eitaa logo
داستان آموزنده 📝
17.1هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایاشکرت کــه نگاهت به منه🤲 خدایـاشکـرت فرصت تلاش کردن دارم💪 خدایـاشکـرت راحــــت نفــس می‌کشـــم🥰 خدایــاشکـــرت بابــت خنده‌هایــم😃 خدایــاشکــرت بابــت تــک‌تــک لحظـــات زندگــــــی‌ام✨ خدایــاشکــرت بـــــرای خیــــــرو برکـتـــــی کـــــه از زمیــــــن و آسمــــــــان در زندگــــــــی‌ام جاریســــــت☺️ خدایــا شکــرت خدایــــا شکــــرت خدایـــــا شکــــــرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◾️ امام موسی کاظم علیه السلام: [غیبت قائم] یک آزمون الهی است که به وسیله آن بندگانش را می‌آزماید. 📓 الغیبه شیخ طوسی، ج۱ ص۱۹۰ 🏴 شهادت غریبانه و مظلومانه حضرت امام موسی کاظم علیه السلام تسلیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 ✍️ خطر شاعر و نویسنده خائن از قاتل بیشتر است 🔹روزی حکیمی درس به شاگردان می‌گفت که خون‌ریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد. 🔸شاگردان با خشم به او می‌نگریستند و در دل هزار دشنام به او می‌دادند که چرا مزاحم آموختن آن‌ها شده است. 🔹آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سوال ساده پرسید و رفت. 🔸فردای آن روز، شاعر دربار، پای به محل درس گذاشت تا سوالی از حکیم بپرسد. شاگردان به احترامش برخاستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد. 🔹اما دیدند از استاد خبری نیست. هر طرف را نظر کردند، اثری از استاد نبود. 🔸یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می‌نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفت و پرسید: چگونه است دیروز آدم‌کشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش‌هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده‌ای سرشناس آمده، محل درس را رها کردید؟ 🔹حکیم گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه می‌زند، اما یک نویسنده و شاعر خودفروخته کشوری را به آتش می‌کشد. 🔸شاگرد متحیر به چشمان استاد می‌نگریست که استاد از او دور شد. 💢 استاد با رفتارش به شاگردان فهماند كه هنرمند و نویسنده خائن، از هر کشنده‌ای زیان‌بارتر است. ↶. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🟢رفع احساسات بد🔻 🔶همچنین برای احساسات گوناگون انسانی هم سفارشاتی برای قرائت ایات قرآن شده است که نمونه ای از آنها را که امام صادق علیه السلام فرموده اند در اینجا میخوانیم: 🟢امام صادق (ع) فرموده است:🔻 🔶در شگفتم برای کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار کلمه پناه نمی برد! 🔶۱. فردی که ترس بر او غلبه کرده است به ذکر ” حسبنا الله و نعم الوکیل” سوره آل عمران آیه ۱۷۱ پناه ببرد. 🔶۲. افراد اندوهگین به ذکر ” لا اله انت سبحانک انی کنت من الظالمین ” سوره مبارکه انبیا آیه ۸۷ پناه ببرند. 🔶۳. افرادی که مورد حیله و مکر قرار گرفته اند به ذکر” افوض امری الی الله، ان الله بصیر بالعباد” سوره مبارکه غافر آیه ۴۴ پناه ببرند. 🔶۴. برای کسانی که خواستار دنیا و زیبایی های دنیا هستند بهتر است به ذکر ” ماشاءالله لاحول و لاقوه الا بالله” سوره مبارکه کهف آیه ۳۹ پناه ببرند. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔅 ✍️ به قضای الهی راضی باشید تا احساس خوشبختی کنید 🔹معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود. 🔸ﺩﺍﻧﺶ‌ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی هستید، ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩید؟ 🔹معلم گفت: ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ داشت. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ یک‌بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد، او ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده او ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد. 🔸ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد و ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. 🔹ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. 🔸ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند. 🔹ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد. ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. 🔸ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ باردار ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد، ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند. 🔹ﻓﻘﻂ ﺩﺧﺘﺮی ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ. 🔸آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ به این ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺎکنون ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ که ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ است ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮﻭﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. 🔹آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ، پشیمان است. 💢ﭼﻪ‌ﺑﺴﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﯿﺮﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. 🔺ﺑﻪ ﻗﻀﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ اراده ﺍﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎشید ﺗﺎ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ کنید. ‌‌‌‌✅ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 تسبیح خانم فاطمه زهرا (عليها السلام) بعد از نماز ​از امیرالمومنین (عليه السلام) نقل شده که فاطمه زهرا (عليها السلام) از پدرش خدمتکاری خواست که در کارهای خانه به وی خدمت کنند رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) به جای خدمتکار تسبیح را به آن حضرت و علی (عليه السلام) آموخت و فرمود آیا چیزی به شما یاد ندهم که از خادم بهتر است؟ وقتی که داخل رختخواب شدید 34 مرتبه الله اکبر و 33 مرتبه سبحان الله و 33 مرتبه الحمدلله بگوئید. فاطمه (عليها السلام) دوبار گفت: این ذکر را به جای خادم از خدا و رسول قبول کردم و بعد از آن حضرت برای مسلمانان یادگار ماند و از تعقیبات اکیده است تا جائی که حضرت صادق (عليه السلام) فرموده: تسبیح فاطمه زهرا (عليها السلام) بعد از هر نماز بر من محبوب تر است از هزار رکعت نماز در هر روز، و حضرت فاطمه (عليها السلام) در ریسمانی از پشم به عدد تکبیرات گره زده بود با شمردن آنها تکبیر و تسبیح می گفت تا عمویش حمزه شهید گردید آن حضرت از خاک قبر حمزه تسبیحی درست کرد و چون اباعبدالله الحسین (عليه السلام) شهید شد از تربیت پاک او تسبیح درست کردند زیرا آن تربیت مقدس دارای فضیلت و مزیت است. منبع: داستان ها وحکایت های نماز گردآورنده: رحیم کارگر محمدیاری . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان. بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت ... 🔸اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود. 🔸راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد. بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست. 🔸بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد. جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت. بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست خداوند متعال همیشه حاضر و ناظر کارامون است حواسمون باشه •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
مجرب . مرحوم آیةالله سید عبدالکریم کشمیری می فرمودند: هزار مرتبه لعن بر معاويه برای برآورده شدن حاجات مجرّب است؛ «اللهم العن معاوية بن ابي سفيان». و می فرمودند: این کار دل اميرالمؤمنين علیه السلام را شاد می کند. آیة الله بهجت از علامه طباطبائی نقل می‌فرمودند که من بعد از هر فریضه، معاویه را لعن می‌کنم؛ زیرا تمام مفاسد قرونِ بعد از او را مستند به او می‌دانم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴کنیز زیباروی و امام موسی کاظم مرحوم مجلسی نقل کرده است: که هارون، خلیفه مقتدر و بی‌حیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود). امام پیغام داد: «بَل انتُم بِهَدیتکُم تَفرَحُون(نمل:۳۶)؛ این شما هستید که با هدایای خود شادمان می‌شوید»؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم. هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت: به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان، نزد تو نفرستادیم، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند. مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد. خادم به زندان رفت. با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب می‌گوید: قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ، جریان را به هارون گزارش داد. هارون گفت: به خدا سوگند! موسی بن جعفر او را سحر کرده است، کنیز را بیاورید. کنیز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد. هارون پرسید: تو را چه شده؟ گفت: خبر تازه‌ای دارم! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز می‌خواند، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند می‌شود. به او عرض کردم: مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟ فرمود: با تو چه کار دارم؟ عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آورده‌اند. آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اینها چه کاره‌اند؟! نگاه کردم، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود، فرش‌های نفیس در آن گسترده بود و حوریه‌های بسیار زیبا با لباس‌های آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم. با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد. هارون گفت: ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟ گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم. هارون (به فردی) گفت: این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد. از او پرسیدند: چرا چنین می‌کنی؟ گفت: عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را چنین یافتم … . راوی این داستان می‌گوید: این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت. این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام) رخ داد. بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۲۳۸ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚 حکایت مال حرام مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری_وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد. مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی.عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدرجان داد. ‌‌‌‌‌ ➥ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
‍ 🔴 برکت توسل به نام امام زمان ارواحنا فداه انسان در هر تنگنا و مشکلی بیفتد، اگر بتواند «یا صاحب الزمان» را درست بگوید، امام زمان علیه السلام به فریاد او می‌رسند. یک نفر نقل می‌ کرد: دو جوان مدت زیادی در مکه، معتکف شدند که یکی از آنها شیعه و دیگری اهل سنت بود. آن‌ دو نفر با همدیگر رفیق ‌می‌ شوند. شب‌ ها روی پشت بام می‌خوابیدند و گاهی برای تهیه غذای ساده‌ای بیرون می‌رفتند و بقیه‌ اوقاتشان را در مسجد الحرام، مشغول به عبادت خود بودند. روزی مشغول به طواف بودند که پای جوان شیعه پیچ می‌خورد و دستش به لباس احرام یکی از عرب‌ها اصابت می‌ کند. آن عرب، فریاد می‌زند: سارق سارق. شرطه‌ها آن جوان را دستگیر می ‌کنند و به حجر اسماعیل می‌ برند تا مسئول آنها بیاید و او را ببرد. در همین هنگام، اذان مغرب ‌می ‌شود. آن جوان شیعه با صدای بلند می‌ گوید: «یا صاحب الزمان، یا صاحب الزمان». مسئول شرطه‌ها می‌ رسد؛ اما چون نمازگزاران آماده نماز جماعت شده بودند، تصمیم می ‌گیرند آن جوان را بعد از نماز ببرند. آنها ناگهان دیدند یک نفر با آرامش و با قدم‌های محکم، بدون توجه به اطراف آمد به طوری که نظر همه را جلب کرد. سپس دست آن جوان را گرفت و او را در پیش چشمان شرطه‌ها از جمعیت بیرون برد. شرطه‌ها به مسئول خود می‌ گویند: او کیست؟ آه مسئول می‌ گوید: نمی‌دانم؛ اما یک بار دیگر هم یک قضیه‌ای اتفاق افتاد و من او را دیدم که همین کار را انجام داد؛ ولی ما اصلاً نتوانستیم حرف بزنیم. 👤حجت‌الاسلام شیخ جعفر ناصری
🔅 ✍️ ظاهر و باطن یک لذت 🔹جوانی مؤمن و پاک دچار شبهه شده است. او اعتقاد دارد که دختروپسر باید باهم در یک مدرسه درس بخوانند و زندگی مختلط داشته باشند تا رشد کنند. او معتقد است به‌جای کنترل محیط، باید قلب‌های مردم با علم‌بخشی سرشار گردد. 🔹به او گفتم: تصور کن گرسنه‌ای و به مغازه کبابی رفته‌ای. قطعاً بوییدن بوی کباب مشام تو را لذت خواهد داد، ولی آیا هدف کباب‌پز از پخت کباب فقط بوییدن و لذت‌بردن آن است؟ بی‌تردید آن را برای خوردن در سیخ کرده است. 🔸آیا بوییدن کباب، گرسنگی تو را رفع می‌کند یا به گرسنگی و اذیت نفس می‌پردازد؟ 🔹اگر بگویی «من از نفسِ خوردن بی‌نیازم و گرسنه نمی‌شوم»، دروغ گفته‌ای. اگر بگویی «بوی کباب جز مشام من، شکمم را هم سیر می‌کند»، باز دروغ گفته‌ای. اگر بگویی «میل به جنس مخالف نداری و زمانی که جنس مخالف را می‌بینی میل نزدیک‌شدن نمی‌کنی»، باز دروغ گفته‌ای. 💢 پس انسان عاقل گرسنه باید خیلی احمق باشد که به مغازه کبابی رود و دود کباب در مشام کند که این بوی خوب در ظاهر لذت، ولی در باطن عذاب و سختی است. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚مالک اشتر رحمه الله و اهانت مرد بازاری روزى مالک اشتر از بازار کوفه مى گذشت . در حالیکه عمامه و پیراهنى از کرباس بر تن داشت . مردى بازارى بر در دکانش نشسته بود و به عنوان اهانت، زباله اى (کلوخ ) به طرف او پرتاب کرد. مالک اشتر بدون این که به کردار زشت بازارى توجهى بکند و از خود واکنش ‍ نشان دهد، راه خود را پیش گرفت و رفت . مالک مقدارى دور شده بود. یکى از رفقاى مرد بازارى که مالک را مى شناخت به او گفت : - آیا این مرد را که به او توهین کردى شناختى ؟ مرد بازارى گفت : نه ! نشناختم . مگر این شخص که بود؟ دوست بازارى پاسخ داد: - او مالک اشتر از صحابه معروف امیرالمؤمنین بود. همین که بازارى فهمید شخص اهانت شده فرمانده و وزیر جنگ سپاه على علیه السلام است ، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد. با سرعت به دنبال مالک اشتر دوید تا از او عذرخواهى کند. مالک را دید که وارد مسجد شد و به نماز ایستاد. پس از آن که نماز تمام شد خود را به پاى مالک انداخت و مرتب پاى آن بزرگوار را مى بوسید. مالک اشتر گفت : چرا چنین مى کنى ؟ بازارى گفت : از کار زشتى که نسبت به تو انجام دادم ، معذرت مى خواهم و پوزش مى طلبم . امیدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصیرم بگذرى . مالک اشتر گفت : هرگز ترس و وحشت به خود راه مده ! به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم مگر این که درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم که تو را به راه راست هدایت نماید. 📚بحارالانوار جلد ۴۲ صفحه ‌‌‌‌✅ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✅برخی از فضایل امام کاظم علیه السلام ✍️روایت شده است که حضرت کاظم علیه السلام زیاد دعا می‌خواند و عرضه می‌داشت: بار خدایا! راحتی در هنگام مردن، و عفو و بخشش در هنگام حسابرسی را از تو مسئلت می‌کنم. و این جمله را تکرار می‌کرد. یکی از دعاهای آن حضرت این بود: گناه بنده تو بزرگ است و عفو و گذشت از جانب تو نیکوست. آن حضرت از خشیت خدا چندان می‌گریست که محاسن او از اشک تر می‌شد. هیچ کس به اندازه ایشان به خانواده و خویشاوندانش رسیدگی نمی‌کرد. شب هنگام به فقرای مدینه سرکشی می‌کرد و زنبیلی پر از درهم و دینار و آرد و خرما با خود می‌برد و بر درِ خانه‌های آنان می‌گذاشت و آن‌ها نمی‌فهمیدند که این پول و اجناس از طرف چه کسی آمده است. 📚عیون أخبار الرضا: 1 / 95؛ الإرشاد: 2 / 231 . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚داستان_واقعی دو تا برادر بودند که بہ ظاهر هیأتی نبودند و بہ قول بعضی ها از آن هیپی ها..!! این دو شیفتہ سید شده بودند و بہ خاطر دوستی با سید وارد هیأت شدند. یک روز مادر اینها شڪ مے ڪند ڪہ چرا شبها دیر بہ خانہ مے آیند؟! یڪ شب دنبال آنها راه مے افتد، می بیند پسرانش رفتند داخل یک زیر‌زمین! این خانم هم پشت در می نشیند و گوش می دهد متوجہ مے شود از زیرزمین صدای مداحی مے آید. بعد از اتمام مراسم مادر متوجہ می شود فرزندانش مشغول نماز شده اند؛ با دیدن این صحنہ مادر هم تحت تاثیر قرار می گیرد و او هم به این راه کشیده می شود.  خود سید بعد‌ها تعریف ڪرد ڪہ این دو برادر یڪ شب آمدند گفتند: سید! مادرمان می خواهد شما را ببیند. رفتم دیدم خانمی است چادری؛ گفت: آقا سید شما من را ڪہ نماز نمے خواندم، نمازخوان ڪردید! چادر بہ سر نمی ڪردم، چادری ڪردید! ما هر چہ داریم! از شما داریم. این خانم بعدها تعریف ڪرد ڪہ سید بہ من گفت: من هر چہ دارم از این فرزندان شما دارم! اینها معلم اخلاق من هستند! ➥. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
میدونی اعتماد به خدا یعنی چی؟🤔 💎ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ...... ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!! ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ....... ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !! ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ... ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻲ!!! ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرمایند : ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن........ ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند، دريا آرام شد وآنها صيد تور صيادان شدند!!!! آشوبهاي زندگي حكمت خداست. ازخدا، دل آرام بخواهيم، نه درياي آرام!!! . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚خسارت بزرگ مردی تصمیم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق(علیه السّلام) که رسید درخواست استخاره ای کرد، استخاره بد آمد، آن مرد نادیده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد امام از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسید و عرض کرد: یابن رسول الله ! یادتان هست چندی قبل به خدمت شمارسیدم، برایم استخاره کردید و بد آمد، استخاره ام برای سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت. امام صادق(علیه السّلام) تبسمی کرد و به او فرمود: (در سفری که رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی نماز مغرب و عشایت را خواندی شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدارشدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟ عرض کرد آری . حضرت فرمود: اگر خداوند دنیا و آنچه را که در دنیاست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شد. ۱ قال امیر المومنین علیه السلام: لَا یَخْرُجِ الرَّجُلُ فِی سَفَرٍ یَخَافُ مِنْهُ عَلَى دِینِهِ وَ صَلَاتِهِ انسان نباید به سفری برود که ترس آن دارد به دین یا نمازش لطمه وارد شود.۲ 📚۱-جهاد با نفس، جلد ۱ صفحه ۶۶ 📚۲-وسائل الشیعه جلد ۱۱ صفحه ۳۴۴ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`° اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞 🌱مهرتو را خدا به گِل و جانمان سرشت دنیای درکنارتو یعنی خود بهشت... 🌱باید زبانزد همه دنیا کنم تو را بایدکه مشق نام تورا تا ابد نوشت...
📖 حکایتی از دیدار پهلوی با آيت الله العظمی بروجردی 🔻آیت الله العظمی حاج آقا علی صافی: من در یک ملاقاتی که ایشان(آيت الله العظمی بروجردی) با شاه داشت، وقتی دیدم خیلی عادی، مثل برخورد با سایر مردم، با او رفتار کرد، به ایشان عرض کردم: این برخورد شما، ارادت ما را به شما بیشتر کرد. 🔸فرمودند: من با پدرش، که قدرتمندتر از این بود و آن وقت­‌ها من هم این قدرت را نداشتم، همین طور برخورد می­‌کردم، این که جای خود دارد. در توضیح فرمودند که: من از سفر حج که بر می­‌گشتم، برای زیارت به عتبات رفتم. آیات نجف، جمع شدند و به من فرمودند: اوضاع در ایران چگونه است؟ آیا می‌شود علیه رضاخان کاری کرد؟ در هر صورت مطالب آن جلسه لو رفته بود. وقتی به مرز ایران وارد شدم، دستگیرم کرده و به تهران آوردند و در پادگان، بازداشتم کردند. 🔹رضاخان آمد با من ملاقات کند. برای هر دوی ما نیمکت گذاشتند. نشستیم. من برای این که بفهمانم تحت تاثیر قدرت و مقام او قرار نگرفته­‌ام، دستم را گذاشتم روی لبه نیمکت و به آن تکیه دادم. او حرف­‌هایش را زد و مطالبی رد و بدل شد. یک وقتی به اقبال، نخست وزیر، فرموده بودند: پدرش بی سواد بود، ولی یک مقدار شعور داشت اما این (محمدرضا پهلوی) شعور هم ندارد و چیزی ملتفت نمی­‌شود. 📚 منبع: مصاحبه مجله حوزه با آیت الله العظمی حاج آقا علی صافی گلپایگانی قدس سره ‌‌‌‌✅
🔴 داستانهای علما: توشه حسینی آیت الله کوه کمره ای یکی از ویژگیهای مرحوم آیة الله حجت رحمة الله علیه علاقه فوق العاده و محبت فراوان ایشان به سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه ‏السلام بود. در آخرین روز عمرش پس از آنکه امر فرمود مهرش را شکستند (تا بعد از مرگ مورد استفاده قرار نگیرد) مقداری از تربت حضرت سیدالشهداء میل فرمود و گفت: این آخرین زاد من است از دنیا، پس دعوت حق را لبیک گفت. در ابتداء که امر فرمود مهرش را بشکند بعضی از علاقه‏ مندان از این کار خودداری می ‏کردند و نمی‏ خواستند مهر را خرد کنند. گفتند به خدمت ایشان استخاره کنید با قرآن اگر خوب آمد بشکنید و گرنه همان کار را بکنید. وقتی استخاره کردند این آیه در اول صفحه آمد: «له دعوة الحق» پس امر کرد مهر را شکستند. چنانچه در روی سنگ مزارش حک شده است: «و بعد ما استخار بکلام الحق فی کسر خاتمه واُجیب بقوله تعالی «له دعوة الحق» امربه ثم تناول التربة الحسینیة و قال آخر زادی من الدنیا التربة، فلبی دعوته زوال یوم الاثنین ثالث جمادی الاولی من سنة 1372». در همین رابطه است بیت زیر که یکی از ارادتمندان به آن مرحوم گفته است. زخاک کربلا می ‏خورد و می‏ گفت همین باشد ز دنیا آخرین زاد از ارتحالش جهان علم و فضیلت داغدار شد بطوری که مرحوم آیة الله بروجردی وقتی از این جریان باخبر شد فرمود کمرم شکست. (مجله نور علم، شماره10) منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی(وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1. . •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande