📚⃟﷽჻ᭂ࿐🌸🍃
༺🌸نم نم عشـ💞ـق🌸༻
سلام دوستان و بزرگواران
داستانی زیبا از داستانهای واقعی براتون ارسال میکنم امیدوارم لذت ببرید وووو قدر خانواده های شهدا و امنیت رو بهتر درک کنیم
#مهسو
+چیییی بابا؟؟؟؟؟بگو که شوخیه
_نه دخترم شوخی نیست..
به قیافه جدی بابا نگاه کردم..چی میگفت؟؟؟من؟ #شیعه بشم؟؟؟اونم برای ازدواج بااون #پسرک ؟
عمممممرا
_بابا اخه شمارو به مسیح قسم چیشده؟
داستانی #عاشقانه #جنایی #پلیسی
#ادامه_دارد...
✍🏻محیا موسوی
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌸🍃
📚⃟﷽჻ᭂ࿐🌸🍃
🍃🌸نم نم عشـ💞ـق🌸🍃
قسمت اول
روزهایم راورق میزنم..
در لابلای ورق های هزار رنگ این دفتر هرازگاهی بوی خوشتری به مشامم میرسد..
گاهی رنگهایم زیباترند..
من،دخترسرسخت سرنوشت خودم..
روایتگر روزهای خوشبوی زندگی هستم...
روایتگر
#نمنمعشق
____
_وااای خدا..یکی نیس بگه دختر،آخه آبت نبود،نونت نبود جامعه شناسی خوندنت چی بود؟؟
+چقدغرمیزننننی تو آخه...
_همش تقصیرتوعه..تو منو آوردی این رشته
+ای خدا تاوان کدوم گناهم همنشینی بااین معیوب العقله؟؟
_برو بابا...اخه تو برامن توضیح...
+واااای،طنازدودقیقه برای رضایت خدا سکوت کن...
اه حتما باید ضایعش کنم...خب آخه دختر تو که میدونی دوساله داری میخونی این رشته رو پس دیگ دردت چیه هی غرمیزنی...
سرهرامتحانی اوضاع همینه...
پاشدم رفتم تو اشپزخونه اون پلانکتون هم با گوشیش سرگرم بود انگار نه انگار امتحان داریم..
یهوبانیشخند داد زدم
+چی میخوری بیارم پلانکتون؟
جیغش رفت هوا..میشناختمش..😜
_پلانکتون خواهرشوهر نداشتته
+فحشای جدیدیادگرفتی عمووویی😂
_کوفت
+عخی چ بددهن
ی نگاه چپ چپ بم انداخت ک شلیک خندم رفت هوا..
دختره ی لوس..
میوه های اسلایس شده رو توبشقاب چیدم و کنارشم دوتا ساندویچ ژامبون باسس گذاشتم دوتا لیوان نوشابه تگری هم ریختم...
مشغول خوردن شدم..دوردهنم سسی شده بود درهمون حال گفتم
+بیابخوردیگ نفله..چیه هی منودیدمیزنی
_نیس خعلی جذابی
+تاچشات دراد
_پرو
+رودایره لغاتت کار کن..
_میگما خوبه ماه رمضونه ها..فک کن مهیارتون الان بیاد خونه...
+اهههه باز ضدحال زدی؟؟بزاردولقمه کوفت کنم خب..
دیگ ب خوردن ادامه ندادم...
مهیار برادر بزرگترمه...توخونواده ما که همه مسیحی ان فقط مهیار شیعه است...
وقتی هجده سالش بود شیعه شد..
اونم تحت تاثیر اون رفقای رومخ املش..
اصلا ذره ای نمیتونم درکش کنم...
من ب جای بابابودم طردش میکردم..
پسره ی خیره سرو..
ولی خب..ازونجایی که بابام دریایی از محبت و منطقه،متاسفانه دست مهیارو تو انتخاب راه و رسمش بازگذاشت...
البته خب ی چن وقتیوباش سرسنگین بود..
مهیارم خداروشکر جدازندگی میکنه...
البته تاقبل ازشیعه شدنش رابطه ی من و اون عالی بود ولی خب...
لابدازنظراون ما نجسیم..والا..پسره ی...
اه چندش ولش کن...
طنازرو راهی خونه اشون کردم و بعدش با خیال راحت ولوشدم روی تخت خواب نازنیم
#ادامه_دارد...
✍🏻#محیا_موسوی
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌸🍃
📚⃟﷽჻ᭂ࿐🌸🍃
🍃🌸نم نم عشـ💞ـق🌸🍃
قسمت دوم
وسطای خواب شیرینم بودم
که صدای آیفون بلند شد...
تف به من که خوابم سبکه
ایفونو ورداشتم یه پسر بود که پشتش به آیفون بود و من دیدی بش نداشتم...
+کیه؟؟
پسرکه صدای بمی داش همونجورپشت به من گف
_سلام،میشه چن لحظه تشریف بیارید دم در؟
+اوکی
اِشارپ پاییزیمو انداختم روی دوشم ویه شالم رهاکردم روموهام..
از وسط باغ گذشتم و رسیدم به در...
بازش کردم و بازم اقاپسرمحترمو پشت ب در دیدم...
یــاسر:
برگشتم سمت در...ولی با دیدن صحنه روبه روم یه قدم رفتم عقب و سرموانداختم پایین...
استغفرالله...
_سلام خواهرم
+ایووول بابا،بزار بگم،حدسش کارسختی نیس..رفیق اون مهیار املی.درسته؟
_مهیارامل؟؟؟؟
اینوباتعجب فراوون گفتم
باصدای پوزخندی سرمو بالااوردم که با دیدن وضعیت دخترک روبه روم دوباره به حالت قبل برگشتم
+اوووپس،مای گاد..باشه بابا فهمیدیم چشمت پاکه.خونه مهیاراینجانیس.من موندم اون داداش خل و چل من به شماهانگفته اینو؟
چی می گفت این؟؟؟مهیار کیه؟داداش؟
_خانم محترم انگاری اشتباهی پیش اومده من با اقای مهندس مهرداد امیدیان کاردارم...
به وضوح دیدم که دختره جاخورد..
+با پدرم؟؟پدرمن باامثال شماها چکارداره؟
چه دختربددهنی اه...نچسب
هوی یاسر مگه قراره بچسب باشه؟؟پرو
_خانم محترم من بامهندس قراردارم به من گفتن خونه منتظرشون باشم..اصا یه چن لحظه..
گوشی اپلمو از جیبم دراوردم روی اسم مهندس ضربه زدم تماس برقرار شد...پشتمو به دخترک کردم ومنتظرپاسخگویی شدم..
مهندس:بلهجانمپسرم
_سلام مهندس.خسته نباشید
مهندس:سلام ممنونم.جانم؟؟؟
_مهندس من طبق قرارمون دمدر هستمتشریف نداریدانگار؟؟دخترخانمتون گفتن البته
مهندس:اوه شرمنده یاسرجان برو داخل بشین تا بیس دقیقهدیگ رسیدم ..بازم متاسفم
_ممنون منتظرم پس.خدا نگهدار
و تلفنوقط کردم..من از بدقولی متنفرررم
#ادامه_دارد...
✍🏻#محیا_موسوی
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»
🌷 آرامش یعنی؛
✨قایق زندگیتان را،
🌷دست کسی بسپارید که،
✨صاحب ساحل آرامش است...
🌷 از خدای مهربان ...
✨قشنگترین، آرامشبخشترین،
🌷و بهترین روز را برایتان آرزومندم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معبودم ...
امروز آگاهم بر نفس هایم ، پس
دم میگیرم با عشق و بازدم میکنم با شکر ...
من برای بردن به این دنیا آمده ام
برای رسیدن به خواسته هایم
تمام تلاشم را میکنم
میدانم کمکم میکنی.
دستانم را به عشق تو میسپارم
تا مرا راهبر شوی و بی خود از خویش
دل به راه میسپارم.
تسلیم و توکل میکنم بر عشق تو ...
باشد که مقصدم آغوش نور باشد.
امروز ️هر اندیشه ی مثبت من
چون دعایی است خاموش
که زندگانی ام را تغییر خواهد داد.
سلام همراهان گرامی
صبحتون بخیر و نیکی 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸💕اول هفته تون زیبا و بینظیر
🍃💚❤️امروزتون پر از موفقیت
🍃🌸💕لحظاتتون سرشاراز آرامش
🍃💚❤️دلتون از محبت لبریز
🍃🌸💕تنتون از سلامتی سرشار
🍃💚❤️زندگیتون از برکت جاری
🍃🌸💕وخدا پشت پناهتون باشه
🍃💚❤️تـقـدیـم بــه شـمـا خـوبــان
🍃🌸💕شـروع هـفـتـه تـون عـالـی
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
مادرم فرشته است
ولی هیچوقت ندیدم پرواز کند !
زیرا به پایش من را بسته بود،
برادرم را و همه زندگیش را
پوزش میخواهم نیوتون،
راز جاذبه مادر من است
پوزش میخواهم ادیسون،
چرا ک مادر من اولین چراغ
زندگی من است ...
پوزش میخواهم انیشتین،
فرمولهای تو توانایی راز گشایی
مادر من نیستند ...
رومئو، همه راه ها با عشق
مادر من به پایان میرسد
مادر من عشق است ...
میترسم برای ماندن در کنارم
از بهشت به جهنم بیاید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه زیبا گفت نیما یوشیج :
هرگز منتظر "فرداى خيالى" نباش. سهمت را از "شادى زندگى" همين امروز بگير. فراموش نکن "مقصد" هميشه جايى در "انتهاى مسير" نيست! "مقصد" لذت بردن از قدمهايی است که بین مبدا تا مقصد بر میداریم! نگران فردا مباش، از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها... همیشه شاد باشید.
سلام صبحتون بخیر☕️
#انرژی_مثبت
از حکیمی پرسیدند :چرا گوش دادنت
از سخن گفتنت بیشتر است؟
گفت: چون به من دو گوش داده اند
و یک زبان، یعنی دو برابر آنچه
می گویم، می شنوم.
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی،
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی،
از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند،
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی