☘داستان ☘
💥یك خواب عجیب از پسر عبدالباسط قاری قرآن💥
🌸ماجراى خوابى كه فرزند استاد عبدالباسط درباره پدر بعد از وفاتش دیده قابل تامل است، شایان ذكر است كه محبت و عشق مصری ها به حضرت على علیهالسلام، و خاندان اهل بیت علیهمالسلام، با وجود سنى مذهب بودن مصریان مشهوراست.
👈نقل مىكنند كه: فرزند استاد عبدالباسط چندین بار پدر را در خواب مىبیند در حالى كه از وى مىخواهد به شهر نجف برود و تذكره ولایت امیرالمؤمنین على علیهالسلام، را براى او از مراجع آن شهر تهیه كند. پسر در عالم خواب از او می پرسد كه چه نیازى به این تذكره دارد و او در جواب مىگوید:
🌹 قرآن مرا از رفتن به جهنم حفظ كرد. از این بابت نگران پدرت نباش، اما براى گذشتن از پل صراط و ورود به بهشت در حالى كه در آستانه آن قرار گرفته ام یك چیز كم دارم و آن تذكره ولایت على علیهالسلام است. برو و آن را برایم تهیه كن.
🌱فرزند استاد براى اجراى ماموریت پدر راهى نجف، مدفن امام على علیهالسلام، مىشود.
📖 منبع: هفته نامه عراقى « بدر» چاپ قم در تاریخ 27 رمضان سال 1418 برابر با 26 ژانویه 1999 در مقالهاى به قلم « لعیبى» با عنوان « پدرت را نجات بده» این ماجرا را به نقل از برخى خطباى عراقى از جمله خطیب معروف « سید عادلالعلوى» بازگو كرده است.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#تلنگر
⭕️ارزش خوندن داره بخونیدآموزنده هست
💚یڪے از شاگردان شیخ رجبعلۍخیاط میگفت:
فرزند دو ساله ام ڪه اڪنون حدود چهل سال دارد، در منزل شلوار و فرش را نجس ڪرده بود.
❌مادر چنان او را زد ڪه نزدیک بود نفس بچه بند بیاید!
🔻خانم پس از یک ساعت، تب شدیدے ڪرد. به پزشک مراجعه ڪردیم و در شرایط اقتصادے آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد. ولے تب قطع نشد. [بلڪه شدیدتر شد.]
مجددا به پزشک مراجعه ڪردیم و این بار چهل تومان بابت هزینه درمان پرداخت ڪردیم ڪه در آن روزگار برایم سنگین بود.
🔻شب هنگام جناب شیخ را سوار ماشین ڪردم تا به جلسه برویم.
✔️ همسرم نیز در ماشین بود.
اشاره به خانم ڪردم و گفتم:
{ والدهبچههاست.تب ڪردهاست.دڪتر هم بردیم، ولےتب او قطع نمےشود. }
شیخ نگاهے ڪرد و خطاب به همسرم فرمود:
☆ بچه راڪهآنطور نمۍزنند. #استغفارڪن،از بچه دلجویے ڪن و چیزے برایش بخر، خوب مۍشود.چنینڪردیم تب او قطع شد...☆
♨️آرۍ#ظلمڪردنحتۍبه فرزند بارحقالناس بردوش انسان خواهد نهاد.
📙برگرفته از ڪتاب تقاص
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤هیچ وقت به بزرگی خدا شک نکن
🌟یک روز عارفی سوار تاکسی شده بود. در مسیر راه نفس عمیقی میکشد و از ته دل میگوید: «ای خدای من!»
راننده تاکسی با اعتراض میگوید: یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست.
علامه در جواب فوراً دو بیت از سعدی میخواند:
چنان لطف او شامل هر تن است
که هر بنده گوید خدای من است
چنان کار هرکس به هم ساخته
که گویا به غیری نپرداخته
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#داستان_آموزنده
🔆 عبدالله پول حج مستحبى را به فقرا مىدهد
💫علامه حلى در كشف اليقين و علامه نورى در كلمه طيبه حكايتى كه در بغداد اتفاق افتاده نقل مىكنند شخصى بنام عبدالله بن مبارك يك سال (در ميان مىرفت) به زيارت بيت الله حج مىكرد و طواف مىكرد و مدت پنج سال در اين امر مشغول بود.
💫در زمان حكومت مأمون يك وقت بيرون رفت در بعضى از سالها كه نوبت حج او بود پانصد مثقال طلا با خود براشت و متوجه بازار شد كه تدارك سفر حج بنمايد.
💫پس در خرابهاى كه بر سر راه او بود علويهاى را ديد كه مرغ مرده را برداشته و پرهاى او را مىكند و آن را پاك مىكند عبدالله بن مبارك به نزد او آمد و گفت: براى چه اين مرغ مرده را پر مىكنى مگر قرآن نخواندهاى كه خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد:
انما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير
💫گفت: مگر نمىدانى خوردن ميته حرام است؟
💫زن علويه گفت: از حال من سوال مكن و مرا به حال خود بگذار و از پى كار خود برو.
💫عبد الله گفت: از سخن او چيزى بخاطر من رسيد جوياى حال شدم تا اينكه گفت: اى عبدالله بدان كه من زنى سيده و علويه هستم فرزندان يتيم دارم شوهرم از دنيا رفته اين روز چهارم است كه چيزى خوردنى به دست من و بچههايم نيامده است و چون كار به اضطرار رسيد اين مرغ ميته بر ما حلال است و من به غير از اين مرغ مرده چيزى به دست من نيامده اكنون مىخواهم آن را پاك كنم براى بچههايم ببرم.
💫عبد الله گفت: چون اين حكايت را شنيدم از اين علويه با خود گفتم واى بر تو اى عبد الله كدام عمل بهتر از رعايت اين علويه و سادات خواهد بود پس آن علويه را گفتم دامنت را باز كن پانصد مثقال طلا كه داشتم همه را در دامن علويه ريختم و آن سال مكه نرفتم و به منزل خود مراجعت كردم چون حجاج مراجعت كردند من به استقبال ايشان رفتم به هر كس از حجاج مىرسيدم مىگفتم خداوند حج ترا قبول فرمايد ديدم او نيز به من همين دعا را مىنمايد.
💫و مىگويد: اى عبد الله آيا خاطر دارى كه فلان محل با ما چنين و چنان گفتى و مردم بسيار به من همين را مىگفتند من تعجب كردم كه امسال به حج نرفتم.
💫شب در عالم رويا ديدم رسول خدا صلىالله عليه و آله را كه فرمود اى عبدالله عجب مدار بدرستى كه چون تو به فرياد علويه و فرزندانش رسيدى من از خداوند متعال درخواست كردم كه ملكى به صورت تو بفرستد براى تو حج بنمايد حالا مىخواهى حج بكن و مىخواهى حج مكن بعد از اين.
💫عمل خوب دو ثمره دارد دنيوى و اخروى ملاحظه فرموديد تاريخ را كه ذكر كرديم كسى كه آخرت را مقدم بدارد او به دنيا هم مىرسد ولى اگر بطرف دنيا رفتيم به هيچ كدام نمىرسيم آيه قرآن هم اشاره به اين مطلب دارد.
💫من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ماله فى الاخره من نصيب
💫ترجمه آيه شريفه: آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند تلاش براى بهرهگيرى از اين متاع زود گذر فانى باشد تنها كمى از آنچه را مىطلبند به آنها مىدهيم اما در آخرت هيچ نصيب و بهرهاى نخواهند داشت.
✾
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭 شیطان با بنده ای همسفر شد
موقع نماز صبح، بنده نماز نخوند
موقع ظهر و عصر هم، نماز نخوند
موقع مغرب و عشاء رسید، بازم بنده نماز بجای نیاورد
💭 موقع خواب شیطان به بنده گفت من با تو زیر یک سقف نمی خوابم
چون پنج وقت موقع نماز شد و تو یک نماز نخوندی میترسم غضبی از آسمان بر این سقف نازل بشه
که من هم با تو شامل بشم
💭بنده گفت تو شیطانی و من بنده خدا ، چطور غضب بر من نازل بشه ؟
شیطان در جواب گفت من فقط یک سجده اونم به بنده خدا نکردم از بهشت رانده شدم و تا روز قیامت لعن شدم
در صورتیکه تو از صبح تا حالا باید چند سجده به خالق میکردی و نکردی وای به حال تو که از من بدتری ؟؟؟؟
«شیطان که رانده شد بجز یک خطا نکرد
خــود را بـه سـجـده ی آدم رضــا نـکـرد
شـیــطان هـــزار بــار بـه از بــی نـمـــاز
او سجــده بـر آدم و او بـر خــدا نـکـرد»
💠✨ از پاهايي که نمي توانند تو را به اداي نماز ببرند، انتظار نداشته باش که تو را به بهشت ببرند..
❤️ رسول الله فرموده اند :
❌ ترك نماز صبح: نور صورت
❌ ترك نماز ظهر: بركت رزق
❌ ترك نماز عصر: طاقت بدن
❌ ترك نماز مغرب: فايده فرزند
❌ ترك نماز عشاء: آرامش خواب را از بين میبرد
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ وَ مُسْتَوْدَعَ حِكَمِ الْوَصِيِّينَ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که سینه مبارکت گنجینه علم اولین و آخرین است.
سلام بر تو و بر روزی که به تمام جهانیان جرعه های حکمت را خواهی نوشاند.
📚 بحار الأنوار، ج99، ص97.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
📔#حکایت
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش میکرد تا خود را رها کند اما سقراط قویتر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید: «در آن وضعیت تنها چیزی که میخواستی چه بود؟» پسر جواب داد: «هوا» سقراط گفت: «این راز موفقیت است! اگر همان طور که هوا را میخواستی در جستجوی موفقیت هم باشی به دستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد.
✓
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
☄چشم وهم چشمی ☄
✨مرحوم حاج اسماعیل دولابی:
🌹در جوانی اسبی داشتم، وقتی سوار آن میشدم و از کنار دیواری عبور میکـرد و
سایه ی آن به دیوار می افتاد، اسبم به آن نگاه میکرد و خیال مـیکـرد اسـب دیگری
است، لذا خرناس میکشید و سعی میکرد از آن جلو بزند، و چون هر چه تند میرفـت،
میدید هنوز از سایه اش جلو نیفتاده است، باز هم به سرعتش اضافه میکرد تا حدی که
اگر این جریان ادامه مییافت، مرا به کشتن میداد.
اما دیوار تمام شد و سایه اش از بین
رفت و آرام گرفت.
👈در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست، میخواهد در جنبه هـای دنیوي از آنها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگـران بـازش نـداری، تـو را بـه
نابودي
#دولابی
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
خلاصه داستان عجیب ام داوود
ام داوود، خانمی بود که در زمان امام صادق علیه السلام زندگی می کرد و پسری به نام داوود داشت.
روزی ماموران حاکم، داوود را دستگیر کردند و به زندان انداختند.
ام داوود به محضر امام صادق علیه السلام رفت و کمک خواست.
امام صادق علیه السلام هم این دعا را به او آموخت و فرمود:
«این دعا، درهای آسمان را باز میکند و فورا به اجابت می رسد...».
ام داوود دستور امام را عملی کرد و همان شب، خواب پیامبر صلی الله علیه وآله را دید که به او مژده اجابت داد.✨
از قضا همان شب، حاکم ظالم، خواب امیرالمومنین علیه السلام را دید که فرمود: «اگر داوود را آزاد نکنی تو را به آتش خواهم انداخت».
حاکم هم همان شب، داوود را از زندان آزاد کرد.
.
طریقه دعای ام داوود
دعای ام داوود را به دو روش می توان انجام داد: مفصل و مختصر
.
📌روش مفصل:
سه روز 13 و 14 و 15 رجب را روزه میگیری.
در روز پانزدهم، نزدیک ظهر غسل می کنی.
نماز ظهر و عصر را با رکوع و سجود نیکو به جا می آوری.
بعد از نماز عصر، در جای خلوتی که کسی با تو صحبت نکند رو به قبله می خوانی:
سوره حمد صد مرتبه
سوره توحید صد مرتبه
آیت الکرسی ده مرتبه
و بعد از آن این سوره ها را می خوانی:
سوره انعام
سوره اسرا
سوره کهف
سوره لقمان
سوره یس
سوره صافات
سوره فصلت
سوره شوری
سوره دخان
سوره فتح
سوره واقعه
سوره ملک
سوره قلم
سوره انشقاق
و سوره های بعد از انشقاق تا آخر قرآن را میخوانی
(👈🏻👈🏻اگر نمی توانی سوره ها را درست قرائت کنی میتوانی به جای این سوره ها، هزار بار سوره توحید را بخوانی)
پس از همه اینها، دعای ام داوود را می خوانی.
.
📌روش مختصر:
بزرگان بر مبنای روایات، برای کسانی که عذری دارند یا طاقت انجام روش مفصل را ندارند، طریقه های مختصری برای اعمال ام داوود بیان کرده اند که یکی از آنها این است:
.
سه روز 13 و 14 و 15 رجب را روزه میگیری.
در روز پانزدهم، نزدیک ظهر غسل می کنی.
نماز ظهر و عصر را با رکوع و سجود نیکو به جا می آوری.
بعد از نماز عصر، در جای خلوتی که کسی با تو صحبت نکند رو به قبله می خوانی:
.
یک مرتبه سوره حمد
صد مرتبه سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ
یک مرتبه آیت الکرسی (تا هم فیها خالدون)
صد مرتبه اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.
و بعد دعای ام داوود را میخوانی
.
📚زادالمعاد ص26 📚 بحارالأنوار ج95، ص397
✨﷽✨
✍️ دل نبستن به خوشنودیِ مردم
روايت شده كه #لقمان_حكيم ، در سفارش به فرزندش گفت: «به خشنودى و مدح و ذمّ مردم، دل خوش مدار؛ زيرا اين، دستْ يافتنى نيست؛ هر چند انسان در تحصيل آن ، نهايت تلاش خود را به انجام رساند» .
فرزندش به او گفت: معناى اين سخن چيست؟ دوست دارم براى آن ، مَثَلى يا كارى و يا سخنى را ببينم.
لقمان به او گفت: «من و تو بيرون برويم» .
بيرون رفتند و لقمان عليه السلام حيوانى را كه با آنها بود، سوار شد و پسرش را پياده رها كرد تا پشت سر او بيايد . بر گروهى گذر كردند، كه آنها گفتند: عجب پير سنگ دل و بى رحمى است ؛ خودش كه قوى تر است ، سوار حيوان شده و بچه را پياده رها كرده! اين ، كار بدى است .
لقمان به فرزندش گفت: «آيا سخن آنان را شنيدى كه سوار شدن من و پياده رفتن تو را بد شمردند؟» .
گفت: آرى.
لقمان عليه السلام گفت: «حال ، تو سوار شو تا من پياده بيايم» .
فرزند ، سوار شد و لقمان ، پياده راه افتاد تا اين كه بر گروه ديگرى گذر كردند، و آنها گفتند: عجب پدر و فرزند بدى هستند! پدر به اين دليلْ بد است كه بچه را خوب ادب نكرده و او سوار شده و پدر را پشت سر خود ، پياده رها كرده، در حالى كه پدر ، سزاوار احترام و سوار شدن است. فرزند نيز بد است ؛ زيرا او با اين حال، عاقّ پدر شده است. بنا بر اين، هر دو ، كار بدى كرده اند.
آن گاه ، لقمان به فرزندش گفت: «شنيدى؟» .
گفت: آرى . لقمان گفت: «حال ، هر دو با هم ، سوار حيوان مى شويم» .
سوار شدند و وقتى بر گروهى ديگر گذر كردند، آنها گفتند: عجب! در دل اين دو سوار، رحمى نيست و از خدا بى خبرند؛ هر دو ، سوار اين حيوان شده اند و خارج از توان، از آن ، بار مى كشند. بهتر بود يكى سوار شود و ديگرى پياده برود .
لقمان گفت: «شنيدى؟» .
گفت: آرى. آن گاه گفت: «حال ، بيا حيوان را بدون سواره، از پشت سر برانيم» .
چنين كردند و وقتى بر گروهى گذر كردند، آنها گفتند: اين كارِ اين دو شخص ، عجيب است كه حيوان را بدون سواره رها كرده اند و خودشان پياده مى روند. در هر حال، آنها را مذمّت كردند.
لقمان به فرزندش گفت: «مى بينى كه تحصيل رضايت مردم ، محال است . پس به آن اعتنا نكن و به جلب رضايت #خداوند ـ جلّ جلاله ـ مشغول باش ، كه كسب و كار و سعادت و خوش بختىِ دنيا و روز حساب و سؤال ، در آن است» .
📚فتح الابواب : ص 307 ، بحار الأنوار : ج 13 ص 433 ح 27 .
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
📔#داستان_کوتاه_آموزنده
🚩#زود_قضاوت_نکنیم
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد. او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد. او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: «چرا اینقدر طول کشید تا بیایی؟ مگر نمیدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئولیت نداری؟»
پزشک لبخندی زد و گفت: «متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم.»
پدر با عصبانیت گفت: «آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو می توانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا می مرد چکار می کردی؟»
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: «من جوابی را که در قرآن گفته شده می گویم؛ از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم. شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است. پزشک نمی تواند عمر را افزایش دهد. برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه. ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا.»
پدر زمزمه کرد: «نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است.»
عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد و گفت: «خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد.» و بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت: «اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید.»
پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: «چرا او اینقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟»
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد: «پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد. وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.»
هرگز زود کسی را قضاوت نکنید چون شما نمی دانید زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان می گذرد یا آنان در چه شرایطی هستند.
️
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande