eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
35.6هزار ویدیو
123 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
با اجازه مادر سادات رخت عزای پسرش را نه از جان بلکه از تن در می‌آوریم و می‌گوییم ای حسین جان داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند ... عزاداری هایتان قبول حلولِ ماهِ ربیع الاول ماهِ شادی و شادمانیِ اهل بيت (ع) را تبریک عرض می‌نماییم . 🥰💞 برای سلامتی امام زمان عج و نائبش صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏳ای عزاداران عزاداری قبول گریه ها کردیم بر آل رسول(ص) 🏳با محرم با صفر کردیم وداع تهنیت گوییم به زهرای بتول(س) 🌸 حلول ماه ربیع الأول مبارک🌸‌‌‎
🏳ای عزاداران عزاداری قبول گریه ها کردیم بر آل رسول(ص) 🏳با محرم با صفر کردیم وداع تهنیت گوییم به زهرای بتول(س) برای سلامتی امام زمان عج و نائبش صلوات حیدری
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 360 *** کلافه در سالن قدم می‌زنم. گیر کرده‌ایم. رسیده‌ایم به ارتباط م
سلام دوستان بزرگوار مهدوی ماه ربیع الاول بر شما مبارک باد پارت ۳۶۱ الی ۳۸۰ تقدیم حضور پر مهرتون
کانال 📚داستان یا پند📚
سلام دوستان بزرگوار مهدوی ماه ربیع الاول بر شما مبارک باد پارت ۳۶۱ الی ۳۸۰ تقدیم حضور پر مهرتون
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 361 و از همه مهم‌تر، فایل‌هایی با حجم بالا اما فرمت‌های عجیب و ناشناس که نمی‌توانیم بازشان کنیم و بفهمیم چه هستند؛ به تشخیص محسن، رمز شده‌اند. مسعود سریع و ناگهانی در اتاق را باز می‌کند و می‌آید داخل سالن. کلا رشته افکارم پاره پوره شد رفت با این حرکتش. با حرص نفسم را بیرون می‌دهم و مسعود منتظر نمی‌شود از او توضیح بخواهم: - نتیجه استعلام برون‌مرزی اومد. صالح زمانی که انگلیس بوده، با هیچ سازمان و فرد مشکوکی رابطه نداشته. توی یه شرکت لوازم الکترونیکی کار می‌کرده که طبق تحقیقات ما پاکه. اهل شرکت توی هیچ مراسم و همایشی هم نبوده. حتی با ایرانی‌های اونجا هم رابطه نداشته. کلا سرش توی لاک خودشه. - خب؟ مسعود در تراس را باز می‌کند و باد پاییزی را راه می‌دهد به اتاق. بوی پاییز می‌آید. از جیبش، یک پاکت سیگار بیرون می‌کشد و از جیب دیگرش فندک. به روی خودم نمی‌آورم که از این کارش بی‌نهایت متعجبم. ندیده بودم کسی از همکارهایمان اهل سیگار کشیدن باشد. مسعود هم خدا را شکر، اصلا به من نگاه نمی‌کند که بفهمد تعجب کرده‌ام. سیگار را می‌گذارد میان لب‌های تیره‌اش و خیلی عادی، فندک می‌گیرد زیرش. نوک سیگار که سرخ می‌شود و دود از دهانش بیرون می‌زند، سیگار را با دو انگشتش برمی‌دارد و می‌گوید: - همین پسرش احسان، اونجا پاش به یه مسجد باز می‌شه. این مسجد، یه مسجد شیعی بوده اما با گرایش‌های افراطی. اسمش هم دقیقاً محسن شهید بود. احسان و برادر کوچیکش هم می‌شن پای ثابت این مسجد. خیلی رفت و آمد داشته اونجا. از اون به بعد هم، یکی دوبار صالح میره مسجد. کام دیگری از سیگارش می‌گیرد. دوباره سر سیگار سرخ می‌شود نگران ریختن خاکستر سیگار روی زمین هستم؛ اما خاکستر را لب تراس خالی می‌کند. می‌گویم: - فکر می‌کنی از اونجا شروع شده؟ - جای دیگه‌ای نیست که بشه به این قضایا ربطش داد. ✍🏻 فاطمه شکیبا ... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺،