eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
930 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
33.9هزار ویدیو
117 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 354 و دست می‌اندازد دور گردن مسعود. مسعود با بی‌حوصلگی دست جواد را از
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 355 سریع از جا می‌جهد و به سختی، لقمه آخرش را قورت می‌دهد. دستی به سر و صورتش می‌کشد و می‌خواهد برود که می‌گویم: - مثل یه پسر خوب برو بشین پای منبر. هرچی دیدی و شنیدی رو دقیق می‌خوام. - چشم چشم... - جلب توجه نمی‌کنیا! - بله آقا... چشم. سوئی‌شرتش را از روی چوب‌لباسی برمی‌دارد، دستی برای محسن تکان می‌دهد و از اتاق بیرون می‌زند. صفحات بعدی پرونده را می‌خوانم. سخنرانان جلسه، غالبا روحانیونی هستند که مخالف نظام‌اند یا اصلا موضع سیاسی خود را مشخص نکرده‌اند. اکثرا سید هستند و در میانگین سنی سی تا پنجاه سال. از برآیند صحبت‌هایشان می‌توان فهمید دو محور اصلی را به طور مستقیم و غیرمستقیم دنبال می‌کنند: ادعای جدایی دین از سیاست و دوم، تشویق شیعیان برای لعن علنی و توهین به مقدسات اهل سنت و پررنگ کردن نقاط اختلاف بین شیعه و سنی. که البته در هردوی این محورها، نوعی مخالفت با اصل نظام هم هست که حتی علنی هم نشود، اثر خود را خواهد گذاشت. وقتی در یک هیئت چنین حرف‌هایی زده می‌شود، معمولا دو حالت دارد: یا از آن قشر مذهبی‌های سنتی هستند که کاری به جایی ندارند و نسل اندر نسل هم روحانی و مذهبیِ بدون سیاست بوده‌اند. به جایی هم وابسته نیستند و مخاطب زیادی ندارند؛ مخاطبشان افرادی مثل خودشانند و اکثرا از نسل‌های مسن‌تر. خب در چنین حالتی، نه می‌شود و نه لازم است با این هیئت‌ها برخورد کرد. وقتی سرشان در لاک خودشان است و خطری برای امنیت جامعه ندارند، قانون هم این اجازه را می‌دهد که حرفشان را بزنند. ✍🏻 فاطمه شکیبا ... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺،
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 355 سریع از جا می‌جهد و به سختی، لقمه آخرش را قورت می‌دهد. دستی به سر
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 356 حالت دوم اما، این است که هیئت‌ها نوظهورند و اصالت سنتی ندارند. جهت‌گیری‌هایشان مطابق شبکه‌های شیعی لندنی ست، محتوا و قالب‌شان را از این شبکه‌ها و صاحبانشان می‌گیرند، از مجالسشان فیلم و عکس می‌فرستند برای این رسانه‌ها و حتی از سوی سرویس‌های اطلاعاتی خارجی، تامین مالی می‌شوند. در یک کلام: همکاری با گروه‌های معاند نظام دارند و این همکاری در هر سطحی که باشد، یک خطر امنیتی محسوب می‌شود. - این هیئت چند ساله سابقه داره؟ این را درحالی می‌پرسم که دارم یک دور دیگر، مشخصات صالح قاضی‌زاده را به عنوان اولین بانی هیئت و صاحب خانه، مرور می‌کنم. مسعود می‌گوید: - طبق گزارش بچه‌های بسیج و تحقیقی که خودم کردم، تازه دو ساله که تاسیس شده. پارسال یه هیئت خونگی جمع و جور بوده، امسال بیشتر کارشون رو توسعه دادن. از جا بلند می‌شود تا سفره صبحانه را جمع کند. همزمان می‌پرسد: - چایی یا قهوه؟ مگر اینجا کافی‌شاپ است؟ محسن نگاه کوتاهی به مسعود می‌اندازد و جواب نمی‌دهد. من اما زیر لب می‌گویم: - چایی. صالح قاضی‌زاده دو پسر دارد. یکی دبیرستانی ست و دیگری دانشجو. می‌خواهم به محسن بگویم آمار پسرهایش را دربیاورد که مسعود، یک سینی با سه فنجان می‌گذارد مقابلم. بوی تلخ قهوه می‌زند زیر بینی‌ام. با خودم فکر می‌کنم شاید فقط برای خودش قهوه ریخته؛ اما فنجان قهوه‌ای مقابلم می‌گذارد و با همان لحن خشک و خشن می‌گوید: - چایی نداریم! یکی نیست بگوید برادر من! تو که می‌خواستی قهوه بیاوری چرا نظر من را پرسیدی؟ می‌خواستی ضایعم کنی مثلا؟ ✍🏻 فاطمه شکیبا ... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺،
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 356 حالت دوم اما، این است که هیئت‌ها نوظهورند و اصالت سنتی ندارند. ج
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 357 یکی نیست بگوید برادر من! تو که می‌خواستی قهوه بیاوری چرا نظر من را پرسیدی؟ می‌خواستی ضایعم کنی مثلا؟ حالا می‌فهمم محسن چرا جوابش را نداد. با بی‌میلی نگاه می‌کنم به قهوه که بخارش به هوا می‌رود. محسن خیره به مانیتورش آه می‌کشد فقط و مسعود که می‌بیند من حتی دستم را به سمت فنجان دراز نکرده‌ام، نیشخند می‌زند. فنجان را برمی‌دارد و کمی از آن می‌نوشد: - خیالت راحت. مسموم نیست. رفتارهای مسعود زیاد از حد عجیب و غیرقابل تفسیر است. در رودربایستی گیر می‌کنم و به اجبار، یک قلپ از قهوه را می‌نوشم. طعم گس و تلخ قهوه، صورتم را درهم جمع می‌کند و در دهانم می‌پیچد؛ طوری که دیگر حتی نگاه به فنجانم نکنم و بی‌خیالِ یک نوشیدنی گرم بشوم. رو به محسن می‌گویم: - آمار پسر این قاضی‌زاده رو دربیار. پسر بزرگه. مخصوصا توی فضای مجازی. - حکم قضایی می‌خواد آقا. ابرو در هم می‌کشم: - خب؟ - یعنی... چیزه... چشم. خودم هماهنگ می‌کنم. هنوز اخمم تبدیل به لبخند نشده و آفرین‌اش را نگفته‌ام که مسعود سریع می‌گوید: - لازم نیست. خودم درستش می‌کنم. قبل از این که من موافقت یا مخالفتی اعلام کنم، مسعود رفته داخل اتاق استراحت و درش را هم بسته. این مدل رفتار کردنش عصبی‌ام می‌کند. محسن هم انگار فهمیده من نمی‌توانم مسعود را درک کنم؛ برای همین، صندلی چرخانش را می‌کشد سمت من و آرام می‌گوید: - آقا از دستش ناراحت نشید. اخلاقش همیشه اینطوریه، ولی نیروی خوبیه. نزدیک یک سال به عنوان محافظ یکی از مقامات اسرائیلی کار کرده و لو نرفته. کارش درسته. ولی می‌دونین چیه... صندلی‌اش را جلوتر می‌آورد و صدایش را پایین‌تر: - چند سال پیش وقتی از یه ماموریت طولانی برگشت، خانمش فوت کرده بود. بنده خدا سرطان داشت. مسعود هم بخاطر شرایط خاصی که داشت، حتی نتونسته بود بهش زنگ بزنه. برای همین اخلاقش خیلی تندتر شده. ✍🏻 فاطمه شکیبا ... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺،
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 357 یکی نیست بگوید برادر من! تو که می‌خواستی قهوه بیاوری چرا نظر من را
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 358 سرم را تکان می‌دهم و لبخند می‌زنم: - ممنون آقا محسن. ناراحت نشدم. واقعا هم ناراحت نشده‌ام. اتفاقا شاید الان، یک احساس همدردی هم با او پیدا کرده‌ام. هردوی ما یک درد مشابه را به دوش می‌کشیم. چیزی که بیشتر اذیتم می‌کند، نفهمیدن علت این رفتارهاست و البته، این که می‌خواهم بفهمم مسعود دیگر چه چیزهایی از من می‌داند. من الان از گذشته او تنها چند جمله از محسن شنیده‌ام و این اصلا کافی نیست... مسعود که از اتاق بیرون می‌آید، کاغذها را مقابلش می‌چینم و تصمیم می‌گیرم سطح تحلیلش را محک بزنم: - خب؛ نظر شما چیه؟ به نظرتون صالح سوژه‌ای هست که ارزش وقت گذاشتن داشته باشه؟ مسعود نگاه کوتاهی به چشمانم می‌اندازد و دوباره چشم می‌اندازد روی برگه: - همیشه اونی که مهم‌تره، کم‌تر توی دیده. صالح شاید مهره مهمی باشه ولی مهره اصلی نیست. - قبول دارم... چند ثانیه‌ای نفسم را در سینه حبس می‌کنم. تحلیلش نسبتاً خوب بود. می‌گویم: - پیشنهادت چیه؟ - یه مدت کنترلش می‌کنیم. شاید اصلی نباشه ولی باید به یه جاهایی وصل باشه. جواد و کمیل تقریباً هم‌زمان می‌رسند و تا هویت کمیل تایید بشود و مراحل اداری‌اش را طی کند، از جواد می‌خواهم برایم هرچه دیده است را توضیح دهد. جواد خودش را روی تنها مبل داخل سالن رها می‌کند: - اول از همه بگم... عدسیاشون یکم شور بود. واقعاً باید بساط همچین هیئت‌هایی جمع بشه. مسعود دست به سینه بالای سرش می‌ایستد و تشر می‌زند: - اینی که جلوش لم دادی و داره مزه می‌ریزی مافوقته. جمع کن خودتو! ✍🏻 فاطمه شکیبا ... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺،
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 358 سرم را تکان می‌دهم و لبخند می‌زنم: - ممنون آقا محسن. ناراحت نشدم.
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 359 جواد نیشِ تا بناگوش بازش را می‌بندد و صاف می‌نشیند: - خب راستش... همونی بود که گزارش دادن. البته کسایی که شرکت کرده بودن بیشتر مسن بودن. فکر کنم بخاطر ساعتشه؛ جوون‌ها کم‌تر صبح‌ها میان روضه. سخنرانشون هم اول یکم احکام گفت که چیز خاصی نبود. بعد هم درباره غیبت حرف زد که اینم چیز خاصی نبود. هرچند من خوابم گرفت انقدر که بی‌حال بود. بعدش هم روضه خوند... توی روضه مستقیم چندبار به خلیفه دوم توهین کرد و مردم هم پشت سرش لعن کردن. بعد هم مداحشون اومد که اونم شعرهاش تند بود یکم. لب‌هایم را روی هم فشار می‌دهم. هنوز برای این که مطمئن بشویم از کجا خط می‌گیرند، زمان زیادی لازم است. می‌گویم: - جواد، تو دیگه هر روز میری روضه. هر وقت که روضه داشتن میری توی مراسمشون. سخنرانی‌ها رو با دقت گوش میدی و یادداشت برمی‌داری. حتی ضبط هم بکن. فقط یادت باشه، وظیفه تو شنیدن و تحلیل سخنرانی و روضه ست نه بیشتر. یه وقت به سرت نزنه بخوای به خیال خودت بری رفیق بشی باهاشون... باشه؟ - چشم آقا. حواسم هست. - آفرین. از امروز می‌شینی دقیق شبکه‌ها و رسانه‌های شیعه لندنی رو رصد می‌کنی. باید دقیق بهمی جهت‌گیری شون مطابق شبکه‌های این جریان هست یا نه. کاری که ازت می‌خوام، بیشتر مطالعاتی هست. صدای خرخر خنده محسن را می‌شنوم که سرخ شده و سعی دارد خنده‌اش را مهار کند. برمی‌گردم به سمتش: - چیزی شده؟ محسن که لبانش را غنچه کرده تا نخندد، می‌گوید: - هیچی آقا چیزی نیست. فقط... چه کاری رو به چه کسی سپردین! و ریزریز می‌خندد. می‌گویم: - چطور؟ - هیچی، فقط این آقا جواد یکم با کاغذ و خودکار و مطالعه و اینا بیگانه‌س! جواد دنبال چیزی می‌گردد که پرت کند سمت محسن: شما حرف نزن اوباما جان! * ✍🏻 فاطمه شکیبا ... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺،
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 359 جواد نیشِ تا بناگوش بازش را می‌بندد و صاف می‌نشیند: - خب راستش...
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 360 *** کلافه در سالن قدم می‌زنم. گیر کرده‌ایم. رسیده‌ایم به ارتباط مشکوک پسر صالح(احسان) با یک اکانت ناشناس در کشور اردن؛ اما نه می‌دانیم کیست و نه می‌فهمیم چه می‌گویند. تمام مکالماتشان به رمز است و به محسن دو روز وقت داده‌ام از رمزشان سر دربیاورد. می‌نشینم روی مبل و پرینت پیام‌های احسان و آن اکانت را دوباره می‌خوانم. چیزی که زیاد در آن پیدا می‌شود، خندانک‌های قلب و بوسه است. احسان آن دختر را مینا صدا می‌زند و از حجم زیاد پیامی که با هم تبادل می‌کنند و محتوای پیام‌ها، از یک چیز مطمئنم و آن، وابستگی عاطفی شدید احسان نسبت به اوست. از آن‌جایی که هیچ ارتباط مشکوکی میان احسان و صالح با افراد دیگر پیدا نکردم، تنها سرنخ باقی‌مانده همین دختر است؛ البته اگر واقعا دختر باشد. تقریبا هر روز صبح به هم پیام می‌دهند. طوری که انگار اولین کار احسان بعد از باز کردن چشمانش، این است که گوشی‌اش را بردارد و به مینا پیام بدهد: - سلام بانوی زیبا. صبحت بخیر. و مینا هم سریع پیام را سین کند و بنویسد: - سلام عزیزم. صباح العسل! هر روز صبح نزدیک یک ساعت با هم چت می‌کنند. در طول روز گاهی به هم پیام می‌دهند و شب، انقدر با هم حرف می‌زنند که خوابشان ببرد! آن چیزی که من را نسبت به پیام‌های مینا مشکوک کرد، حجم بالای پیام نبود. مینا چند ویژگی مهم دارد که من را نسبت به خودش حساس کرده؛ اولا هیچ عکسی برای خودش از احسان نفرستاده و احسان هم چنین درخواستی نداشته، دوما پیام‌ها اینطور نشان می‌دهد که این دو، یکدیگر را از قبل دیده‌اند و می‌شناخته‌اند، سوم این که مینا هیچ اطلاعاتی از محل زندگی و وقایع محل زندگی‌اش به احسان نمی‌دهد؛ اما احسان نه تنها تمام وقایع روزانه را برای مینا توضیح می‌دهد، هیچ توضیحی از مینا نمی‌خواهد. چهارم، پیام‌هایی ست که با متن تکراری اما غیر قابل فهم را هرروز برای هم می‌فرستند؛ گویا از اصطلاحات رمزی استفاده می‌کنند. ✍🏻 فاطمه شکیبا ... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم‌الله الرحمن الرحیم به نام خالق عشق ☀️سلام صبح سه‌شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳ بخیر يـه فكر مثبت كوچولو اول صبـح ميتونه كل روزت رو تغيير بـده پس لبخند بزن دوست خوبم چـون لبـخنـد تـو زیـبـاست درود صبح بخیر دوستان سه‌شنبه‌تون پر از خبرهای خوب 🎂🎀🎂🎀🎂🎀🎂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌​​​ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌ 🌛🌒
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 گـــل شادی آفرین است 🌸🍃 این شـادی سهم دلهای 🌸🍃 زیبـای دوستـانی کـه 🌸🍃 با یـادشان لبخـنـدی 🌸🍃 از مـحبت بـر دل می نشـینـد 🌸🍃 مهربانان 🌸🍃 صبح بهاریتون با شادمانی 🌸🍃 و به زیبـایی گــلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا میکنم در آخرین روزهای ماه صفر؛ امام حسین(ع)؛ خريدار اشکهایتان... پیامبر مهربانی(ص)؛ مشکل گشای غمهایتان... امام حسن(ع)؛ شفاعت خواهتان... امام رضا(ع)؛ ضامن دعاهایتان... مهدی فاطمه(عج)؛ سایبان دلهایتان باشد... 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
یادتان باشد، اعتماد به نفس اولین گام به سوی موفقیت است! اگر سه خصلت: انتقادپذیری پوزش خواهی وشکرگزاری را در خود پرورش دهید مطمئن باشید که موفقیت به زودی در خانه تان را میزند🌷
♦️شما چند آمریکائی تو عکس پایین میبینید؟ 🔹کشوری که همه چیزش از غارت و دزدی و کاغذ سبز رنگی به اسم دلار ساخته شده و دیگر هیچ...
🌱 ارتفاعات ییلاق یال آب، گیلان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آدم های قوی از سیاره ی دیگری نیامده اند ، آن ها هم چالش خودشان را دارند ، هم محدودیت های معمولی و حتی غیر معمولی ... تفاوت اینجاست ؛ آن ها پذیرفته اند از پسِ هر چالشی  بر می آیند ، آن ها خودشان را باور کرده اند ، از چالش،و محدودیت ها ، پله ساخته اند ، نه کوه !!! آدم های قوی در کمالِ خودباوری ؛ انتخاب کرده اند قوی باشند ... قوی بودن ؛ در "مغز" اتفاق می افتد ، قوی بودن ؛ همت می خواهد !
میخوام یه دعای قشنگ کنم آمین بگین نمیگم آرزو که دور نباشه.. سحر، از زیارت حرم خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آمدید،🦋 در حوض صحن حرم امام حسن مجتبی (علیه السلام) وضو بگیرید.. و در صف نماز حرم نبوی بایستید و بگویید:✨✨✨ "دو رکعت نماز صبح اقامه میکنم به امامت امام حاضر حضرت حجه ابن الحسن المهدی(علیه السلام)"🦋
🖇 بعضی آدمها باعث میشوند که خنده شما کمی بلندتر لبخندتان کمی درخشان تر، و زندگی تان کمی بهتر شود. سعی کنید یکی از این آدمها باشید ... 👤 گراهام‌گرین
زنان خانه دار بیکار نیستند، اونا فقط انتخاب کردن محل کارشون در منزلشون باشه و این خیلی ارزشمنده. اونا ساعت کاریشون تمام وقته و حتی مرخصی هم ندارن! توقع و انتظاراتم ازشون نامحدوده! چون کارفرماشونم بخشی از قلبشونه توان نه گفتن هم ندارن! خانم های خانه دار خیلی با ارزشن، خیلییی 🌹
داستان کوتاه: روباهی از شتری پرسید: (عمق این رودخانه چه اندازه است)؟ شتر جواب داد: تا زانو. ولی وقتی روباه توی رودخانه پرید، آب از سرش هم گذشت و همین طور که دست و پا می زد به شتر گفت: (تو که گفتی تا زانو!) شتر جواب داد: بله، تا زانوی من، نه زانوی تو. هنگامی که از کسی مشورت می گیریم یا راهنمایی می خواهیم باید شرایط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگیریم. لزوما هر تجربه ای که دیگران دارند برای ما مناسب نیست.
اینا دختران ورزشکار در المپیک هستن که در حال نماز خوندن هستن. این عکس رو خبرنگارای خارجی نشرش دادن ولی در ایران خبری نیست. به نظر شما اگر اینا مثلا کشف حجاب می‌کردن هم تو ایران بایکوت خبری میشدن؟ سواله دیگه...
⚫️ پیامبر از زبان سیدالشهدا 🔴 اسطوره‌ای در افق هستی این عبارات زیبا، بخش کوچکی از ویژگی‌های رفتاری پیامبر اکرم (ص) است که از زبان حضرت سیدالشهداء (ع) توصیف شده: 👈 «دائمُ الفکر» بود؛ همیشه در تفکر بود، هرگز از فکر کردن خسته نمی‌شد؛ 👈 «مُتِواصِلُ الأحزانِ» بود؛ یعنی همواره در غمِ شیرینِ باوقاری فرو رفته بود و معلوم میشد که غم متصلی است و بخش اعظم این غم، در دل پیامبر(ص) بود؛ در حالیکه معمولاً بر لبش، لبخند جاری بود؛ اما غمِ سنگین و ریشه‌داری در دل همراه او بود. آیا غمِ ناشی از درکِ یک حقیقتِ بزرگ بود؟ غمِ مردم بود؟ 👈 «لِیسَت لَهِ راحةٌ» هرگز پیامبر را بی‌دغدغه نمی‌دیدیم، همیشه دغدغه‌ی چیزی داشت. 👈 «طَویلُ السَّکت» یعنی اهل سکوت‌های طولانی بود. 👈 «لایَتَکَلَّمُ فی غَیرِ حاجَةٍ» جز زمانی‌که لازم و مفید بود، سخن نگفت. بنای پیامبر بر سکوت بود، اِلّا وقتی‌که حرف زدن، ضرورت و فایده‌ای می‌داشت. 👈 لَیِّن و اهل مدارا بود. اما تو خالی و بی‌اراده نبود. باوقار بود، در عین حال ترسناک هم نبود. پیامبر همیشه در بین ما حُرمت و ابهّت داشت، اما هیچ‌وقت از او نمی‌ترسیدیم. 👈 نعمت هرچند اندک، نزد او بزرگ بود. بدِ هیچ‌کس و هیچ‌چیز را نمی‌گفت. هرگز برای امر دنیوی و برای منافع خود عصبانی نشد. هرگز قاه‌قاه نخندید اما همواره تبسّم بر لب داشت، ظاهر و باطنش با مردم یکی بود. در خلوت و جلوَت یک شخصیت داشت. 👈 رفتارش در جامعه با مردم چگونه بود؟ بنای پیامبر بر دوستی و جذب و وحدت و محبت و اُلفت با مردم بود، نه ایجاد نفرت. «کانَ یُؤَلِّفُهُم و لایُنَفِّرُهُم». 👈 «مَن سَألَهُ حاجَةً لَم یَرجِع إلا بِها أو بِمَیسورٍ مِنَ القَولِ» هرکس به پیامبر رجوع می‌کرد و از او چیزی و کمکی می‌خواست، محال بود که بی‌جواب و با دست خالی برگردد. پیغمبر اگر داشت، می‌داد و اگر نداشت، او را با کلماتِ زیبا بدرقه می‌کرد، از او عذر می‌خواست، به او آرامش می‌داد و به‌گونه‌ای سخن می‌گفت که از دادنِ آن چیز هم نزد آن فرد عزیزتر بود. 👈 هیچ‌کس از محضر(ص) پیامبر ناراحت بیرون نمی‌رفت، حتی دشمنانش وقتی نزد ایشان می‌رفتند و در ساحت قدس او قرار می‌گرفتند، از جلسه که بیرون می‌آمدند، نمی‌توانستند از او متنفّر باشند. 👈 «و صارَ لَهُم أباً» برای مردم پدر بود «و صارَ عِندَه سِواء» و همۀ مردم بدون استثناء در چشم او مساوی بودند. برای هیچ‌کس بی‌دلیل، احترامی بیش از بقیه یا بی‌احترامی قائل نمی‌شد. 👈 اهل «تَسوِیَةُ النَّظَرِ و الإستِماعِ بَینَ الناس» بود. یعنی حتی نگاهش بین مردم به تساوی می‌چرخید و حتی به سخنان افراد که گوش می‌داد، به‌طرز مساوی گوش می‌داد. تا این حدّ بر حقوقِ بشر تأکید و دقت داشت. 👈 مجلس پیامبر (ص) مجلس صدق، حلم، حیاء و امانت بود. در حضور او هیچ‌وقت صدا بلند نمی‌شد. در مجلسی که او حضور داشت، همه متعادل بودند؛ همه بر اساس تقوا سخن می‌گفتند و همه متواضع بودند. به بزرگ‌ترها و مُسنّ‌ترها احترام می‌گذاشتند و با کوچکترها با مهربانی برخورد می‌کردند. «وَ یُوثِرونَ ذا الحاجةَ» و نیازمندان را بر خود مقدم می‌داشتند. 👈 چهره‌ی پیامبر(ص) شاد بود، ابرو گره نمی‌کرد، مگر آنگاه که بی‌عدالتی یا منکری را میدید. 👈 «سَهِلُ الخُلق» بود؛ یعنی خیلی راحت می‌شد با او رابطه برقرار کرد. 👈 «لَیسَ بِفَظٍّ و لاغَلیظٍ» خَشِن و تندخو نبود. 👈 «و لافَحّاشٍ و لاعَیّاب» هرگز فحش بر لب او جاری نشد، عیب‌گیر نبود، عیب مردم را تعقیب نمی‌کرد. 👈 «و لامَدّاحٍ» در عین حال اهل مبالغه در تمجید از افراد هم نبود. ✍حسن رحیم‌پور ازغدی | محمد پیامبری برای همیشه (ص ۲۹-۳۴) پی‌نوشت: تمام این جملات، ترجمه و توضیح فقراتی از روایت نسبتاً طولانی‌ای است که در کتاب شریف «معانی‌الاخبار، ص۸۲» نقل شده است.
نماز با حضور قلب 🌿🌿چه کار کنم در نماز حواس من جمع باشد؟! چند نکته است؛ 🌸 نکته اول اینکه باید تمرین کنیم؛ تمرین و تمرکز ! اولاً زیاد دعا کنیم ، قبل از نماز به خدا پناه ببریم از شرّ شیطان. ذکر« لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم» بسیار موثر است، شیاطین را از ما دور می‌کند و آماده نماز می‌شویم. 🌸 دوم اینکه در همان فرصت محدودی که برای نماز می‌گذاریم یک وقت خلوت ایجاد کنیم و دو دقیقه به وقت نماز در سجاده بنشینیم و آماده شویم. 🌸 سوم ذکر رکوع و سجود را اگر فرصت داشتیم سه بار بگوییم چون حداقل سنت سه بار است یک بار فریضه است. ✅ این تجربه خیلی موفقی را نشان می‌دهد تصور کنید دارید آخرین نماز را می‌خوانید. دکتر سید محسن میرباقری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کلیپ نادر از دست ندهید! 📌 واکنش احساسی به تربت ویژه سید الشهدا 💥 شرکت حفاری به حاج قاسم توضیح میده : وقتی در حرم امام حسین علیه السلام خاک ۶ متری زیر صحن را خارج کردیم، دیدم بو و حال عجیبی داشت و روز عاشورا به رنگ سرخ در میامد ....
✨﷽✨ 🌷 حضرت امام رضا (علیه‌السلام) به یونس بن عبدالرحمن فرمودند : ✍ ای یونس ! وقتی امام تو ، از تو راضی باشد ، تو را چه باک که مردم درباره‌ی تو چه می‌گویند. ای یونس ! اگر در دست تو طلا باشد و مردم تصور کنند که کلوخ (یا سنگ و خاک) است ، آيا قضاوت مردم ، ارزش طلا را مى‌کاهد؟ عرضه داشت : خير . امام رضا (علیه السلام) فرمودند :اگر در دست تو کلوخی باشد و مردم بگويند که در دست تو طلا است ، آيا داوری مردم به آنچه که در دست توست ، قيمت می‌دهد؟ گفت : خير . فرمودند : يونس ! اگر امام عصر تو از تو راضى بود و تمام دنيا با تو بد باشد ، نبايد تأثيری در روحيه تو بگذارد ، چون قضاوت مردم ، قيمت و ارزش تو را پايين نمى‌آورد . 📚 بحار الأنوار ، ج ۲ ، ص ۶۶ . ‌‌‌‌اَلٰا بِذِكْرِٱللّٰـهِ تَطْمَئِنُّ ٱلْقُلُوبُ
هیچ کس قفل بدون کلید نمی سازد. اگر قفلی در زندگیت می بینی، شک نکن اون قفل کلیدی هم دارد. کلید خیلی از قفل های زندگی، سه چیز است: صبر، آرامش، و توکل.
همیشه خاک گلدان ڪسے باش ڪه اگر ساقه اش به ابرها رسید فراموش نڪند ریشه اش ڪجا بوده است... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