🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#داستانضربالمثلها
#ماستمالیکردن
✍حتما تاحالا از ضرب المثل « ماست مالی کردن » استفاده کردید.❗️
اما میدونید از کجا اومده❓
🔸زمان عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود مهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راهآهن جنوب تهران وارد شوند، از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانههای مجاور خط آهن را سفید کنند.
🔹در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود، بخشدار دستور میدهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود، دیوارها را سفید کنند،
برای همین مقدار زیادی ماست خریدند و دیوارها را ماستمالی کردند 😐
✍از آن روز ماستمالی کردن به معنی «همآوردن سروتهکار به شکل ظاهری» رایج شد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔸داستان زنی که همیشه بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ میگفت:
✍در تحفةالاخوان حكايت شده است كه مردى منافق زن مؤمنى داشت كه در تمام امور خود به اسم بارى تعالى مدد میجست.
و در هر كار «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ» میگفت و شوهرش از توسل و اعتقاد او به بسم الله بسيار خشمناك میشد و از منع او چاره نداشت تا آنكه روزى كيسه كوچكى از زر را به آن زن داد
🔸و گفت او را نگاه بدارد!
زن كيسه را گرفت و گفت: «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ» آن را در پارچه اى پيچيد و گفت: «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ» و آن را در مكانى پنهان نمود و بسم الله گفت.
فرداى آن روز شوهرش كيسه را سرقت نمود و به دريا انداخت تا آنكه او را بى اعتقاد و شرمنده كند.
🔹پس از انداختن كيسه در دريا به دكان خود نشست و در بين روز صيادى دو ماهى آورد كه بفروشد.
مرد منافق آن دو ماهى را خريد و به منزل خود فرستاد كه آن زن غذايى از براى شب او طبخ كند.
چون زن شكم يكى از آن ماهيان را پاره نمود كيسه را در ميان شكم او ديد! بسم الله گفت و آن را برداشت و در مكان اوّل گذاشت.
🔸چون شب شد و شوهرش به منزل آمد زن ماهيان بريان را نزد او حاضر ساخته، تناول نمودند.
آنگاه مرد گفت:
كيسه زر را كه نزدت به امانت گذاشتم بياور.
آن زن برخاسته، «بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ» گفت و آن را در پيش شوهرش گذاشت.
🔹شوهرش از مشاهده كيسه بسيار تعجب نموده و سجده الهى را به جاى آورد و از جمله مؤمنان گرديد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃🌸
✅پاک شدن مومن به وسیله بلا و گرفتاری ها
✍يونس بن يعقوب گويد :
از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ شنيدم كه می فرمود :
هر بدنى و جسمى كه چهل روز يک بار مصيبت نبيند نفرين شده و ملعون است.
اظهار داشتم :
نفرين شده و ملعون است؟!⁉️
فرمود : (بلى،) نفرين شده و ملعون است ؛
🔸و چون حضرت (مرا شگفت زده) ديد كه بر من چنين مطلبى سنگين است ، فرمود :
اى يونس ! همانا خراشيدن پوست ، كوبيدگى ، لغزيدن و افتادن ، بدبختى و گرفتارى هاى زندگى ، آزمند و ضعيف گشتن ، پاره شدن بند كفش ، لرزش پلک هاى چشم و مشابه آنها از انواع بلايا و مصيبتها است،
🔹به راستى مؤمن گرامى تر از آن است كه چهل روز بر او بگذرد و به جهت گناهان و خطاهايش به وسيله آزمايش پاک نگردد.
اگر چه به سبب غم و اندوهى باشد كه نداند چرا و چگونه بر او وارد شده است،
🔸به خدا سوگند ! بعضى از شما پول هاى سِكّه نزدش گذاشته شود ، چون محاسبه كند ناقص و كَم باشد ، پس ناراحت و غمگين گردد ؛ و چون دوباره محاسبه كند ، ببيند كه درست است .
پس همين سبب از بين رفتن بعضى از گناهانش باشد .
📚#المؤمنج۱ص۳۱
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
🔸#داستانضرب.المثلها
🔹#اصطلاح_شستش_خبردار_شد
✍کنایه از این است که شخص از یک موضوع خاص که منجر به رساندن ضرر و آسیب به او می شده به نحوی آگاهی یابد. برای ریشه ی این عبارت دو روایت وجود دارد.
🔸اول آنکه در علوم غریبه به خصوص در کف بینی هر کدام از انگشتان دست، نشانه و نماد چیز خاصی بودند به عنوان نمونه انگشت اشاره نشانه ی شهادت است و انگشت شست نشانه ی آگاهی و دانش،
از این رو در میان عوام این عقیده خرافی وجود داشت که هرگاه کسی مرده ای را در خواب ببیند، برای آگاهی از آینده باید سعی می کرد، در خواب شست فرد مرده را بگیرد تا مرده ناگزیر از بازگویی اخباری که از آینده دارد شود،
زیرا "شستش خبردار" و گرفتار شده بود.
