلی به انتهای مغازه رفت و چوب کوچکی از سقف کنار زد ، به ناگاه دیدند که زنبورهایی هم کندوی عسلی در کنار چوب سقف قصابی ساخته اند که عسل ها شهد فراوانی دارد که قصاب از آن بی خبر بود. رو به پسر قصاب کرد و گفت: پدرت هر ماه قدری گوشت اندازه کف دست به پیرزنی بی نوا می بخشد و این زنبور های عسل هم ، هدیه خدا به او بخاطر این بخشش است.
ملا علی رو به پسر کرد و گفت: ای پسر بدان که او(خدا) حرام را بر می دارد و حلال را بر می گرداند هرچند حرام را جمع می کنی و حلال را می بخشی. پس ذره ای در عدالت او در این دنیا بر خود تردید راه نده.
🏖
🏝🏖
🏖🏝🏖
🏝🏖🏝🏖🏝🏖🏝🏖🏖
✨﷽✨
#پندانه
🔴ارزش نماز
✍مردی تصميم داشت به سفر تجارت برود.خدمت امام صادق عليه السلام که رسيد، درخواست استخارهای کرد. استخاره بد آمد، آن مرد ناديده گرفت و به سفر رفت. اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد. اما از آن استخاره در تعجب بود.
پس از مسافرت خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض کرد:يابن رسولالله! يادتان هست چندی قبل خدمت شما رسيدم برايم استخاره کرديد و بد آمد؟ استخارهام برای سفر تجارت بود، به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت.
امام صادق عليه السّلام تبسمی کردند و به او فرمودند:در سفری که رفتی يادت هست در فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشايت را خواندی، شام خوردی و خوابيدی و زمانی بيدار شدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟
عرض کرد: آری.حضرت فرمودند: اگر خداوند دنيا و آنچه را که در دنياست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمیشد.
📚 جهاد با نفس/ج1/ص66
✅
📘#داستانهایبحارالانوار
💠همراهان انسان در قبر
🔹امام باقر (علیه السلام) میفرمایند:
هنگامی که مؤمن از دنیا رفت، شش صورت همراه او وارد قبر میشوند.
یکی از آنها خوشروتر و خوشبوتر و پاکیزه تر از صورتهای دیگر است.
یکی در جانب راست، یکی در طرف چپ، یکی در پیش رو، یکی در پشت سر، دیگری در پایین پا و صورتی که از همه خوش سیماتر است در بالای سر میت میایستد و عذابهایی را که متوجه میت است دفع میکند.
🔹آنگاه صورت زیبا از صورتهای دیگر میپرسد:
شما کیستید؟ خداوند شما را جزای خیر دهد.
➖صورت سمت راست میگوید: من نمازم.
➖صورت سمت چپ میگوید: من زکاتم.
➖صورت پیش رو میگوید: من روزه ام.
➖صورت پشت سر میگوید: من حج و عمره ام.
➖صورت پایین پا میگوید: من نیکی و احسان به برادران مؤمنم.
🔹سپس صورتها از او میپرسند:
تو کیستی که از همه ما زیباتر و خوشبوتری؟
در پاسخ میگوید:
من ولایت و محبت خاندان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم.
📚 بحار، ج ۶، ص ۲۳۴.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#سلام_امام_زمانم❣️
سلام بر تو که زلال ترینی ، ناب ترینی ...
سلام بر تو که مهربان ترینی ، عزیزتریتی ...
سلام بر تو که غریبترینی ، تنهاترینی ...
سلام بر تو که کریم ترینی ، رفیق ترینی ...
از من که بیقرارم ، چشم انتظارم ...
از من که دستانم خالی است،
چشمانم بارانی است ...
از من که حیرت زده ام ، بی پناهم ...
🌼 سلامی از من به تو مولاجان ...
🌼 السلام علیک یا بقیه الله
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
✨﷽✨
#پندانه
🔴ارزش نماز
✍مردی تصميم داشت به سفر تجارت برود.خدمت امام صادق عليه السلام که رسيد، درخواست استخارهای کرد. استخاره بد آمد، آن مرد ناديده گرفت و به سفر رفت. اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد. اما از آن استخاره در تعجب بود.
پس از مسافرت خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض کرد:يابن رسولالله! يادتان هست چندی قبل خدمت شما رسيدم برايم استخاره کرديد و بد آمد؟ استخارهام برای سفر تجارت بود، به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت.
امام صادق عليه السّلام تبسمی کردند و به او فرمودند:در سفری که رفتی يادت هست در فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشايت را خواندی، شام خوردی و خوابيدی و زمانی بيدار شدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟
عرض کرد: آری.حضرت فرمودند: اگر خداوند دنيا و آنچه را که در دنياست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمیشد.
📚 جهاد با نفس/ج1/ص66
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande