eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
✨🌸✨مژده مژده مژده✨🌸✨ 💝شرح آثار علامه حسن زاده روحی فداه با زبانی ساده، شیرین و همه فهم💝 💐پژوهشی پیرامون ۶۰ نوع قلب در قرآن بر مبنای حکمت متعالیه💐 🌷واکاوی موضوع مهم "لقاءالله"🌷 🌴دوست داری حقایقی را از علامه بشنوی آنهم از لسان کسی که علامه بر پیشانی اش "اسم اعظم" نوشته؟! 🌴 🦋روی لینک زیر بزن عضو کانال مرام گمنامی شو و لذت ببر و پرواز کن🦋 🌺👇👇👇👇👇🌺 http://eitaa.com/joinchat/559677440C2b0bc10456
.... 🌷_کیه اون جلو سرش را انداخته پایین داره می‌ره؟ آهای اخوی! برو تو ستون. به روی خود نمی‌آورد. دویدم تا اول ستون دستش را از پشت کشیدم _مگه با تو نیستم؟ بیا برو تو ستون. برگشت، یک‌نگاه به سر تا پایم انداخت. چیزی نگفت. 🌷_ببخشید آقا مصطفی. شرمنده نشناختمتون. شما این‌جا چی کار می‌کنید؟ رخت و لباس دامادی رو درنیاورده، کجا بلند شدید اومدید؟! این دفعه رو دیگه نمی‌ذارم بیایید. حرف‌هایم را نمی‌شنید. فقط می‌گفت: من باید امشب بیام. ژ–۳ را برداشتم. ضامنش را کشیدم. پایش را نشانه رفتم. بی‌سیمچی صدایم زد. قسمت نبود برگردد انگار.... 🌷از هر طرف محاصره شده بودیم. ما پایین تپه، آن‌ها بالای تپه. بسته بودندمان به رگبار. چند تا بی‌سیمچی این‌طرف تپه؛ مصطفی و سه نفر دیگر هم آن‌طرف. دیگر کسی سر پا نبود. سپیده زده بود. دید خوبی پیدا کردند. یک تیربارچی از بالای تپه بستمان به رگبار. گوشم را گذاشتم روی قلبش. صدایی نمی‌آمد.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده تازه‌داماد شهيد حجت الاسلام مصطفی ردانی‌پور
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
فروش فله ای بشقابهای ارکوپال در انواع رنگها شروع شد دستی ده تومن ۱۰تومن ۱۰تومن خوری ۱۵تومن سفارش بالای ۳ دست 👇 رایگان منزل 😍 http://eitaa.com/joinchat/2512191488C6c83688c08 پیشنهاد میکنم این فرصت رو ازدست نده و کلی خرید کن 😍
🌾🌟استاد فاطمي نيا: از اولياء الهی، سينه به سينه يك يادگاری دارم كه عمل به آن بركات فراوانی دارد ✅ ماه مبارك رمضان، اين ضيافت الهی را با يك زيارت جامعه كبيره به آخر برسانيد. در اثر اين عمل، اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه آثارش از عقول ما خارج است و روزی به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگری به كار نخواهد آمد. 🌺سلامتی استادفاطمی نیا صلوات🌺 🌙🌸 🕊
📚 مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت ای پیامبر میخواهم ، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی . سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری . اما مرد اصرار کرد سلیمان پرسید ، کدام زبان؟ جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی گفت غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم . دومی گفت ،نه ، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، و فردا صبح زود آنرا فروخت گربه امد و از دیگری پرسید آیا خروس مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید ایا گوسفند مرد ؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی،سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی ، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! حکمت این داستان : خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند ، و ما با اشتباه خود آن را باز پس میخوانیم! ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❗️بعضى وقت‏ها ابرى مى‌‏آيد، امّا نمى‌‏بارد. برق مى‌‏زند، امّا نمى‌‏بارد. فرصت‏ها را مى‌‏دهند، امّا ما بهره نمى‌‏گيريم. رمضان‏‌ ها آمده و رفته، اما جز خيس خوردن چرك‌‏ها چيزى برايمان باقى نمانده است.😔 😔 ما مثل كسى هستيم كه به حمام آمده است، ولى نه براى تطهير، كه براى بازى!! ↩️ وقتى بچه بوديم، نزديك عيد كه مى‌‏شد، ما را به حمام مى‌‏فرستادند. چند تا بچه بوديم، بدجنس و بازی‏گوش. گاهى سه ساعت در حمام مى‌‏مانديم؛ آن هم حمام‌‏هاى قديمى كه خزينه داشت. همديگر را مى‏‌زديم و پوست همديگر را مى‏‌كنديم و صاحب حمامى چقدر ما را دعوا مى‌‏كرد ! بعضى وقت‏ها هم بيرونمان مى‏‌كرد، ولى وقتى مى ‏آمديم خانه، پشت گوش‏ها و پاهامان همه كثيف مانده بود.😔 مادر ما هم كه خيلى دقيق بود، پشت گوش‏ها و آرنج‏هاى ما را نگاه مى‏‌كرد و مى‌‏پرسيد: اينها چيه؟! ما را تنبيه مى‌‏كرد و گريه مى‌‏كرديم.😭 ❗️ما حمام رفته بوديم، اما بازى كرده بوديم. در مقام تطهير نبوديم.😭 😔 رمضان‏ ها آمده و رفته، امّا ما لَعْبِ به رمضان داشته‏ ايم و جدّى نبوده‌‏ايم. ❗️ماه رمضان كه شهر طهور، ماه طهارت، ماه شستشو است، اما ماه شستشوى ما نبوده است.😥 📚 اخبات، صفحه ۳۱ 📝 استاد علی صفائی اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ... 🌿سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 👌حکایت ✍در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. 🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند ‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
دو ادعا دارم ادعای بزرگ حاج آقا رحیم ارباب آیت‌الله حاج آقا رحیـم ارباب، دو سـه سال آخر عمر نابینا شد. وقتى از ایشـان پرسیدند: پس از این همه عمر، آیا ادعایى هم دارید یا نه؟ ایشان فرمودند: «در مسایل علمى، هیچ ادعایى ندارم. اما در مسایل شخصى خود، دو ادعا دارم: یکى آنکه به عمرم غیبت نکردم و غیبت نشنیدم؛ دوم آنکه در طول عمرم، چشمم به نامحرم نیفتاده». در احوال شخصى ایشان نقل شده که فرموده بودند: «برادرم با همسرش، چهل سال در منزل ما بودند؛ در این چهل سال، حتی یک بار هم همسر برادرم را ندیدم».
استاد فاطمي نيا: از اولياء الهی، سينه به سينه يك دارم كه عمل به آن بركات فراوانی دارد ماه مبارك رمضان، اين ضيافت الهی را با يك به آخر برسانيد.✨ در اثر اين عمل، اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه آثارش از عقول ما خارج است و روزی به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگری به كار نخواهد آمد.