📚 داستان کوتاه
فردی "ڪیسه ای طلا" در باغ خود دفن ڪرده بود ڪه بعد از مدتے یادش رفت ڪجا بود.
نزد بایزید بسطامی آمد.
بایزید گفت:
نیمه شب برخیر و تا "صبح نـماز بخوان." اما باید مواظب باشی ڪه لحظه ای ذهنت نزد گمشده ات نرود و نیت عبادت تو مادی نشود.
"نیمه شب" به نماز ایستاد و نزدیڪ صبح یادش افتاد ڪجای باغ دفن ڪرده است.
سریع نماز خود به هم زد و بیل برداشت و باغ روانه شد و محل را ڪند و ڪیسه ها در آغوش ڪشید.
صبح شادمان نزد بایزید آمد و بابت راهنمایی اش تشڪر ڪرد. بایزید گفت: می دانی چه ڪسی "محل سڪه" را به تو نشان داد؟
گفت: نه.
گفت: "ڪار شیطان" بود ڪه دماغ اش بر سینه ات ڪشید و یادت افتاد.
مرد تعجب ڪرد و گفت: به خدا برای شیطان نمی خواندم.
بایزید گفت: می دانم، خالص برای خـدا بود. شیطان دید اگر چنین پیش بروی و لذت "عبادت و راز و نیاز و سجده شبانه" را بدانے ، دیگر او را رها می ڪنی...
نزدیڪ صبح بود، لذت عبادت شبانه را "ملایڪ "می خواستند بر ڪام تو بچشانند، ڪه شیطان محل طلاها را یاد تو انداخت تا محروم شوی.
چون یڪ شب اگر این لذت را درڪ می ڪردی، برای همیشه سراغ عبادت نیمه شب می رفتے. شیطان یادت انداخت تا نمازت را "قطع ڪنی." چنانچه وقتی قطع ڪردی و رفتی طلاها را پیدا ڪردی دیگر "نمازت را نخواندی" و خوابیدی...
"و اینجا بود ڪه شیطان تیر خلاص خود را به تو رها ڪرد."
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#عبادت_در_بازار
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با اصحاب نشسته بود.
#جوانی نیرومند، صبح زود، بر ایشان بگذشت.
🔹یکی پرسید: در این وقت صبح به کجا می روی؟
🔸گفت: به دکانم در بازار.
🔹گفتند: دریغا! اگر این صبح خیزی او در راه خدای تعالی می بود، نیک تر بود.
⚜رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چنین مگویید، که اگر برای آن باشد که خود را از خلق بی نیاز کند و یا #معاش پدر و مادر خویش یا زن و فرزند را تأمین کند، او در همین حال، در راه خدا گام بر می دارد.
حضرت عیسی مسیح علیه السلام مردی را دید
🔹گفت: تو چه کار می کنی؟
🔸گفت: #عبادت می کنم.
🔹گفت: قوت و غذا از کجا می خوری؟
🔸 گفت: مرا برادری است که قوت مرا فراهم می آورد.
🔹عیسی (ع) گفت: پس برادر تو از تو #عابدتر است.
📗 #کیمیای_سعادت
✍ ابوحامد محمد غزالی
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌾✨🌾✨🌾✨🌾✨🌾
💫ﺍﮔﺮ ﻋﻘﺮﺏ ﺭﻭﻯ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻯ، ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ گزد !
🌱 ﻣﺮﺩ ﺳﻴﺎﻩ ﭘﻮﺳﺘﻰ ﺩﺭ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﻧﻮﻛﺮ ﺁﻗﺎﻳﻰ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﻧﺠﻒ ﻧﺰﺩ ﺍﺳﺎﺗﻴﺪ ﺍﺧﻠﺎﻕ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺭﻓﺖ. ﻭﻗﺘﻰ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻳﺎ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺷﺨﺼﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﻛﺮﺩ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺁﻗﺎﻳﺎﻥ ﻧﺠﻒ ﭼﻪ ﺩﻳﺪﻯ ﻭ ﺁﻥﻫﺎ ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﻙ ﻛﺮﺩﻯ؟ ﮔﻔﺖ:
🌴ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻥﻫﺎ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﻋﻘﺮﺏ ﺭﺍ ﺭﻭﻯ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻯ، ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﮔﺰﺩ. ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﻢ ﺍﺛﺮ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ؟ ﮔﻔﺖ: ﺷﺎﻳﺪ. ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻋﻘﺮﺏ ﻫﻔﺖ ﺩﻧﺪﻩ ﻯ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻯ ﻳﺎ ﺳﻴﺎﻫﻰ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺭﻭﻯ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﻛﺮ ﺳﻴﺎﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ، ﻋﻘﺮﺏ ﻣﻜﺮﺭ ﺭﻭﻯ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺑﺎﻟﺎ ﻭ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ، ﻭ ﻫﻴﭻ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺍﺛﺮ ﻧﻜﺮﺩ.
👈ﻛﺮﺍﻣﺎﺕ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻦﻫﺎ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮ ﺍﺳﺖ. ﻗﺮﺁﻥ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﻰ - ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ - ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ:
🍃" ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﻭ ﺷﺨﺺ ﻣﺒﺘﻠﺎ ﺑﻪ ﭘﻴﺴﻰ ﺭﺍ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﻣﻰ ﺑﺨﺸﻢ ﻭ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ. " ﻭ ﻧﻴﺰ ﻣﻰ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ: " ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ
می کنید مطلع می ﺳﺎﺯﻡ. ﻫﻤﻪ ﻯ ﺍﻳﻦﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ. ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﻭ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻭﺟﻮﺩﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﺍﺳﺖ. ﺧﺪﺍ ﻛﻨﺪ ﮔﺮﻣﻰ ﺑﺎﻃﻨﻰ ﻭ ﺍﻧﺲ ﺑﺎﻃﻨﻰ ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺩﻳﻦ ﻭ ﻣﻘﺪﻣﺎﺕ ﻭ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺩﻳﻨﺪﺍﺭﻯ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ، ﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﻭ ﻋﺘﺮﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻛﺎﻓﻰ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺣﻘﺎﻧﻴﺖ ﺩﻳﻦ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﻳﻘﻴﻨﻰ ﮔﺮﺩﺩ، ﻫﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻳﻘﻴﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ، ﻭ ﻫﻢ ﻗﺎﺑﻠﻴﺖ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﻳﻘﻴﻦ ﻛﻨﻴﻢ.
در محضر آیت الله العظمی #بهجت (ره)
نویسنده : محمد حسین رخشاد
🌾
#از_خواب_غفلت_برخيزید
#نهج_البلاغه
🔸وَ کَيْفَ لاَ يُوقِظُکَ خَوْفُ بَيَاتِ نِقْمَة، وَ قَدْ تَوَرَّطْتَ بِمَعَاصِيهِ مَدَارِجَ سَطَوَاتِهِ! فَتَدَاوَ مِنْ دَاءِ الْفَتْرَةِ فِي قَلْبِکَ بِعَزِيمَة، وَ مِنْ کَرَى الْغَفْلَةِ فِي نَاظِرِکَ بِيَقَظَة
💎چگونه ترس از بلاها و عذابهاى شبانه تو را بيدار نکرده در حالى که بر اثر معاصى الهى هر روز، خود را به مرحله بالاترى از خشم خدا مى افکنى! حال که چنين است بيمارى سستى دل خود را با داروى تصميم و عزم راسخ مداوا کن و اين خواب غفلتى که چشمت را فرو گرفته با بيدارى برطرف ساز»
🖊 #آیت_الله_حائری_شیرازی ره:
فرض کنید یک مخزنی است که قرار است بیایند و آب آن را اندازه بگیرند و به شما بر اساس آن نمره بدهند! این مخزن، دو کار دارد که باید انجام بدهید: یکی این که آب بکشید و بریزید در آن. دیگر اینکه، آب بندی اش را درست کنید.
بعضی ها روی آب کشیدن و ریختن در این مخزن متمرکزند، اما در آب بندی این مخزن زیاد دقتی ندارند. اینها آبِ زیاد می ریزند در مخزن، اما وقتی روز موعود می رسد، آب چندانی در آن نیست؛ چون آب بندی نشده؛ نشت کرده. اما آنهایی که این نشتی را گرفته اند و آب بندی اش کرده اند، با وجودیکه نصف آن گروه دیگر آب در مخزنشان ریخته اند، اما نمرۀ بالاتری می گیرند! چون مخزنشان نشت نکرده بود.
حالا چطور می شود که یکی مخزنش آب بندی است و دیگری آب بندی نیست؟
گاهی انسان یک نگاه تحقیر آمیز به کسی می کند؛ این نشت است؛ این، آب بندی نشده؛ یک مقدار از این مخزنش خالی می شود. گاهی خوشش می آید یکی را سَبُک کند؛ می گوید او را باید بتکانیم. بله! می تکانی؛ او هم یک خرده کوچک می شود؛ اما این که چقدر از مخزن تو خالی شده، آن را هم خبر داری؟
#امام_زمانم💚
❤️دوش در وقت سحر شمع دل افروخته ام
نرگس مست تو را دیده ام و سوخته ام
به تمنای وصال تو ز سر تا به قدم
چشم گردیده به راه قدمت دوخته ام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✨﷽✨
🌼عيبجو
✍شخصى نزد عمر بن عبدالعزيز آمد و در خلال سخنان از مردى نام برد، او را به بدى ياد كرد و عيبى از وى بزبان آورد. عمر بن عبدالعزيز گفت اگر مايلى پيرامون سخنت بررسى و تحقيق ميكنم .در صورتيكه گفته ات دروغ درآمد فاسق و گناهكارى و خبرى كه داده اى مشمول اين آيه است .
يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا. (اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر فاسقى برايتان خبرى آورد نيك وارسى كنيد مبادا به نادانى گروهى را آسيب برسانيد و [بعد] از آنچه كرده ايد پشيمان شويد )
📖الحجرات 6
در صورتيكه راست گفته باشى عيبجو و سخن چينى و مشمول اين آيه هستى :هماز مشاء بنميم (عيبجوست و براى خبرچينى گام برمى دارد) 📖القلم 11
اگر ميل دارى تو را مى بخشم و مورد عفوت قرار ميدهم . مرد كه از گفته خود سخت پشيمان و منفعل بود با سرافكندگى و ذلت درخواست عفو نمود و متعهد شد كه ديگر از كسى عيبجوئى نكند و اين عمل ناپسند را تكرار ننمايد.
📚 مجموعه ورام ، جلد1 صفحه 122
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨داستان معجزه وار دفن علامه طباطبایی
✅حجت الاسلام والمسلمین رسول جعفریان در کتاب «مقالات و رسالات تاریخی« (دفتر چهارم)، از زبان حجت الاسلام محمد حسین اشعری فرزند مرحوم آیت الله علی اصغر اشعری قمی، از همدرسان امام راحل این گونه آورده: «علامه طباطبایی این اواخر بیماری پارکینسون گرفت و تقریبا آخر کاری فلج شد تا گردن. این اواخر در بیمارستان آیت الله گلپایگانی بستری شد. من سه شبانه روز اکثر اوقات آنجا بودم و ایشان در حالت اغماء بود. روزی دکتر منافی وزیر بهداری وقت آمد به بیمارستان برای ملاقات با ایشان. وقتی وضع او را دید تلفن کرد که هلکوپتر بفرستند تا او را به تهران منتقل کنیم. من مخالفت کردم و گفتم ایشان چند ساعتی بیشتر زنده نیست. اما قبول نکرد.
همان وقت آیت الله گلپایگانی آمد که دید ایشان در حال اغماء است، این مساله را با ایشان مطرح کردم و به ایشان گفتم: شما امر کنید دکتر منافی این کار را نکند. ایشان دکتر منافی را صدا زد و از او خواست تا عصر صبر کنند. اگر جوری بود که می شود او را منتقل کرد آن وقت منتقل کنید. بالاخره یکی دو ساعت بعد درگذشت، من تلفنا فوت ایشان را به آقای خمینی اطلاع دادم، ایشان فرمودند: در باره قبر ایشان هر کجا را صلاح می دانید اقدام کنید. به آقای مولایی هم دستور خواهیم داد. من به دنبال آقای مولایی آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم. ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی و انگجی جایی را معرفی کرد. من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان مفسر و فیلسوف باید قبرش جایی باشد که مردم راحت تر و آشکارتر سر قبر ایشان بیایند.
آنچه آقای مولایی اصرار کرد من مخالفت کردم. بعد آمدم جایی را که قبر فعلی ایشان است نشان دادم، ایشان گفت اینجا پایه های سقف است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست، من نپذیرفتم. ایشان گفت: حتی اگر بشود شکافت، اینجا قبر علماست و ما مجاز به شکافتن نیستیم. من گفتم: این مساله را حل می کنم. معمارها را بیاورید تا نظر بدهند که می شود شکاف داد یا نه. و ثانیا آقای نجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت.
از ایشان می پرسیم که آیا قبر عالمی در اینجا هست یا خیر. غروب شد و آقای نجفی آمد. بعد از نماز داستان را شرح دادم و خواستم ایشان بیاید شرح بدهد که اینجا قبری از علما بوده است یا نه. ایشان آمد و گفت: تا آنجا که من صورت برداری کرده ام اینجا قبر کسی نیست. آقای مولایی گفت: چه اصراری دارید. من گفتم: نه اینجا که قبر نیست. بر فرض هم بتون باشد، امتحانش آسان است. بالاخره به این امر تن دادند و شب درها را بستند و قالی را کنار زدند و عمله آوردند تا بشکافند. سنگ مرمر را برداشتند. موزائیک را هم برداشتند، خبری از بتون نبود. خاک و خاشاک را برداشتند یک مرتبه هر چه کلنگ زدند صدا می کرد. آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است. من مخالفت کردم و گفتم: ببینیم چرا صدا می کند. دیدیم آجرهای بزرگ است. برداشتند، در این وقت با کمال شگفتی دیدیم یک قبر آماده و ساخته آن جا هست بدون این که ذره ای چیزی از استخوان و غیره در آن باشد. آقای مولایی گفت: این واقعا شبیه معجزه است، همانجا آقای طباطبائی را دفن کردند.»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
9.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستان تکان دهنده از جوان گناهکار وداستان مرد چشم چران
🎙استاد دانشمند
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🖇 اتفاقی عجیب زیر حرم حضرت عباس(ع)
🌻 آبی که 14 قرن پیش از فرزندان پیامبر اسلام سلب کردند امروز در حرم قمر بنی هاشم، به طرز معجره آسايی نابينا را بينا میكند، بيمار سرطانی را شفا میدهد و از 50 سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده میشود نه كم و نه زياد میشود.
۞ شيخ عباس 74 ساله، كه 36 سال خادم حرم حضرت عباس عليه السلام است، در مورد جريان آب دور قبر علمدار كربلا گفت:
قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت كه از 400 سال قبل كه آب لوله كشی نبود اين آب مرتب میجوشيده و از يك طرف وارد و از طرف ديگر خارج ميشد كه مزه و طعم آن آب از بهترين آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت.
↫ مردم میآمدند و از آن آب به عنوان تبرك استفاده میكردند و آب در تابستان خنك و در زمستان گرم بود.
【 از 50 سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده ميیشود
نه كم و نه زياد میشود. 】
💥 وی ادامه داد: شما به خوبی میدانيد اگر آب به مدت 10 روز در يك جا بماند گنديده میشود، اما اين آب با وجود اينكه درب ورودی آن بسته شده مانند گلاب ميماند و در اطراف قبر مطهر حضرت قمربنی هاشم حلقه زده و همچنان بسيار تازه و معطر مانده است.
💢 اين آب به ارتفاع يك متر بالاتر از قبر قرار دارد، اما هرگز وارد مرقد مطهر نشده و من اينها را به چشم خود ديده ام و بارها شاهد بوده ام چقدر افراد كور وارد حرم شده و چند قطره از اين آب در چشمان آنها ريخته شده و بينا شده اند و يا افرادی داراي امراض پوستی و سرطانی با استفاده از اين آب شفا پيدا كرده اند. مگر آب دريای رحمت آقا تمام میشود.
❂ هم اكنون در بخش درب صاحب الزمان مرقد مطهر ابوالفضل پنجره كوچكی قرار دارد كه وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه كنيد از آن مرتب بوی گلاب میآيد و اين همان آبی است كه متأسفانه خادمان كنونی در ورودي آن را و راه رسيدگی به سرداب را به روی زوار بسته اند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شخصی به نام عبدالجبار مستوفی عزم زیارت حج کرده بود.
او هزار دینار زر ذخیره کرده بود. روزی از کوچه ای در کوفه رد می شد که به خرابه ای رسید. زنی را دید که در آن جا مشغول جست وجو بود. ناگاه در گوشه ای مرغ مرده ای دید، آن را زیر چادر گرفت و رفت.
عبدالجبار با خود گفت: این زن محتاج است ، باید ببینم که وضع او چگونه است؟ پشت سر او رفت تا این که زن داخل خانه ای شد.
کودکانش پیش او جمع شدند و گفتند: ای مادر از گرسنگی هلاک شدیم؟ زن گفت: مرغی آورده ام تا برای شما بریان کنم.
عبدالجبار چون این سخن را شنید، گریست ...
با خود گفت: اگر حج خواهی کرد، حج تو این است. آن هزار دینار زر از خانه آورد و یرای زن فرستاد و خودش در آن سال در کوفه ماند.
چون حاجیان مراجعه کردند و به کوفه نزدیک شدند، مردمان به استقبال آنان رفتند. عبدالجبار نیز رفت. چون نزدیک قافله رسید،
شترسواری جلو آمد و بر وی سلام کرد و گفت: ای عبدالجبار از آن روز که در عرفات ده هزار دینار به من سپرده ای تو را می جویم، زر خود را بستان و ده هزار دینار به وی داد و ناپدید شد.
آوازی برآمد که ای مرد هزار دینار در راه ما بذل کردی، ده برابر پس فرستادیم و فرشته ای به صورت تو خلق کردیم تا از برایت هر ساله حج گزارد تا زنده باشی که برای بندگانم معلوم شود که رنج هیچ نیکوکاری به درگاه ما ضایع نیست.
📕قصص الانبيا
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🌼غافلانِ از گذر عمــر زيــانكارانند ⇩
" اَلْمَغْبُونُ مَنْ غَبَنَ عُمْرَهُ سٰاعَةً بَعْدَ سٰاعَةٍ "
✍ مغبون كسى است كه ساعت به ساعت از عمرش مى گذرد و او هيچ استفاده اى نمى كند و زيان مى كند .
عمر خود را به دور هم نشستن و گفتن حرف هاى متفرقه مى گذارند . اگر طلبه است ، مباحثه نمى كند ، اگر غير طلبه است ، عمرش را ضايع مى كند . چه قدر در شبانه روز ساعت هاى عمر ما از بين مى رود.
يكـ روز ( حاج ميرزا على محدث زاده ) در شبستان راجع به زيان عمر صحبت مى كردند و مى گفتند كه خيلى از عمرهاى ما تلف مى شود ،ايشان فرمودند: يكى از اروپاييان كتابى نوشته كه ترجمه نام آن كتاب به زبان فارسى مى شود : ( يكـ دقيـقه قبل از غذا ) بعد در توضيح اينكه چرا نام اين كتاب را گذاشته "يكـ دقيـقه قبل از غـذا " گفته : من مى خواستم كتابى بنويسم ، ولى با اين حال وقت نداشتم و تمامى شب و روزم مستغرق بودم. روزى به طور ناگهانى به ذهنم رسيد كه من زمانى كه سر سفره مى نشينم تا وقتى كه همسرم غذا را بياورد ، يكـ دقيقه بيكار هستم ، خوب است كه در همين يكـ دقيقه دو سه خط كتاب را بنويسم . بعد از آن روزى دو سه خط از كتابم را نوشتم و تمام شد.
ببينيد اين اروپايى حتى از يكـ دقيقه عمرش هم استفاده كرده و كتابى نوشته است .حالا ما چه طور عمرمان را تلف مى كنيم . ما نمى توانيم اين كارها را بكنيم؟ نمى توانيم يكـ حديث پاكنويس كنيم ؟ تا سفره انداخته مى شود يكـ حديث براى خواهر يا برادرمان بگوييم ؟ يكـ مسئله شرعى يادشان بدهيم ؟ حمد و سوره ى خواهرمان را بپرسيم ؟ كارى كنيم كه عمرمان تلف نشود؟
📚"از بیانات آیت الله #مجتهدی (ره)
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•