🔹دوم اینکه که در گذشته به قلاب آهنی که ماهیگیران با آن ماهی می گرفتند" شست" می گفتند ، علت این نامگذاری شاید از این جهت باشد که زمانی که ماهی طعمه را می بلعید برای خلاصی از قلاب به تلاش و تکاپو می افتاد و این امر موجب حرکت ریسمان ماهیگیری می شد و معمولا این انگشت شست ماهیگیر بود که در تماس مستقیم با ریسمان قرار داشت و او را از این موضوع که ماهی به دام افتاده آگاه می کرد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔸توبه کار دوست خدا
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
✍مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند!
خداوند به حضرت موسي وحي كرد:
كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد.
حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت،
🔸امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند،
پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد.
پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند،
اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان.
🔹خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت.
خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما.
🔸چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛
عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟!
فرمود :
اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم.
📚نویسنده : يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍در سالی که قحطی شده بود و مردم زانوی غم بغل گرفته بودند.
عارفی غلامی را دید که شادمان است.
به او گفت:
چطور در چنین وضعی شادی می کنی؟
غلام:
🔹من غلام اربابی هستم که چندین گَله دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا میدهد.
پس چرا غمگین باشم وقتی به او اعتماد دارم؟
عارف میگوید:
🔸از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🚨#كودكانهزندگيكنيد...
✍ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺮﻭﯼ درزندگی ﭼﯿﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ :
«ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ» ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ.
ﮔﻔﺖ : ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯿﺪ،
ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺷﺶ ﺧﺼﻮﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ . . . . . . .
🔹ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯽﺩﻟﯿﻞ ﺷﺎﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
🔹ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ
🔹ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ
ﺗﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺭﻧﺪ
🔹ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ : ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﻧﺪ.
🔹ﭘﻨﺠﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ : ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﺳﺮﯾﻊ ﺁﺷﺘﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ
🔹ﺷﺸﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
🚨پس : کودکانه زندگی کنید .
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
#داستانامداوود
✍داوود پسر امداوود در زمان خلافت منصور دوانیقی،
اسیر و به عراق منتقل میشود و امداوود مدتها
از او بیخبر میمانَد.
او برای آزادی پسرش
بسیار دعا و و رازو نیاز میکند
اما خبری از او به دست نمیآورد.
به عابدان هم متوسل میشود
🔸اما دعاهای آنها نیز مشکل را حل نمیکند
بهگونهای که از دیدن فرزندش ناامید میشود.
تا اینکه روزی برای عیادت امام صادق(ع)
که بیمار بوده به خانه او میرود.
او سراغ داوود را میگیرد
🔹و امداوود داستان را برایش بازگو میکند.
امام صادق به او میگوید:
چرا دعای استفتاح (دعای امداوود) را نمیخوانی؟
سپس از او میخواهد که ایام البیض را روزه بگیرد
و در روز آخر (روز پانزدهم رجب)
اعمال امداوود را انجام دهد و آن دعا را بخواند.
🔸بهگفته امداوود
پس از آنکه وی اعمال را انجام میدهد
شب در خواب میبیند که پیامبر(ص)
مژده آزادی داوود را به او میدهد.
پس از مدتی داوود به خانه میآید
و میگوید که همان شب آزاد شده است.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✨✨✨ #داستان ✨✨✨
✍فردی "کیسه ای طلا" در باغ خود دفن کرده بود که بعد از مدتی یادش رفت کجا بود.
نزد بایزید بسطامی آمد.
بایزید گفت:
نیمه شب برخیر و تا "صبح نـماز بخوان." اما باید مواظب باشی که لحظه ای ذهنت نزد گمشده ات نرود و نیت عبادت تو مادی نشود.
🔸"نیمه شب" به نماز ایستاد و نزدیک صبح یادش افتاد کجای باغ دفن کرده است.
سریع نماز خود به هم زد و بیل برداشت و باغ روانه شد و محل را کند و کیسه ها در آغوش کشید.
صبح شادمان نزد بایزید آمد و بابت راهنمایی اش تشنر کرد.
🔹بایزید گفت: می دانی چه کسی "محل سکه" را به تو نشان داد؟
گفت: نه.
گفت: "کار شیطان" بود که دماغ اش بر سینه ات کشید و یادت افتاد.
مرد تعجب کرد و گفت :
به خدا برای شیطان نمی خواندم.
🔸بایزید گفت:
می دانم، خالص برای خـدا بود.
شیطان دید اگر چنین پیش بروی و لذت "عبادت و راز و نیاز و سجده شبانه" را بدانی ، دیگر او را رها می کنی...
نزدیک صبح بود،
لذت عبادت شبانه را "ملایک "می خواستند بر کام تو بچشانند، که شیطان محل طلاها را یاد تو انداخت تا محروم شوی.
🔹چون یک شب اگر این لذت را درک می کردی، برای همیشه سراغ عبادت نیمه شب می رفتی.
شیطان یادت انداخت تا نمازت را "قطع کنی." چنانچه وقتی قطع کردی و رفتی طلاها را پیدا کردی دیگر "نمازت را نخواندی" و خوابیدی...
"و اینجا بود که شیطان تیر خلاص خود را به تو رها کرد."
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍گنجشکی به خدا گفت:
لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم
سر پناه بی کسیام بود
طوفان تو آن را از من گرفت!
کجای دنیای تو را گرفته بودم؟
خدا در جواب گفت:
🔸ماری در راه لانه ات بود
تو خواب بودی، باد و باران را گفتم
لانه ات را واژگون کند
آنگاه تو از کمین مار پر گشودی.
چه بسیار بلاها که به واسطه
محبتم از تو دور کردم و تو
ندانسته به دشمنیام برخواستی!
🔹مردی به قصرها و خانههای زيبا می نگريست.
به دوستش گفت:
وقتی اين همه
اموال رو تقسيم میکردند ما كجا بوديم؟
دوست او دستش را گرفت
و به بيمارستان برد و گفت:
وقتی اين بيماریها رو
تقسيم میکردند، ما كجا بوديم؟
🔸خدايا حُکم و حِکمت در دست توست!
واسه داده ها و نداده هات شُكر
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📚#زاویهدیدبهزندگی
✍راننده تاکسی گفت:
میدونی بهترین شغل دنیا چيه؟
گفتم: چیه؟
گفت: راننده تاكسی.
خنديدم. راننده گفت:جون تو.
هر وقت بخوای ميای سركار، هر وقت نخوای نميای، هر مسيری خودت بخوای میری، هروقت دلت خواست يه گوشه میزنی بغل استراحت میكنی، مدام آدم جديد میبينی،
🔸آدمهای مختلف، حرفهای مختلف، داستانهای مختلف. موقع كار میتونی راديو گوش بدی، میتونی گوش ندی، میتونی روز بخوابی شب بری سر كار. هر كيو دوست داری میتونی سوار كنی، هر كيو دوست نداری سوار نمیكنی، آزادی و راحت.
ديدم راست میگه،
گفتم: خوش به حالتون.
🔹راننده گفت:
حالا اگه گفتی بدترين شغل دنيا چيه؟
گفتم: چی؟
راننده گفت: راننده تاكسی و ادامه داد:
هر روز بايد بری سركار، دو روز كار نكنی ديگه هيچی تو دست و بالت نيست،
از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد.
🔸با اين لوازم يدكی گرون، يه تصادفم بكنی كه ديگه واويلا میشه،
هر مسيری مسافر بگه بايد همون رو بری، هرچی آدم عجيب و غريب هست سوار ماشينت میشه، همه هم ازت طلبكارن. حرف بزنی يه جور، حرف نزنی يه جور، راديو روشن كنی يه جور، راديو روشن نكنی يه جور.
🔹دعوا سر كرايه، دعوا سر مسير، دعوا سر پول خرد، تابستونها از گرما میپزی، زمستونها از سرما كبود میشی. هرچی میدويی آخرش هم لنگی.
به راننده نگاه كردم.
راننده خنديد و گفت:
🚨زندگی همه چيش همينجوره. هم میشه بهش خوب نگاه كرد، هم میشه بد نگاه کرد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🚨سه مشکل بزرگ دنیا ...
✍مردی به محضر امام سجاد (علیه السلام) آمد و از حال و روزگار دنیای خود شكایت كرد.
🔸امام در پاسخ این مرد فرمود:
«بیچاره انسان كه در هر روز، دستخوش سه مشکل است كه از هیچ یک عبرت نمی گیرد؛ در صورتی كه اگر عبرت می گرفت، مشکلات دنیا برای او آسان می شد.
🔹اول آنکه هر روز كه از عمر او می گذرد از عمر او كاسته می گردد، در صورتی كه اگر از مال او چیزی كاسته می شد قابل جبران بود، ولی كاهش عمر قابل جبران نیست.
🔸دوم اینکه هر روز، رزقی كه به او می رسد اگر از راه حلال باشد حساب دارد و اگر از راه حرام باشد عقاب دارد و این حساب و عقاب در دادگاه الهی در انتظار او است.
🔹مشکل سوم از همه بزرگ تر است و آن اینكه هر روز كه از عمر انسان می گذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیک می گردد، ولی نمی داند كه رهسپار بهشت است یا دوزخ؟
📚برگرفته از کتاب داستان دوستان اثر استاد محمدی اشتهاردی(ره)
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande