ا🏴🇵🇸برای طفل بینام و نشانی که در بمباران خیمههای آوارگان در رفح با سرِ بریده در میان آتش سوخت...
آتش گرفت تا که بگوید هنوز هم، این سرزمین تجسم میدان کربلاست
تکرار پر تواتر عصر دهم شده، این خیمهها که در دل طوفان شعلههاست
در بین گاهواره خود گرمِ خواب بود، رویای کودکانهی باغ بهشت داشت
تعبیر خواب او شده این شعلههای داغ، این صحنهها چقدر برای من آشناست:
آتش گرفت خیمهی زنها و دختری، دِق کرد در هجوم حرامی و مادری
«رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول»، بنگر حرم به زیر قدمهای اشقیاست
حس غرور حرمله از صید کودکان، با دست تیر و حنجره را میدهد نشان
خولی و شمر و زجر و سنان هلهله کنان، امشب دوباره در دل من روضهای به پاست
اصلا عجیب نیست که از سال شصت و یک، هر لحظه روز واقعه تکرار میشود
دیگر رسیده نوبت پیکار واپسین، حالا زمینِ غزه تجلی کربلاست
اری آینه در کربلاست...
💠🍃 آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه السلام، در شب میلاد امام جواد علیه السلام این داستان جالب رو نقل کردن:
زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم. شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش. نیمه های شب به آن مسجد که رسیدیم ، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم! خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟! گفت : حواسم نبود و در بلندگو اعلام کردم : امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمی آید
تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه ای کنار دیوار، دختر بچه ای کوچک با کفش های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه السلام خواستم: آقا جان خودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند : از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟! از خادم مسجد پرسیدم : لات این محله کیه و با تعجب پرسید برای چی؟!!! گفتم کارش دارم. گفت: اسمش جعفر پلنگه، گفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه میرسم ومنتظرش موندیم. جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد که فرمایش: گفتم ما از حرم امام رضا علیه السلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنی، جعفر با کمال میل گفت : نوکر خادمهای امام رضا علیه السلام هستم وچشم
به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه. جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانواده ای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت ، غذاها را تقسیم کرد و گفتم چهارتا غذاهم به خودش و خانواده ش بدهید. بعد از اتمام کار ، به من گفت: آقای راست نجات شماره تلفنت را به من میدهید؟ همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن و برات دردسر درست میکنه و....اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم. ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کاریم در حرم آمد! آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم و بنده با تعجب گفتم:
بله؟! گفت : منم روزهای پنج شنبه میام حرم امام رضا علیه السلام و در صحن ها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع آوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت میدانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم
به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم : میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو! وقتی نا امید شدم و خواستم به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!. هنگامی که این را شنیدم به او گفتم : خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیه السلام گفتم دیگه سرکشیکم نمیام و خداحافظ. که ناگهان گوشی م زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند وبا ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند پیش شما اومدم
حالا آمده ام بگویم: امام رضا علیه السلام چقدر مهربونه ،یک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی،چهارتا غذا برای خانواده ام بردم
هدایت شده از تینـ¹²⁸ـاࢪ 🇱🇧𓂆
Amir Eid - Telka Ghaziya 128.mp3
5.24M
#رفح
آب و غذا را بستن،کودکان را سر بریدن، خیمهها را آتش زدن اگر این عاشورا نیست پس چیه..؟
مردى به پیامبر خدا(ص) عرض کرد، آیا اهل بهشت میخورند و میآشامند؟ فرمود: «آرى، سوگند به خدایى که جان من به دست قدرت او است، هر کدام از آنها را برابر صد نفر در خوردن و آشامیدن توانایى میدهند. عرض کرد: کسی که چیزى میخورد، احتیاج به دفع آن نیز دارد؟ در صورتى که بهشت پاکیزه است و آلودگى در آنجا نیست. پیامبر فرمود: «به صورت قطرات عرق که چون مشک خوشبو است از بدن اهل بهشت جارى میشود، و در نتیجه شکمشان فرو مینشیند».
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):؛
ساختمان بهشت خشتی از نقره و خشتی از طلاست، گل آن مشک بسیار خوشبو و سنگریزه آن لؤلؤ و یاقوت و خاک آن زعفران است…
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
در بهشت چیزهایی هستند که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به خاطر کسی گذشته.
بهترين و زيبا ترين توصيف بهشت را در قرآن ...
1. بشارت ده كه باغ هايي از بهشت براي اهل ايمان است كه نهرها از زير درختانش جاري است.[. سايه هاي آن گسترده است كه همسران بهشتي در آن جاي مي گيرند.[. در بهشت جاودان، مسكن هاي پاكيزه وجود دارد.[. ميوه هاي بهشتي فراوان و هميشگي است.[. باغ هاي بهشت سرسبز و در آن، چشمه هاي زيبا هم وجود دارد.[. تخت هاي فراوان وجود دارد كه رو به روي يكديگر قرار دارند.[ غرفه ها و حجره هاي فراوان در بهشت وجود دارد كه بعضي از آن ها چند طبقه مي باشند.[. نهرهايي از آب، نهرهايي از شير، نهرهايي از شراب طهور و نهرهايي از عسل در بهشت وجود دارد. [. گستره و وسعت بهشت بسيار گسترده است، و وسعت آن آسمان ها و زمين است.[. در بهشت، قصرهاي هم وجود دارد كه از زير آن نهرهاي جاري است.[. بهشتي ها در قصرها با دستبندهايي از طلا آراسته مي شوند.[. بهشتيان لباس هايي فاخر به رنگ سبز، از حرير نازك و ضخيم، در بر مي كنند.[. بهشتيان با مرواريد هم زينت مي شوند.[ گرداگرد آنها قدح هايي لبريز از شراب طهور سفيد رنگ و درخشنده و لذّت بخش مي گردانند.[. فرشهايي بهشتي با آسترها و روكش هايي از ديبا و ابريشم زينت يافته اند.[. از ميان درختان بهشتي، خرما و انار نيز وجود دارد.[. حورياني در خيمه هاي بهشتي مستورند.[. اين حوريان چشم درشت و چشم سيا نوجوان و بسيار جوان هستند.[. جام هاي طلايي رنگ شراب طهور و ظرف هاي غذا را گرداگرد آن مي چرخانند. نوجوانان بهشتي پيوسته گرداگرد آن ها مي چرخند و از آن پذيرايي مي كنند. گوشت پرنده از هر نوع كه مايل باشند، موجود است.
📚نهج الفصاحه ص590ج
💠 رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در شب معراج، خداوند مرا به آسمانها سیر میداد، در آسمان فرشته ای را دیدم که لوحی از نور در دستش بود، و آنچنان به آن توجه داشت که به جانب راست و چپ نگاه نمیکرد و مانند شخص غمگین، در خود فرو رفته بود، به جبرئیل گفتم: این فرشته کیست؟
گفت: این فرشته مرگ (عزرائیل) است که به قبض روحها اشتغال دارد گفتم: مرا نزد او ببر، تا با او سخن بگویم، جبرئیل مرا نزدش برد، به او گفتم: ای فرشته مرگ آیا هر کسی که مرده یا در آینده میمیرد روح او را تو قبض کرده ای و یا قبض میکنی؟
گفت: آری، گفتم: خودت نزد آنها حاضر میشوی؟ گفت: آری خداوند همه دنیا را همچنان در تحت اختیار و تسلط من قرار داد، همچون پولی که در دست شخصی باشد، و آن شخص، آن پول را در دستش هرگونه که بخواهد جابجا نماید. هیچ خانه ای در دنیا نیست مگر اینکه در هر روز پنج بار به آن خانه سر میزنم، وقتی که گریه خویشان مرده را میشنوم به آنها می گویم:
گریه نکنید من باز مکرر به سوی شما میآیم تا همه شما را از این دنیا ببرم.
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ "مرگ "
از زبان عارف بالله آیت الله بهجت رحمت الله
هر کسی دارد به دل حال و هوای دیگری
هر کسی در نای خود دارد نوای دیگری
ما اسیران بلاییم و فقیران توایم
دیگری هر چند باشد مبتلای دیگری
نیت اعمال ما جز عشق چیزی نیست ، نیست
در سرِ ما غیر وصل تو هوای دیگری
هدیه آوردیم جان با شوق در کویت ولی
کاش میدادیم بیش از این بهای دیگری
یوسف مصر بقایی ما خریدار توایم
این کلاف خام را نسپار جای دیگری
پای روضه جان گرفتیم ای مسیحای همه
پس نمی سائیم سر بر جای پای دیگری
سائلانیم و غریبانه پناه آورده ایم
نیست ما را غیر تو درد آشنای دیگری
هر چه ریزد خون پاک از عالم و آدم به خاک
حتم دارم پا نگیرد کربلای دیگری
زینب و عباس و اکبر داری و طفل رباب
در کجا یابیم ما مشکل گشای دیگری
کربلایت شد بلای جان ما جان حسین
یک شب جمعه بده ما را بلای دیگری
#شب_جمعه
#دلتنگ_حرم
#کربلا
شهید موسوی که سرتیم حفاظت رئیس جمهور بود، برای خود من تعریف کرد که شبهای جمعه، شهید رئیسی حتما به یکی از اماکن مقدسه میرود و نافلهٔ شب را در یکی از حرمهای مطهر اقامه میکند. او تعریف میکرد که حتی اگر در جایی باشند که از اماکن متبرکه دور باشند، حتما به نزدیکترین امامزاده سری میزنند و نماز شب میخوانند.
حجت الاسلام سید حسین مؤمنی در گفتوگو با خبرگزاری «تسنیم»
#شهید_جمهور
#شب_جمعه
شب جمعهست
#السلامعلیکیاأباعبدالله
🍃ماجرای شهیدی که در #کربلا دفن شد
💠ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم.
سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است . اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد ، مو به تنم سیخ شد.
پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم، قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
https://eitaa.com/Dastanhayeebratamooz
#قائم_آل_محمد
💠 شیخ صدوق می گوید:
یک شبى که درباره خانواده و فرزندان
و برادران و زندگى پر نعمتى که
در شهر رى بجای گزاردم اندیشه می کردم
بناگاه خواب به من غلبه کرد،
در خواب دیدم گویا در مکه ام
و گرد خانه محترم خدا طواف میکنم
و در دوره هفتم نزد حجر الاسود آمده ام
آن را میسایم و میبوسم و دعا میخوانم.
در این وقت
مولاى خود مهدی صاحب الزمان علیه السلام را دیدم
که بر در خانه کعبه ایستاده
من دلباخته و پریشان خاطر به او نزدیک شدم
آن حضرت از رخساره من بفراست
خود را از درونم را دانست
بر او سلام دادم و بمن جواب داد و سپس به من فرمودند:
لِمَ لَا تُصَنِّفُ کِتَاباً فِی الْغَیْبَهِ حَتَّى تُکْفَى مَا قَدْ هَمَّکَ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ صَنَّفْتُ فِی الْغَیْبَهِ أَشْیَاءَ فَقَالَ لَیْسَ عَلَى ذَلِکَ السَّبِیلِ آمُرُکَ أَنْ تُصَنِّفَ وَ لَکِنْ صَنِّفِ الْآنَ کِتَاباً فِی الْغَیْبَهِ وَ اذْکُرْ فِیهِ غَیْبَاتِ الْأَنْبِیَاءِ.
چرا درباره غیبت کتابى تألیف نمیکنى
تا اندوه دلت را ببرد؟
عرض کردم:
یا ابن رسول اللَّه درباره غیبت چیزهائى تألیف کرده ام.
حضرت فرمودند : آنها بدین روش مطلوب نیستند. آنچه که من دستور آن را میدهم انجام بده.
اکنون مستقلا کتابى درباره غیبت تألیف کن
و غیبت پیغمبران را در آن درج کن.
سپس آن حضرت رفت
و من از خواب هراسان برخاستم
و تا طلوع فجر به دعا و گریه و درد دل کردن
و شکایت نمودن به درگاه خدا گذرانیدم
و چون صبح کردم
آغاز به تألیف این کتاب(کمال الدین و تمام النعمه) نمودم براى امتثال امر ولى خدا و حجت او در حالى که از خدا کمک جویا بودم و بر او توکل کردم و از تقصیرات خود آمرزش خواستم.
وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ
📚کمال الدین و تمام النعمه جلد 1
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
امام صادق علیه السلام :
«حسين بن ابى العلا ـ: به امام صادق عليهالسلام گفتم: زمين، بدون امام مىشود؟
فرمود: «خير».
گفتم: دو امام، در يك زمان مىشود؟
فرمود:«خير، جز اين كه اگر باشند، يكى از آن دو، خاموش است».
گفتم: امام، امامِ پس از خود را مىشناسد؟
فرمود: «آرى».گفتم: قائم، امام است؟
فرمود: «آرى، امام و پسر امام است و امامتش پيشتر معلوم شده است».
«قُلتُ لَهُ : تَكونُ الأَرضُ بِغَيرِ إمامٍ؟ قالَ: لا. قُلتُ: أفَيَكونُ إمامانِ في وَقتٍ واحِدٍ؟ قالَ: لا، إلاّ وأَحَدُهُما صامِتٌ. قُلتُ: فَالإِمامُ يَعرِفُ الإِمامَ الَّذي مِن بَعدِهِ؟ قالَ: نَعَم. قالَ: قُلتُ: القائِمُ إمامٌ؟ قالَ: نَعَم، إمامٌ ابنُ إمامٍ، قَدِ اؤتُمَّ بِهِ قَبلَ ذلِكَ».
📚 كمال الدين: ص٢٢٣ ح١٧
💠سه سالم بود که در یکی از دفعاتی که حرم امام رضا علیهالسلام مشرف شدیم بنده در حرم گم شدم.
مادر و خاله جانم زمان زيادی دنبال من گشته و اذیت شده بودند. به همه جا سر زده بودند و با هول و اضطراب همه صحنها را گشته بودند. بالاخره به لطف امام رئوف مرا در دفتر گمشدگان پیدا کردند.
به مجرد اینکه آنها را دیدم خودم را در آغوش مادرم انداختم و نمیدانستم چه کار بکنم. اشک میریختم و میلرزیدم. مادرم مرا میبوسید و نوازش میکرد اما خالهام که تحملش تمام شده بود و تحت استرس زیاد قرار گرفته بود ناخودآگاه شروع کرد به دعوا کردن با من و یک پشت دستی روی دستم زد که چرا دست ما را رها کردی و رفتی. هم خودت اذیت شدی هم ما را از پا در آوردی.
با این کار ایشان من دیگر از غصه و دلشکستگی داشتم میمردم. هیج وقت آن زمان را از یاد نمیبرم. نفسم بند آمده بود و گریهام شدت گرفته بود.
آن شب خالهام امام رضا علیهالسلام را در خواب میبینند که حضرت، داخل صحن ایستادهاند و جواب سلام زّوارشان را میدهند؛ اما هنگامی که ایشان به حضرت نزدیک میشوند و سلام میکنند، حضرت، روی مبارکشان را برمیگردانند و میفرمایند: «برای چه زائرِ ما را دعوا کردید و زدید؟»
بعدها که بزرگ شدم و در جریان قرار گرفتم شرمنده رافت و مهربانی حضرت شدم که بچه سه ساله را زائر خودشان خطاب کردند و از ناراحتی او ناراحت شدند.
📚 تألیفات_استادبروجردی
📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