#مولا_جانم
🍂تو کجا، بغض کجا، ما که نمردیم هنوز
ای سفر کرده بیا، ما که نمردیم هنوز
🍂ما بمیریم، نبینیم، تو غربت بکشی
ای عزیز دل ما، ما که نمردیم هنوز
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات ♥️🔖
Tahdir joze23.mp3
4.04M
📢بشنوید| تندخوانی (تحدیر)
جزء ۲۳ قرآن کریم
با صدای استاد معتز آقایی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
.
‼️روایت کرده اند:
زنی در شش ماهگی بچه ای زائید، و چون به نظر آنها زودتر از وقت معمولی بچّه به دنیا آورد، به او شکّ کردند که قبل از ازدواج با آن مرد زنا داده باشد.
او را برای اجرای حدّ پیش خلیفه دوم آوردند.
شوهرش گفت:
همسر من شش ماه پس از عروسی با من، بچّه آورده است.
زن نیز این مطالب را پذیرفت.
خلیفه دستور داد او را سنگسار کنند.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام که حضور داشت فرمود:
اگر این زن با کتاب خدا با تو به خصومت برخیزد، تو را محکوم می کند، زیرا خداوند می فرماید:
وَحَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً(1).
«مدّتِ بودنِ طِفل در رَحِم و از شیر باز گرفتن او سی ماه است».
و هم می فرماید:
وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ اَوْلادَهُنَّ حَوْلَینِ کامِلَیْن لِمَنْ اَرادَ اَنْ یُتِمَّ الرّضاعَهَ(2).
«مادران فرزندان خود را در صورتی که بخواهند شیر کامل دهند باید مدّت دو سال حضانت کنند.»
و ادامه داد:
از انضمام این دو آیه چنین استفاده می شود،
چون مادر شیر دادن فرزندان خود را در عرض دو سال تکمیل می کند، از آنجائی که به حکم قرآن، مدّت شیر دادن و در رحم ماندن کودک سی ماه است، پس مدّت حملش شش ماه خواهد بود.
خلیفه دوم با شنیدن سخنان امام علی علیه السلام به اشتباه خود پِی برد و آن زن را از سنگسار شدن نجات داد و به داوری حضرت امیرالمومنین علیه السلام گردن نهاد.(3).
سوره احقاف، آیه 14٫
سوره بقره، آیه 233٫
ارشاد شیخ مفید، ج1، ص193 – و پژوهش عمیق، ص420 – و امام علی، ج1، ص185٫
برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام)و مسائل قضائی نوشته آقای محمد دشتی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_آموزنده
🔆شجاعت و مردانگى يا دفاع از ولايت
روزى حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ، پس از اقامه نماز صبح خطاب به ماءمومين خود كرد و فرمود: اى جماعت ! سه نفر به لات و عزّى سوگند ياد كرده اند و هم قسم شده اند كه مرا به قتل رسانند، البتّه توان چنين كارى را ندارند؛ مى خواهم بدانم كه چه كسى مى تواند شرّ آن ها را دفع نمايد؟
سكوت ، تمام فضاى مسجد را گرفته بود و هيچكس جواب حضرت را نداد؛ و چون آن بزرگوار سخن خود را تكرار نمود، علىّ بن ابى طالب عليه السلام از جاى برخواست و اظهار داشت :
يا رسول اللّه ! من به تنهائى مى روم و پاسخ گوى آن ها خواهم بود، فقط اجازه فرما تا لباس رزم بپوشم و براى نبرد مجهّز گردم .
حضرت رسول فرمود: اين لباس و زره و شمشير مرا بگير؛ و سپس علىّ عليه السلام را لباس رزم پوشاند و عمّامه اى بر سرش پيچيد و او را سوار اسب خود كرد و روانه ميدان نبردش نمود.
پس اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام به سمت آن سه نفر حركت كرد و تا مدّت سه روز مراجعت ننمود؛ و كسى از او خبرى نداشت ، تا آن كه حضرت فاطمه زهراء به همراه حسن و حسين عليهم السلام آمد و إ ظهار داشت : يا رسول اللّه ! گمان مى كنم كه اين دو كودكم يتيم شوند، چون كه از شوهرم خبرى نيست .
اشك ، چشمان حضرت رسول را فرا گرفت و فرمود: هركس خبرى از پسر عمويم ، علىّ آورد؛ همانا او را به بهشت بشارت مى دهم .
پس همه افراد جهت كسب اطّلاع پراكنده شدند؛ و در بين آنان شخصى به نام عام بن قتاده ، خبر سلامتى علىّ عليه السلام را براى رسول خدا آورد.
و سپس حضرت امير عليه السلام به همراه سرهاى بريده آن سه نفر و نيز دو اسير ديگر وارد شد.
پيامبر خدا اظهار داشت : اى ابوالحسن ! آيا مى خواهى تو را به آنچه انجام داده اى و آنچه بر تو گذشته است ، خبر دهم .
ناگهان عدّه اى از منافقين به طعنه گفتند: علىّ دنبال زايمان بوده است و هم اكنون پيغمبر خدا مى خواهد با او حديث گويد.
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، چون چنين سخن زشتى را از آن منافقين شنيد، خطاب به علىّ عليه السلام كرد و فرمود: يا اباالحسن ! خودت كارهائى را كه انجام داده اى ، گزارش ده تا آن كه گواه و حجّتى بر حاضرين باشد.
لذا امام علىّ عليه السلام اظهار داشت : چون به بيابانى كه محل تجمّع آن ها بود رسيدم ، همگى آن ها را سوار شترهايشان ديدم ؛ و وقتى مرا ديدند سؤ ال كردند: تو كيستى ؟
گفتم : من علىّبن ابى طالب ، پسر عموى رسول خدا هستم .
آنان گفتند: ما كسى را به عنوان رسول خدا نمى شناسيم ؛ و آن گاه مرا در محاصره خود قرار داده و جنگ را شروع كردند.
سپس علىّ عليه السلام اشاره به يكى از سرها نمود و فرمود: صاحب اين سر، بر من سخت بتازيد و جنگ سختى بين من و او رخ داد و در همين لحظه ، باد سرخى به وزيدن گرفت و سپس باد سياهى وزيد؛ و در نهايت من او را به هلاكت رساندم .
و چون جنگ پايان يافت اين دو نفرى كه به عنوان اسير آورده ام ، گفتند: ما شنيده ايم كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله شخصى دلسوز و مهربان است ، به ما آسيبى نرسان و ما را نزد او بِبَر تا هر تصميمى كه خواست درباره ما عملى كند.
در اين هنگام پيامبر خدا فرمود: يكى از آن دو اسير را نزد من بياور؛ و چون امام علىّ عليه السلام يكى از آن دو نفر را آورد، پيامبر خدا، به او پيشنهاد داد كه بگو: ((لا اله الاّ اللّه ))، و بر نبوّت و رسالت من از سوى خداوند شهادت بده تا تو را آزاد گردانم .
آن اسير گفت : بلند كردن كوه ابو قبيس نزد من آسان تر و محبوب تر از آن است تا اين كلمات را بر زبان جارى كنم .
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: يا ابالحسن ! او را از اين جا ببر و سرش را از بدن جدا كن .
وقتى حضرت علىّ عليه السلام او را به هلاكت رساند و دوّمين اسير را آورد، به او پيشنهاد شهادتين داده شد؛ ولى او نپذيرفت و گفت : مرا به دوستم ملحق كنيد.
پس همين كه حضرت امير عليه السلام خواست او را گردن بزند، جبرئيل نازل شد و گفت : يا محمّد! خدايت تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: او را نكشيد؛ چون كه او نسبت به خويشاوندان و اطرافيانش خوش اخلاق و سخاوتمند بوده است .
و چون اسير از چنين خبرى آگاه شد، گفت : به خدا سوگند! من درهمى نداشتم مگر آن كه آن را بين فقراء انفاق كرده ام ؛ و هيچ گاه با كسى به تندى و خشونت سخن نگفته ام ؛ و اكنون نيز با مشاهده اين حقيقت ، شهادت به يگانگى خداوند؛ و رسالت محمّد مى دهم .
و چون آن اسير اسلام آورد، آزاد شد و سپس پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله درباره اش فرمود: سخاوت و اخلاق خوب او موجب آزادى و سعادتش گرديد.
📚خصال مرحوم صدوق : ج 1، ص 94، ح 41.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
✍حضرت امـام علـى عليهالسلام:
مردى نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت: به من كارى بياموز كه خداوند ، به سبب آن ، مرا دوست بدارد و مردم نيز دوستم بدارند، و خدا دارايى ام را فزون گرداند و تن درستم بدارد و عمرم را طولانى گرداند و مرا با تو محشور كند.حضرت فرمود: «اينها يى كه گفتى شش چيز است كه به شش چيز ، نياز دارد:
👈🏼❶ اگر مى خواهى خدا تو را دوست بدارد ، از او بترس و تقوا داشته باش.
👈🏼❷ اگر مى خواهى مردم دوستت بدارند ، به آنان نيكى كن و به آنچه دارند ، چشم مدوز.
👈🏼❸ اگر مى خواهى خدا دارايى ات را فزونى بخشد ، زكات آن را بپرداز.
👈🏼❹ اگر مى خواهى خدا بدنت را سالم بدارد ، صدقه بسيار بده.
👈🏼❺ اگر مى خواهى خداوند عمرت را طولانى گرداند ، به خويشاوندانت رسيدگى كن ؛
👈🏼❻ و اگر مى خواهى خداوند تو را با من محشور كند ، در پيشگاه خداى يگانه قهّار ، سجده طولانى كن.
📚 أعلام الدين ص ۲۶۸
📚بحار الأنوار ج ۸۵ ص۱۶۴ ح ۱۲
🏴شهادت امام علی (ع) تسلیت باد
#ماه_رمضان
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 ذکر یا حفیظ یا علیم
آیت اللَّه آقاى حاج شیخ محمد على اراکى قدس سره فرمودند: دخترم - که همسر حجت الاسلام آقاى حاج سید آقاى اراکى است - مى خواست به مکه مکرّمه مشرف شود و مى ترسید نتواند در اثر ازدحام حجّاج طوافش را کامل و راحت انجام دهد؛ من به او گفتم: اگر به ذکر «یا حَفیظُ یاعَلیمُ» مداومت کنى خدا به تو کمک خواهد کرد.
او مشرّف به مکه شد و برگشت. در مراجعت یک روز براى من تعریف مى کرد که من به آن ذکر مداومت مى کردم و به بحمداللَّه اعمالم را راحت انجام مى دادم تا آن که یک روز در موقع طواف جمعى از سودانى ها و ازدحام عجیبى را در مطاف مشاهده کردم.
قبل از طواف با خود فکر مى کردم که من امروز چگونه در میان این همه جمعیت طواف مى کنم، حیف که من در این جا محرمى ندارم تا مواظب من باشد و مردها به من تنه نزنند. ناگهان صدایى شنیدم که به من مى گوید: متوسّل به امام زمان علیه السلام شو تا بتوانى راحت طواف کنى.
گفتم: امام زمان کجاست؟ گفت: همین آقاست که جلوتر مى روند. نگاه کردم دیدم آقاى بزرگوارى پیش روى من راه مى رود و اطراف او به قدر یک متر خالى است وکسى در آن حریم وارد نمى شود.
همان صدا به من گفت: وارد این حریم بشو و پشت سر آقا طواف کن. من فوراً پا در حریم گذاشتم و پشت سر حضرت ولى عصر علیه السلام مى رفتم و به قدرى نزدیک بودم که دستم به پشت آقا مى رسید.
آهسته دست به پشت عباى آن حضرت گذاشتم و به صورتم مالیدم و مى گفتم: آقا قربانت بروم! اى امام زمان فدایت بشوم! و به قدرى مسرور بودم که فراموش کردم به آقا سلام کنم.
خلاصه همین طور هفت شوط طواف را بدون آن که بدنى به بدنم بخورد و آن جمعیت انبوه براى من مزاحمتى داشته باشد انجام دادم. و تعجب مى کردم که چگونه از این جمعیت انبوه کسى وارد این حریم نمی شود. آقاى اراکى رحمه الله مى گوید: چون او تنها خواسته اش همین بود سؤال و حاجت دیگرى از آن حضرت نداشته است.[1]
پی نوشت:
[1] ملاقات با امام زمان، ج 1، ص 103 و 104.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔴 داستان دفاع از حریم تشیع
مرحوم سید شرفالدین از علمای بزرگ شیعه، هنگامیکه در زمان عبدالعزیز آل سعود به زیارت خانهی خدا مشرف شد، از جمله علمایی بود که به کاخ پادشاه دعوت شده بود که طبق معمول در عید قربان به او تبریک بگویند.
