(شبلی در خواب)
#کشکول_شیخ_بهایی
🔸احیاءالعلوم آورده است: شخصی شبلی را پس از مرگش به خواب دید و به او گفت: "خدا با تو چه کرد؟"
گفت: با من مناقشه کرد تا بیچاره شدم. و چون مرا بیچاره دید در رحمت خود فرو برد.
🔸دیگران نیز او را بخواب دیدند و از حالش پرسیدند وی این دو بیت شعر را گفت:
🌹حاسَبونا فَدَقَّقوا ثُمَّ مَنّو فأعْتَقوا
هکذا شیمَةُ المُلوکِ بالمَمالیکِ یَرفَقُوا🌹
[با دقت به حساب ما رسیدگی کردند، پس منّت گذاشتند و آزاد کردند.
اینچنین است شیوه پادشاهان که با مملوکان مدارا میکنند.]
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍#با_که_همراه_شوم؟!
در روزگاری دور و دراز جوانی، که دوست داشت پا در راه عرفان بگذارد به خدمت عارفی رفت و به او گفت: " من تعریف شما را بسیار شنیدم و می خواهم همراه و همنشین شما باشم.
عارف به او گفت: " بعد میخواهی با چه کسی همراه شوی؟ "
جوان با تعجب گفت: " منظورتان چیست؟"
عارف پاسخ داد: " یعنی اگر یکی از ما دو نفر از دنیا برود همنشینت چه کسی خواهد بود ؟ "
جوان به فکر فرو رفت و جوابی نداشت به عارف بدهد
عارف ادامه داد: " برو همنشین همان کسی باش که قرار است بعد از مرگ یکی از ما، همنشینش باشی"
جوان که هاج و واج مانده بود پرسید: " من متوجه نمیشوم منظور شما چیست؟ "
عارف خندید و گفت: " ببین جوان هیچ همنشینی بهتر و ماندگارتر از خدا نیست،
در تمام کارهایت همنشین خدا باش که او هرگز تو را تنها نمی گذارد و بهترین مشاور توست و تو را در کارهایت به بهترین شکل راهنمایی می کند، من این خصوصیات را ندارم...
#کشکول_شیخ_بهایی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍ای کاش زودتر رسیده بودم...
مردی که به قصد یادگیری علم سفر می کرد وارد شهری شد و نشان نزدیک ترین مسجد را گرفت و به آنجا رفت.
عده ای در مسجد نشسته بودند و یک سخنران برای آنان سخنرانی می کرد.
مرد به گوشه ای رفت و کوله اش را گذاشت و نشست
مرد کوله اش را باز کرد و خواست کمی نان بخورد اما با خود گفت : غذا خوردن دیر نمی شود اما ممکن است نکته ای را بگوید و من آن را از دست بدهم، پس در جمع مُستمعین نشست...
سخنران گفت: نکته آخرم را یادتان باشد،، بر طولانی بودن رابطه ها با هیچ کسی تکیه نکنید چون حتی دوستی های طولانی هم ممکن است روزی به دشمنی تبدیل شود...
و دیگر آنکه، اگر در جمعی حاضر شدید برای حفظ بزرگی و احترامتان کم سخن گویید و زود مجلس را ترک کنید...
و یادتان باشد آبرو چیزی است که نمیتوان بر آن قیمت گذاشت پس مراقب حفظ آن برای خود و دیگران باشید...
مرد مسافر گفت: سؤالی دارم و در ادامه گفت : به نظر شما چطور میتوان انسان ها را شناخت؟؟
سخنران پاسخ داد:
جوابش خیلی طولانی است اما همین قدر بگویم که؛ کسی که قبل از شناخت تو، در حقّت کوتاهی کند را سرزنش مکن و یادت باشد، حرف کسانی که زیاد قسم میخورند را باور نکن...
مرد، با اینکه از دیر رسیدن به مجلس ناراحت بود اما خوشحال از اینکه مطالب آخر را از دست نداده، و با خود گفت باید همین نکات را در زندگی ام به کار ببرم...
#کشکول_شیخ_بهایی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
(وقت اجابت دعا)
در روزگاران نه چندان دور مردی زندگی می کرد به نام "نوف بکالی" او از یاران و شاگردان با وفای امام علی (علیه السلام) بود
نوف شبی را نزد امیر مؤمنان ماند...
حضرت تمام شب را نماز میخواندند و هر ساعت بیرون اتاق می رفتند و آسمان را نگاه می کردند و باز میگشت و قرآن میخواندند...
نوف در رختخواب دراز کشیده بود و حالات و رفتار امام را می دید🤔
امام به او فرمود: " ای نوف خوابی یا بیدار؟ "
نوف پاسخ داد: " بیدارم و با این حال پریشانی که شما دارید نگرانتان هستم..."
حضرت فرمود:
" خوشا به حال کسانی که دل از دنیا بریده اند و مشتاق آخرت هستند، آنها کسانی هستند که زمین را فرش خود و خاک را رختخوابشان قرار دادهاند، قرآن برنامه زندگی آنهاست و دعا برایشان راهی است تا در برابر خدا متواضع باشند "
" ای نوف در این ساعت از شب هر بنده ای دعا کند دعایش مستجاب می شود مگر آنکه از مأموران جمعآوری مالیات برای حاکم ظالم باشد و یا کسی که در کار مردم تجسس می کند و آن کسی که به وسایل لهو و لعب دنیا مشغول است....👌
#کشکول_شیخ_بهایی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
(شبلی در خواب)
#کشکول_شیخ_بهایی
🔸احیاءالعلوم آورده است: شخصی شبلی را پس از مرگش به خواب دید و به او گفت: "خدا با تو چه کرد؟"
گفت: با من مناقشه کرد تا بیچاره شدم. و چون مرا بیچاره دید در رحمت خود فرو برد.
🔸دیگران نیز او را بخواب دیدند و از حالش پرسیدند وی این دو بیت شعر را گفت:
🌹حاسَبونا فَدَقَّقوا ثُمَّ مَنّو فأعْتَقوا
هکذا شیمَةُ المُلوکِ بالمَمالیکِ یَرفَقُوا🌹
[با دقت به حساب ما رسیدگی کردند، پس منّت گذاشتند و آزاد کردند.
اینچنین است شیوه پادشاهان که با مملوکان مدارا میکنند.]
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
(وقت اجابت دعا)
در روزگاران نه چندان دور مردی زندگی می کرد به نام "نوف بکالی" او از یاران و شاگردان با وفای امام علی (علیه السلام) بود
نوف شبی را نزد امیر مؤمنان ماند...
حضرت تمام شب را نماز میخواندند و هر ساعت بیرون اتاق می رفتند و آسمان را نگاه می کردند و باز میگشت و قرآن میخواندند...
نوف در رختخواب دراز کشیده بود و حالات و رفتار امام را می دید🤔
امام به او فرمود: " ای نوف خوابی یا بیدار؟ "
نوف پاسخ داد: " بیدارم و با این حال پریشانی که شما دارید نگرانتان هستم..."
حضرت فرمود:
" خوشا به حال کسانی که دل از دنیا بریده اند و مشتاق آخرت هستند، آنها کسانی هستند که زمین را فرش خود و خاک را رختخوابشان قرار دادهاند، قرآن برنامه زندگی آنهاست و دعا برایشان راهی است تا در برابر خدا متواضع باشند "
" ای نوف در این ساعت از شب هر بنده ای دعا کند دعایش مستجاب می شود مگر آنکه از مأموران جمعآوری مالیات برای حاکم ظالم باشد و یا کسی که در کار مردم تجسس می کند و آن کسی که به وسایل لهو و لعب دنیا مشغول است....👌
#کشکول_شیخ_بهایی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•