eitaa logo
داستان آموزنده 📝
17هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️داستان‌ زیبا مردى از انصار نزد امام حسين علیه السلام رفت تا از ایشان درخواست کمک کند... امام علیه السلام به او فرمودند: اى برادر انصارى، آبروى خود را از درخواست حضورى حفظ كن و حاجتت را در نامه‌اى بنويس؛ من حاجت تو را خواهم داد... مرد در نامه نوشت: یا اباعبدالله، فلان شخص پانصد دينار از من طلبكار است و بر گرفتن آن اصرار می‌ورزد، به او بگویید به من مهلتى بدهد. امام علیه السلام نامه را خواندند؛ به منزل رفتند و كيسه‌اى آوردند كه هزار دينار در آن بود، همه را به مرد فقير دادند و فرمودند: با پانصد دينار آن، وام خود را بپرداز و با بقیه‌اش زندگى خود را اداره كن و جز از يكى از اين سه كس درخواست نكن: انسان ديندار، يا انسان جوانمرد، يا اصيل و خانواده‌دار، زیرا آنان همراه برطرف کردن حاجتت، آبروى تو را حفظ می‌كنند.💚 ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴قابل توجه کسانی که سال ها و ماه و روزها را شوم و نحس میدانند! 🔰حسن بن مسعود، یکی از یاران امام هادی علیه السلام میگوید: 🌺به محضر مولایم حضرت ابوالحسن الهادی(علیه السلام) رسیدم، درحالیکه در آن روز، چند حادثه ی ناگوار برایم رخ داده بود... ⚡️ انگشتم زخمی شده و شانه ام در اثر تصادف با اسب سواری صدمه دیده و در یک نزاع غیرمترقبه لباسهایم پاره شده بود... 🔆به این خاطر با ناراحتی تمام در حضور حضرت گفتم: ⛔️لعنت به امروز، عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من باز دارد!! 🌻امام هادی(علیه السلام) فرمود: ❗️ای حسن، این چه سخنی است که میگویی! بااینکه تو با ما هستی،گناهت را به گردن بی گناهی می اندازی!(روزگار چه گناهی دارد...) 🔴ای حسن روزها چه گناهی دارند که شما هر وقت به خاطر خطاها و اعمال نادرست مجازات می‌شوید(و گاهی امتحان میشوید)،به ایام بدبین شده و به روز بد و بیراه میگویید! 🔷گفتم: ای پسر رسول خدا، برای همیشه توبه میکنم و دیگر عکس العمل رفتارهایم را به روزگار نسبت نمیدهم. ♥️امام فرمود: ای حسن، به طور یقین خداوند متعال(در ازای کارها) پاداش می‌دهدو عقاب می کند و در مقابل رفتارها در دنیا و آخرت مجازات می کند... 📚بحارالانوار،ج 56،ص2 💯 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🐂داستان گاو زرد بنی اسراییل در قرآن و پندهای آن در قرآن کریم در سوره بقره آیات 67 تا 71 به داستان زیبایی از بنی اسراییل می پردازد که در تورات هم آمده است و علت نامگذاری سوره بقره به این نام، به علت این داستان است. داستان چنین است که، مردی در بنی اسراییل به طور مشکوکی کشته شد ، و قاتلش پیدا نشده و این امر باعث بدبینی طوایف به هم شده و کشت و کشتار راه افتاد. نزد موسی آمدند تا چاره ای بیندیشند و قاتل را پیدا کنند. حضرت امر کردند، گاوی را بکشید تا من بخشی از بدن او را به آن میت بزنم تا او زنده شود و او زنده شده و قاتل خود را معرفی کند. آنها پیامبر را به سخره گرفته و گفتند از خدایت بپرس که چگونه گاوی را انتخاب کنیم؟ موسی گفت:خداوند فرمود،نه پیر باشد نه زیاد جوان، باز پرسیدند، از خدایت بپرس چه رنگی باشد؟ خداوند فرمود، زرد . دوباره عناد ورزیده و سوال کردند، بپرس چگونه گاوی باشد، ما نفهمیدیم. تا این که خداوند فرمود، همانا آن گاوی است که نه چنان رام باشد که زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیاری کند. از هر عیبی برکنار است و هیچ لکّه‌ای در (رنگ) آن نیست. بالاخره دست از عناد برداشته و آن گاو را ذبح کردند. در این آیات حکمتی پنهان است که به آن می پردازیم: خداونددر وحله اول فقط امر به کشتن گاوی کرده بود اما در اثر عناد و پرسیدن سوالات زیاد، خداوند هم بر آنها سخت گیری کرده و دایره اختیار آنها را محدود کرد. پس نباید در برخی مسایل انسان بی خود و بی جهت، ذهن خود را به چیزهایی که زیاد مهم و مفید نیست گسترش دهد و سوال کندـ درصورت پرسشگری انسان،درذات حضرت حق،واینکه معاذالله خداوند از کی تابحال بوده وجایگاه خداوند وبعضی کارهای خداوندچگونه است تکلیف انسان راسخت تر وگاهی بوسیله وسوسه های شیطان،انسان را به سمت کفر سوق میدهد. پس وظیفه اصلی ما بندگی کردن و پرهیزگاری وانجام عمل صالح است وهمین بس که بدانیم نیرویی مافوق تمام نیروهای عالم وجود دارد که هر لحظه آن نیرو برما وافعال واعمال ما احاطه دارد. ➥ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِيِّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ بِهِ الْأُمَمَ... 🌱سلام بر آن مولایی که نام و یادش مرهم زخم های مومنان هر امّت در طول تاریخ بوده است. سلام بر او و بر روزی که همه ستم دیدگان، آمدنش را جشن خواهند گرفت. 📚 صحیفه مهدیه، زیارت پنجم حضرت بقیة الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ماجرای شفای کودک سنی مذهب با توسل به مولا امیرالمومنین علیه السلام توسط علامه امینی 🎙آیت الله فاطمی نیا رحمة الله علیه 👌بسیار زیبا 💌برای عاشقان مولا امیرالمومنین علیه السلام ارسال کنید. ━━━━━━━━🌺🍃━       
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫💫به جز از علی نباشد💫💫 ☘به جز از علی نباشد به جهان گره‌گشایی 🌿طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلایی ☘چو به کارخویش مانی در رحمت علی زن 🌿به جز او به زخم دل‌ها ننهد کسی دوایی ☘ز ولای او بزن دم که رها شوی ز هر غم 🌿سر کوی او مکان کن بنگر که در کجایی ☘بشناختم خدا را چو شناختم علی را 🌿به خدا نبرده‌ای پی اگر از علی جدایی علی ای حقیقت حق علی ای ولی مطلق 🌿تو جمال کبریایی تو حقیقت خدایی ☘نظری ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن 🌿تو که یار دردمندی تو که یار بینوایی ☘همه عمر همچو “شهری” طلب مدد از او کن 🌿که بجز علی نباشد به جهان گره‌گشایی 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ جود و بخشش کریم اهل بیت (علیه السلام) بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم شخصی خدمت امام مجتبی(علیه السلام) رسید و عرض کرد: ای فرزند امیر مؤمنان! تو را به خدایی که به شما نعمت فراوان داده، به فریاد من برس که دشمنی ستمکار دارم که نه حرمت پیران را پاس می دارد و نه به خردی صغیران ترحم می کند. حضرت که تکیه داده بودند، با شنیدن این سخن، برخاستند و نشستند و فرمودند: «کیست این دشمن تا داد تو را از او بگیرم؟» عرض کرد: دشمن من، فقر و پریشان حالی است. حضرت اندکی سر به زیر افکندند و سپس سر برداشتند و به خدمتکار خود فرمودند: «آنچه مال نزد تو موجود است، بیاور» او نیز پنج هزار درهم آورد و به آن مرد داد و امام در پایان فرمود: «تو را به خدا سوگند می دهم که هرگاه بار دیگر این دشمن به تو حمله ور گردید و ستم ورزید، او را نزد من بیاور تا او را از تو دور گردانم» محمد رضا غیاثی کرمانی، سیره اخلاقی امام حسن مجتبی(علیه السلام)، مؤسسه انتشارات حضور، 1385، چ1، صص24و25؛ به نقل از: بحارالانوار، ج43، ص 350 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆 ✍ گرمای مهربانی از طوفان خشم راه‌گشاتر است 🔹روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی‌ترم. 🔸آفتاب گفت: چگونه؟ 🔹باد گفت: آن پیرمرد را می‌بینی که کتی بر تن دارد؟ شرط می‌بندم من زودتر از تو کتش را از تنش درمی‌آورم. 🔸آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به‌صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدیدتر می‌شد پیرمرد کت را محکم‌تر به خود می‌پیچید. سرانجام باد تسلیم شد. 🔹آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد. طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی‌اش را پاک کرد و کت را از تنش درآورد. 🔸در آن هنگام آفتاب به باد گفت: دوستی و محبت قوی‌تر از خشم و اجبار است. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔘 داستان کوتاه بچه که بودم عموم برام یه کتونی خرید که سفید بود، با بندای مشکی، عاشقش بودم! آخه مامانم هیچ وقت برام کفش سفید نمیخرید؛ میگفت زود کثیف میشه. ولی این وسط یه مشکلی بود؛ دو سایز برام بزرگ بود. مامانم گذاشتش تو انباری، گفت یکم که بزرگتر شدی بپوشش. خلاصه دو سال گذشت! مامانم گفت فکر کنم دیگه اندازت شده. اونقدر ذوق داشتم واسه پوشیدنش که داشتم بال درمیاوردم! آخه توو کل این دو سال، هر کفشی میخریدم با خودم میگفتم عمرا به اون کتونی سفیده نمیرسه! رفت و از انباری آوردش بیرون با ذوق در جعبه رو باز کردم، ولی خشکم زد! اصلاً اونی نبود که فکر میکردم! یعنی توو کل این دو سال اونقد واسه خودم بزرگش کرده بودم که قیافه ی واقعیشو یادم رفته بود! با خودم گفتم: "این بود اون کفشی که به خاطرش رو همه ی کفشا عیب میذاشتم؟! این بود اون کفشی که به عشق این که بپوشمش این همه منتظر موندم؟" یکم فکر کردم دیدم همیشه همینه! یه سری چیزارو، یه سری آدمارو تو ذهنمون بزرگش میکنیم که واقعیتشونو فراموش میکنیم ولی وقتی باهاشون دوباره رو به رو میشیم، تازه میفهمیم اصلا ارزش نداشتن که این همه وقت، فکرمونو مشغولشون کردیم...! . 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍پیر مرشدی با سه شاگرد مکتب‌اش در حجره‌ای زندگی می‌کردند‌. یکی از شاگردان روزها در گرمای ظهر به پشت بام می‌رفت و زیر آفتاب می‌خوابید و شب هنگام که می‌شد به داخل حجره آمده و در داخل استراحت می‌کرد. شاگردان دیگر بر کار او خرده می‌گرفتند و می‌گفتند: تو چرا معکوس عمل می‌کنی، و به جای آن که روز را در حجره بخوابی، پشت بام می‌خوابی و شب را که در پشت بام می‌شود خوابید تو در اتاق می خوابی؟! شاگرد گفت: شما را توان درک کارهای من نیست، من مشغول ریاضت نفس خود و اصلاح آن هستم. شاگردان شکایت آن شاگرد به استاد کردند و از استاد خواستند تا او را نصیحت کند. استاد گفت: صبر کنید!!! روزی استاد که از بیرون به داخل حجره آمد شاگرد را نیافت. دوستان‌‌اش گفتند: طبق معمول در پشت بام خوابیده است. استاد گفت: به پشت بام بروید و با دقت بنگرید تا مطمئن شوید خواب‌اش برده است یا نه؟! شاگردان چون به پشت بام رفتند او را در خواب عمیق یافتند. منتظر شدند تا استاد، شاگرد را نصیحت کند ولی استاد سخنی از نصیحت او به میان نیاورد. ⬅️در پاسخ شاگردان‌اش در علت سکوت خود گفت: کسی که در برابر آفتاب سوزان ظهر، در زیر نور آن می‌تواند بخوابد و خواب‌اش می‌برد، شک‌ نکنید سخنان مرا نوری نباشد که قوی‌تر از آن آفتاب، که او را بتواند از خواب غفلت و جهل‌اش بیدار سازد. ↶ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ داستانهایی از امام رضا (ع) آخرین طواف راوی: موفّق (یکی از خادمان امام علیه السلام ) حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفری بود که همراه با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. خوب به یاد دارم... حضرت جواد را روی شانه ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف می کردیم. در یکی از دورهای طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجرالاسود» بایستیم. اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم. «پسرم! چرا با ما نمی آیی؟» «نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما می آیم». «بگو پسرم!» «پدر! آیا مرا دوست دارید؟» «البته پسرم!» «اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟» «حتما پسرم». «پدر!... چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است». سکوت سنگینی بر لب های امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و... . 📚گنجینه معارف پایگاه اطلاع رسانی حوزه ➥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣 طرف نماز نمی خونه ،میگه عبادت جز خدمت به خلق نیست صدقه و زکات نمیده میگه چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه نگاه به نامحرم میکنه ،میگه یه نگاه ضرر نداره حجاب رو رعایت نمیکنه،میگه یه تار مو عیبی نداره امر به معروف و نهی از منکر نمیکنه میگه مراقب خودم باشم جونم سلامت میگیم طلا برای مرد حرامه ،میگه دلت باید صاف باشه جشن عروسی میگیره هزاران نفر عریان میبیننش میگه یه شب که هزار شب نمیشه شاید اینجا بتونیم با این بازی ها از زیر خیلی از کارها شونه خالی کنیم و خودمون و گول بزنیم،، اما امان از روزی که در محضر الهی حاضر بشیم و تمام اعضا و جوارحمون بر ضد ما شهادت بدن و پرونده تمام نمای افکار و گفتارمون رو جلوی چشمامون ورق بزنن،.عجب روزیه روز محشر،چه بد روزیه برای کسایی که یک عمر رو با دروغ و فریب گذرونده و به متاع دنیا دل خوش کرده.. اومده در محضر الهی و دستاش خالیه. هیچی با خودش نیاورده آبروش رفته و زمانو از دست داده. 👈مواظب باشیم به هرکی بتونیم دروغ بگیم به خودمون و خدامون نمیتونیم دروغ بگیم مواظب قدم هایی که روی زمین بر میداری باش! ➥
از مردی از اهالی اصفهان به نام عبدالرحمان که معتقد به تشیع بود پرسیدند چرا امامت امام هادی (علیه السلام) را پذیرفته‌ ای؟ پاسخ داد من صحنه ای را دیده ام که باعث شد به امامت امام هادی (علیه السلام) ایمان بیاورم. من مردی فقیر بودم و اهالی اصفهان از من به دلایلی نزد متوکل، خلیفه عباسی شکایت کرده بودند. روزی کنار قصر متوکل بودم که شنیدم متوکل، امام هادی (علیه السلام) را احضار کرده است. از مردمی که آنجا بودند پرسیدم این مردی که احضار شده کیست؟ گفتند مردی از خاندان امام علی (علیه السلام) است که شیعیان به امامت او معتقد هستند. من با خود گفتم از جایم حرکت نمی کنم تا او را ببینم. مردم دو طرف مسیر، منتظر امام هادی (علیه السلام) ایستاده بودند که دیدیم سواره‌ ای می‌ آید. چون او را دیدم، محبتش در دلم افتاد و دعا کردم خداوند شر متوکل را از سر او دور سازد. در این حال، آن امام در حالی که به یال اسب خویش نگاه می کرد و توجهی به راست و چپ نداشت، جلو آمد و نزدیک من که رسید فرمود خداوند دعایت را مستجاب کند و عمرت را طولانی و مال و فرزندانت را زیاد فرماید. پس از آن به اصفهان برگشتم. خداوند ثروت فراوانی به من عنایت کرد و اکنون تنها داخل خانه‌ ام یک میلیون درهم سرمایه و ده فرزند دارم و تا به حال هفتاد و اندی عمر کرده ام. آری، من معتقد به امامت مردی هستم که آنچه را در ذهنم بود دانست و خداوند دعایش را در حقم مستجاب فرمود. 📚 بحارالانوار اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌
✨﷽✨ ♥️ مهمون امام رضا (ع) ♥️ ✍خادم حرم امام رضا(ع) میگفت: وقتی ماها يه حاجتی رو از آقا طلب می کنيم غذای خودمونو ميدیم به يکی از زوار. اومدم تو صحن. لباس خادمی حضرت به تنم بود و ظرف غذا تو دستم. ديدم يه پيرزنی داره ميره داخل حرم. دويدم ولی بهش نرسيدم. نگاه کردم سمت در. ديدم يه آقايی با بچه اش داره ميره بيرون از حرم. به دلم افتاد غذا رو بدم به بچه اش. خودمو رسوندم بهش. 🔸 سلام کردم. 🔹جواب داد. 🔸گفتم اين غذای امام رضاست. مال شما. 🔹همون جا روی زمين نشست و بلند بلند گريه ميکرد. 🔸 گفتم چي شده؟ 🔹گفت الان کنار ضريح داشتم زيارتنامه میخوندم. بچه ام گفت من گرسنمه. گفتم صبرکن ميريم هتل غذا می خوريم. ديدم خيلی بی تابی می کنه...  گفتم باباجان ما مهمون امام رضاييم. اينجاهم خونه امام رضاست. از امام رضا بخواه. بچه رو کرد به ضريح گفت امام رضا من غذا می خوام. الان شما غذای حضرتو آوردی دادی به اين بچه... اگه با خوندن این متن کبوتر دل شما هم مثل من پر زده سمت امام رضا(ع) و حرمش، شک نکنید شما هم الان، تو همین ثانیه، مهمون امام رضا هستید... شاید دوریم... اما دلمون که نزدیکه. همین که گیر کنیم اول میگیم خدایا بعد امام رضا را صداش میکنیم! 💖امام رضا، تو مهربونی... 💖ضامن آهویی... 💖تو این روزا که به ایام ولادتت نزدیک میشیم... 🙏🏻ضامن دل ما هم باش🙏🏻 .
❣ ✋از قعر زمین به اوج افلاک، سلام؛ از من به حضور حضرت یار، سلام؛ عطر یاد زهرایی شما درخانه ی قلب هرکس پیچید ، از دیدار تمامی بوستانها بی نیازشد ... ... و هوای حضور حیدری تان دراندیشه ی هرکس راه یافت از تکیه برهر پشتوانه ای وارهید ... شکر خدا که در پناه شما هستم ...🤲🌱 (عج)♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴داغی صحرای محشر روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است». 📚پند تاریخ، ج 1، ص 190 ➥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان شفا گرفتن شیخ حسین انصاریان با تربت حضرت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه 🔹درزمانی که بنده کرونا گرفته بودم، یک شب وضعیت ریه هایم وخیم شد و پزشک ها بنده را جواب کردند و گفتند که تا ۱۲ شب بیشتر زنده نخواهم ماند. بچه هایم با مرحوم آیت الله صافی گلپایگانی تماس گرفتند و ایشان برای بنده تربت فرستادند. 🔹بنده فردای آن روز ساعت ۱۰ صبح چشمهایم رابازکردم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✳️ من طوری نشدم، شما طوری شدی؟! 🔻 [حضرت علی علیه‌السلام] می‌فرمايند فرزندم، کاری نداشته باش که مردم در مقابل خوبی كردن شما چه می‌كنند. زیرا این کار معامله نیست که بگویی اگر جواب خوبی‌ات را دادند، خوبی را ادامه می‌دهی. این هنر نیست كه در ازای خوبی مردم تو خوبی كنی؛ بايد برسی به جايی كه خوبی کردن را فوق معامله ببينی. 🔸 در شرح حال «علامه طباطبايی» (رحمت الله عليه) داريم كه يك روز در پياده‌رو راه می‌رفتند. يك دوچرخه‌سوار كه در پياده‌رو چرخ‌سواری می‌كرده، با علامه تصادف کرد و ايشان را بر زمين زد. علامه بلند شدند و به دوچرخه‌سوار که خودش هم زمین خورده بود گفتند: من طوری نشدم، شما طوری شدی؟ این نوع برخوردها، آن برخوردهایی است که علامه را علامه كرده است. ممكن است تحت تأثير اين کار علامه، یک بار ما هم چنين كاری بكنيم، اما تا وقتی سازمان توجّه ما اين‌چنين باشد كه خوبی بخواهیم و خوبی ببینیم، نتیجه نمی‌گیریم. 👤 📚 کتاب «فرزندم اینچنین باید بود» ج۱ 📚
❤️بردباری در برابر بی ادبان بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ روزی عایشه، همسر رسول اکرم (ص) در حضور او نشسته بود که مردی یهودی وارد شد. هنگام ورود به جای «سلام علیکم» گفت: «السام علیکم»؛ یعنی «مرگ بر شما». طولی نکشید که یکی دیگر وارد شد. او هم به جای سلام گفت: «السام علیکم». معلوم بود که آنها می خواستند با زبان، رسول اکرم (ص) را آزار دهند. عایشه سخت خشمناک شد و فریاد بر آورد که: «مرگ بر خود شما و...». آن حضرت فرمود: ای عایشه! ناسزا مگو، اگر ناسزا مجسّم گردد، بدترین و زشت ترین صورت ها را دارد، اما نرمی، ملایمت و بردباری روی هر چه گذاشته شود، آن را زیبا می کند و زینت می دهد و از روی هر چیزی برداشته شود، از قشنگی و زیبایی آن می کاهد. چرا عصبی و خشمگین شدی؟ عایشه گفت: مگر نمی بینی که با کمال وقاحت و بی شرمی به جای سلام چه می گویند؟ رسول اکرم (ص) فرمود: من هم در جواب گفتم: «علیکم» (بر خود شما)، همین قدر کافی بود. به نقل از: داستان راستان، نوشته استاد مرتضی مطهری ➥
