eitaa logo
داستان راستان🇵🇸🇮🇷
33.2هزار دنبال‌کننده
38.1هزار عکس
34.4هزار ویدیو
371 فایل
تقدیم به روح پاک و مطهر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری‏‏‏‏‏‏‏‏ تبلیغات‌ ارزان با بازدهی عالی :👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 محمد عوفی در جوامع الحکایات می‌نویسد، فردی به نام برقعی شورش کرد و با عده‌ای سیاه‌پوست بر مردم بصره حاکم شد. از ترس او زنان و دختران از خانه بیرون نمی‌آمدند چون اگر زنگی‌ها ( سیاه‌پوستان) هر دختری را می‌دیدند بر او تجاوز می‌کردند. دختری زیبا‌روی و عفیفه به نام ساجده را پدر ساربان‌اش در بیابان مریض شد و چون برادری نداشت، مجبور شد برای درمان پدر به بیابان رود. لباس مردانه پوشید و از خانه خارج شد. سوار شتر در بیابان می‌رفت که یکی از این سیاهان به طلب آب نزد او آمد. آب را ساجده داد ولی سخن نگفت و این امر شک آن وحشی را بر‌انگیخت. حجاب از سرش برداشت و داستان را فهمید. دوستان خود را صدا کرد، تا بعد از او از ساجده کامروا شوند. ساجده گفت: اگر ناموس مرا به من ببخشید من یک هدیه‌ای به شما می‌دهم که هیچ‌کس نداده است. گفتند چیست؟ گفت من ذکری به شما یاد می‌دهم که اگر بخوانید، ضربت هیچ شمشیری در شما اثر نکند. سیاهان تعجب کردند و گفتند: بیاموز تا ما کنار رویم. یکی از سیاهان گفت: ما از کجا دانیم که این ذکر درست است؟ ساجده گفت: من می‌گویم و در من امتحان کنید. پذیرفتند. ساجده آن ذکر را زیر زبان گفت و شمشیر بر گردنش فرود آوردند و در همان لحظه گردنش از تن جدا شد. سیاهان فهمیدند که ذکری در کار نبود، هدف ساجده آن بود که بدون آن که بی‌عفت شود، پاک بمیرد و از دنیا برود. و تمام این‌ها نقشه‌ای بیش نبود. مدتها مزار این زن پاک دامن در بیابان بصره زیارتگاه بود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•