هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
✨🌸✨مژده مژده مژده✨🌸✨
💝شرح آثار علامه حسن زاده روحی فداه با زبانی ساده، شیرین و همه فهم💝
💐پژوهشی پیرامون ۶۰ نوع قلب در قرآن بر مبنای حکمت متعالیه💐
🌷واکاوی موضوع مهم "لقاءالله"🌷
🌴دوست داری حقایقی را از علامه بشنوی آنهم از لسان کسی که علامه بر پیشانی اش "اسم اعظم" نوشته؟! 🌴
🦋روی لینک زیر بزن عضو کانال مرام گمنامی شو و لذت ببر و پرواز کن🦋
🌺👇👇👇👇👇🌺
http://eitaa.com/joinchat/559677440C2b0bc10456
#قسمت_نبود_برگردد....
🌷_کیه اون جلو سرش را انداخته پایین داره میره؟ آهای اخوی! برو تو ستون. به روی خود نمیآورد. دویدم تا اول ستون دستش را از پشت کشیدم _مگه با تو نیستم؟ بیا برو تو ستون. برگشت، یکنگاه به سر تا پایم انداخت. چیزی نگفت.
🌷_ببخشید آقا مصطفی. شرمنده نشناختمتون. شما اینجا چی کار میکنید؟ رخت و لباس دامادی رو درنیاورده، کجا بلند شدید اومدید؟! این دفعه رو دیگه نمیذارم بیایید. حرفهایم را نمیشنید. فقط میگفت: من باید امشب بیام. ژ–۳ را برداشتم. ضامنش را کشیدم. پایش را نشانه رفتم. بیسیمچی صدایم زد. قسمت نبود برگردد انگار....
🌷از هر طرف محاصره شده بودیم. ما پایین تپه، آنها بالای تپه. بسته بودندمان به رگبار. چند تا بیسیمچی اینطرف تپه؛ مصطفی و سه نفر دیگر هم آنطرف. دیگر کسی سر پا نبود. سپیده زده بود. دید خوبی پیدا کردند. یک تیربارچی از بالای تپه بستمان به رگبار. گوشم را گذاشتم روی قلبش. صدایی نمیآمد....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده تازهداماد شهيد حجت الاسلام مصطفی ردانیپور
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#داستانهای_آموزنده
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
فروش فله ای بشقابهای ارکوپال در انواع رنگها شروع شد
دستی ده تومن
#پلوخوری ۱۰تومن
#پیشدستی ۱۰تومن
#میوه خوری ۱۵تومن
سفارش بالای ۳ دست 👇
#ارسال رایگان #پرداخت #درب منزل
#سراسرکشور
#نقدواقساط😍
http://eitaa.com/joinchat/2512191488C6c83688c08
پیشنهاد میکنم این فرصت رو ازدست نده و کلی خرید کن 😍
🌾🌟استاد فاطمي نيا:
از اولياء الهی، سينه به سينه يك يادگاری دارم كه عمل به آن بركات فراوانی دارد
✅ ماه مبارك رمضان، اين ضيافت الهی را با يك زيارت جامعه كبيره به آخر برسانيد.
در اثر اين عمل، اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه آثارش از عقول ما خارج است و روزی به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگری به كار نخواهد آمد.
🌺سلامتی استادفاطمی نیا صلوات🌺
#ماه_رمضان 🌙🌸
#وداع🕊
📚#حکمت_صدقه
مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت
ای پیامبر میخواهم ، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی .
سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری .
اما مرد اصرار کرد
سلیمان پرسید ، کدام زبان؟
جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند.
سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت
روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی گفت غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم .
دومی گفت ،نه ، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا خواهم فروخت، و
فردا صبح زود آنرا فروخت
گربه امد و از دیگری پرسید
آیا خروس مرد؟ گفت نه،
صاحبش فروختش، اما،
گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید
ایا گوسفند مرد ؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحب خانه خواهد مرد، و
غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما
آنرا فروختی،سپس گوسفند را
فدای تو کرد آن را هم فروختی ،
پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با اشتباه خود آن را باز پس میخوانیم!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#تلنگر
❗️بعضى وقتها ابرى مىآيد، امّا نمىبارد. برق مىزند، امّا نمىبارد.
فرصتها را مىدهند، امّا ما بهره نمىگيريم. رمضان ها آمده و رفته، اما جز خيس خوردن چركها چيزى برايمان باقى نمانده است.😔
😔 ما مثل كسى هستيم كه به حمام آمده است، ولى نه براى تطهير، كه براى بازى!!
↩️ وقتى بچه بوديم، نزديك عيد كه مىشد، ما را به حمام مىفرستادند.
چند تا بچه بوديم، بدجنس و بازیگوش. گاهى سه ساعت در حمام مىمانديم؛ آن هم حمامهاى قديمى كه خزينه داشت. همديگر را مىزديم و پوست همديگر را مىكنديم و صاحب حمامى چقدر ما را دعوا مىكرد ! بعضى وقتها هم بيرونمان مىكرد، ولى وقتى مى آمديم خانه، پشت گوشها و پاهامان همه كثيف مانده بود.😔 مادر ما هم كه خيلى دقيق بود، پشت گوشها و آرنجهاى ما را نگاه مىكرد و مىپرسيد: اينها چيه؟! ما را تنبيه مىكرد و گريه مىكرديم.😭
❗️ما حمام رفته بوديم، اما بازى كرده بوديم. در مقام تطهير نبوديم.😭
😔 رمضان ها آمده و رفته، امّا ما لَعْبِ به رمضان داشته ايم و جدّى نبودهايم.
❗️ماه رمضان كه شهر طهور، ماه طهارت، ماه شستشو است، اما ماه شستشوى ما نبوده است.😥
📚 اخبات، صفحه ۳۱
📝 استاد علی صفائی
#رمضان_الوداع
#ماه_رمضان
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ...
🌿سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده.
سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#ماه_رمضان
✨﷽✨
👌حکایت
✍در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
دو ادعا دارم
ادعای بزرگ حاج آقا رحیم ارباب
آیتالله حاج آقا رحیـم ارباب، دو سـه سال آخر عمر نابینا شد. وقتى از ایشـان پرسیدند: پس از این همه عمر، آیا ادعایى هم دارید یا نه؟
ایشان فرمودند: «در مسایل علمى، هیچ ادعایى ندارم. اما در مسایل شخصى خود، دو ادعا دارم: یکى آنکه به عمرم غیبت نکردم و غیبت نشنیدم؛ دوم آنکه در طول عمرم، چشمم به نامحرم نیفتاده».
در احوال شخصى ایشان نقل شده که فرموده بودند: «برادرم با همسرش، چهل سال در منزل ما بودند؛ در این چهل سال، حتی یک بار هم همسر برادرم را ندیدم».
استاد فاطمي نيا:
از اولياء الهی، سينه به سينه يك #يادگاری دارم كه عمل به آن بركات فراوانی دارد
ماه مبارك رمضان، اين ضيافت الهی را با يك #زيارت_جامعه_كبيره به آخر برسانيد.✨
در اثر اين عمل، اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه آثارش از عقول ما خارج است و روزی به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگری به كار نخواهد آمد.
#ماه_رمضان
#عید_فطر
🟣دلسوزی ملک الموت برای دو نفر
روزی رسول خدا (ص) نشسته بود ، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد ، پیامبر (ص) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسانها هستی ، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی رحم آمد؟
عزرائیل گفت: در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:اولی روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یک کشتی را در هم شکست، همه سرنشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند ، در این میان فرزند پسری از او متولد شد ، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم ، دلم به حال آن پسر سوخت.
دومی هنگامی که شداد بن عاد ، سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی نظیر خود پرداخت ، و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد وقتی که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را قبض کنم آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمری را به امید دیدار بهشتی که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود ، اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید و گفت: ای محمد! خدایت سلام میرساند و میفرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریای بی کران به لطف خود گرفتیم ، بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم ،
در عین حال کفران نعمت کرد ، و خودبینی و تکبر نمود ، و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت ، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت میدهیم ولی آنها را رها نمیکنیم
📚جوامع الحکایات ، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی ، صفحه ۳۳۰
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌺
✅مچ مردم را نگیرید!
✍در خبر آمده است كه روزي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم با جمعي از اصحاب خود نشسته بودند. ناگهان شخصي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و عرض كرد: يا رسولالله در فلان خانه مردي و زني به فساد مشغولند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اين خبر تو را بايد بررسي كنم و آنها را بخواهم،تا ببينم مطلب چيست؟
چند تن از صحابه كه آنجا بودند اجازه احضار آنها را خواستند، اما پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علي (عليهالسلام) فرمود: «يا علي تو برو و ببين اين ماجرا كه ميگويند راست است يا نه» اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) آمد تا رسيد به در خانه. آنگاه چشمان خود را بر هم گذاشت و وارد خانه شد و دست بر ديوار داشت تا وقتي كه گرد خانه گرديد و بيرون آمد. چون خدمت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم رسيد عرض كرد: یا رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم من گرد آن خانه گشتم ولي هيچ كس را آنجا نديدم.
❤️پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به نور نبوت مطلب را يافت كه علي (عليهالسلام) نميخواهد آن دو را رسوا نمايد لذا فرمود:
🌹يا علي تو جوانمرد این امتی..
📚وسائل الشیعه،ج12،ص129
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🔴عاقبت رباخواری!
✍آقا سید مهدی کشفی که از یاران مخصوص میرزا جواد نقل می کرد: شبی توی خانه خوابیده بودم ، دیدم که صدای ناله ی سوزناکی از حیاط می آید.از بس شدید و سوزناک بود ، هراسان ازخواب برخاستم که چه خبر است؟ رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است،یک کاروانسرای بزرگی است و دور تا دورش حجره می باشد. و صدا از یک حجره می آید.... دویدم پشت حجره هرکار کردم در باز نشد. از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است! دیدم یکی از رفقای ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان، سنگ آسیاب روی او چیده اند. و یک شخص بد هیبت از آن بالا ، توی حلقوم دهان او چیزهایی میریزد.ناراحت شدم ، هرچه کردم در باز نشد . هرچه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما این طور میکنی! اصلا نگفت: تو کی هستی؟ این قدر ایستادم که خسته شدم برگشتم آمدم توی رختخواب ، ولی خواب از سرم بکلی پرید. نشستم تا صبح شد. حال نماز خواندن نداشتم. رفتم در خانه میرزا جواد آقا و محکم در زدم. میرزا جواد آقا از پشت در گفت چه خبره ؟ چه خبره ؟ حالا یه چیزی بهت نشون دادند نباید که اینطوری کنی؟ گفتم من همچو چیزی دیدم. گفت بله ، شما مقامی پیدا کرده اید. این مکاشفه است.آن رفیق بازاری شما رباخوار بود و در آن ساعت داشت نزع روح (روح از بدنش کنده ) می شد. من تاریخ برداشتم . بعد خبر آمد که آن رفیق ما در همان ساعت فوت کرده است...
📙شرح حال آیت اللّه اراکى,ص 299
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
نگاه به نامحرم
⚠️ گناه ، اثر دارد ؛ دیر یا زود ⚠️
امام_باقر عليه السلام فرمودند :
روزی جوانى در #مدينه با زنى رو در رو شد .
جوان ، در حالى كه زن به سوى او مى آمد ، به او نگاه كرد .
وقتى زن از كنار جوان گذشت ، جوان ، همان طور که راه مى رفت ، وارد كوچه ای شد و از پشت سر به آن زن مى نگريست .
ناگهان صورتش به استخوانی كه از ديوار بیرون زده بود ، خورد و شكاف برداشت .
وقتى زن رفت ، جوان متوجّه شد خون بر سينه و لباسش مى ريزد .
با خود گفت : به خدا قسم ، نزد #پيامبر_اکرم صلى الله عليه و آله خواهم رفت و داستان را به ايشان خواهم گفت .
سپس نزد ایشان آمد .
پیامبر خدا از او پرسيدند : اين چه وضعى است؟
جوان ، داستان را گفت .
آن گاه ، جبرئيل عليه السلام نازل شد و اين آيه را آورد :
« قُل لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکي لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ *
به مردان با ايمان بگو : ديده فرو نهند و پاك دامنى ورزند كه اين ، براى آنان ، پاكيزه تر است؛ زيرا خدا به آنچه مى كنند ، آگاه است . »
📖 سوره نور ، آیه ۳۰
📚منبع :
كافی ، ج ۵ ، ص ۵۲۱
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📔#حکایتی_زیبا_و_آموزنده
مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد .
ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی
رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد .
افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز
امتحان کرد اما به جایی نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش
گرفت کنار ساحل کودکی را دید که
مشغول پر کردن سطل آب کوچکی
از آب دریا بود . سطل پر و سر ریز
می شد اما کودک همچنان آب می ریخت
مرد پرسید : چه می کنی؟
کودک جواب داد : به دوستم قول
دادم همه آب دریا را در این سطل
بریزم و برایش ببرم
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند
و اشتباهش را به او بگوید
اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود
به کودک گفت : من و تو
در واقع یک اشتباه را مرتکب شده ایم
مولانا می گوید :
هر چه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📚دعایی که هدر رفت !
خداوند به يكى از پيامبرانش #وحى فرمود كه در ميان قومت سه دعای فلان شخص #مستجاب است.
پیامبر آن شخص را مطلع کرد و آن مرد نیز این قضیه را به همسرش اطلاع داد ، همسر مرد از وی درخواست کرد که یکی از دعاها را مختص او قرار دهد و مرد نیز پذیرفت.
#همسر آن مرد از وى خواست تا #دعا كند كه او زيباترين #زن روزگار گردد ، مرد نیز دعا کرد و دعایش مستجاب شد ، ولى زيبايى زن چنان كرد كه پادشاه و درباريان و جوانان بسيارى به او دل بستند.
كار به جايى رسيد كه آن زن ديگر به #شوهر پيرش علاقهاى نداشت و خشمگينانه با او رفتار مىكرد ولى آن مرد پيوسته با زنش #مدارا مىكرد. اما بلاخره طاقتش به سر رسید و مرد از خدا خواست كه زنش را به شكل سگى درآورد.
فرزندان آن مرد به نزد وی آمدن و گفتند مردم مارا سرزنش می کنند که مادر شما #سگ است و ... زارىكنان به پدر التماس کردند تا برای حفظ آبروى خانواده، مادرشان را به چهرۀ نخست درآورد؛ پدر نيز قبول كرد و دعا کرد؛ همسرش به چهرۀ پيشين بازگشت و اينگونه دعا های این مرد ضایع شد.
📚منبع :بحار الأنوار, ج 14 , ص 485
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❤️ عید است و دلم خانهی ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
یک ماه تمام میهمانت بودیم
یک روز به مهمانی این خانه بیا...
#رمضان
#عید_فطر
#امام_زمان عج
♦️♦️خواستگاری به سبک طلبگی❤️❤️
💥 کسب تعریف!!!
طلبه ای در یکی از مدارس اصفهان درس میخواند؛
روزی در درسِ نحو به این مطلب رسید که «اگر نکره ای به معرفه اضافه شود کسبِ تعریف میکند»؛
به تندی از جا برخاست به بازار اصفهان رفت و خدمت تاجری که شهرت کشوری داشت، رسید؛
به وی گفت: مرا می شناسی؟
تاجر گفت: خیر.
طلبه گفت: آری من، طلبهٔ مجهول و نکره و ناشناخته ای هستم ولی شما تاجر معروف و مشهوری میباشی؛
تاجر گفت: بسیار خوب؛ چه می خواهی بگویی؟ مقصودِ تو چیست؟
طلبه گفت: در علم نحو خوانده ام که اگر نکره ای به معرفه اضافه شود کسبِ تعریف میکند؛ بنابراین مرا به دامادی بپذیرید تا با اضافه و نسبت به شما، معروف و مشهور شوم؛
تاجر هم خوشش آمد و پذیرفت که طلبه با دخترش ازدواج کند!!!!
(( کتاب شیرین تر از عسل ص ۲۱ ))
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌹مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد ؛
چون در هر بهار برایت گل می فرستد و هرروز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند.
به یاد داشته باش که پروردگار عالم با این که می تواند در هر جائی از دنیا باشد ، قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگوئی گوش می کند ...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📖اعجاب و اهمیت خواندن سوره توحید هنگام خواب!
1⃣مرحوم #آیتالله_علی_سعادتپرور فرموده بودند: «مردنم را به من نشان دادند، واضح دیدم که انبیا و اولیای الهی در #تشییع جنازه ام شرکت کرده اند واین به خاطر آن است که بنده چهل سال در وقت سحر ،صد مرتبه سوره «قل هو الله احد» را با توجه می خواندم و به روح یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر هدیه کرده ام»
2⃣از #رسول_خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمودند: «هر کس که قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را هنگام خواب سه مرتبه بخواند، خداوند پنجاه هزار ملک را بر او موکّل مینماید تا در آن شب #حراستش کنند».
3⃣#امیر_المؤمنین علیه السّلام نقل مینماید که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم فرمودند: «کسی که به هنگام #خواب صد بار سوره #توحید را بخواند، خداوند #گناهان پنجاه سال او را میبخشد.»
4⃣#امام_صادق علیه السلام فرموده اند:
«هر که دچار مرض و یا گرفتاری شود و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نخواند و در آن #بیماری و شدّت بمیرد از اهل آتش است.»
5⃣و«هر که به #بستر رود و (توحید) را یازده بار بخواند خانه او و همسایگانش مصون است.»
📘وسائل الشیعه، ج۶، ص۲۲۴
📗ثواب الأعمال و عقاب الاعمال، ص۱۲۸
📕الکافی، ج۲، ص۶۲۰ و...
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande