✅از هر دستی بدی از همون دست پس ميگيری!
🍃ﻣﮕـﺮ میﺷﻮﺩ
قلبی ﺭﺍ بشکنی
ﻭ قلبت شکسته ﻧﺸـﻮد!
🍃ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ
چشمی ﺭﺍ ﮔﺮﯾﺎﻥ کنی
ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ﮔﺮﯾـﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ!
🍃ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ
ﺫهنی ﺭﺍ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ کنی
ﻭ ﺫهنت ﭘﺮﯾﺸـﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ!
🍃ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ
اﺣﺴﺎسی ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍنی
ﻭ ﺍﺣﺴﺎست ﺳﻮخته ﻧﺸﻮﺩ!
🍃ﻣﮕر ﻣﯽ ﺷـــﻮﺩ ؟؟؟
بیشتر مواظب باش
این دنیا بیقانون نیست!
🌱از خیر و شر، هرچه که به این دنیا داده باشی،
روزی به طرف خودت باز میگردد!
🌱این جهان کوه است و فعل ما ندا
باز می گردد نداها را صدا
@ghiamat_ir👈👈
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣❣❣
🎶 #نشیدعربی بسیارزیبا😍👇
🌼🍃برای قاریان قرآن
❣حافظان قرآن
🌼🍃عاملان قرآن
❣حاملان قرآن
🌼🍃داعیان قرآن
@NavayQuran
❣❣❣❣❣❣❣
امام صادق عليه السلام فرمودند
🍃گناهى كه نعمت ها را تغيير مى دهد،
تجاوز به حقوق ديگران است
🍃گناهى كه پشيمانى مى آورد
قتل است
🍃گناهى كه گرفتارى ايجاد مى كند، ظلم است
🍃گناهى که آبرو مى بَرد
شرابخوارى است
🍃گناهى كه جلوى روزى را مى گيرد زناست
🍃گناهى كه مرگ را شتاب مى بخشد قطع رابطه با خويشان است
🍃گناهى كه مانع استجابت دعامى شود و زندگى را تيره و تار مى كند
نافرمانى از پدر مادر است
📚علل الشرايع
@ghiamat_ir👈👈
7.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸وقتی زمین بلرزد
🌼سوره الزلزله با تلاوت زیبای هشام العربی
⚜نشر صدقه جاریه
┉┅━❀🍃🌸🍃❀━┅┉
💫
چند وقت پیش ملت با چوب و سنگ، #سگ و گربهها را میزدند؛ ولی الان میبینیم برایشان کنار پیادهرو غذا میگذارند و كلی انجمن برای نگهداريشان ايجاد شده است.
همین چند وقت پیش یکی #موهایش عجیب بود، تیکه بارانش میکردیم؛ ولی الان میگوییم دوست دارد این تیپی باشد مدل موهایش چه ضرری به ما میرساند؟!
همین چند وقت پیش کسی #کمربندش را پشت فرمان میبست مسخرهاش میکردیم؛ ولی الان ماشین را روشن میکنیم اول کمربندمان را میبندیم و میگوییم برای سلامتیمان واجب است!
همین چند وقت پیش وقتی خانمی #متارکه میکرد به او بیوه میگفتیم و اذیتش میکردیم؛ ولی الان به تصمیمش احترام میگذاریم!
همین چند وقت پیش تا همسایهمان #مهمانی میگرفت زنگ میزدیم ۱۱۰؛ ولی الان میگوییم بگذار شاد باشند و به آنها میگوییم لطفا ساعت ۱۲ شب تعطیلش کنید و همسایهمان هم ۱۲ نشده تعطیل میکند!
همین چند وقت پیش هر #خرافاتی میگفتند قبول میکردیم و به دیگران هم انتقالش میدادیم؛ ولی الان هر حرفی را که میشنویم می اندیشیم و یا میگوییم منبع معتبرش را اعلام کن!
همین چند وقت پیش برای #پرسپولیس و #استقلال دست به یقه رفیق چند سالهمان میشدیم؛ ولی الان از توهین حتی به تیم رقیب ناراحت میشویم!
همین چند وقت پیش کسی نظر #مخالفی داشت غوغا به پا میکردیم؛ ولی الان میگوییم خب نظرش این است؛ هرکسی نظرش برای خودش محترم است!
تا چند وقت پیش روز تعطیلی پارک ها و جنگل تبدیل میشدند به سفرهای از #زبالههای رنگارنگ؛ اما الان بیشتر مردم وقتی میخواهند بساطشان را جمع کنند علاوه بر زباله های خود زباله های دیگران را هم جمع میکنند و با خود میبرند.
همین چند وقت پیش بچهدار که میشدیم پدربزرگ و مادر بزرگ سریع خواب میدیدند، یکی آمده تو خوابشان و گفته #نام بچه را فلان بگذار و ما هم خوشحال میشدیم و میگذاشتیم. ولی الان آن نام زیبایی که دلمان بخواهد را روی بچهمان میگذاریم!
همین چند وقت پیش فکر نمیکردیم بتوانیم ملت #بافرهنگی باشیم. ولی میبینیم که آهستهآهسته داریم میشویم! و به اصل و سرشت و تمدن خودمان برمیگردیم!
و اینها همگی از نشانههای #باسواد شدن بیشتر جامعه است. اين يعنی رسيدن به گوهر مدرنيته و عبور از دوران نادانی و خرافات با وجود همه محدوديتها.
شاید هنوز خیلی راه مانده تا بهطور کامل بافرهنگ بشویم ولی همینکه آغاز کردیم خیلی خوب است، خیلی خیلی هم #خوب است!
مرتب نگوییم ایرانی ها فلان هستند!
#ایران یعنی من، یعنی تو!
تو مطالعه کن، رفتارهای اجتماعی نامناسبت را #اصلاح کن و به من هم یاد بده که همینکار را بکنم، با مهربانی؛ نه با نگاه بالا به پایین و با لحنی که "تو بیفرهنگی و من باسواد و متمدن"
#مطالعه_کنیم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣"مهمان حبیب خداست"
🌼🍃"ابوذر" در خیمه خود در "بیابان" بود، ڪه "مهمانانی ناشناس و خسته" از گرما وارد شده و به او پناه آوردند.
🌼🍃ابوذر به یڪی از آنها گفت:
"برو و شتری نیڪ برای ذبح بیاور ڪه مهمان حبیب خداست."
🌼🍃"مرد مهمان" بیرون رفت و دید، ابوذر بیش از ۴ شتر ندارد.!
❣"دلش سوخت و شتر لاغری را آورد."
🌼🍃ابوذر شتر را دید و گفت:
چرا "شتر لاغر" را آوردی؟!
🌼🍃مهمان گفت:
بقیه را گذاشتم برای روزی ڪه به آن "احتیاج داری."
🌼🍃ابوذر تبسمی ڪرد و گفت:
"بالاترین نیازم روزی است ڪه در قبر مرا گذاشته اند و به عمل خیر محتاجم و چه عمل خیری بالاتر از این ڪه مهمان و دوست خدا را شاد ڪنم."
🌼🍃برخیز و چاق ترین شتر را بیاور.!
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🌼🍃پروردگارم
قاضی تویی
کمک کن هیچوقت قضاوت نکنیم...خوب یادگرفته ایم اندازه کردن همدیگر را!
یک خط کش این دستمان!
یک ترازو آن دستمان!
اندازه میگیریم و وزن میکنیم
آدم ها را
رفتارشان را
انتخاب هایشان را
تصمیم هایشان را
حتی قضا و قدرشان را
🌼🍃به رفیقمان یک تکه سنگینی می اندازیم
بعد می گوییم
خیر و صلاحت را میخواهم
غافل از اینکه چه برسر او می اوریم
درجمع هرکس را یک جور مورد بررسی قرار می دهیم
🌼🍃آن یکی را به ناکامی در ازدواجش
این یکی را به نوع رابطه اش
آن دیگری... میرویم توی صحفه ی یکی
و نوشته اش را میخوانیم می نشینیم و قضاوت می کنیم
یکی هم نیست گوشمان را بگیرد که:
آهای!
🌼🍃چندبار به جای او بوده ای
که حالا اینطور راحت نظر می دهی
حواسمان نیست که چ راحت با حرفی که در هوا رها میکنیم
چگونه یک نفر را به هم می ریزیم
چند نفر را به جان هم می اندازیم
چه سرخوردگی یا دلخوری بجای میگذاریم
🌼🍃چقدر زخم میزنیم ... حواسمان نیست که ما می گوییم و رها میکنیم و رد میشویم
اما یکی ممکن است گیرکند
بین کلمه های ما
بین قضاوت های ما
بین برداشت های ما
دلی ک میشکنیم ارزان نیست
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🌸🍃🌸🍃
يهوديان مدينه ميخواستند فاطمه(س) دختر رسول اكرم (ص) را تحقير کرده و خوارش سازند.به همين سبب در يک مجلس عروسي زنان خود را به بهترين زيورها آراستند و بر آنها فاخرترين لباسها را پوشاندند. آنگاه به نزد رسول خدا (ص) آمده و با شيطنت از او اجازه خواستند تا دخترش فاطمه(س) به مجلس آنان درآيد. رسول اكرم(ص) فرمود: اجازه او با علي است. انّها زوجة عليّبن ابيطالب و هي بحکمه از او خواستند تا در نزد علي «عليه السلام» شفاعت کند، رسول خدا(ص) هم شفاعت کرد و بنا شد زهرا(س) به مجلس درآيد.
جبرئيل در دم فرود آمد و با خود لباس و عطر و زيورهاي بهشتي آورد که هيچکس نظيرش را نديده بود. زهرا(س) به مجلس درآمد، و ماه از شرم پنهان شد. همه زنان مجلسي از بهت انگشت بر دهان گرفتند و به وي خيره شدند، زيرلب ميگفتند: گويا بدر اين بار در خانه ما به چلّه نشسته. آنگاه در دم همچون سحره فرعون از پا افتادند و در سجده بر زمين بوسه زدند.
جمع زيادي در آن جشن عروسي به برکت حضرت زهرا(س) جشن تشرف به اسلام گرفتند.
#بحارالانوارج٤٣ص٣٠
@DastaneRastan_ir
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣پشیمانی قاضی از حکم اعدام
🌼🍃کلاس را همهمه گرفته بود تا اینکه استاد وارد کلاس شد . کلاس را سکوت فرا گرفت . از اینکه روز اول دانشگاه بود هیجان خاصی داشتم .آه رشته حقوق .
🌼🍃برای وارد شدن به این رشته خیلی تلاش کرده بودم و این باعث میشد احساس غرور کنم. در همین افکار به سر میبردم که ناگهان گویی استاد ذهن تمام دانشجوها را خوانده بود با صدایی رسا قبولی در کنکور و قبولی در این رشته رو به همه تبریک گفت .
🌼🍃ایشان یکی از استادهای با تجربه بودند که از آوازه زیاد بی نصیب نبودند آنروز برایمان خاطره ای را تعریف کردند که باعث شد تمامی سالهایی که مشغول به تحصیل بوده ام خط و مشی من قرار بگیرد
🌼🍃استاد یک مرد میانسال با موهای جو گندمی که در منصب قضاوت بودند. از آن روز سالهاست که میگذرد اما به خوبی خاطره ای که برایمان تعریف کردند ملکه ذهنم است .
🌼🍃استاد سرفه ای کرد سینه اش را صاف کرد و با لحن آرامی گفت دانشجوهای عزیزم میدانم که همه شما رویایی قضاوت و وکالت را در سر دارید و به این امید وارد ین رشته مقدس شده اید ولی آگاه باشید وظیفه شما بسیار سنگین است وجدان بیدار میخواهید که هر لحظه شما را نهیب بزند .
🌼🍃آهی کشید دستی بر موهای لختش کشید اینبار با افسوس گفت سالها پیش قاضی یکی از شعبه ها بودم تازه کار نبودم اما مثل الان خبره هم نبودم روزی برای پرونده ای مجبور به صدور حکم اعدام شدم آن روز را هنوز به یاد دارم بسیار ناراحت و غمگین بودم . یک ماهی گذشت و بعدا مشخص شد شخص به نا حق این حکم برایش صادر شده سی ء در شکستن حکم کردیم اما متاسفانه دیر شده بود بعضی اشتباهها قابل جبران نمی باشد.
🌼🍃روزها گذشت تا اینکه روزی وقتی خواستم از شعبه خارج شوم خودکارم به زمین افتاد مردی سیاهپوش فریاد زد اهاااااای اسلحه ات افتاد با خشم نگاهش کردم و او در جواب نگاهم گفت تو با همین قلمت پدر مرا کشتی و به چوبه دار اویختی .
❣اشک در چشمان استاد حلقه بست اهی کشید و گفت مراقب باشید شاید اشتباه شما هیچ وقت قابل جبران نباشد . و خیلی زود دیر می شود .
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
❣❣❣
🌼🍃لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور میخواهد مشکلاتِ شما را حل کند.
این مسئولیتِ اوست.
کارِ شما نیست.
کارِ شما این است که به او اعتماد داشته باشید.
🌼🍃آن موقعیت را به خدا بسپارید و به او اعتماد کنید.
🌼🍃خدای ما، خدای مافوقِ طبیعیست.
او محدود به قوانینِ طبیعت نیست.
در زندگی دفعتاً متوجه میشویم که خداوند کارهایی در زندگیمان کرده که خود به تنهایی حتی در رویا هم قادر به انجامش نبودهایم.
❣❣❣❣❣❣❣