🌸🍃🌸🍃
سلطان عبدالحمید ناصرالدوله هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان میرود و در یکی از این مسافرتها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان میکند. پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند.
چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا میشود. حسین خان هر چه التماس میکند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند ناصرالدوله قبول نمیکند.
سردار حسین خان به افضل الملک، پیشکار فرمانفرما متوسل میشود. افضل الملک نزد فرمانفرما میرود و وساطت میکند، اما باز هم نتیجهای نمیبخشد. سردار حسین خان حاضر میشود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند، اما باز هم فرمانفرما نمیپذیرد.
افضل الملک به فرمانفرما میگوید: قربان آخر خدایی هست، پیغمبری هست، ستم است که پسری در کنار پدر در زندان بمیرد؟ اگر پدر گناهکار است، پسر که گناهی ندارد؟
فرمانفرما پاسخ میدهد:
چیزی نگو که من، نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمیفروشم. پسر خردسال حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان میسپارد.
چند روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار میشود. هرچه پزشکان برای مداوای او تلاش میکنند اثری نمیبخشد. به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی میکنند و به فقرا میبخشند اما نتیجه نمیدهد و فرزند فرمانفرما جان میدهد.
فرمانفرما در عزای پسر خود در نهایت اندوه بسر میبرد. در همین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما میشود. فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند میگوید:
افضل الملک! باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند میبایست فرزند من نجات مییافت.
افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری میدهد میگوید:
قربان این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما میدانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوهی شما نمیفروشد...
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#سواد_زندگي
هرگز تسلیم نشوید
وقتی مشکلی رخ می دهد
وقتی جاده سربالایی است
وقتی پول کم و بدهی زیاد است
وقتی دلت می خواهد لبخند بزنی اما مجبوری که آه بکشی
وقتی تحت شرایط فشار و خفقان هستی
نفس بکش اما تسلیم نشو!
زندگی سرشار از فراز و نشیب است
ما میدانیم و لمسش میکنیم
بارها شکست میخوریم
و وقتی که باید تلاش کنیم دست از کار و تلاش بر میداریم
اگر پیشرفت، کند است هرگز تسلیم نشوید
موفقیت شاید در یک قدمی شما باشد
در مقابل شدیدترین ضربات به نبرد ادامه بدهید
در بدترین شرایط است که نباید تسلیم شوید
نبرد سخت تر = پیروزی شیرین تر
@DastaneRastan_ir
✨﷽✨
#حکایت
✅اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد.
🐎اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت:
👈سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
👥اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد
📖قرآن کریم:
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی
هرگز نیکیهای خود را با منت باطل نکنید
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⏰
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی میفروشد نقل میڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بیسابقهای از من خواست.
گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره میخواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول میدهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی میڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه میڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون میگویند: دختر بیجهاز مانند روزه بینماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و...........
💢 در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعتهای غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا میشود. ڪسی ڪه بتواند این بدعتها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⏰
✨﷽✨
✍ایـمـان ڪـامـل
💠در روایتى آمده است که: روزى ابوذر به خانة على(ع) مى رود و حضرت را صدا مى زند؛ ولى کسى جواب نمى دهد، در حالى که سنگ آسیا خود به خود در حال چرخش بوده.
پس جریان را به حضرت رسول«ص» خبر داد، پیامبر«ص» به او فرمود: «خداوند قلب و جوارح دخترم فاطمه«س» را از ایمان و یقین پر نموده است.»(١)
بنابراین، چون خداوند ضعف فاطمه«س» را مى داند، با فرستادن فرشته او را در زندگى یارى مى دهد.
ابن صباغ در الفصول المهمة از پیامبر«ص» نقل مى کند که فرموند: مردان بسیارى [از لحاظ ایمان] کامل شده.اند؛ اما از زنان تنها مریم دختر عمران«س»، آسیه دختر مزاحم«س» و همسر فرعون، خدیجه دختر خویلد«س» و فاطمه«س» دختر محمد«ص» به کمال رسیدند.» این روایت را مسلم، بخارى و ترمذى نیز نقل نمودهاند.(2)
اولین بهشتی:حضرت فاطمه«س»از نخستین کسانى است که به بهشت مى رود. (3)
در روایتى مى خوانیم: «اول کسى که وارد بهشت مى شود، فاطمه دختر محمد«ص» است.»(4)
📚منابع:
1-بحارالأنوار، ج43، ص29
2-الفصول المهمة، ص132
3-مستدرك حاكم، ج3، ص151؛
4-الفصول المهمة، ص137
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
⏰
🌸🍃🌸🍃
در بيمارستان ها وقت شام و ناهار ،
غذاها خيلی متفاوت است ...
به يك نفر سوپ، چلوكباب و دسر می دهند
و به يك كسی فقط سوپ می دهند
و به يك نفر حتی سوپ هم نمی دهند و
می گويند كه فقط آب بخور
به يك كسی می گويند كه حتی آب هم نخور
جالب است كه هيچ كدام از اين بيماران
اعتراض ندارند
زيرا آنها پذيرفته اند كه كسی كه اين تشخيص ها را داده است طبيب است و آن كسی كه طبيب است حكيم است .
پس اگر "خــــــدا" به يك كسی كم داده يا زياد داده ،
شما گله و شكوه نكنيد كه چرا به او بيشترداده ای و به من كمتر داده ای .
اين كارها روی حساب و حكمت است
خــــــدایا به داده و نداده ات شکر...
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
محمدبن عمرو نزد امام رضا (ع) آمد و گفت: تاکنون دو پسرم فوت شدهاند. یکی مانده است نگرانم که مبادا او را هم فلک از من بگیرد.
امام فرمودند: به نیت سلامتی پسرت صدقهای کنار بگذار و مرتب به دست فرزندت بده تا به فقیر بدهد. خداوند آزاد کردن بنده، غذا دادن به یتیم یا مسکین خاکنشین را امر کرده تا انسان را از سختیهای آخرت و دنیا با این کار خلاص کند.
ای محمد، خداوند میداند همگان قدرت آزاد کردن برده را ندارند لذا برای آنها محبت کرده و با دادن لقمهای غذا به نیازمندی درِ بخشش و رحمت خود را گشوده است.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
یکی از شاهان جهود در صدد برآمد تا مسیحیت و مسیحیان را به طور کامل نابود کند. از اینرو آتشی عظیم فراهم ساخت و در کنار آن، بتی برنهاد و فرمان داد تا همگان بر آن بت، سجده آرند. هرکس که فرمان او را می نیوشد از کام آتش می جست و الا در آتش می خست. ماموران شاه بیدادگر، زنی عیسوی را همراه طفل خردسالش آوردند. زن از سجده بر آن بت، سر باز زد. برای آنکه مادر را به این امر تسلیم سازند، طفل را به کام آتش فرستادند. نزدیک بود که آن مادر برای نجات جگر گوشه اش بر بت سجده آرد که طفل در میان آتش بانگ آورد که: مادرا، دل قوی دار که آتش، اثری در من ندارد بلکه همچون آبی سرد است! وقتی که سایر عیسویان این سخن را شنیدند، پروانه وار خود را به آتش زدند و به درون آن جستند و در میان آتش دریافتند که گزندی به آنان نمی رسد. شاه نادان از سر خشم و غضب بر آتش، نهیب زد که چرا نمی سوزانی؟! ولی آتش پاسخ داد که من مامور خدا هستم نه تو! زمانی به من امر می کند بسوزان، بیدرنگ می سوزانم و زمانی هم امر می کند که سرد و سازگار باش، من نیز چنین می شوم. من در واقع سگ درگاه حق هستم. برای او پارس میکنم و برای او دم می جنبانم.
در این لحظه زبانه های بلند آتش به سوی شاه، دامن گشود و او و مامورانش را به کام خود در کشید.
مولانا در این حکایت مطابق مشرب اشعری عقیده دارد که طبایع اشیاء مستقیما مستند است به مشیت الهی. از اینرو اگر مقتضی ببیند طبع سوزندگی را از آتش می گیرد بی آنکه شعله آن خاموش شود. اما باید دقت داشت که مولانا نمی گوید معلول بدون علت یافت می شود، بل می گوید تخلف به معلول از علت امری جایز است یعنی گاه ممکن است که علت تامه موجود باشد. ولی معلول در پی آن حادث نشود. چنانکه وقتی شاه جبار دید که آتش ، مومنان مسیحی را نمی سوزاند. بر آتش نهیب زد که چرا نمی سوزانی؟! و آتش گفت من مطیع امر حقم. اگر بگوید بسوزان، می سوزانم. و اگر بگوید نسوزان نمی سوزانم.
#مثنوی_معنوی_مولانا
@DastaneRastan_ir
#عاقبت_رباخواري
آقا سید مهدی کشفی که از یاران مخصوص میرزا جواد نقل می کرد:
شبی توی خانه خوابیده بودم ، دیدم که صدای ناله ی سوزناکی از حیاط می آید.
از بس شدید و سوزناک بود ، هراسان ازخواب برخاستم که چه خبر است؟
رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است،یک کاروانسرای بزرگی است و دور تا دورش حجره می باشد .
و صدا از یک حجره می آید....
دویدم پشت حجره هرکار کردم در باز نشد.
از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است!
دیدم یکی از رفقای ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان، سنگ آسیاب روی او چیده اند.
و یک شخص بد هیبت از آن بالا ، توی حلقوم دهان او چیزهایی میریزد.
ناراحت شدم ، هرچه کردم در باز نشد . هرچه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما این طور میکنی !
اصلا نگفت : تو کی هستی ؟
این قدر ایستادم که خسته شدم برگشتم آمدم توی رختخواب ، ولی خواب از سرم بکلی پرید. نشستم تا صبح شد.
حال نماز خواندن نداشتم . رفتم در خانه میرزا جواد آقا و محکم در زدم .
میرزا جواد آقا از پشت در گفت چه خبره ؟ چه خبره ؟ حالا یه چیزی بهت نشون دادند نباید که اینطوری کنی؟ !
گفتم من همچو چیزی دیدم.
گفت بله ، شما مقامی پیدا کرده اید. این مکاشفه است.آن رفیق بازاری شما رباخوار بود و در آن ساعت داشت نزع روح (روح از بدنش کنده ) می شد. من تاریخ برداشتم . بعد خبر آمد که آن رفیق ما در همان ساعت فوت کرده است...
منبع:
کتاب شرح حال آیت اللّه العظمى اراکى,ص 299.
#با_فروارد_کردن_پستها
#ما_را_حمایت_کنید😍
❄️♡ ♡❄️
♻️احادیث تکان دهنده
1. 🌺 پیامبراکرم (ص) : هرکس با نامحرم دست بدهد روز قیامت در غل و زنجیر به محشر وارد می شود و خداوند دستور می دهد که اورا به آتش جهنم بیافکنند .
2. 🌺 پیامبر اعظم (ص) : هرکس با نامحرم شوخی کند در مقابل هر کلمه ی حرامی که به او گفته است . هزار سال حبس خواهد شد .
3.🌺پیامبراسلام (ص): در مورد زنان مردم عفت بورزید تا دیگران نیز در مورد زنان شما عفت بورزند و زنان شما از تعرض نامحرمان در امان بمانند .
4.🌺حضرت محمد (ص) : شیطان به حضرت موسی(ع) گفت : ای موسی ! با زنی که به تو محرم و یا حلال نیست خلوت مکن ( به خاطر آنکه هیچ مردی با زن نامحرمی خلوت نمی کند مگر این که من همراه آن دو هستم و خودم شخصا" آن دو را برای گناه و رابطه نامشروع تحریک و وسوسه می کنم ).
5.🌺پیامبراکرم (ص): زن مسلمان با مردان نامحرم بیش از پنج کلمه که آن هم در موضوعات ضروری باشد. سخن نگوید .
6.🌺پیامبر اکرم (ص): هر خانمی که خود را معطر و خوشبو کند و سپس از خانه خارج شود . همواره مورد لعنت خدا و ملائک خواهد گرفت . تا وقتی که به خانه بازگردد .
7.🌺پیامبر اعظم (ص): نگاه به نامحرم . تیری از از تیرهای شیطان است هرکس آن را از خوف خدا ترک کند خدا حلاوت ایمان را به او می چشاند .
8.🌺حضرت علی (ع) :
اختلاط و گفتگو مردان و با زنان نامحرم سبب نزول بلا و بدبختی خواهدشد. و دل ها را منحرف می سازد .
9. 🌺 یکی از راویان می گوید در کوفه روزی با زنی که به او درس می دادم شوخی کردم . بعد به دیدار امام محمدباقر (ع) شتافتم . امام فرمودند : آن که در پنهان مرتکب گناه شود خداوند به او اعتنا و توجهی ندارد . به آن زن چه گفتی ؟ از شرمساری چهره ام را پوشاندم و توبه کردم . امام فرمودند : تکرار نکن .
🌺امام زمان (ع) از خلوت های مان آگاه است
10.🌺حضرت محمد (ص): هرکس چشمان خود را از نگاه به نامحرم پر کند خداوند متعال در روز قیامت میخ های آتشین به چشمان او فرو خواهدبرد و بعد از رسیدگی به کار مردم دستور خواهد داد که او را به آتش جهنم بی اندازند .
🍀 نشر دهید 🍀
📌اگرمشتاق فہم #قرآن هستے⁉️
📌یا #وقت_نـداری قــرآن بخـونی⁉️
📌 و اگر میخوایی ازقرآن #لذت ببری؟⁉️
❤️❤️ بیا با آیات قرآنی همراه شو ❤️❤️
✅اینجا #تک_تک آیات قرآن رو به صورت
#تصویری و #مفهومی رمزگشاییکردیم❗️😊
👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1998389252C9dc532eaa1
♻️روشی نوین در نشر آیات قرآنی👆👆
🌸🍃🌸🍃
بزرگی میگفت؛
زنده بودن حرکتی است افقی، از گهواره تا گور.
اما زندگی کردن حرکتی است عمودی، از فرش تا عرش.
زندگی یک تداوم بی نهایت اکنون هاست ...
ماموریت ما در زندگی " بی مشکل زیستن " نیست،
" با انگیزه زیستن " است ...
" سلطان دلها " باش، اما دل نشکن ...
پله بساز، اما از کسی بالا نرو ...
دورت را شلوغ کن، اما در شلوغی ها خودت را گم نکن ...
" طلا " باش، اما خاکی
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#عاقبت_شگفت_انگيز
خیلی ها آرزو دارند که عاقبت به خیر شوند، امّا گاهی برخی افراد بر اساس عملکردهای ناپسند خود عاقبت کارشان به خیر ختم نمی شود. در داستان زیر قرآن کریم یکی از این افراد را معرفی می کند:
خداوند متعال در سوره طه در این مورد می فرماید: اذْ رَآ نَاراً فَقَالَ لَاهْلِهِ امْکثُوا إِنی آنَست نَاراً لَّعَلی آتِیکم مِّنهَا بِقَبَسٍ اوْ اجِدُ عَلی النَّارِ هُدًی[1]«هنگامی که موسی (ع) آتشی (از دور) مشاهده کرد، به خانواده خود گفت اندکی مکث کنید که من آتشی دیدم شاید شعله ای از آن را برای شما بیاورم، یا به وسیله این آتش راه را پیدا کنم.» در این آیه به همسر موسی (ع)، صفورا اشاره شده است و آن در هنگامی است که موسی (ع) مدت قراردادش با شعیب در مدین پایان یافته بود، همسر و همچنین گوسفندان خود را برداشت و از مدین به سوی مصر رهسپار شد، راه را گم کرد، شبی تاریک و ظلمانی بود، گوسفندان او در بیابان متفرق شدند، می خواست آتشی بیفروزد تا در آن شب سرد، خود و خانواده اش گرم شوند، اما به وسیله آتش زنه آتش روشن نشد. در این اثناء همسر باردارش دچار درد وضع حمل شد.
طوفانی از حوادث سخت، او را محاصره کرد در این هنگام بود که، شعله ای از دور به چشمش خورد، ولی این آتش نبود بلکه نور الهی بود، موسی به گمان اینکه آتش است برای پیدا کردن راه و یا برگرفتن شعله ای، به سوی آتش حرکت کرد.[2]
اما این زن با اینکه دختر پیامبر و همسر پیامبر بود بعدها بر اثر هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی از جاده مستقیم هدایت منحرف شده و بعد از وفات حضرت موسی (ع) با وصی و خلیفه آن حضرت، [یوشع بن نون ] به مبارزه برخاست و به همراهی منافقان بنی اسرائیل بر علیه یوشع خروج کرد. امّا یوشع بن نون بر آنان غلبه کرد، عده ای از آنان کشته شدند و عده ای گریختند و صفورا دختر شعیب اسیر شد. اطرافیان گفتند که: ای وصی پیامبر! این زن را مجازات کن! امّا او به صفورا گفت: که در دنیا تو را عفو کردم و در روز قیامت در حضور حضرت موسی (ع) از تو و همراهانت شکایت خواهم کرد.
صفورا با اظهار شرمندگی گفت: واویلا! به خدا سوگند! اگر خداوند بهشت را برای من مباح کند که داخل شوم البته که شرم خواهم کرد که در آن جا پیامبر خدا را ببینم در حالی که پرده او را دریده و بر وصی او خروج کرده ام.[3]
پی نوشت ها
[1] طه/ 10.
[2] تفسير نمونه، ج 13، ص 168.
[3] حياة القلوب، ج 1، ص 301. رياحين الشريعه، ج 5، ص 294.
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد.
چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر میکرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر میپرداخت.
برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم!
همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: «برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم.»
برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: «خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او میبخشی، آنچه کردهام مایه رضای تو نیست؟!»
ندا رسید: «آنچه تو میکنی ما از آن بینیازیم ولی مادرت از آنچه او میکند، بینیاز نیست. تو خدمت بینیاز میکنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم.»
@DastaneRastan_ir
🌸🍃🌸🍃
#ساده_زيستي
سلمان فارسی می گوید: روزی حضرت فاطمه (س) را دیدم که چادری وصله دار و ساده بر سر دارد. در شگفت ماندم و تعجب کردم، گفتم: عجبا! دختران پادشاه ایران و روم بر کرسی های طلایی می نشینند و پارچه های زربافت به تن می کنند و این دختر رسول خداست که نه چادرهای گران قیمت بر سر دارد و نه لباس های زیبا. فاطمه (س) پاسخ داد: ای سلمان! خداوند بزرگ لباس های زینتی و تخت های طلایی را برای ما در روز قیامت ذخیره کرده است.
حضرت زهرا (س) سپس به محضر پيامبراکرم (صلى الله عليه و آله) آمدند و گفتند:
یا رسول اللّه سلمان از لباس ساده من تعجب مى کند! قسم به خدایى که تو را به پیامبرى برانگیخته است، مدت پنج سال است که زیرانداز شبانه من و على پوست گوسفندى است که روزها علوفه شترمان را بر روى آن مى ریزیم، و شب ها بر روی آن میخوابیم و بالش ما نیز قطعه پوستى است که درون آن از لیف درخت خرماست.
#بحارالانوارج٤٣ص٨٧
#نهج_الحياة_فرهنگ_سخنان_فاطمه_س_ص١٦٢
@DastaneRastan_ir
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
💢قابل_تامل
❣لک لک ها عاشق می شوند
😍داستان واقعی از عشقی پاک
🌼🍃یک لک لک نر در عملی شگفت انگیز همه ساله 13 هزار کیلومتر را برای رسیدن به همسر بیمار و معلول خود پرواز می کند.
🌼🍃با فرارسیدن بهار، "رودان" لک لک نر همانند سالهای گذشته امسال نیز پس از طی یک مسیر 13 هزار کیلومتری از آفریقای جنوبی به کرواسی بازگشت تا همسر بیمار خود را که "مالنا" نام دارد ملاقات کند.
🌼🍃مالنا، لک لک ماده ای است که به سبب یک جراحت قدیمی قادر نیست مهاجرتی تا این حد طولانی را انجام دهد.
🌼🍃"استیپان فوکیک" زیست شناسی که از سال 1993 به درمان لک لک ماده می پردازد در این خصوص توضیح داد: "رودان هر سال برای دیدن جفت خود به کرواسی باز می گردد و در طول تمام این سالها به مالنا وفادار بوده است. این پنجمین سال پیاپی است که شاهد این منظره بوده ام."
🌼🍃یک بال مالنا در سال 1993 توسط چند شکارچی زخمی شد و به این ترتیب این لک لک ماده برای همیشه از پرواز باز ماند.
🌼🍃امسال ماجرای عشق "رودان و مالنا" مورد توجه بسیار زیاد خبرنگاران و علاقه مندان قرار گرفته و به همین دلیل صدها نفر برای ثبت لحظه دیدار این زوج عاشق در دهکده "برودسکی واروس" در شرق کرواسی گرد هم آمده بودند اما "رودان" بدون توجه به این افراد مستقیما به سوی آشیانه، در جایی که مالنا انتظار او را می کشید پرواز کرد.
🌼🍃براساس گزارش خبرگزاری ایتالیا، این زیست شناس کروات اظهار داشت: "سایر لک لکها به صورت جفت جفت ظرف پنج شش روز آینده به آشیانه های خود باز می گردند درحالی که "رودان" اولین لک لکی است که به مقصد می رسد چون "مالنا" در خانه بی صبرانه انتظار او را می کشد."
🌼🍃به گفته این محقق، همانند پنج سال گذشته ظرف دو ماه آینده چهار پنج جوجه لک لک متولد خواهند شد و "رادون" وظیفه آموختن پرواز به آنها را به عهده خواهد گرفت، چون "مالنا" قادر به انجام آن نیست.
🌼🍃سپس با فرا رسیدن زمستان، جوجه ها با پدر خود به سوی آفریقای جنوبی پرواز می کنند ، درحالی که "مالنا" تا بهار آینده در انتظار بازگشت "رودان" وفادار خود در آشیانه خواهند ماند
❣و براستی این همه شگفتی و زیبایی و عشق را چه کسی در لک لک ها نهاده است؟
فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان
پس کدامین نعمتهای پروردگارتان را انکار میکنید؟!
❣ سوره الرحمن
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❤️پروفایل عید 🌈1398 رسید😍🏃♀
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3571974153C68b27ef46a
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
💢هیـــــس / داستانی ڪه هنوز هم گاهی اتفاق می افتد...
🌼🍃مادر بزرگ در حالی ڪه با دهان بی دندان، آب نبات قیچی را می مڪید ادامه داد :
آره مادر ، ُ9ساله بودم ڪه شوهرم دادند،
از مڪتب ڪه اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه
مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز از لپ هام گرفت تا گل
بندازه. تا اومدم گریه ڪنم گفت: هیس، خواستگار آمده.
🌼🍃خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من ُنه سالم.
گفتم : من از این آقا می ترسم، دو سال از بابام بزرگتره.
گفتند : هیس ، شڪون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو ڪار نه بیاره.....
🌼🍃حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت : ڪجا بودم مادر ؟ آهـــــان
جونم واست بگه ، اون زمون ها ڪه مثل الان عروسڪ نبود. بازی ما یه قل دو
قل بود و پسرهام الڪ دو لڪ و هفت سنگ سنگ های یه قل دو قل را ریختند تو باغچه و گفتند :
🌼🍃تو دیگه داری شوهر می ڪنی ، زشته این بازی ها
گفتم : آخه ....
گفتند: هیس آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه....
بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، به شوخی منو بغل ڪرد و نشوند رو طاقچه،
همه خندیدند ولی من ، ننه خجالت ڪشیدم...
🌼🍃 به مادرم می گفتم : مامان من اینو دوست ندارم....
مامانم خدا بیامرز ، گفت هیس ، دوست داشتن چیه؟ عادت میڪنی
بعد هم مامانت بدنیا اومد؛ با خاله هات و دایی خدابیامرزت؛بیست و خورده ایم بود ڪه حاجی مرد. یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و مرد.
نه مكه با هم رفتیم و نه یه خراسون.یعنی اون می رفت ، می گفتم : اقا منو نمی بری ؟
🌼🍃می گفت هیس ، قباحت داره زن هی بره بیرون .
می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم ڪه گل نشده ، گذاشتنش لای ڪتاب روزگار و خشڪوندنش
مادر بزرگ ، اشڪش را با گوشه چارقدش پاڪ ڪرد و گفت :آخ دلم می خواست عاشقی ڪنم ...
ولی نشد ننه.
اونقده دلم می خواست یه دمپختڪ را لب رودخونه بخوریم ، نشد.
🌼🍃 دلم پر می ڪشید ڪه حاجی بگه دوست دارم ،
ولی نگفت ...
حسرت به دلم موند ڪه روم به دیوار ، بگه عاشقتم ولی نشد ڪه بگه.
گاهی وقتا یواشڪی ڪه ڪسی نبود ، زیر چادر چند تا بشڪن می زدم آی می چسبید ،
آی می چسبید.
🌼🍃دلم لڪ زده بود واسه یڪ یه قل دو قل و نون بیار ڪباب ببر ولی دست های حاجی قد همه هیڪل من بود ، اگه میزد حڪما باید دو روز می خوابیدم...
یڪبار گفتم ، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم ؟ گفت : هیـــــس ،
دیگه چی با این عهد و عیال ، همینمون مونده ڪه انگشت نما شم.
🌼🍃مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت: می دونی ننه ، بچه گی نڪردم ، جوونی هم نڪردم. یهو پیر شدم ، پیر.
پاشو دراز ڪرد و گفت : آخ ننه ، پاهام خشڪ شده ،،،،
هر چی بود ڪه تموم شد.
🌼🍃آخیش خدا عمرت بده ننه چقدر دوست داشتم ڪسی حرفمو گوش بده و نگه هیـــــس.
به چشمهای تارش نگاه ڪردم ، حسرت ها را ورق زدم و رسیدم به ڪودڪی اش. هشتی ، ویشگون ، یه قل دوقل ، عاشقی و ...
گفتم مادر جون حالا بشڪن بزن ، بزار خالی شی.
🌼🍃گفت : حالا دیگه مادر ، حالا ڪه دستام دیگه جون ندارن ؟
انگشتای خشڪ شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند
خنده تلخی ڪرد و گفت : آره مادر جون، اینقدر به همه #هیس_نگید . بزار حرف بزنن . بزار زندگی ڪنن. آره مادر هیس نگو ، باشه؟
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
قــصــه دخــتــر بــا پــســر جــوان
روایت می کنند...
از جوان صالحی که در یکی از روستاها زندگی میکرد، و ماشاءالله بسیار خوش تیپ بود تا حدی که دختران روستا به خاطر زیبایی اش دلبسته اش بودند...
در یکی از روزها در روستا طوفان شدیدی آمد و یکی از دختر ها فرصت را غنیمت شمرد و شب هنگام در خانه جوان را زد و به دروغ گفت: خانوادہ اش در را بر او باز نکردہ اند. و می خواهم امشب تو مرا پناه دهی تا طوفان آرام شود پس ناچار شد او را راه دهد...
و جوان به عادت همیشگی برای نماز شب برخاست و هنگامی که دختر کت خود را درآورد،😱😱😱
جوان دید که دختر بسیار آراسته و آماده است و مثل اینکه به او بگوید:🗣
بیا در اختیار تو هستم و جوان دیندار بود اما بهر حال او هم انسان بود با خودش گفت: زنا را انجام می دهیم مخصوصا که الان تنها هم هستیم و دختر هم مشتاق است پس خواست تا نفسش را ادب کند انگشتش را بر روی فتیله چراغ گذاشت و به نفسش گفت:🗣
ای نفس؛ آیا میتوانی آتش جهنم را تحمل کنی؟ تکبیر (الله اکبر) گفت: و دو رکعت نماز خواند و هنگامی که سلام داد دید دختر همچنان منتظر است پس انگشت دومش را هم بر روی آتش چراغ گذاشت و گفت:🗣
ای نفس؛ آیا می توانی آتش جهنم را تحمل کنی؟ و دوباره دو رکعت نماز خواند و هنگامی که از نماز فارغ شد، همان منظره را مشاهده کرد دختری آراسته که آو را می خواند و نفسش هم او را به سوی دختر می خواند و او جوان بود و هیچکس نمی توانست او را ببیند مگر الله تعالی پس انگشت سومش را هم روی چراغ گذاشت و همان کلمات را تکرار کرد: ای نفس؛ آیا میتوانی آتش جهنم را تحمل ڪنی؟ پس هنگامی کہ شب به پایان رسید پسر جوان تمامی انگشتانش را اینگونه با آتش چراغ سوزانده بود هنگامی که دختر این جدیت را دید از خانه جوان خارج شد و پریشان و ترسان از صحنه های که دیده بود به خانه اش برگشت مهم اینکه روزها گذشتند و یک روز مردی پیش پسر جوان آمد و به آو گفت:🗣
من تورا و دینداری ات را هم دیده ام و می خواهم دخترم را به ازدواجت در بیاورم پسر جوان راضی شد و باهم عقد کردند و ازدواج کردند اما می دانید چه اتفاقی افتاد؟! عروس همان دختری بود که آن شب به خانه او رفته بود سبحان الله وقتی که یک شب حرام خوابیدن او را به خاطر ترس از الله ترک گفت خداوند آو را در طول عمرش به حلالیه او عطا کرد.
🔷 چشم زخم خرافات نیست
🔹آنچه باید برای دفع چشمزخم بدانیم
🔺نیروهایی در چشم انسان ها وجود دارد، بهگونهای که وقتی از روی اعجاب به چیزی بنگرند ممکن است آن را از بین ببرد، در هم بشکند، بیماری یا خللی در آن وارد کند.
🔺در #قرآن_کریم درباره ارتباطات و رفتوآمدهایمان آمده است که زینتهای مادی و معنوی زندگیمان به شکلی باشد که زیاد جلوه نکند.
🔺نعمت هایی که در معرض مشاهده نیستند را نباید نمایان کرد زیرا باعث حسرت دیگران می شود و ما نمیدانیم کدام چشم محرم و کدام نامحرم نعمتهای ماست، بنابراین تا می توانیم باید معمولی زندگی کنیم.
🔺#امام_صادق (علیه السلام) در این زمینه می فرماید: اگر کسی بترسد که چشم خودش در کسی اثر کند یا چشم دیگری در او اثر کند، سه مرتبه بگوید: "ماشاءالله لا قوّة الا بالله العلی العظیم"
و در جای دیگر میفرمایند: هرگاه کسی خود را به هیئت نیکو آراسته کرد، وقتی از منزل بیرون میرود دو سورهی #ناس و #فلق را بخواند تا به اذن خدا چیزی به او ضرر نرساند.
💢 حاج اسماعیل دولابی رحمه الله علیه:
در این عالم ، حوض کوثر همین مجالس خوبان است.مجالس ذکر خدا مجالس ذکر فضائل و مناقب و مصائب اهل بیت علیه السلام را در این عالم حوض کوثر بگیر.همانطور که نماز معراجت است این مجالس هم حوض کوثر است. خودت را بشوی . نه اینکه بشویی ،تو را می شویند. شما فقط می نشینی. شما و ما شاگردیم .آنها هستند که لطف می کنند...
📙طوبای محبت 5، ص 188
❣❣❣
💢یک داستان بسیار بسیار خواندنی
🌼🍃سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک☺️ قرار گذاشتیم همخونه بشیم.
خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا .
🌼🍃می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها!!!😅
🌼🍃گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم
پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم
که خیلی عالی بود .
فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد
🌼🍃اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید.
🌼🍃واقعا عجب شرطی
هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود.
🌼🍃پس از کمی مشورت قبول کردیم.
پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید.
ادامه دارد ان شاءالله...
🌸🍃🌸🍃
#زن_صالحه
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود هیچ چیز بهتر از زن صالحه به کسی نداده اند.
آن زنی که دیدنش باعث شادی همسر گردد و اگر سوگندش دهد، او را گرامی داشته و در پشت سر، حق شوهر را نسبت به ناموس و مال پاس دارد.
#تنبيه_الخواطر_و_نزهة_النواظر
@DastaneRastan_ir