زمانیکه نوبت به وی رسید و دست شاه را گرفت، هدیهای به او داد که هدیهاش عبارت بود از یک قرآن که در جلدی پوستین نگه داشته شده بود.
ملک، هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان احترام و تعظیم، بر پیشانی خود گذاشت.
سید شرفالدین ناگهان گفت: ای پادشاه! چگونه این جلد را میبوسی و تعظیم میکنی، در حالیکه چیزی جز پوست یک بز نیست!؟
ملک گفت: غرض من قرآنی است که در داخل این جلد قرار دارد، نه خود جلد!
آقای شرفالدین فوراً گفت: احسنت، ای پادشاه! ما هم وقتی پنجره یا درب اتاق پیامبر -صلیالله علیه و آله-را میبوسیم، میدانیم که آهن هیچ کاری نمیتواند بکند؛ ولی غرض ما آن کسی است که ماورای این آهنها و چوبها قرار دارد.
ما میخواهیم رسول الله -صلیالله علیه و آله- را تعظیم و احترام کنیم، همانگونه که شما با بوسه زدن بر پوست بز، میخواستی قرآنی را تعظیم نمایی که در جوف آن پوست قرار دارد.
حاضران تکبیر گفتند و او را تصدیق نمودند. آنجا بود که ملک ناچار شد اجازه دهد حجّاج با آثار رسول خدا -صلیالله علیه و آله- تبرّک جویند، ولی آنکه پس از او آمد، به قانون گذشتهیشان بازگشت
➥
#داستان_آموزنده
🔆قضاوت در ضمانت الاغ يا گاو نر
مرحوم شيخ طوسى در كتاب خود آورده است :
حضرت صادق آل محمّد به نقل از پدر بزرگوارش امام محمّد باقر صلوات اللّه عليهم حكايت كند:
در زمان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله قضيّه اى مهمّ اتّفاق افتاد؛ و آن اين بود كه گاو نرى ، يك الاغ را كشت ؛ صاحبان آن دو حيوان جهت تعيين خسارت به حضور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله آمدند در موقعى كه آن حضرت در جمع گروهى از اصحاب و انصار نشسته بود.
پس از عرض سلام ، اجازه سخن خواستند و چون آن بزرگوار اجازه فرمود، شاكى و متشاكى ، ادّعا و شكايت خود را مطرح كردند؛ و حضرت رسول پس از شنيدن سخنان آن دو نفر، خطاب به ابوبكر نمود و فرمود: بين ايشان قضاوت و تعيين خسارت كن .
ابوبكر عرض كرد: يا رسول اللّه ! حيوانى ، حيوان ديگرى را كشته است ، خسارتى ندارد.
پس از آن قضاوت را به عمر پيشنهاد نمود و او نيز مانند ابوبكر پاسخ داد.
آن گاه خطاب به علىّ بن ابى طالب نمود و فرمود: يا علىّ! تو بين آن ها قضاوت نما.
لذا اميرالمؤ منين علىّ صلوات اللّه عليه اظهار داشت : مانعى ندارد و افزود: چنانچه گاو نر در طويله يا چراگاه الاغ وارد شده و آن را كشته است ؛ پس صاحب گاو ضامن است و بايد خسارت الاغ را بپردازد.
ولى چنانچه الاغ در طويله يا چراگاه گاو، وارد گرديده است و توسّط گاو كشته شده ، هيچ ضمانتى بر كسى نيست .
در اين هنگام ، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله دست هاى مبارك خود را به آسمان بلند نمود و چنين اظهار داشت :
حمد و ستايش بى حدّ، خداوندى را كه بعد از من شخصى را جهت امامت و خلافت برگزيد، كه همانند پيغمبران عليهم السلام حكم و قضاوت مى نمايد.
📚تهذيب الا حكام : ج 10، ص 229، ح 34
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_آموزنده
🔆خفه كردن هفتاد نفر هندى
عدّهاى از محدّثين و مورّخين از حضرت صادق آل محمّد؛ و نيز از باقرالعلوم عليهما السلام نقل كرده اند:
پس از آن كه امام اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام از جنگ جمل با ناكثين و اهل بصره رهائى يافت و پيروزمندانه بازگشت ، هفتاد نفر مرد از اهالى هندوستان به حضور آن حضرت آمدند و پس از آن كه اسلام را پذيرفتند و مسلمان شدند، حضرت با زبان هندى با آنان سخن مى گفت و پاسخ سئوالات آن ها را به زبان خودشان مطرح مى فرمود.
و چون كراماتى از آن حضرت مشاهده كردند، مدّعى شدند كه علىّ بن ابى طالب عليه السلام خدا است .
امام علىّ عليه السلام اظهار نمود: اى جماعت ! آنچه را كه شما درباره من گمان كرده ايد، درست نيست ؛ بلكه من نيز همانند شما بنده اى از بندگان خداوند متعال مى باشم .
امّا آن ها فرمايشات حضرت را نپذيرفتند و بر گفته خويش اصرار ورزيدند كه تو همان خدا هستى ، چون همه چيز را مى دانى .
حضرت از اين حركت خشمگين شد و فرمود: واللّه ! اگر از عقيده و حرف خود برنگرديد و توبه نكنيد، شما را خواهم كشت .
وليكن آن ها بر عقيده و حرف خود پافشارى كردند.
به ناچار حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دستور داد تا چند حلقه قنات حفر نموده و آن ها را از زير زمين به يكديگر متّصل نمايند؛ سپس تمامى آن هفتاد نفر را كه منكر آفريدگار جهان شده بودند داخل قنات ها انداختند؛ و سر قنات ها را نيز پوشانند.
پس از آن يكى از قنات ها را كه خالى بود، پر از هيزم نموده و آتش زدند، و چون دود آتش به تمامى قنات ها جريان پيدا كرد، تمامى آن هفتاد نفر خفه گشتند و به هلاكت رسيدند.
و در حكايتى ديگر چنين آمده است :
امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: عبداللّه بن سبا، يكى از كسانى بود كه ادّعاى پيغمبرى مى كرد و معتقد بود كه علىّبن ابى طالب عليه السلام خداست ؛ و من پيغمبر او مى باشم .
هنگامى كه امام علىّ عليه السلام از عقيده باطل عبداللّه بن سبا با خبر شد، او را احضار نمود و از او درباره چنين اعتقادى سؤ ال نمود.
عبداللّه بن سبا در جواب حضرت ، با صراحت كامل اظهار داشت : تو خدا هستى و من از طرف تو پيامبر هستم ؛ و سپس افزود: مدّتى است كه اين موضوع به طور وحى و الهام ، بر من ثابت شده است .
اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام به او خطاب كرد و فرمود: واى بر تو! مواظب گفتار خود باش ، شيطان تو را به تسخير خود در آورده است ، مادرت به عزايت بنشيند! آيا متّوجه موقعيّت خود نيستى ، بايد از افكار و گفتار كفرآميز خود توبه كنى تا بخشيده گردى .
وليكن عبداللّه بن سبا در مقابل فرمايشات و پيشنهادات اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام بى تفاوت بود و همچنان بر حرف و عقيده باطل خود پافشارى مى كرد.
لذا حضرت به ناچار دستور داد تا او را به مدّت سه روز باز داشت نمايند؛ و در طول اين مدّت مرتّب او را توبه مى دادند، امّا او زير بار نمى رفت و پيشنهاد حضرت را نمى پذيرفت .
بنابر اين روز سوّم به دستور آن حضرت او را از زندان بيرون آورده و اعدام كردند و سپس جسد او را در آتش سوزاندند.
📚رجال كشّى : ص 106، ح 170، وسائل الشّيعة : ج 28، ص 336، ح 4.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
💐 دیدار اموات و مردگان
✍اسحاق بن عمار می گوید :
« به امام موسی کاظم (علیه السلام) عرض
کردم : آیا روح مومن به دیدار خانواده اش
می آید ؟
فرمودند : بله. عرض کردم : هر چند وقت یک
بار به ملاقات ایشان می آید ؟ فرمودند : به
اندازه فضیلت و قدر و منزلتی که هر کدام
دارند . بعضی هر روز ٬ بعضی هر دو روز یک
بار و بعضی هر سه روز یک بار و هرکدام که
منزلتشان کم است هر جمعه.
عرض کردم : در چه ساعتی می آیند ؟ فرمودند:
هنگام ظهر و مانند آن. عرض کردم : در چه
صورت و قیافه ای می آیند ؟ فرمودند :
در شکل گنجشک یا کوچکتر از آن .
🌿خداوند فرشته ای را هم با او می فرستد تا
آنچه مایه خوشحالی اوست به او نشان میدهد
و آنچه مایه ناراحتی اوست از او می پوشاند .
📚 بحار ج60 ص257
•┈.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_آموزنده
🔆ماليات از كشاورزان
مصعب بن يزيد انصارى گويد:
حضرت اميرالمؤ منين علىّ عليه السلام مرا بر چهار شهر از شهرهاى مدائن ، نيابت و وكالت داد تا به امور مربوط به جمع آورى عوارض و ماليات اموال اهالى آن چهار شهر بپردازم .
و حضرت كيفيّت و كميّت گرفتن ماليات را به شرح ذيل تنظيم نمود و سپس مرا به آن ديار فرستاد.
آن دستورالعمل به اين شرح مى باشد: در صورتى كه زمين كشاورزى از نهرهاى دجله ، ملك ، فرات و يا جوى ، بهره بردارى و آبيارى شود:
مقدار مساحت هر جريب زمينى كه كشت و برداشت آن خوب و مرغوب باشد، يك درهم و نيم ماليات خواهد بود.
چنانچه كشت و برداشت از زمين متوسّط باشد، از هر جريب آن ، يك درهم ماليات بايد گرفته شود.
اگر كشت و برداشت از آن زمين كم و ناچيز بود، بايد دو سوّم درهم ماليات دريافت گردد.
مقدار مساحت هر جريب زمينى كه باغستان مُوْ درخت انگور باشد، ده درهم ماليات بابت آن بايد پرداخت شود.
مقدار مساحت هر جريب زمينى كه نخلستان درخت خرما باشد، نيز ده درهم ماليات آن خواهد بود.
اگر مقدار مساحت هر جريب زمين باغ از درختان مختلف باشد، نيز ده درهم ماليات بايد دريافت گردد.
تبصرة : هر نوع درختى كه در كنار معابر و جادّه ها و نهرها وجود دارد به آن ها ماليات تعلّق نمى گيرد.
همچنين امام علىّ عليه السلام دستور فرمود: هر كشاورز و دهقانى كه مَركَب قاطر دارد و نيز انگشتر طلا به دست مى كند، از هر نفر بايستى چهل و هشت درهم ماليات و جريمه دريافت شود.
و نيز حضرت دستور فرمود: هر كاسب و تاجرى كه در آن ديار مشغول كسب و كار مى باشد و داراى درآمدى است ، بايد هر نفر بيست و چهار درهم به عنوان ماليات پرداخت نمايد.
و افراد ضعيف و كم درآمد، هر نفر دوازده درهم بايد سهم ماليات خود را بپردازند.
مصعب گويد: ماليات ساليانه ، جمعا مبلغ هيجده ميليون درهم بود كه تحويل امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى دادم .
📚تهذيب الا حكام : ج 4، ص 116، ح 343، استبصار : ج 2، ص 53 ح ، 178
✾.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#سلام_امام_زمانم💞
دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود
#السلام_علیک_یا_بقیه_الله
143220_302.mp3
4.04M
📖 ترتیل سریع جزء ۲۴ قرآن کریم
🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی
❤️ #با_خدا_همکلام_شویم 👌
#ترتیل_سریع
#ترتیل_جزء_بیست_چهار
💢 حجم: ۴ مگابایت
⏰ زمان: ۳۲:۴۷
📥
#یک_داستان_یک_پند
✍فردی پیش عارفی آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم. عارف گفت: بدان وقتی گناه میکنی، یا نمیبینی که خدا تو را میبیند، پس کافری؛ یا میبینی که تو را میبیند و گناه میکنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و کوچک میشماری.
پس بدان شهادت به اللهاکبر، زمانی واقعی است که گناه نمیکنی. چون کسی که خدا را بزرگتر ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
↶【.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❤️ داستانهایبحارالانوار
احسانِ بی منّت...
روزی مردی بیابان نشین به خدمت امام حسن علیه السلام رسید. امام از سیمای او دریافتند که نیازمند است و برای کمک گرفتن آمده است.
به خدمتگزاران فرمودند: «هر چقدر پول در خزانه هست به این مرد بدهید.»
وقتی به سراغ خزانه رفتند دیدند بیست هزار درهم در آنجا هست.
همه را برداشته و به سائل دادند.
او که سخت در تعجب فرو رفته بود عرض کرد: سرور من! شما به من فرصت ندادید تا شما را مدح گویم و تقاضای خود را بیان کنم.
امام در ضمن گفتاری فرمودند: «احسان ما اهل بیت بی درنگ صورت میگیرد.»
📚بحار ج ۴۳ ص ۳۴۱.
➥ .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
41.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺کس نمی داند در این بحر عمیق
🔺سنگ ریزه قرب دارد یا عقیق
❓چگونه عجب و غرور خود را کنترل و درمان کنیم؟
👈 با تامل مکرر در کلیپ فوق از سه اسطوره علم و معنویت
علامه جعفری مستقیماً از آیت الله خویی نقل میکند خواب میرزای بزرگ شیرازی را در مورد وضع جهان آخرت
انشالله در این آخرین شب قدر با تامل در این کلیپ، با حضور قلب بیشتری در خانه خدا التماس کنیم.
يادمان باشد كه امام سجاد (ع) فرمود:
و عَبِّدني لَكَ و لا تُفسِد عِبادَتي بِالعُجب (صحيفه سجاديه دعاي 20)
خدايا مرا به عبادت خود موفق گردان و عباداتم را با عجب، ضايع نفرما
#شب_قدر
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌹🌹💐💐
#داستان_کوتاه (خودفروشی)
🔶داستان پسر جوانی که با وسوسه شیطانی دوستش، به قصد گناه به محلی رفته بود اما با تذکرات و نصایح یک پیرمرد، بر هوای نفس خود غلبه کرد و از انجام حرام، منصرف شد
🔹پسر جوانی با وسوسه یکی از دوستانش با قصد گناه و اعمال منافی عفت، به پارکی رفتند. دوستش به او گفت اندکی صبر کن تا خبرت کنم. سپس آن جوان، روی یک صندلی در آنجا نشست. پیرمرد ژولیده و فروتنی بود که محوطه و صندلی ها را نظافت میکرد.
🔸پیرمرد در حین کارکردن، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و پیش او رفت و پرسید: پسرم، چند سالت است؟ گفت: بیست سال. پرسید: برای اولین بار است که به اینجا میآیی؟ گفت: بله.
🔹پیرمرد آه پر دردی از ته دل کشید و گفت: من این جوان را میشناسم. هر دفعه با یک نفر میآید تا او را به بیراهه بکشاند. میدانم برای چه کاری اینجا آمدهای؛ به من هم مربوط نیست، ولی پسرم، آن تابلو را بخوان:
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی/ صبر کن تا پیدا شود گوهرشناس قابلی
آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است/صبر کن تا پیدا شود زمین بایری
🔸قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید. اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت: پسرم، روزگاری من هم به سن تو بودم و برای انجام اعمال حرام، لحظه شماری میکردم، چون کسی را نداشتم که به من بگوید:
لذت های آنی، غم های آتی در بر دارند.
🔹کسی نبود که در گوشم بگوید:
ترک شهوت ها و لذت ها سخاست/هر که در شهوت فرو شد برنخاست
🔸کسی را نداشتم تا به من بفهماند:
به دنبال غرایز جنسی رفتن، مانند لیسیدن عسل بر روی لبه شمشیر است؛ عسل شیرین است، اما زبان به دو نیم خواهد شد.
🔹کسی به من نگفت:
اگر لذتِ ترک لذت بدانی، دگر شهوت نفس، لذت نخوانی.
🔸نفهمیدم که: یک لحظه هوسرانی، یک عمر پشیمانی.
🔹پیرمرد دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد و گفت: تو جوانی و خداوند به تو نعمت سلامتی و نشاط و قدرت داده تا با این نعمتها بتوانی راه صحیح را انتخاب کنی و خودت را رشد دهی و به سعادت دنیا و عقبی برسی، حیف است تا از این بدن سالم و خوش فرم، در راه حرام استفاده کنی و وقتی مثل من پیر شدی، ببینی که زندگیات را تباه کردهای.
🔸چیزی در درون پسر فرو ریخت. حال عجیبی داشت، شتابان از آن محل بیرون آمد و سخنان عبرت آموز آن پیرمرد را مرور میکرد و خوشحال بود که قبل از هر اقدامی، موفق شد تا بر هوای نفسش غلبه کند. تصمیم گرفت تا دیگر با آن دوستش که سعی داشت او را به بیراهه و سقوط و تباهی بکشاند، ارتباط نگیرد...
♥️
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#حکایت
قلعه مستحکم
روزي پيش گوي پادشاهي به او گفت: در روز و ساعت مشخصي بلاي عظيمي براي پادشاه اتفاق خواهد افتاد.
پادشاه از شنيدن اين پيشگويي خوشحال شد.
چراکه ميتوانست پيش از وقوع حادثه کاري بکند.
پادشاه بهسرعت به بهترين معماران کشورش دستور داد هر چه زودتر محکمترين قلعه را برايش بسازند.
معماران بيدرنگ، بيآنکه هيچ سهلانگاري و معطلي نشان بدهند، دستبهکار شدند. آنها از مکانهاي مختلف سنگهاي محکم و بزرگ را به آنجا منتقل کردند و روز و شب به ساختن قلعه پرداختند. سرانجام يک روز پيش از روز مقرر قلعه آماده شد.
پادشاه از قلعه راضي شد و با خوشقولي و شرافتمندانه به همه معماران جايزه داد.
سپس ورزيدهترين پاسداران خود را در اطراف قلعه گماشت.
پادشاه در آستانه روز وقوع حادثه به گفته پيشگو، وارد اتاق سري شد که از همهجا مخفيتر و ايمنتر بود؛ اما پيش از آنکه کمي احساس راحتي کند، متوجه شد که حتي در اين اتاق سري هم چند شعاع آفتاب ديده ميشود.
او فوراً به زيردستان خود دستور داد که هر چه زودتر همه شکافهاي اين اتاق سري را هم پر کنند تا از ورود حادثه و بلا از اين راهها هم جلوگيري شود.
سرانجام پادشاه احساس کرد آسودهخاطر شده است. چراکه گمان کرد خود را کاملاً از جهان خارج، حتي از نور و هوايش، جدا کرده است.
معلوم است که پادشاه خيلي زود در اتاق بدون هوا خفه شد و مرد.
پيشگويي منجم پادشاه به حقيقت پيوسته بود و سرنوشت شوم طبق گفته پيشگو رقم خورده بود.
معني اين داستان را ميتوان به قلب انسانها ازجمله خود ما تشبيه کرد.
در دل ما هم قلعه بسيار محکمي وجود دارد.
اين قلعه با مواد مختلفي محکمتر از سنگ ساختهشده است.
اين مواد چيزي بهجز خشم و نفرت، گله و شکايت، خودخواهي، غرور و کبر، شتاب، تعصب و بدبيني و ... نيستند.
با اين مواد واقعاً هم ميتوان قلعه دل را محکم و محکم و بازهم محکمتر کرد و ديگران را پشت درهاي آن گذاشت.
همانطور که اين پادشاه عمل کرد.
قلعه قلب ما
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#سلام_امام_زمانم💞
🔹چه خوش است اگر بمیــرم بهرهِ ولای مهــــدی
🔹سـَـر و جــان بَهــا نَــداردکه کنم فَدای مهــــدی
🔹همـہ نَقــدِ، هستـی خـود
بِدهَـم بہ صــاحب جـــان
🔹که یکی دَقیـقہ بینَــم
رُخِ دلگشـــای مهــــدی
برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عج
۵ صلوات عنایت فرمایید
🔻