کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 377 این سکوت جواد البته، فقط دو سه دقیقه طول میکشد فقط و بعد از آن، د
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 378
جواد بلند میخندد:
- به من چه؟ خودت گفتی اسمتو عوض میکنی میذاری اوباما!
محسن صدای حرصآلودش را پایینتر میآورد تا مثلا به گوش من نرسد:
- من یه چیزی گفتم، تو چرا جدی میگیری؟
- اِ! توی کار ما همهچی جدیه!
دیگر به کلکل کردنشان گوش نمیدهم و به اتاقم میروم برای نماز.
سرم درد گرفته است و میدانم از سوز پاییزی نیست. خستهام و تصادف صالح، خستهترم کرده.
بعد از نماز، نقاشی سلما را از جیب اورکتم در میآورم و نگاهش میکنم. دوباره صدای کودکانه سلما که گفت «بابا» را در سرم میشنوم و لبخند غریبی روی لبم مینشیند.
دختربچهها همینطورند؛ همهجای دنیا. که مثل نسیم خنک تابستانی هستند؛ وسط گرما و خستگی میآیند و روحت را نوازش میکنند.
خوش به حال دختردارها.
نقاشی سلما را روی میزم کنار تخت میگذارم تا یادم بماند آن را به دیوار اتاق بچسبانم.
میخواهم جلوی چشمم باشد که هربار مثل الان خسته بودم، با دیدنش روحم تازه شود و بتوانم لبخند بزنم.
شاید اگر دختر داشتم، همه اتاقم و میز کارم پر از نقاشی میشد؛ رنگیِ رنگی.
محسن فیلمها را فرستاده روی سیستم خودم. پشت میز مینشینم و در سکوت، فیلم را با سرعت آهسته پخش میکنم.
تسبیحم را از سر سجاده برداشتهام و دانههای تسبیح را یکی یکی با ذکر صلوات، از زیر انگشتانم رد میکنم.
نمیدانم این صلواتها برای سلامتی صالح ست یا برای این که مطمئن بشوم تصادف عمدی نبوده؛ شاید هم برای هردو.
با این که همه فیلمها با بالاترین کیفیت ضبط و ارسال شدهاند، اما هرچه جلو و عقب میزنم نمیتوانم پلاک موتور را بخوانم.
فیلم را نگه میدارم و روی پلاکش زوم میکنم. مخدوش و گِلی ست و نمیشود خواندش.
طبیعی نیست.
سرِ دردناکم نبض میزند و ماری که درون سینهام بود دوباره زبان دوشاخهاش را نشانم میدهد.
گلویم تلخ میشود. عکس پلاک را میگیرم و برای محسن میفرستم. تلفن را برمیدارم و شماره داخلی محسن را میگیرم:
- محسن جان، ببین با پردازشگر تصویر میتونی پلاک رو بخونی؟
✍🏻 فاطمه شکیبا
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺،
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 378 جواد بلند میخندد: - به من چه؟ خودت گفتی اسمتو عوض میکنی میذاری
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 379
تلفن را برمیدارم و شماره داخلی محسن را میگیرم:
- محسن جان، ببین با پردازشگر تصویر میتونی پلاک رو بخونی؟
- خیلی تلاش کردم آقا، ولی نشد. نمیدونم چرا انقدر مخدوشه. بازم تلاشمو میکنم.
- دستت درد نکنه.
و قطع میکنم. دوباره دیدن فیلمها را از سر میگیرم؛ این بار برای دیدن رفتار خود موتورسوار.
صالح با آرامش از ماشینش پیاده میشود. خیابان انقدر عریض هست که خیالش کم و بیش از ماشینهای عبوری راحت باشد.
موتورسوار دارد نزدیک میشود به صالح؛ اما علت این که انقدر به حاشیه خیابان نزدیک است را نمیفهمم.
میتوانست از وسط خیابان رد شود. چندان شلوغ نبود خیابان.
سرعتش به عنوان یک موتورسیکلت که در یک خیابان وسط شهر تهران حرکت میکند، بیش از حد زیاد است و نزدیکی غیرطبیعیاش به حاشیه خیابان، مشکوک و عجیب.
شاید فکر کنید من بیش از حد به همه چیز مشکوکم؛ اما در شغل من، باید به خودت هم شک کنی چه رسد به یک موتورسوار ناشناس.
چندبار فیلم را جلو و عقب میزنم تا مطمئن شوم این که حس میکنم موتوسوار کمی به راست متمایل شده برای زدن به صالح، حاصل توهم توطئه نیست.
نه نیست. واقعا این اتفاق افتاده. واقعا خواسته بزند به صالح و بعد هم، فقط یک لحظه کوتاه متوقف شده.
نه برای این که خودش بخواهد؛ برای این که به طور طبیعی برخوردش با صالح، سرعتش کم شده است.
بعد هم با یک نگاه کوتاه به پشت سرش، سریع گازش را میگیرد و میرود.
چهرهاش پیدا نیست؛ اما از حالاتش میشود حدس زد از این اتفاق چندان نترسیده. حالتش بیشتر شبیه آدمی ست که کارش را انجام داده و میخواهد برود؛ نه آدمی که بخواهد فرار کند.
سریع از میان مردم و ماشینها لایی میکشد تا از تصویر دوربین اول خارج شود. فیلم دوربین بعدی را پخش میکنم؛ خیابان بعدی. پیاده نمیشود.
انقدر خیابان به خیابان میرود و من انقدر از فیلمی به فیلم بعدی میروم که دوربینها گمش میکنند.
انقدر حرفهای و تمیز خودش را گم و گور کرد که میتوانم قسم بخورم جای دوربینها و نقطه کورشان را از قبل میدانست.
✍🏻 فاطمه شکیبا
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺،
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 📚رمان خط قرمز🖍 قسمت 379 تلفن را برمیدارم و شماره داخلی محسن را میگیرم: - محسن جان، ببین
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
📚رمان خط قرمز🖍
قسمت 380
از سر شب تا نزدیک دوی نیمه شب، بدون هیچ استراحتی بارها فیلمها را میبینم. هزاران بار عقب و جلو میکنم.
دیگر حفظ شدهام ثانیه به ثانیهاش را و حالم از هرچی موتور و دوربین مداربسته و خیابان است بهم میخورد.
فایده ندارد؛ این یارو جای دوربینها را میدانسته وگرنه ممکن نیست انقدر خوششانس باشد.
میدانم پلیس هم دارد دنبال راننده ضارب میگردد و در این باره تحقیق خواهد کرد؛ اما احتمالاً به همین نتیجه من خواهد رسید. باید منتظر بمانم ببینم گزارش پلیس و نظر کارشناس آنها چیست.
زدن صالح وقتی از دید آنها همه چیز عادی ست، هیچ دلیلی ندارد جز این که فهمیده باشند ما میخواهیم بیاییم جلبش کنیم.
مار سیاه درون سینهام، دور ریههایم چنبره میزند و نفسم تنگ میشود. انگار میخواهد فشارم بدهد و بگوید دیدی گفتم؟
اعصابم از دستش خرد میشود و در دل، سرش داد میزنم که:
- فهمیدم. باشه! دست از سرم بردار!
دست بردار نیست. تکتک اعضای تیم را به دادگاهی در قلبم میکشاند و با زبان دوشاخهاش بو میکشد تا بفهمد کدام یکی نفوذی ست.
دوباره داد میزنم:
- نفوذی بودن اتهام بزرگیه! حواست هست؟
هست. حواسم هست که چقدر این اتفاق سنگین است و برای همهمان گران تمام میشود.
همیشه وقتی همهچیز عالی به نظر میرسد، یک نفوذی گند میزند به همهچیز و مثل یک موریانه، بیصدا خانهخرابت میکند.
یک طوری که باید بجای پیگیری تروریستها و جاسوسها، کمر همت ببندی برای گرفتن آن نفوذی که از همهشان بدتر است.
سرِ سنگین و پردردم را میگذارم روی میز. چشمانم تیر میکشند و اشک میریزند از نگاه طولانی به صفحه نمایش. میبندمشان بلکه آرام بگیرند.
به حاج حسین فکر میکنم و پرونده سال هشتاد و هشتش. به ترفندهایی که زد برای پیدا کردن نفوذی
به این که خودش تنهایی ایستاد پای حل کردن این معادله چندمجهولی و اصلا نمیتوانست به ما حرفی بزند و اعتماد کند.
وقتی پای نفوذی میآید وسط، تنها میشوی چون نمیتوانی به کسی اعتماد کنی.
حالا من تنها شدهام؛ آن هم بین آدمهایی که اصلا نمیشناسمشان...
✍🏻 فاطمه شکیبا
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺،
سلام دوستان بزرگوار مهدوی
📚🎧صوتی
#دیداربه_وقت_سهله بر حسب واقعیت هست.
بسیار زیبا👌🏻
▪️مسجد مقدس سهله، خانه و قدمگاه امام عصر علیهالسلام است. چه بسیار بودهاند کسانی که در این مکان مبارک، سعادت دیدار یار را پیدا کردهاند.💫
«دیدار به وقت سهله» شرح یکی از آن دیدارهای نورانی بر اساس کتاب شریف عبقریالحسان است.✨
👈 شنیدن این داستان صوتی دنبالهدار به همه عاشقان امام عصر علیهالسلام خصوصا مسافران عتبات توصیه میشود.
این کانال متعلق به خودتون است لطفاً با لینک ارسال کنید. محبت میکنید
برای سلامتی امام زمان عج و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
May 11
4_5899838429524399867.mp3
6.72M
🔸دیدار به وقت سهله
🎧 قسمت اول : دردسر عاشقی
ماجرای تشرف جوانی عاشق به محضر امام عصر علیهالسلام در مسجد مقدس سهله و سرنوشت عجیب حاجتهای او
📚العبقریالحسان، ج۲، ص۴۸۴.
📚داستان_تشرف
💠دیدار_به_وقت_سهله
👌🏻سهله_خانه_امام_زمان علیهالسلام
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5904342029151770246.mp3
9.59M
🔸دیدار به وقت سهله
🎧 قسمت دوم: آسمان هشتم
ماجرای تشرف جوانی عاشق به محضر امام عصر علیهالسلام در مسجد مقدس سهله و سرنوشت عجیب حاجتهای او
📚العبقریالحسان، ج۲، ص۴۸۴.
📚داستان_تشرف
💠دیدار_به_وقت_سهله
👌🏻سهله_خانه_امام_زمان علیهالسلام
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5904342029151770247.mp3
12.94M
🔸دیدار به وقت سهله
🎧 قسمت سوم: شهد وصال
ماجرای تشرف جوانی عاشق به محضر امام عصر علیهالسلام در مسجد مقدس سهله و سرنوشت عجیب حاجتهای او
📚العبقریالحسان، ج۲، ص۴۸۴.
📚العبقریالحسان، ج۲، ص۴۸۴.
📚داستان_تشرف
💠دیدار_به_وقت_سهله
👌🏻سهله_خانه_امام_زمان علیهالسلام
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5909154114805175289.mp3
9.25M
🔸دیدار به وقت سهله
🎧 قسمت چهارم: عهدی دوباره
ماجرای تشرف جوانی عاشق به محضر امام عصر علیهالسلام در مسجد مقدس سهله و سرنوشت عجیب حاجتهای او
📚العبقریالحسان، ج۲، ص۴۸۴.
📚داستان_تشرف
💠دیدار_به_وقت_سهله
👌🏻سهله_خانه_امام_زمان علیهالسلام
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5909154114805175290.mp3
9.72M
🔸دیدار به وقت سهله
🎧 قسمت پنجم: در آغوشِ سهله
🔸دیدار به وقت سهله
ماجرای تشرف جوانی عاشق به محضر امام عصر علیهالسلام در مسجد مقدس سهله و سرنوشت عجیب حاجتهای او
📚العبقریالحسان، ج۲، ص۴۸۴.
📚داستان_تشرف
💠دیدار_به_وقت_سهله
👌🏻سهله_خانه_امام_زمان علیهالسلام
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5915919272411927252.mp3
10.94M
🔸دیدار به وقت سهله
🎧 قسمت ششم: دیدار به وقت سهله
🔸دیدار به وقت سهله
ماجرای تشرف جوانی عاشق به محضر امام عصر علیهالسلام در مسجد مقدس سهله و سرنوشت عجیب حاجتهای او
📚العبقریالحسان، ج۲، ص۴۸۴.
📚داستان_تشرف
💠دیدار_به_وقت_سهله
👌🏻سهله_خانه_امام_زمان علیهالسلام
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5915919272411927253.mp3
10.2M
🔸دیدار به وقت سهله
ماجرای تشرف جوانی عاشق به محضر امام عصر علیهالسلام در مسجد مقدس سهله و سرنوشت عجیب حاجتهای او
🎧 قسمت هفتم: مهربانِ سهله
📚العبقریالحسان، ج۲، ص۴۸۴.
📚داستان_تشرف
💠دیدار_به_وقت_سهله
👌🏻سهله_خانه_امام_زمان علیهالسلام
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