👑 ❤️ علت نشان دادن أمیرالمؤمنین بر روی دست در روز غدیر پیغمبر على را به اطراف بگردانید تا همه ببینند، همچون زلیخا که یوسف را به زنان مصرى نشان داد که: اى زنانی که مرا در عشق این جوان، مورد ملامت قرار داده‌اید و می‌گوئید: تو که ملکهٔ عزیز مصر هستى، ملکهٔ وجاهت و زیبائى، آخر حیف نیست که مفتون یک جوان گمنام که بندهٔ شما و زرخرید شماست شده‌اى؟! زلیخا زنان مصر را دعوت کرد و در یک خانه دو در قرار داد و به هر یک از آنها یک ترنج و یک کارد داد، که یوسف مى‌آید و از اینجا عبور می‌کند، شرط ادب شما اینستکه همین که او را دیدید، با این کارد یک قطعه از ترنج، ترنج خوشبو و معطّر ببرید و به او به رسم هدیّه تعارف کنید! زلیخا یوسف را از یک در وارد کرد، از جلوى زنان مصرى عبورى نموده، و از در دیگر خارج شد. همین که زنان چشمشان به آن جمال که نمونه‌اى از جمال حضرت حقّ بود افتاد، و خواستند ترنج را ببرند و به یوسف تقدیم کنند، سر از پا نشناختند، و دست از ترنج نشناختند، دستهاى خود را بجاى ترنج بریدند و خون جارى شد و نفهمیدند. گرش ببینى و دست از ترنج بشناسى روا بود که ملامت کنى زلیخا را یوسف که خارج شد، زلیخا زنان مصرى را گفت: این چه وضعى است؟ این چه کیفیّتى است؟! چرا لباسهاى سپید خود را خونین کرده‌اید؟ چرا دستهایتان را بریده‌اید؟ زنان نگاهى به دست‌ها و به دامن‌هاى خود نمودند و یکباره گفتند: حَـاشَ لِلَّهِ مَا هَـذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ. «سبحان‌الله این جوان نیست مگر فرشته‌اى بلندپایه!» زلیخا گفت: فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیه.(۱) «این همان جوان زرخرید و بندهٔ ماست، که شما مرا دربارهٔ او به ملامت و سرزنش کشیده بودید!» پیامبر هم على را به روى دست بلند کرد، تا همه مردم ببینند و بدانند که آن جوانى که از او بدگوئى می‌کردند، و بغض و کینه و احقاد بدریّه و حنینیّه و شرف و منزلت عظیم او، از جهت شجاعت و علم و عرفان و ایثار، و حالات روحى و جذبات سبحانى و غیرها، به آنها اجازه نمی‌داد در مقابل او خاضع باشند و ابّهت و جلالت او را گردن نهند، و حسدهاى دیرین مانع مى‌شد که بند طوع او را بر گردن نهند، اینک بر روى دستهاى پیامبر خاتم‌الأنبیاء‌والمرسلین سیّد وُلد آدم، شفیع پیغمبران سلف و شاهد آنها در پیشگاه موقف الهى، ارائه مى‌شود، که اسلام و ایمان در او منطوى است و عملى مقبول نیست مگر به پیروى از او و از منهاج او و سنّت او. اوست قسیم بهشت و دوزخ. اوست میزان عدل و نَصِفَت. اوست مخزن اسرار و گنجینهٔ معرفت. اوست از هر مؤمنى به او اولاتر و نزدیکتر. اوست حامل قرآن. اوست فرقان بین حقّ و باطل. اوست مأمور به جنگ بر تأویل کتاب خدا، همچنانکه پیامبر مأمور بود به جنگ بر تنزیل آن. اوست لوادار دفع و قلع و قمع ناکثین و قاسطین و مارقین. اوست شهید در محراب عبادت در بیت خدا همانطور که میلادش در کعبه و بیت خدا بود. 📚 نورمجرد، ج۳، ص۴۹۹ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- قسمتی از آیهٔ ۳۲، از سورهٔ ۱۲: یوسف. 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande