eitaa logo
داستان آموزنده 📝
17هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 شکر کدام نعمت خدا را به جا آوردی؟ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم شيخ صدوق (ره) از ابو هاشم جعفرى نقل می ‏كند كه گفت: از نظر معاش، در تنگناى سختى قرار گرفتم، به حضور امام هادى عليه السّلام رفتم، اجازه ورود داد، وقتى كه در محضرش نشستم، فرمود: «اى ابو هاشم! در مورد كدامين نعمتى كه خداوند به تو داده می توانى شكرانه‏ اش را بجا آورى؟». من خاموش ماندم، و ندانستم كه چه بگويم؟ آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود: «خداوند، ايمان را به تو روزى داد، و به خاطر آن، بدنت را از آتش دوزخ حرام كرد، و عافيت و سلامتى را روزى تو گردانيد، و تو را به اطاعتش يارى نمود، و به تو قناعت بخشيد، و تو را از اينكه خوار گردى و آبرويت برود، حفظ كرد، اى ابو هاشم، من در آغاز، اين نعمتها را به ياد تو آوردم، چرا كه گمان نمودم می خواهى از آن كسى كه آن نعمتها را به تو بخشيده به من شكايت كنى؟ و من دستور دادم صد دينار به تو بپردازند، آن را بگير». منبع: نگاهی بر زندگی چهارده معصوم علیه السلام, شیخ عباس قمی, ص430 ➥. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ به من گفت بگو بسم الله الرحمن الرحيم تا بلند شوى روزى خانمى مسيحى دختر فلجى را از لبنان به سوريه آورد، زيرا دكترهاى لبنان او را جواب كرده بودند. زن با دختر مريضش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه (عليها السلام ) منزل مى گيرد، تا در آنجا براى معالجه فرزندش به دكتر دمشقى مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرا مى رسد و او مى بيند مردم دسته دسته به طرف محلى كه حرم مطهر حضرت رقيه آنجا است مى روند. از مردم شام مى پرسد اينجا چه خبر است ؟ مى گويند: اينجا حرم دختر امام حسين (عليه السلام ) است ، او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اتاق را مى بندد و به حرم حضرت مى رود، متوسل به حضرت رقيه (عليها السلام ) مى شود و گريه مى كند، به حدى گريه مى كند كه غش مى كند و بى هوش مى افتد، در آن حال كسى به او مى گويد: بلند شو برو منزل ، دخترت تنها است و خداوند او را شفا داده است ، برخاسته و به طرف منزل حركت مى كند و ميرود و درب منزل را مى زند مى بيند دخترش درب را باز مى كند! وقتى مادر جوياى وضع دخترش مى شود و احوال او را مى پرسد، دختر در جواب مادر مى گويد: وقتى شما رفتيد، دخترى به نام رقيه (عليها السلام ) وارد اتاق شده و به من گفت : بلند شو تا با هم بازى كنيم ، آن دختر به من گفت : بگو ((بسم الله الرحمن الرحيم )) تا بلند شوى ، و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ، ديدم تمام بدنم سالم است ، او داشت با من صحبت مى كرد كه شما در زديد. او به من گفت مادرت آمد، سرانجام مادر مسيحى با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين (عليه السلام ) مسلمان شد. منبع داستان های بسم الله الرحمن الرحیم 📚 @Dastane_amozande
🙏🤍 ✍️ راهی برای اینکه احساس خوشبختی کنید 🔹پسرک، در حالی‌ که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. 🔸در نگاهش چیزی موج می‌زد. انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد. 🔹خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک انداخت که محو تماشا بود. بعد رفت داخل فروشگاه. 🔸چند دقیقه بعد در حالی‌ که یک جفت کفش در دستانش بود، بیرون آمد و گفت: آهای، آقا پسر! 🔹پسرک برگشت و به‌سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد. 🔸وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد. پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟ 🔹زن گفت: نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم. 🔸پسر گفت: آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید. 💢کسی خوشبخت است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌼می‌خواهید پریشان نباشم...؟ ✍مرحوم شیخ مرتضی زاهد چندین سال در تهران نماز جماعت داشتند که از اطراف می‌آمدند پشت سر ایشان نماز بخوانند. نماز با حضور قلبی بود. بعد از نماز هم چند کلمه‌ای موعظه می‌کردند که یک بار مرحوم آیت‌الله بروجردی از قم پیغام فرستاده بود که ما شنید‌ه‌ایم شما مردم را نصیحت می‌کنید؛ بیایید قم من را هم نصیحت کنید. ایشان هم رفته بود قم. می‌گفتند یک روایت خوانده و مقداری در مورد آن صحبت کرد بود و آقا به شدت گریه کرده بود. یک مرتبه بعضی از کسانی که پشت سر ایشان نماز می‌خواندند دیدند دو سه روز است ایشان حالت پریشانی دارد. بعضی از رفقایش از او پرسیدند حاج آقا! شما دو سه روز است که سردرگم هستید، اتفاقی افتاده است؟ ایشان فرمودند بله که پریشانم. دو سه شب قبل یک روایت دیدم از پیغمبر که آن روایت پریشانم کرده است. پیغمبر اکرم به امیرالمؤمنین فرمود: یا علی! به تعدادی که تو از راه‌های هدایت بلدی، شیطان هم از راه‌های گمراه کردن بلد است! امیرالمؤمنین چقدر راه برای هدایت بلد است؟! استاد این کار است. بعد ایشان می‌گفت حالا می‌خواهید من با چنین موجودی که به جان ما افتاده است خیالم راحت باشد و پریشان نباشم؟ 📚استاد مسعود عالی ↶【. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
👌 روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست متعجب به مادرش گفت که دیروز کیسه ای بزرگ نمک برایت خریدم، برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟ مادر گفت: پسرم، همسایه فقیر ما، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند، دوست داشتم از آنها چیز ساده ای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد، درحالی که هیچ نیازی به آن ندارم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد، و شرمنده نشوند... *"فرهنگی که باید با آب طلا نوشت"* •. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌷 ! 🌷یک روز، نامه‌ای برای یکی از دوستان آمد که روی آن نوشته شده بود؛ شهید زنده نورعلی شیخ. هر چه تلاش می‌کردم سر از راز این نامه در بیاورم نمی‌شد. تا این‌که یک شب با هم در سنگر نگهبانی بودیم. او را تخلیه اطلاعاتی کردم. می‌گفت "در عملیات حصر آبادان روی مین رفتم و به همراه دو نفر از دوستانم شهید شده بودیم و ما را به سردخانه انتقال داده بودند و در موقع فرستادن به شهرمان گنبد متوجه شده بودند که بدنم گرم است و مرا به بیمارستان شیراز انتقال داده بودند. 🌷....من زمانی به هوش امدم که فلج کامل بودم و سه ماه گذشت همه از من خسته شدند. گاهی عده‌ای مرا تحقیر می‌کردند و خیلی دلم شکسته بود. یک شب با توسل به امام زمان(عج) شفا گرفتم و همان‌جا یکی از پرستاران، داوطلب ازدواج با من شد و الان هم چند سالی است در جبهه هستم." بعد از نوشتن خاطراتش با خط خودش تأییدیه از او گرفتم و یک عکس نیز رویش چسباندم که زیر آن نوشت: نورعلی شیخ اعزامی از گالی ‌کش گنبد کاووس_۲۳/۳/۱۳۶۴ : رزمنده دلاور کامبیز فتحی‌لوشانی 📚 کتاب "نگارستان" (برگرفته از دفترچه‌های خاطرات هشت سال دفاع مقدس) منبع: سایت نوید شاهد ✾. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ زيارت حضرت و شفاعت در قيامت مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود موسوم به خرائج و جرائح نقل كرده است : روزى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در محلّى نشسته بود و اطراف آن بزرگوار، امام علىّ، حضرت فاطمه ، حسن و حسين عليهم السّلام گرد آمده بودند. در اين هنگام ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ايشان خطاب كرد و فرمود: چگونه ايد در آن هنگامى كه هر يك از شما از يكديگر جدا و پراكنده گردد؛ و قبر هر يك در گوشه اى از زمين قرار گيرد؟ حسين عليه السّلام لب به سخن گشود و اظهار داشت : يا رسول اللّه ! آيا به مرگ طبيعى مى ميريم ، يا آن كه كشته خواهيم شد؟ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ فرمود: اى پسرم ! همانا شما مظلومانه كشته خواهيد شد. و سپس افزود: و ذرارى شما در روى زمين پراكنده خواهند شد.حسين عليه السّلام سؤ ال نمود: يا رسول اللّه ! چه كسى ما را خواهد كشت ؟ حضرت رسول صلوات اللّه عليه در پاسخ فرمود: شرورترين افراد، شما را به قتل مى رسانند. حسين عليه السّلام همچنين سؤ ال كرد: آيا كسى به زيارت قبور ما خواهد آمد؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آرى ، عدّه اى از - مردان و زنان - امّت جهت زيارت شما بر سر قبور شما مى آيند، و با آمدنشان بر مزار شما، مرا خوشحال مى نمايند. و چون قيامت بر پا شود من در صحراى محشر حاضر خواهم شد، و آن هائى را كه به زيارت قبور شماها آمده باشند شفاعت مى كنم ؛ و از شدايد و سختى هاى قيامت نجاتشان خواهم داد . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌼اگر هر روز به مرگ فکر کنیم چه می‌شود؟ ✍️عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی: یک روز پادشاهی به درباریانش گفت: یک گوسفند دارم که می‎خواهم آن را به یکی از شما بسپارم که تا سال آینده از آن نگهداری کند و سال بعد بدون اینکه ذرّه‎ای تغییر کرده و چاق یا لاغر شده باشد، به همین وضع امروز به من بازگرداند. همه گفتند این شدنی نیست، چون اگر به آن علف بدهیم، چاق می‎شود و اگر ندهیم، لاغر می‎شود. اما فرد دانایی از بین آن‌ها قبول کرد و سال آینده گوسفند را نزد امیر آورد و همه دیدند که ذرّه‎ای تغییر نکرده است! امیر از او پرسید: برای من توضیح بده چه کردی؟ آن فرد دانا گفت: من هر روز هر چه گوسفند علف می‎خواست به او می‎دادم که بخورد، ولی در پایان روز، یک بار یک گرگ را از جلوی او عبور می‎دادم و با دیدن گرگ‎ تمام گوشت‎هایی که در اثر خوراکی‎ها بر تن گوسفند اضافه شده بود، آب می‎شد. این است که بعد از یک سال، گوسفند ذرّه‎ای تغییر نکرده است. خداوند هم با دوستان اهل بیت علیهم السّلام همین کار را می‎کند. یعنی آنچه از لذّت‎های دنیوی و گناهانی که در اثر گرایش به دنیا مرتکب می‎شود را با جلوه‌های مرگ از قبیل: فقر و بیماری و آبروریزی و که هر چند وقت یک‌بار برای او پیش می‎آورد، زائل می‎کند و در نتیجه در پایان عمر او را همان‎طور از دنیا به آخرت منتقل می‎کند که روز اوّل تولّد وارد دنیا کرده بود. اما اگر دوست اهل بیت علیهم السّلام خودش هر روز مقداری به مرگ فکر کند و حساب کار خود را بکند، دیگر نیازی به پیش آمدن این بلاها برای پاک شدنش در زندگی نخواهد بود. 📚مصباح الهدی، تألیف استاد مهدی طیّب ↶ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
⭕️ روایت کرده اند: زنی در شش ماهگی بچه ای زائید، و چون به نظر آنها زودتر از وقت معمولی بچّه به دنیا آورد، به او شکّ کردند که قبل از ازدواج با آن مرد زنا داده باشد. او را برای اجرای حدّ پیش خلیفه دوم آوردند. شوهرش گفت: همسر من شش ماه پس از عروسی با من، بچّه آورده است. زن نیز این مطالب را پذیرفت. خلیفه دستور داد او را سنگسار کنند. حضرت امیرالمومنین علیه السلام که حضور داشت فرمود: اگر این زن با کتاب خدا با تو به خصومت برخیزد، تو را محکوم می کند، زیرا خداوند می فرماید: وَحَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً(1). «مدّتِ بودنِ طِفل در رَحِم و از شیر باز گرفتن او سی ماه است». و هم می فرماید: وَالْوالِداتُ یُرْضِعْنَ اَوْلادَهُنَّ حَوْلَینِ کامِلَیْن لِمَنْ اَرادَ اَنْ یُتِمَّ الرّضاعَهَ(2). «مادران فرزندان خود را در صورتی که بخواهند شیر کامل دهند باید مدّت دو سال خصانت کنند.» و ادامه داد: از انضمام این دو آیه چنین استفاده می شود، چون مادر شیر دادن فرزندان خود را در عرض دو سال تکمیل می کند، از آنجائی که به حکم قرآن، مدّت شیر دادن و در رحم ماندن کودک سی ماه است، پس مدّت حملش شش ماه خواهد بود. خلیفه دوم با شنیدن سخنان امام علی علیه السلام به اشتباه خود پِی برد و آن زن را از سنگسار شدن نجات داد و به داوری حضرت امیرالمومنین علیه السلام گردن نهاد.(3). سوره احقاف، آیه 14٫ سوره بقره، آیه 233٫ ارشاد شیخ مفید، ج1، ص193 – و پژوهش عمیق، ص420 – و امام علی، ج1، ص185٫ برگرفته از کتاب امام علی(ع)و مسائل قضائی نوشته آقای محمد دشتی •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
نخبه علمی بود به قدری باهوش بود که در۱۳سالگی به راحتی انگلیسی حرف می‌زد درجبهه آموزش زبان مۍ‌داد والفجر۸ شیمیایی شد و در۱۷سالگی به شهادت رسید معلم کوچک جبهه‌ها 🌷شهید 🌷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆تشخيص حرام و حلال براى كودكى خردسال احمد بن اسحاق يكى از اصحاب و كسانى بود كه وجوهات شيعيان را جمع آورى مى كرد و خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام تقديم مى نمود، او حكايت نمايد: روزى به قصد تحويل مقدار قابل توجّهى وجوهات شرعيّه به همراه تعدادى سؤ ال در مسائل مختلف ، به محضر مبارك امام حسن عسكرى عليه السلام عازم سامراء شدم . و چون وارد شهر سامراء گشتم ، به سمت منزل آن حضرت حركت نمودم ، هنگامى كه به منزل رسيدم ، اذن دخول طلبيده و وارد شدم ، چشمم به كودكى خردسال افتاد كه بر زانوهاى حضرت نشسته و بسيار خوش سيما و نورانى بود. همين كه كيسه هاى پول و جواهرات را خدمت حضرت نهادم ، امام عليه السلام نگاهى به كودك نمود و فرمود: اى پسرم ! اين اموال از شيعيان و دوستان تو مى باشد، آن ها را باز كن و تحويل بگير. ناگهان كودك اظهار داشت : اى پدر! و اى سرورم ! آيا جايز است كه دست به سوى اموالى دراز كنم كه آغشته به حرام است ؟! سپس امام حسن عسكرى عليه السلام خطاب به احمد بن اسحاق كرد و فرمود: آنچه در كيسه ها مى باشد، بيرون بياور تا فرزندم حلال و حرام آن ها را از يكديگر جدا نمايد. چون يكى از كيسه ها را خدمت حضرت نهادم ، كودك فرمود: اين مال فلان شخص است كه در فلان محلّه شهر قم سكونت دارد و مقدار آن 72 دينار است كه بابت فروش باغ ارثيه پدرش و نيز فروش هفت عدد پيراهن و كرايه مغازه هايش مى باشد. امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: عزيزم ! صحيح گفتى ، اكنون بگو كدام حرام است ؟ كودك اظهار داشت : در اين كيسه يك دينار مشكوك ، از اهالى شهر رى مربوط به فلان تاريخ مى باشد كه مغشوش مى باشد. بعد از آن اشاره به يكى ديگر از كيسه ها نمود و فرمود: و امّا صاحب اين كيسه فلانى است كه در فلان شهر مقدار يك مَن و يك چارك نخ ، جهت بافتن پارچه به فلان بافنده معروف داد و چون مدّتى طولانى سپرى شد، نخ ‌ها را دزد به سرقت برد. و صاحب نخ ‌ها نسّاج را تكذيب و جريمه كرده و به جاى آن ، يك مَن و نيم غرامت گرفت . پس يك دينار با تكّه اى پارچه در اين كيسه از چنين راهى به دست آمده است كه حرام مى باشد. سپس كودك به سوّمين كيسه اشاره نمود و اظهار داشت : آنچه درون آن است ، مال فلان شخص است كه در فلان محلّه قم زندگى مى كند و مقدار هفتاد دينار مى باشد كه نبايد دست زده شود. امام حسن عسگرى عليه السلام سؤال نمود: چرا؟ فرزند جواب داد: چون اين ها بابت فروش گندم هائى است كه مالك با كشاورز اختلاف داشتند و مالك سهم كشاورز را كمتر از حقّش داد. پدر فرمود: بلى ، صحيح است . پس از آن كودك فرمود: اى احمد بن اسحاق ! اين اموال را به صاحبانش ‍ برگردان ، ما نيازى به آن ها نداريم . و اكنون كيسه آن پيرزن را بياور. احمد گفت : من به طور كلّى آن كيسه را فراموش كرده بودم ... آرى براى امام معصوم ، چون از طرف خداوند متعال منصوب است ، سنّ و سال ، موقعيّت مطرح نيست ؛ بلكه هر زمان هر چه اراده نمايد حاصل خواهد شد و به همه امور آگاه مى گردد. پس مواظب اعمال و گفتار خود در تمام حالات باشيم كه امام زمان ، روحى له الفداء و سلام اللّه عليه غافل نخواهد بود. 📚احتجاج طبرسى : ج 2، ص 524 - 527، ينابيع المودّة : ج 3، ص ‍ 319، ح 5. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 داستان کوتاه سعید بن جبیر که از یاران با وفای امام سجاد (ع) می باشد، نقل می کند: یکی از دهقان های ایرانی که ستاره شناس بود، هنگامیکه حضرت برای جنگ (با خوارج نهروان) خارج می شد به نزد حضرت آمد و بعد از تحیت گفت: ای امیرالمومنین ستاره های نحس و شومی طلوع کرده است. در مثل این روز شخص حکیم باید خود را پنهان کند و امروز برای شما روز سختی است. دو ستاره به هم رسیده اند و از برج شما آتش شعله ور است و جنگ برای شما موقعیت ندارد. حضرت علی (ع) فرمود: وای بر تو، ای دهقانی که از علائم خبر می دهی و ما را از سرانجام کار می ترسانی، آیا می دانی جریان صاحب میزان و صاحب سرطان است؟ آیا می دانی اسد چند مطلع دارد؟ مرد منجم گفت: بگذار نگاه کنم و سپس اصطرلابی را که در آستین داشت درآورد و شروع به بررسی و محاسبه کرد. ❤️ حضرت علی (ع) لبخندی زد وفرمود: آیا میدانی شب گذشته چه حوادثی رخ داد؟ در چین خانه ای فرو ریخت. برج ماجین شکاف برداشت. حصار سرندیب سقوط کرد. فرمانده ارتش روم از ارمنیه شکست خورد (یا او را شکست داد). بزرگ یهود ناپدید شد. مورچگان در سرزمین مورچه ها به هیجان آمدند و پادشاه افریقا نابود شد. آیا تو این حوادث را می دانی؟ مرد منجم گفت: نه یا امیرالمومنین. حضرت فرمود: در هر عالمی هفتاد هزار نفر دیشب به دنیا آمد و امشب همین تعداد خواهند مرد؛ و این مرد (با دست خود به مردی بنام سعد بن مسعده حارثی (لعنه الله) که جاسوس خوارج در لشکر حضرت بود اشاره نمود) جزو همین اموات خواهد بود. آن مرد جاسوس وقتی حضرت به او اشاره کرد، گمان کرد حضرت دستور دستگیری او را داده است در همان حال در جا از ترس جان داد. مرد منجم با دیدن این صحنه به سجده افتاد. سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: من و اصحابم نه شرقی هستیم و نه غربی، ماییم برپادارنده محور (دین و هستی) و نشانه های فلک. و اینکه گفتی از برج من آتش شعله می کشد، بر تو لازم بود که به نفع من حکم کنی نه بر ضرر من. چرا که نور آن (آتش) پیش من است و سوزاندن و شعله اش به دور از من؛ و این مساله ای پیچیده است، اگر حسابگر هستی آنرا محاسبه کن. 📚 الاحتجاج، ج 1، ص 355. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
مرحوم فشندي تهراني مي گويد: «در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده، به همراه همسرم برمي‌گشتم .در راه، آقايي نوراني را ديدم که داخل صحن شده، قصد دارند به طرف مسجد بروند. با خود گفتم: اين سيد در اين هواي گرم تابستان تازه از راه رسيده و [حتماً] تشنه است. به طرف سيد رفتم و ظرف آبي را به ايشان تعارف کردم. [سيد ظرف آب را گرفت و نوشيد] و ظرف آن را برگرداند در اين حال عرضه داشتم: آقا شما دعا کنيد و فرج را از خدا بخواهيد تا امر فرج ايشان نزديک شود! ايشان فرمودند: «شيعيان ما به اندازه‌ي آب خوردني، ما را نمي‌خواهند، اگر بخواهند، دعا مي‌کنند و فرج ما مي‌رسد». اين سخن را فرمود و تا نگاه کردم کسي را نديدم!! فهميدم که وجود اقدس امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) را زيارت کرده‌ام و حضرتش، امر به دعا کرده است» 📚احمد قاضي زاهدي/جلد 1/ صفحه 155 ┏ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✋💓 ❤🌸 ☀ خورشید با اجازه ی رویت طلوع کرد ❤ قلبم سلام گفت و تپیدن شروع کرد 💐 آقای مهربان غزل های من سلام 🌹 باید که در برابر اسمت رکوع کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷سلام صبحتون پر انرژی و نشاط 🌷آرزو می کنم وجودتون پر بشه ازعطر و رنگ خدا 🌷وصبح را سرشار از انرژی و سلامتی و نشاط آغاز کنید 🌷و امروزتون آکنده از خیر و برکت و شادی باشه 🌷در پناه لطف الهی 🌷یکشنبه تون عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️▪️▫️▪️ شخصی به نزد عالمی آمد و پرسید: با کدام استدلال، باور کنم وقتی در نماز، تیر از پای علی(ع) بیرون کشیدند، متوجه نشد؟ آن عالم به آیه 31 سوره یوسف اشاره کرد و گفت: چگونه زنان مصری با دیدن یوسف، دست خویش را بریدند و از خود غافل ماندند، در حالی که یوسف را که بشری بیش نبود می دیدند علی(ع) در نماز، محو تماشای خدای یوسف آفرین است چگونه از خویشتن باخبر باشد؟ دانایان راز به شکوه نقاش می نگرند، نه زیبایی نقش. حُسن یوسف را به عالم کسی ندید حُسن آن دارد که یوسف آفرید. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 داستان کوتاه مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛ آرایشگر گفت: “من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.” مشتری پرسید: “چرا؟” آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟ بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.” مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی‌خواست جروبحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده.. مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.” آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من این‌جا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!” مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی‌شد.” آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی‌کنند.” مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. ✅خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی‌کنند و دنبالش نمی‌گردند. ✅برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.” ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ علی علیه السلام و ابن ملجم بسم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و از ایشان، اسبِ قرمزِ خوش‌ رنگی خواست. حضرت هم به او هدیه داد، بی‌ چشم داشت و کریمانه. وقتی سوار بر آن اسب شد و رفت، امیرمؤمنان این شعر را خواند: «أُریدُ حیاتَهُ و یُریدُ قَتلی، عذیرَکَ مِن خلیلِکَ مِن مُرادِ» یعنی «من برای او حیات و سلامتی را آرزومندم، اما او قصد کشتن مرا دارد». کسی را از قبیله مراد بیاورید که عذر مرا (در اینکه به بدخواه خود محبت می‌ کنم) بپذیرد. سپس رو به دوستان خود فرمود به خدا قسم که این مرد قاتل من است! مردم بارها دیده بودند درستی پیش‌ بینی‌ هایش را، با تعجب پرسیدند پس چرا او را نمی‌ کشی؟ پاسخ داد پس چه کسی مرا بکشد؟ او که دست رد به سینه قاتلش نزد، چگونه ممکن است محبان امیدوارش را ناامید کند؟ 📚 منبع: بحارالانوار، جلد ۴۲، صفحه ۱۸۶ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🙏🤍 ✍️ بهترین شمشیرزن 🔹جنگ‌جویی از استادش پرسید: بهترین شمشیرزن كیست؟ 🔸استادش پاسخ داد: به دشت برو. سنگی آنجاست. به آن سنگ توهین كن. 🔹شاگرد گفت: اما چرا باید این كار را بكنم؟ سنگ پاسخ نمی‌دهد. 🔸استاد گفت: خب با شمشیرت به آن حمله كن. 🔹شاگرد پاسخ داد: این كار را هم نمی‌كنم. شمشیرم می‌شكند و اگر با دست‌هایم به آن حمله كنم، انگشتانم زخمی می‌شوند و هیچ اثری روی سنگ نمی‌گذارد. من این را نپرسیدم. پرسیدم بهترین شمشیرزن كیست؟ 🔸استاد پاسخ داد: بهترین شمشیرزن، مثل آن سنگ می‌مان، بی‌آنكه شمشیرش را از غلاف بیرون بكشد، نشان می‌دهد كه هیچ‌كس نمی‌تواند بر او غلبه كند. ✾. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🌼تلنگـــر از خدا ایراد نگیر.... روزی عابدی سگی را دید که خیلی زشت بود ،گفت:چقدر این سگ زشت است وقتی این حرف را زد ،در روایت داریم که این سگ به قدرت الهی مقابل این آقا زانو زو و به زبان فصیح و بلیغ گفت: ای عابد ! اگر به خلقت کُن ایراد داری می‌توانی مرا تغییر بدهی،بده.. مرا خدایی درست کرده که تو را درست کرده است یعنی شما به خدا ایراد میگیری!!! در روایتی دیگر داریم یکی از همسران پیغمبر کوتاه قد بود ؛ آمد از جایی بگذرد همسر دیگرپیغمبر اشاره کرد : چقدر قد کوتاه و زشت است! پیغمبر خدا فرمودند : گناهی مرتکب شدی که با آب های دریا پاک نمیشود!! یعنی کفر میگویی!! 💥به خدا میگویی:چرا این را درست کردی ؟ چرا این را قد کوتاه آفریدی؟! 📚حجت الاسلام فرحزاد . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴داستان مرحوم حاج مومن و شهید دستغیب رحمة الله علیه ✍خدا رحمت کند مرحوم حاج مومن را که خیلی فوق العاده بود و داستان‌های عجیبی داشت. از دوستان مرحوم شهید دستغیب اعلی الله مقامه الشریف بود. با ایشان نجف آمده بود. در جلسه¬ای با آقای دستغیب که من هم خدمتشان بودم. یکی از دوستان به آقای دستغیب گفت: آقا یک از داستانهای حاج مومن را بفرمایید. آقای دستغیب اعلی الله مقامه به حاج مومن گفت: قصه شیراز را بگو. ایشان گفتند: شب جمعه¬ای بود و آقای دستغیب مشغول دعای کمیل بودند. دعای کمیل که تمام شد به ایشان گفتم: آقا! می‌خواهیم برویم بیرون مشهد تو بیابان‌ها خلوتی بکنیم. گفتند: برویم آقا، وسایل، چای را برداشتیم، تابستان بود هوا مهتابی و بسیار عالی بود. رفتیم به طرف کوه و آنجا نشستیم و چایی درست کردیم و در مورد توحید و ولایت صحبت می‌کردیم. شب از نصفه گذشت. آقای دستغیب مشغول نماز شب شان شدند و من هم دراز کشیدم و دستم را زیر سرم گذاشتم و در مورد عظمت حضرت حق و خلقت موجودات فکر می‌کردم. یک مرتبه دیدم مثل اینکه از بالای کوه یک کسی پایین می‌آید، با خودم گفتم هر که می‌خواهد باشد، کمی‌صبر کردم یکدفعه دیدیم یک شیر است، آمد و مقابل آقای دستغیب ایستاد و فقط در چشم های ایشان نگاه می¬کرد، آقا هم مشغول نماز شب بودند و اصلا اعتناء نکردند، بعد سراغ من آمد و پایم دراز بود سرش را طرف پای من آورد، من پایم را تکان ندادم، مقداری پاهای من را بو کرد و سرش را بلند کرد و رفت. ↶. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔆فايده عطسه و برخورد با آن مرحوم شيخ صدوق ، طوسى ، طبرسى و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى عليهم ، به نقل از نسيم - خادم امام حسن عسكرى عليه السلام - حكايت كنند: هنگامى كه حضرت صاحب الزّمان عليه السلام از رحم مادر به دنيا آمد، انگشت سبّابه خود را به سمت آسمان بلند نمود؛ و در همين لحظه نگهان عطسه اى كرد و سپس اظهار داشت : ((الحمد للّه ربّ العالمين ، و صلّى اللّه على محمّد و آله )). بعد از آن با كمال فصاحت فرمود: ظالمان و ستمگران گمان كرده اند كه حجّت و ولىّ خداوند متعال زايل و نابود شونده است ، چنانچه به ما اجازه سخن گفتن و بيان حقايق داده شود، همانا شكّ و شُبهه از بين خواهد رفت . همچنين به نقل از نسيم خادم حكايت نمانند: يك شب پس از آن كه حضرت مهدى موعود (عجّل اللّه تعالى فرجه الشرّيف ) تولّد يافت ، چند روزى بعد از آن به محضر مبارك آن حضرت شرفيات شدم ، هنگامى كه نشستم عطسه كردم . حضرت در حقّ من دعائى كرد و فرمود: ((يَرْحَمُكَ اللّهُ)). من از محبّت و دعاى حضرت ، بسيار خوشحال شدم . سپس به من فرمود: اى نسيم ! آيا مى خواهى تو را به نتيجه و فايده عطسه آشنا سازم ؟ عرضه داشتم : بلى ، فدايت گردم . حضرت در همان موقعيّتى كه تازه به دنيا آمده بود، فرمود: ((هُوَ أمانٌ مِنَ الْمَوْتِ ثَلاثَةُ أ يّامٍ)) يعنى ؛ عطسه انسان را از مرگ به مدّت سه روز در اءمان مى دارد. 📚- آدرس هر دو داستان : إكمال الدّين : ص 430، ح 5، غيبة شيخ طوسى : ص 232، ح 200، و ص 244، ح 211، إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 217، الخرائج و الجرائح :: ج 1، ص 465، ح 11، وج 2، ص 693، ح 7. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
❤️ نهى از منكر امام جواد عليه السلام محمد بن ريان گويد: مامون هر نيرنگى كه داشت براى دنياطلبى امام جواد عليه السلام بكار برد ولى نتيجه اى نگرفت . چون درمانده شد و خواست دخترش را براى زفاف نزد حضرت بفرستد، دويست دختر از زيباترين كنيزان را خواست و به هر يك از آنان جامى كه در آن گوهرى بود داد تا وقت حضرت به كرسى دامادى نشيند به او تقديم كنند اما امام عليه السلام به آنها توجهى نكرد. مردى آوازه خوان و تارزن را كه مخارق نام داشت و از ريش بسيار بلندى برخوردار بود طلبيد و از او خواست تا كارى كند كه امام جواد عليه السلام به امور دنيوى سر گرم شود. مخارق گفت : اگر آن حضرت مشغول كارى از امور دنيا باشد من او را آن گونه كه بخواهى به سوى دنيا مى كشانم . سپس در برابر امام عليه السلام نشست و از خود صداى الاغ در آورد و بعد از آن ساز مى زد و آواز مى خواند و امام عليه السلام به او توجهى نداشت و به راست و چپ هم نگاه نمى كرد اما وقتى حضرت ديد آن بى حيا ادامه مى دهد سرش را به جانب او بلند كرد و فرياد زد: اتق اللّه يا ذا العثنون (از خدا بترس اى ريش بلند) مخارق از فرياد امام عليه السلام آنچنان وحشت زده شد كه ساز و ضرب از دستش افتاد و تا آخر عمر دست او بهبوده نيافت . مامون از حال او پرسيد، جواب داد هنگامى كه آن حضرت بر سرم فرياد كشيد آنچنان وحشت زده شدم كه هيچگاه اين حالت از وجودم بر طرف نمى شود.(1) 1.اصول كافى ، مولد ابى جعفر محمد ابن على الثانى عليه السلام ➥. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande