کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 📚رمان سرباز ✍قسمت ۶۳ میخواست بره که افشین گفت: _تو مرام شما بخشیدن چطوریه؟ باکسی ک
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
📚رمان سرباز
✍قسمت ۶۴
یه روز وقتی افشین خونه نبود،
پیش پدربزرگ،صاحبخانه افشین،رفت و سوالات زیادی پرسید.پدربزرگ که هم فاطمه رو شناخته بود و هم متوجه قضیه شده بود،خیلی دقیق و بامهربانی به سوالهاش جواب میداد.
بالاخره بعد از چهار ماه تحقیقات،
به نتیجه رسید.افشین واقعا سعی میکرد آدم خوبی باشه و فاطمه هم مطمئن شده بود.اگه خانواده ش راضی میشدن، جوابش مثبت بود.
اون مدتی که فاطمه تحقیق میکرد، افشین چندبار به فروشگاه حاج محمود رفت.ولی هر بار حاج محمود عصبانی میشد و بیرونش میکرد.اما افشین ناامید نمیشد و بازهم میرفت.
حاج محمود تا چشمش به افشین افتاد، اخم کرد و گفت:
_چند وقت از دستت راحت بودیم.دوباره مزاحمت هات شروع شد.
ناراحت و شرمنده سرشو انداخت پایین و گفت:
_آقای نادری،من واقعا قصد مزاحمت ندارم....
-ولی عملا داری اینکارو میکنی.
-شما بفرمایید من چکار کنم تا منو ببخشید؟
-برو.دیگه هم اطراف من و خانواده م پیدات نشه.اون وقت میبخشمت.
-آقای نادری،شما که میدونید من نمیتونم...
-دور و بر تو که دخترهای جور واجور زیاد هست.برو سراغ یکی دیگه.
-ولی من فقط به دختر شما...
حاج محمود عصبانی وسط حرفش پرید و بلند گفت:
_برو.
افشین دیگه چیزی نگفت و رفت.از مغازه رفتن های افشین به فاطمه هیچی نمیگفت.
فاطمه عملا از دانشگاه فارغ التحصیل شد.دوره کارآموزی هم تمام شده بود و بخش نوزادان بیمارستان مشغول به کار شد.
موقع شام حاج محمود به فاطمه گفت:
_خانواده مظفری،همسایه سر کوچه برای پسرشون از تو خاستگاری کردن.نظرت چیه؟
فاطمه یه کم سکوت کرد،بعد گفت:باباجونم،من فعلا نمیخوام ازدواج کنم.
-چرا؟!
-..خب....من تازه رفتم سرکار.میخوام روی کارم تمرکز کنم.
زهره خانوم گفت:
_قبلا صبح تا شب کار میکردی ولی گفتی خاستگار بیاد!
امیررضا گفت:
_گفتی نباید کار خیر رو به فردا انداخت..
زهره خانوم گفت:
_حالا چیشده میگی فعلا نه؟!
فاطمه نمیدونست چی بگه.ساکت بود.
حاج محمود گفت:
_فاطمه به من نگاه کن.
سرشو بالا آورد و به پدرش نگاه کرد.حاج محمود گفت:
_اون پسره اومد سراغت؟
امیررضا عصبانی به فاطمه نگاه کرد.
فاطمه گفت:
-بله.
-تو چی گفتی بهش؟
-گفتم هرچی پدرم بگن.
همه سکوت کردن.فاطمه بلند شد،بره اتاقش که....
✍🏻 بانو «مهدی یارمنتظرقائم»
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🦋🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 📚رمان سرباز ✍قسمت ۶۴ یه روز وقتی افشین خونه نبود، پیش پدربزرگ،صاحبخانه افشین،رفت و
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
📚رمان سرباز
✍قسمت ۶۵
فاطمه بلند شد،بره اتاقش که حاج محمود عصبانی گفت:
_چرا صراحتا بهش نگفتی نه؟
-باباجونم!وقتی کسی رو خوب نمیشناسم بگم نه؟!!
-نمیشناسیش؟!!
-بابا،من از خودتون یاد گرفتم که چطوری آدم ها رو بشناسم..شما هم میدونید که آقای مشرقی تغییر کرده.
امیررضا بلند گفت:
_آقای مشرقی؟!!!
حاج محمود هم منتظر جواب بود.
-بابا،من احترام گذاشتن به آدما رو هم از شما یاد گرفتم.
امیررضا دوباره بلند گفت:
_آدم؟!!!
-باباجونم،همیشه نظر من بعد از نظر شما مهمه،تا شما اجازه ندید،تا شما موافقت نکنید،تا شما راضی نباشید،من با هیچکس ازدواج نمیکنم،هیچکس...با اجازه.
به اتاقش رفت.حاج محمود به زهره خانوم گفت
_به خانواده مظفری جواب رد بده.
چند روز بعد،
افشین رفت مغازه حاج محمود.حاج محمود بااخم ساکت نگاهش میکرد. افشین یه کم صحبت کرد،بعدخداحافظی کرد و رفت.زیر نگاه سنگین حاج محمود حتی نمیتونست نفس بکشه.
دیگه نمیدونست چکار کنه.
روز بعد پیش حاج آقا موسوی رفت.حاج آقا وقتی افشین رو دید،رفت سمتش و گفت:
_سلام داداش جان،از این طرفا؟!!
-سلام حاج آقا..بازم زحمت دارم.
-خیره ان شاءالله.بیا بشین.
باهم روی صندلی نشستن.
-خب افشین جان درخدمتم.
-راستش..میخوام اگه براتون زحمتی نیست،یه لطفی بهم بکنید.
-چکار کنم افشین جان؟ راحت بگو.
-میشه لطف کنید..با..آقای نادری صحبت کنید؟... من چندبار رفتم باهاشون صحبت کردم ولی ایشون اصلا باورم نمیکنن.البته حق دارن..حتی حس میکنم هربار میرم بدتر میشه.فکر میکنن من قصد مزاحمت دارم.
حاج آقا یه کم سکوت کرد.بعد گفت:
_نه به اون بی نمکی،نه به این شوری...نه به قبلا که میگفتی نریم خاستگاری،نه به الان که چندبار تنها رفتی.
-اون موقع فقط من و شما میدونستیم. بااینکه برام خیلی سخت بود ولی سعی میکردم بهش فکر نکنم.اما وقتی همه فهمیدن دیگه میخوام تا تهش برم.هرچی بشه بدتر از الانم نیست.
حاج آقا چند دقیقه ای مکث کرد.به افشین نگاه کرد و گفت:
_اجازه بده ببینم چطوری میتونم بهت کمک کنم.
افشین دیگه چیزی نگفت ولی تو دلش گفت خدایا،تو هرچی بخوای همون میشه.خودت کمکم کن.
حاج آقا میخواست بدونه نظر فاطمه بعد از تحقیقاتش چی هست.نمیخواست افشین بعد از تلاش زیاد،نه بشنوه.اون موقع براش سخت تر میشد.
دو روز بعد فاطمه به خواست حاج آقا به
مؤسسه رفت.
-خانم نادری،شما درمورد افشین به نتیجه رسیدید؟
-بله.
-خب نظرتون چیه؟
✍🏻 بانو «مهدی یارمنتظرقائم»
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🦋🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 📚رمان سرباز ✍قسمت ۶۵ فاطمه بلند شد،بره اتاقش که حاج محمود عصبانی گفت: _چرا صراحتا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
📚رمان سرباز
✍قسمت ۶۶
-خب نظرتون چیه؟
سرشو انداخت پایین و با شرمندگی گفت:
_...اگه خانواده م راضی باشن...منم موافقم.
حاج آقا نفس راحتی کشید.
-شما میتونید راحت خانواده تونو راضی کنید.
-من نمیخوام مقابل خانواده م بایستم. خود آقای مشرقی باید راضی شون کنن..اگه پدرم نظر منو بپرسن،نظرمو میگم ولی اینکه اول خودم ورود کنم، اینکارو نمیکنم..آقای مشرقی باید خودشونو به خانواده م ثابت کنن.
_افشین تا حالا چندین بار با حاج نادری صحبت کرده ولی بی فایده بوده..ازم خواست من باهاشون صحبت کنم.نظر شما چیه؟
-شما تا الان هم خیلی لطف کردید.اگه نخواید بیشتر درگیر بشید هم حق دارید.اما اگه صلاح میدونید،اگه باعث بی حرمتی و کدورت نمیشه،لطفا اینکارو انجام بدید.
-بهش فکر میکنم.
حاج آقا بعد از دو روز فکر کردن،
به مغازه حاج محمود رفت.حاج محمود وقتی حاج آقا رو دید،متوجه شد برای چی اومده.ولی بخاطر احترام چیزی نگفت.حاج آقا بعد احوالپرسی سر صحبت رو باز کرد.
از خوبی های افشین گفت.
مثال هایی که توبه ش واقعی بوده،از اخلاق و منشش گفت.حاج محمود رو قانع کرد که بیشتر درموردش تحقیق کنه.بهش گفت پیش آقای معتمد کار میکنه و آدرس خونه ش و خونه پدرش هم به حاج محمود داد.
حاج محمود چند روز با خودش فکر کرد.بالاخره به این نتیجه رسید که بیشتر درمورد افشین تحقیق کنه.
فاطمه بعد از ساعت کاری،
از سالن انتظار بیمارستان رد میشد که بره خونه.یکی صداش کرد.
-خانم نادری.
گذرا نگاهش کرد....
✍🏻 بانو «مهدی یارمنتظرقائم»
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🦋🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 📚رمان سرباز ✍قسمت ۶۶ -خب نظرتون چیه؟ سرشو انداخت پایین و با شرمندگی گفت: _...اگه
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
📚رمان سرباز
✍قسمت ۶۷
گذرا نگاهش کرد.
پسر جوان سر به زیر و مؤدبی به نظر میومد.به رو به روش نگاه کرد و گفت:
_بفرمایید.
-سلام ... پویان سلطانی هستم.
فاطمه داشت از تعجب شاخ درمیاورد.هم از اینکه پویان برگشته،هم اینکه این همه تغییر کرده.از تغییراتش خوشحال شد.
-سلام..برادر قدیمی..حال شما؟ خوبید؟
پویان از اینکه فاطمه هنوزم اونو برادر خودش میدونه لبخندی زد.
-خوبم،خداروشکر..شما خوبین؟
-خداروشکر.ممنون..هنوز هم باورم نمیشه، شما که گفته بودید دیگه برنمیگردید؟!!
-بله،ولی اتفاقاتی افتاد که برگشتم.
به صندلی ها اشاره کرد و گفت:
_اگه وقت دارید..چند دقیقه ای مزاحم بشم.
فاطمه به پویان نگاهی کرد.
هنوز سر به زیر بود و به فاطمه نگاه نمیکرد.
با تعلل قبول کرد.
با فاصله روی صندلی نشستن.فاطمه بدون اینکه به پویان نگاه کنه،گفت:
_قبلا هم آدم خوبی بودید ولی الان خیلی تغییر کردید!
-اون موقع که خوب نبودم،شما به من لطف داشتید.الان هم دارم سعی میکنم خوب باشم.
-ان شاءالله موفق باشید.با من امری داشتید؟
-یه سوالی دارم ازتون...
-بفرمایید
-شما ...چند سال پیش ...یه دوست صمیمی داشتید ...
-هنوز هم دارم.
پویان با مکث پرسید.
- ازدواج کردن؟
-نه.
نفس راحتی کشید.فاطمه خنده ش گرفت.خنده شو جمع کرد و گفت:
_ولی بهتره زودتر اقدام کنید.
-چرا؟!
-چون یه خاستگار سمج داره که خانواده ش هم موافقن.مریم هم تا حالا مقاومت کرده که قبول نکرده.
-ولی..آخه من فعلا شرایط شو ندارم.
-چه شرایطی؟
-جریانش مفصله...من تک فرزند بودم.پدر و مادرم خیلی به من وابسته بودن.اگه مجبور نبودم اصلا نمیرفتم ..پدرم هرچی داشت،فروخت و رفتیم.مدتی بعد از اقامت ما،مادرم به شدت بیمار شد.آخر هم بعد یک سال از دنیا رفت...پدرم هم بخاطر علاقه زیادی که به مادرم داشت، خیلی بهم ریخت.چند ماه بعد تصادف شدیدی کرد که همون موقع فوت شد.. من دیگه دلیلی برای اونجا موندن نداشتم. مدتی طول کشید تا تونستم برگردم.اینجا هم فامیل زیادی ندارم.خونه ای گرفتم و تنها زندگی میکنم..الان هم تو همین بیمارستان کار میکنم،تو بخش اداری.
-بخاطر پدر و مادرتون متأسفم.خدا رحمتشون کنه..من هنوز هم خیلی دوست دارم لطف سابق تون رو جبران کنم..برادر من که راضی نمیشه ازدواج کنه.هرکاری برای امیررضا نکردم،با کمال میل برای شما انجام میدم.
-لطف دارید،متشکرم
-من با مریم و خانواده ش صحبت میکنم، ببینم نظرشون چیه،بعد به شما اطلاع میدم..
مکثی کرد و گفت:
_شما هم اون موقع ها یه دوست صمیمی داشتین.
-افشین مشرقی؟!!! اذیت تون کرد؟
-تمام هشدارهایی که داده بودید،درست بود.
پویان خیلی ناراحت شد.با شرمندگی گفت:
_هنوزم مزاحمتون میشه؟
-الان دیگه نه.
با خودش گفت پس به چیزی که میخواسته،رسیده.وگرنه بیخیال نمیشد.
فاطمه گفت:
_ازشون خبری ندارید؟
-نه.من سه ماهه برگشتم.دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم.خونه شو فروخته، هیچکدوم از دوستان سابقم ازش خبر ندارن.
-پس میخواید ببینیدش؟
-الان که فهمیدم اذیت تون کرده،دیگه نه.
بعد چند ثانیه با تعجب گفت:
-مگه شما ازش خبر دارین؟!!
-برید سراغش.دیدنش ضرر نداره. مخصوصا که شما مثل برادر بودید... دیدن حاج آقا موسوی رفتید؟
-بله.بابت آشنا کردن من با حاج آقا واقعا ازتون ممنونم.
-وظیفه بود..از حاج آقا سراغ آقای مشرقی رو بگیرید.ایشون میتونن کمک تون کنن.
پویان خیلی تعجب کرد.
به کاغذ تو دستش نگاهی کرد....
✍🏻 بانو «مهدی یارمنتظرقائم»
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🦋🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 📚رمان سرباز ✍قسمت ۶۷ گذرا نگاهش کرد. پسر جوان سر به زیر و مؤدبی به نظر میومد.به رو
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
📚رمان سرباز
✍قسمت ۶۸
به کاغذ تو دستش نگاهی کرد،
بعد به خونه ای که جلوش ایستاده بود. خونه خوبی بود ولی باورش نمیشد افشین تو همچین خونه ای زندگی کنه. زنگ زد.
کسی جواب نداد.پدربزرگ از پشت سرش گفت:
_جوان،با کی کار داری؟
-سلام.با آقای مشرقی ...اینجا زندگی میکنن؟!!
-سلام پسرم.آره ولی هنوز نیومده.چند دقیقه دیگه میاد.
با کلید درو باز کرد و گفت:
-میخوای بیا تو حیاط منتظرش باش.
پویان خیلی تعجب کرد.
افشین هیچ وقت حوصله همچین آدمهایی رو نداشت.تو حیاط نشسته بود و به باغچه و درخت ها و گلدان ها نگاه میکرد.با خودش گفت چه پیرمرد خوش سلیقه ای.پدربزرگ با سینی چایی آمد. پویان بلند شد،سینی رو گرفت و باهم روی تخت نشستن.
-چه حیاط قشنگی دارین؟
-همش کار افشینه.
پویان خیلی بیشتر تعجب کرد.افشین حوصله اینکارها رو نداشت.باهم صحبت میکردن که در باز شد و افشین وارد حیاط شد.
پویان وقتی افشین رو دید خیلی خیلی بیشتر تعجب کرد.افشین نزدیک رفت و با پدربزرگ احوالپرسی کرد.به پویان نگاهی کرد و رسمی سلام کرد ولی نشناختش.از اینکه اونطوری خیره نگاهش میکرد، تعجب کرد.به پدربزرگ گفت:
_معرفی نمیکنید؟
-بابا جان،شما باید معرفی کنی.ظاهرا خیلی وقته همدیگه رو ندیدید.
افشین هم به پویان خیره شد.
پویان نشسته بود.از تعجب حتی نتونسته بود،بایسته.افشین یه کم خم شد.صورتش رو نزدیکتر برد.با تعجب گفت:
_تو پویان هستی؟!! خودتی؟!!
-آره خودمم،تو چی؟!! خودتی؟!!
-میبینی که،خودم نیستم.
پویان رو بلند کرد و محکم بغلش کرد.گفت:
_دلم خیلی برات تنگ شده بود.
پدربزرگ رفته بود تو خونه ش.
پویان هنوز هم باورش نشده بود،افشین باشه.ازش جدا شد و جدی نگاهش میکرد.بخاطر نگاه مهربان و متواضع افشین نمیتونست باور کنه خودش باشه.
-جان پویان،تو واقعا افشین هستی؟!!
افشین لبخند زد.پویان بیشتر گیج شد.
-افشین خیلی بداخلاق و مغرور بود!!
-پویان جان.دنبال شباهت بین این افشین و اون افشین نگرد.از اون افشین هیچی نمونده.
-عاشق شدی؟!!!! .... فاطمه نادری؟؟!!!!
-پس خواهرتو دیدی.
-خیلی نامردی،چه بلایی سرش آوردی؟
-به نظرت کسی که بلایی سرش اومده اونه یا من؟
-هر بلایی سرت بیاد حقته.
افشین تو دلش گفت.....
✍🏻 بانو «مهدی یارمنتظرقائم»
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🦋🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 📚رمان سرباز ✍قسمت ۶۸ به کاغذ تو دستش نگاهی کرد، بعد به خونه ای که جلوش ایستاده بود
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
📚رمان سرباز
✍قسمت ۶۹
افشین تو دلش گفت آره،حقمه.این بار پویان،افشین رو بغل کرد.باهم تو خونه رفتن.پویان متعجب به اطرافش نگاه میکرد.
-واقعا اینجا زندگی میکنی؟!!
-آره.
-چرا خونه تو فروختی؟
-چون حلال نبود.
پویان با لبخند نگاهش کرد.افشین هم لبخند زد.
-افشین،هنوزم باورم نمیشه خودت باشی...نماز هم میخونی؟!!
افشین خندید و با اشاره سر گفت آره.
-خواهرمو دست کم گرفته بودم....حالا خاستگاری هم رفتی؟
تمام شب صحبت کردن.
پویان از پدر و مادرش گفت.افشین خیلی ناراحت شد.پدر و مادر پویان رو از پدر و مادر خودش بیشتر دوست داشت.
یک ساعت به اذان صبح بود.
هنوز مشغول صحبت بودن که صدای آلارم گوشی افشین اومد.پویان و افشین با لبخند به هم نگاه کردن.یک دقیقه نگذشت که صدای آلارم گوشی پویان بلند شد.هردو بلند خندیدن..
وضو گرفتن و نمازشب خوندن.
برای نماز صبح به مسجد رفتن.همیشه افشین تنها میرفت ولی حالا با پویان میرفتن.
روز بعد فاطمه به دیدن مریم رفت.
بعد از احوالپرسی با مادر و خواهر مریم،به اتاق رفتن.فاطمه گفت:
_تو منتظر کسی هستی که بیاد خاستگاریت؟
-مامانم بهت گفته منو راضی کنی؟
-نه،خاله چیزی نگفته.
مریم باتعجب گفت:
-بابا گفته؟!!
-نه،میگم برات ولی اول جواب مو بده.
-نه.منتظر کسی نیستم.
-پویان سلطانی یادته؟ تو دانشگاه یه کلاس باهم داشتیم.
-همونی که پیش افشین مشرقی ازت دفاع کرد دیگه،آره..خب؟
-به نظرت چطور آدمی بود؟
-نمیدونم،اگه نرفته بود خارج میگفتم احتمالا ازت خاستگاری کرده.
-از من؟!!
-آره.معلوم بود ازت خوشش اومده بود.
فاطمه با تعجب به مریم نگاه میکرد.مریم گفت:
_چیه؟ مگه دروغ میگم؟ تو هم ازش بدت نمیومد.
-نه،اینجوری نیست.اون عاشق تو شده بود.
-من؟؟...پس چرا همش میومد پیش تو و با تو حرف میزد؟
-چون میخواست برای همیشه از ایران بره،نمیخواست تو از علاقه ش چیزی بفهمی.
-حالا برای چی الان اینارو میگی؟
-پویان سلطانی برگشته.
-خب که چی؟
-گوش نمیدی ها.میگم عاشقت شده بوده.الان بخاطر تو برگشته.
-برو بابا..منو سرکار گذاشتی.
-نه به جان خودت،راست میگم.
-خودشو دیدی؟!!
-بله.
-خودش بهت گفته بخاطر من برگشته؟!!
-به این صراحت که نگفت..حتما که نباید همه چیز رو به زبان بیاره.
-حالا چرا به تو گفته؟!!
-مریم،خیلی تغییر کرده.خیلی با حجب و حیاست.روش نشد بیاد سراغ خودت. البته مطمئن هم نبود که مجرد باشی. اولین سوالی که ازم پرسید این بود که ازدواج کرده..وقتی گفتم نه،نفس راحتی کشید.
-خب که چی مثلا؟
-مریم خیلی بی ذوقی.
-فاطمه،اون پسره تو دانشگاه با همه دخترها بوده.همیشه دور و برش پر دختر بوده.حالا چیشده عاشق من شده؟
-اون تغییر کرده.
-تغییر هم کرده باشه.من نمیتونم با کسی زندگی کنم که قبلا دستش تو دست صد تا دختر دیگه بوده.
فاطمه دید فایده نداره،
دیگه چیزی نگفت.حق با مریم بود.پویان هم....
✍🏻 بانو «مهدی یارمنتظرقائم»
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🦋🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃 🦋🍃🦋🍃🦋🍃 📚رمان سرباز ✍قسمت ۶۹ افشین تو دلش گفت آره،حقمه.این بار پویان،افشین رو بغل کرد.باهم
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🦋🍃
🦋🍃🦋🍃🦋🍃
📚رمان سرباز
✍قسمت ۷۰
حق با مریم بود.
پویان هم مثل افشین بود.ولی فاطمه میتونست گذشته ی افشین رو فراموش کنه چون دیده تغییر کرده.
مریم شاید چون هنوز تغییرات پویان رو ندیده،نمیتونه.
خداحافظی کرد و رفت.
بعد از شیفت کاری با ماشین خودش به خونه میرفت.کنار خیابان پویان رو دید. فکری به ذهنش رسید.نزدیکش توقف کرد و سلام کرد.
-عجله دارید؟
-نه،امری دارید بفرمایید.
-اگه وقت دارید جایی بریم.
-بسیار خب.درخدمتم.
-جناب سلطانی،لطف کنید عقب بشینید.
پویان هم عقب نشست.
مدتی گذشت.رو به روی داروخانه توقف کرد.گوشی همراهش رو برداشت و تماس گرفت.
-سلام.جلوی در هستم،بیا.
دو دقیقه بعد مریم از داروخانه بیرون اومد.مریم تو داروخانه کار میکرد.فاطمه بیشتر روزها میرفت دنبالش و باهم برمیگشتن خونه.
پویان تا مریم رو دید،گفت:
-خانم نادری!! ایشون که..
مریم متوجه نشد کسی عقب نشسته. سوار شد و گفت:
_سلام،چه عجب یه بار به موقع از بیمارستان اومدی؟! شایدم بیرونت کردن،آره؟!!
-سلام..
به صندلی عقب اشاره کرد و گفت:
_مهمان داریم.
مریم با تعجب به پشت سرش نگاه کرد. پویان سلام کرد.مریم جواب سلام شو داد ولی نشناختش.فاطمه حرکت کرد و گفت:
_داشتم میومدم،ایشون رو اتفاقی دیدم.
مریم گفت:
_میگفتی مهمان داری،من مزاحم نمیشدم. خودم میرفتم.
-راستش مریم جان،ایشون قبلا از من خواستن که درموردشون باهات صحبت کنم.منم مختصر بهت گفته بودم،یادته که.
مریم جاخورد و با تعجب به فاطمه نگاه کرد.فاطمه گفت:
_ایشون آقای پویان سلطانی هستن.
تعجب مریم بیشتر شد.فکر کرد اشتباه دیده.برگشت سمت عقب و دوباره به پویان نگاهی کرد.پویان سرش پایین بود و به مریم نگاه هم نمیکرد.دوباره با اخم به فاطمه نگاه کرد.
فاطمه بی توجه به اخم مریم به پویان گفت:
_آقای سلطانی،من درمورد شما با خانم مروت صحبت کردم.ایشون اجمالا در جریان هستن.ولی مواردی رو گفتن که منم تا حدی بهشون حق میدم...درواقع ایشون بخاطر گذشته ی شما مکدر هستن. البته من بهشون گفتم شما خیلی تغییر کردید ولی چون شما رو ندیده بودن،باور نکردن.
رو به مریم گفت:
-حالا که دیدی باور کردی؟
مریم با دلخوری گفت:
-این گذشته رو پاک نمیکنه؟
-خدا گذشته رو پاک میکنه،وقتی بنده ای توبه میکنه.
مریم عصبانی به فاطمه نگاه میکرد و به پویان گفت:
_آقای سلطانی،فاطمه ادعا میکنه شما بخاطر من برگشتید ایران،درسته؟
پویان مکثی کرد و گفت:
-درسته.
مریم خیلی جاخورد....
✍🏻 بانو «مهدی یارمنتظرقائم»
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🦋🍃
⭕️ #ظریف ساده لوح نیست! تعلیم دیده است...
به دلیل استعفایش در زمان سفر بشار اسد
به دلیل استعفایش برای فریب نمایندگان مجلس در تایید کابینه #پزشکیان
به دلیل دوگانه دیپلماسی و میدان
به دلیل #برجام
به دلیل مذکرات زمان خاتمی
به دلیل قطعنامه 598
و به هزاران دلیل دیگه، ظریف هرچه هست، ساده لوح نیست!
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾زاکانی: در کنار بمبهای ۸۰ تنی مواد سمی منتشر کردند؛ آن چیزی که اسباب شهادت شده، سم بوده
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"نتانیاهو گفت اصلاحطلبان بزرگترین سرمایه ما در ایران هستند و آقایان تاکنون حاضر به تکذیب نشدهاند!
#حسین_شریعتمداری با بیان اینکه کسانی که در رأس فتنه 88 بودند وطنفروشی کردند و برای همه آنها هم سند دارم، گفت: حتی نتانیاهو صراحتاً گفت که «اصلاحطلبها بزرگترین سرمایه اسرائیل در داخل ایران هستند، پس چرا این آقایان رد نکردند؟»"
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فرزند خلف #سید_حسن_نصر_الله حفظه الله
.
#سيدحسن_نصرالله
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمایند:
«بارها من به شما گفتهام که از #خانۀ #خود #بیرون بروید و در آن نقطهای که دشمن میخواهد به سوی شما حمله کند، در همانجا به دشمن ضربه بزنید! نگذارید دشمن به لبِ مرز خانههای شما برسد که آنگاه #ذلیل خواهید شد و #ضربه خواهید خورد.»
📚 نهج البلاغه،خطبه ۲۷
#نشرحداکثری
🤲 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج بِحَقِّ الزِینَب
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ابراهیمی: مذاکرهای با دشمن نداشته و نخواهیم داشت؛ اسلحه را کنار نمیگذاریم/ پزشکیان حکم انتصاب غیرقانونی ظریف را لغو کند
♦️نماینده مردم اراک در صحن علنی مجلس: ما با قاتلان سلیمانی، هنیه، فرماندهان جبهه مقاومت و سید مقاومت هیچ توافق و مذاکرهای نداشته و نخواهیم داشت و اسلحه را کنار نمیگذاریم.
♦️ما نمایندگان به عنوان صدای بزرگ ملت، اعتراض شدید خود را به گفتارها و رفتارهای غیرانقلابی و غیرارزشی و ذلت بار مذاکره با دشمن و کنار گذاردن سلاح مقابل دشمن اعلام و اجازه ادامه روند را نخواهیم داد.
♦️در اولین اقدام ضرورت دارد رئیس جمهور محترم ضمن ارائه توضیحات لازم در مجلس حکم انتصاب غیرقانونی آقای ظریف را لغو کند.
♦️مدیریت سخن گفتن و سخن نگفتن از مهمترین تذکرات به مسئولین محترم است.
♦️انتقام سخت پایان عمر رژیم کودککش را رقم خواهد زد.
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
💔ماجرای یک بوسه!
اولین جلسه کنفرانس بینالمللی حمایت از انتفاضه بود. پس از سخنرانی، هنگامی که آقا در حال عبور از سالن کنفرانس بود، سیدحسن نصرالله، خودش را به آقا رساند و دست ایشان را بوسید. برایم کمی تأمل برانگیز بود. یک روز بعد که به دیدار سیدحسن نصرالله رفتم، قضیه را پرسیدم.
سیدحسن گفت: امسال رسانههای جهانی مرا به عنوان "مرد سال" نامیدهاند و در کشورهای عربی نیز عنوان "موفقترین رهبر جهان عرب" را به من دادهاند. دیروز چون مراسم به طور مستقیم در جهان پخش میشد،
مناسب دیدم به همه بگویم که من "سرباز" رهبر انقلابم!
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
1_7264382340.mp3
14.24M
آمریکا اسرائیل حریفت منم ، یوم الانتقام نزدیک است.
با صدای حاج ابوذر روحی
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
به زودی نبرد نهایی جبهه حق و باطل آغاز میگردد
امیرعلی حیدرِ امیری
داریم به لحظات سخت و نفسگیر آخرالزمانی بشدت نزدیک میشویم
لحظاتی که آکنده از انواع و اقسام جنگ است، از جنگ نرم و روانی گرفته، تا جنگ رسانه ای، جنگ سخت، جنگ هیبریدی و شناختی
در کل، کلکسیونی از جنگها در حال اتفاقست و به جرأت در هیچ برهه از تاریخ همچین چیزی وجود نداشته است!
از تحلیل و بررسی سیاسی عبور کردیم و باید به مسائل به چشم اعتقادی نگاه کنیم
دقت کنید که خاصیت جنگ، زد و خوردست
یعنی هم میزنی هم میخوری!
ولی چه کسی برنده این جنگ ست؟
خداوند جواب این سوال رو داده است که :
الا ان حزب الله هم الغالبون
دقت کنید که جبهه حق قائم به فرد نیست،
اینکه جدیدا عده ای از فرماندهان محور مقاومت در حال شهید شدن هستند، اینها دارن مزد مجاهدتشان رو میگیرند، هر چند قطعا نباید این اتفاق بیفتد و باید راه نفوذ بسته شود، ولی با شهادت این عزیزان هیچ خللی در حرکت رو به جلوی محور مقاومت برای نابودی اسرائیل به وجود نخواهد اومد.
قطعا و بلاشک جای این فرماندهان عزیز توسط نیروهای بهتری پر خواهد شد:
۱-حاج قاسم رفت، حاج اسماعیل قاآنی آمد
۲-اسماعیل هنیه رفت، یحیی سنوار آمد
۳-سید عباس موسوی رفت، سیدحسن نصرالله آمد
۴-سید حسین الحوثی رفت، بدرالدین الملک الحوثی آمد
به این چینش نگاه کنید
حالا با رفتن این عزیزان ما ضعیف تر شدیم یا قوی تر؟
این سنت الهی است که ما روز به روز قوی تر شده و بر صهیونیزم جهانی پیروز خواهیم شد ان شاءالله
قطعا حملات اسرائیل در این مدت بما ضربه زده، اما اینها باعث نخواهد شد ما در زمین آنها بازی کنیم!
زمین بازی را حضرت آقا تعریف میکنند و شما به زودی صدای ضجه اسرائیلی ها رو خواهید شنید.
اما چند نکته:
۱-ما داریم به زمان سرنوشت ساز و نهایی تاریخ نزدیک میشویم
۲-مگر قرار نیست که در فتنه های آخرالزمان نگاهمان به لبان مبارک حضرت آقا باشد؟
پس باید منتظر باشیم تا ایشان دستور بدهند
۳-نق زدن و غُر زدن برخلاف نظر امر ولی است، دستور برسد، قطعا اسرائیل به خاک سیاه خواهد نشست و قطعا ایشان بدون برنامه جلو نخواهند رفت
۴-طراحی عملیات ما به گونه ای است که هم ضربه سهمگین باشد، هم ما از لحاظ استراتژیک بتوانیم محور مقاومت را در موقعیت بالادست نگه داریم
۵-ما باید برای جنگ با سفیانی آماده شویم و بتوانیم خودمان را ارتقا بدهیم
۶-اگر جنگ با اسرائیل شروع اتفاقات آخرالزمانی باشه، چی ؟
آیا ما آماده برخورد با سفیانی هستیم؟
در روایات آخرالزمانی هست که ایران ضربه سختی به سفیانی میزند و این ها با حرکات احساسی ایجاد نمیشود
۷-قطعا حضرت آقا دارند از ابعاد مختلف موضوع را پیش میبرند(متاسفانه عده ای میگن حضرت آقا تنهان و کسی به حرفشون گوش نمیده، واقعا اینطور نیست، سپاه و ارتش و نیروی نظامی کشور پا به رکاب ایشان ایستادن)، اینکه میگن آقا دستور دادن ولی فرماندهان تعلل میکنند دروغ است. ایشان فرمانده کل قوا هستند، دستور بدهند باید اجرا بشود و الا تمرد از دستور در سیستم نظامی عواقب خودش را دارد
۸-وقتی سردار قاآنی، سردار حاجی زاده و دیگران، در سکوت محض خبری دارند کارشان را میکنند، نباید با فشار رسانه ای به کار عجله ای مجبورشان کنیم
۹-این جنگ، جنگ پایانی است، ما برای نابودی اسرائیل برنامه داریم
۱۰-عده دنبال بازدارندگی هستند، وقتی اسرائیل را تا نابودی بزنیم اسرائیلی نمیماند، که از چیزی باز داشته شود
۱۱-ضربه آینده، ضربه ای همه جانبه و دردناک و نابودگره
حالا هی شما بگو ترسیدیم
شما بگو فرماندهان ما ترسیدن
قطعا عزمی که این بار فرماندهان نظامی ما، برای نابودی اسرائیل دارند همتون رو بهت زده خواهد کرد
محور مقاومت خیز برداشته برای نابودی اسرائیل
۱۲-این دست و پا زدنهای اسرائیل را هم نبینید، نوبت ما هم میرسد، باید آماده باشیم.
۱۲-مردم باید با حضرت آقا هماهنگ باشند نه حضرت آقا با مردم
ما منتظر دستور معظم له هستیم تا خاک اسرائیل را به توبره بکشیم.
۱۳-جنگ ما جنگ خیر و شره
جنگ نور و تاریکیه...
و ما ان شاءالله به مدد الهی پیروز این جنگ خواهیم شد
۱۴-ابتلائات و اتفاقات آخرالزمانی سخته، ولی از جهت نگاه توحیدی آسان و شیرینه...
این اتفاقات، این شهادت ها، این نگرانی ها، جزئی از این مسیره ....
این کشتی تا به ساحل ظهور برسه، تکانه های سختی خواهد خورد و ما باید خودمان را آماده هر نوع اتفاق و ابتلا بکنیم و این امتحان الهی و سیر کمال در جهت دریافت آمادگی ولایت امام زمان(عج)است
۱۴-از هیچ چیزی هم نترسید، به مو میرسد ولی پاره نخواهد شد و قطعا جبهه مقاومت به حول قوه الهی پیروز خواهد شد
۱۵-چشم از لبان حضرت آقا برندارید
از چیزی هم ناامید نشید
یادتون نره
پیروز نهایی حزب الله است
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
ساده لوحانه اس که عده ای تصور کنند و با غلظت بگن حزب الله به لحاظ امنیتی اونقدر دچار تزلزل و رخنه ی شدید امنیتی شده که با نفوذ ، تمام محل فرماندهان رو لو داده اند.
اگرچه ما منکر نفوذ در هیچ سیستم امنیتی ای نمیشویم ، چون به هرحال همه جای دنیا چنین چنین چیزی پیش میاد .
اما توجه داشته باشید ، فهمیدن موقعیت مکانی یه شخصی توسط یک سری نیروهای غیر مادی،یا قدرت های ذهنی افرادی که روی قدرتهای ذهنیشون کار کردند، یا تنجیم یا ... اصلا کار سختی نیست .
یادتونه مقام معظم رهبری هم چندسال پیش به کمک گرفتن دشمن از شیاطین جن و دشمنان جنیِ اسلام ، اشاره کردند ؟
کمک گرفتن از شیاطین جنی برای فهمیدن امور مخفی ، فقط یکی از دهها راه هست که راههای بهتر و کم خطاتری هم وجود داره ،چون ضریب خطا در اخباری که جن میاره بالاست .
و یهود ، در استفاده از این راهها ید طولا داره .
و چون الان به آخر خط رسیده از تمام ظرفیت هایی که در چهارگوشه ی جهان در این امور هست شک نکنید که استفاده میکنه ...
لذا علت حمله این نیست که قبلا اصلا نمیتونستن جای نصرلله رو تشخیص بدن و الان میتونن بلکه عامل بسیار موثر در حمله ارسال سیگنالهای ضعف و اتخاذ مواضعی بود که دشمن را به طمع انداخت و اعتماد بنفس جریحه دار شده اش رو ترمیم کرد و به اون اطمینان داد که ما قصد جنگ نداریم .....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تلخ تر از ترور سید حسن!
🔹 چهل و پنج سال است که جمهوری اسلامی به جهان اعلام کرده که اسرائیل را به عنوان "کشور" به رسمیت نمی شناسد و این حقیقتی است که حتی کودکان مدرسه نرفته ما می دانند!
▪️طرف با ۱۰۰ نفر خدم و حشم به نیویورک رفته و بارها و بارها رژیم صهیونیستی را کشور خطاب کرده و در تمام هیات همراه یک نفر باسواد پیدا نشده که به این پیرمرد پرحاشیه بفهماند اسرائیل کشور نیست!! ( شاید هم به شکلی"ظریف" قرار بوده رئیس جمهور ایران به رسمیت و موجودیت این رژیم جعلی اعتراف کند!)
▪️اگر پزشکیان نمی داند چه می گوید و از عواقب حقوقی سخنانش مطلع نیست ،مطابق قانون اساسی(به علت ناتوانی در انجام وظایف)باید کنار برود و اگر می داند چه می گوید که باید توسط مجلس و به علت عدم کفایت سیاسی عزل شود !
▪️حزب الله و سیدحسن و حاج قاسم و...بیش از ۳ دهه نجنگیدند تا یک "فرد بی تخصص" در جایگاه ریئس جمهورِ ایرانِ اسلامی، رژیم صهیونیستی را کشور خطاب کند!
▪️پزشکیان دیگر چه باید بکند تا مجلس و نمایندگان آن به خود بیایند؟
آیا منتظرند که رئیس جمهور پس از دیدار اشتباهی با کارشناس مشهور اسرائیلی، یک ملاقات اشتباهی هم با نتانیاهو داشته باشد؟
✍ دکتر کوشکی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سید دیگری به میدان آمد.....
اذا غاب سید قام سید
هرگاه شیرمردی غایب شد جوانمرد دیگری جایش را خواهد گرفت.
این تازه شروع کار ما با اسرائیل است...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎥مطالبۀ ملّی:
تلآویو و حیفا را با خاک یکسان کنید
جهت امضاء کلیک کنید:
https://asle8.24on.ir/n/97
نشر حداکثری لطفا ......
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
✍"شاید برای شما هم اتفاق بیفتد"
امشب یک مساله ای از محل سوار شدن به اسنپ تا رسیدن به خانه فکر منو درگیر کرد. من چند روزی مجبور شدم از خودروی شخصی استفاده نکنم و از اسنپ استفاده کنم.. امشب وقتی سوار اسنپ شدم راننده گفت خانم لغو درخواست بزنید که من هزینه ای به اسنپ پرداخت نکنم و کل هزینه سفر برای خودم باشه، من زیر بار این مساله نرفتم و گفتم اشکالی نداره لغو درخواست میزنم ، اما با شما هم مسیرم را ادامه نمیدم....
این جمله راننده در ظاهر جمله ساده ایست و شاید خیلی از مسافران اسنپ این کار را بکنند اما لطفاً تحت هیج شرایطی به این مسأله تن ندهید چون از لحاظ امنیتی بسیار خطرناک است چرا که وقتی شما لغو درخواست بزنید راننده اسنپ میتواند شما را از شهر خارج کند و شما را هرگز به مقصد نرساند ،میتواند از شما سرقت نماید، میتواند بانوان را مورد آزار و تعرض قرار بدهد و بسیاری مسائل دیگر برای شما رقم بزند و شما هم از لحاظ قانونی ممکن است دستتان به جایی نرسد چرا که لغو درخواست زده اید از آن طرف راننده هم با شگردهایی که انجام میدهد امکان هیچ گونه ردیابی از خط تلفن همراهش را برای شما جهت نقطه زنی برجای نمیگذارد و یک عمر حسرت و پشیمانی را برای خود به ارمغان خواهید آورد( البته اگر زنده بمانید)
لطفا از کنار جملات به ظاهر ساده به سادگی عبور نکنید، مخصوصا شما بانوان عزیز
⭕ لطفا در هر گروهی که هستید اطلاع رسانی نمایید چه بسی که با این اطلاع رسانی موجب حفظ جان، ناموس یا مال دیگری شدید..
اسنپ
اول صبحی رفتم نونوایی ، نون بگیرم.
با خودم گفتم :
ما باباها نون و سایر مواد غذایی رو میبریم خونه.
بچه هامون سر سفره نونا و برنج و گوشت و مرغ
رو می بینن . با خودشــون میگن اینا رو بابا آورده
اما : فقط ما باباها میدونیم اینا رو از کجا آوردیم.
از راه حلال یا خدای نکرده از راه حرام 😭
خواستم یه یادآوری به خودم و همه باباها بکنم.
مراقب لقمـــــــه هایی که سر سفـــــره زن و
بچه هامون میذاریم باشیم.
لقمه حرام هم تو تربیت بچه هامون اثر وحشتناک
داره هم قیامت و حساب و کتابی هست.
﷽
یادآوری 🌹
🌌 نمازشب
⑪رکعت است
┄┅┅⠀⃝⠀⃝♥️┅┅┄
1⃣
۴نمازِ ⓶رکعتی
❍به نیت نافله شب
💢مثل نماز صبح
┄┅┅⠀⃝⠀⃝♥️┅┅┄
2⃣
❒⓶رکعت به نیت شَفع
🔹رکعت اول:
🧎🏻⇇ حمـد ✙سـوره ناس ⇉
🔸رکعت دوم:
🧎🏻⇇ حمـد ✙سـوره فلق ⇉
┄┅┅⠀⃝⠀⃝♥️┅┅┄
3⃣
⓵رکعت به نیت وَتر
🧎🏻⇇حمـد
✙🧮 ۳مرتبه سـوره توحید
✙سـوره فلق
✙سـوره ناس⇉
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🤲🏼مستحبات قنوتنماز وتر
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
☀️استغفار
🧮 ۷۰مرتبه
🌸اَسْـتَـغْـفِـرُٱللّٰـهَ رَبّـیٖ وَ اَتُـوبُ اِلَـيْـهِ
☀️استغفار برای ۴۰مؤمن
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ ٱغْـفِـر(فلانی)
مثال:
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ ٱغْـفِـر امیرحبیبی
☀️طلب عفو[الـٰهـیٖ]
🧮 ۳۰۰ مرتبه
🌺اَلْـعَـفْـو
🧮 ۷مرتبه
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
هٰـذٰا مَـقــٰامُ ٱلْـعــٰائِـذِ بِـکَ مِـنَ ٱݪــنّــٰار
اينجا جایگاه بندهای است كه از
🔥 آتش دوزخ به تو پناه آورده است
□گفتن ذکر
🌺 رَبِّ ٱغْـفِـرلـیٖ وَ ٱرْحَـمْـنـیٖ وَ تُـبْ عَـلَـیَّ اِنَّـکَ اَنْـتَ ٱݪــتَّـوٰابُ ٱلْـغَـفُـورُ ٱݪــرَّحـیٖـم
┄┅┅⠀⃝⠀⃝♥️┅┅┄
4⃣
📿تسبيحات
حضـرت زهـراۜ
🌐✨🌐✨🌐
↡↡و↡↡
◽️اگـر بخواهید ثواب زیادی عایدتان بشود
با۲سجده
🧮 ۵بار
سُـبُـوحٌ قُـدُوسٌ رَبِّ ٱلْـمَـلٰائِـکَـةِ وَٱلـرُّوحٌ
وبین ۲ سجده آیةٱلکرسی
راتا هُمفیهاخالدون/بخوانید
🌐✨🌐✨🌐
◽️اگـر
توفیق نشدمیتوان فقط به خواندن شفع و وتر ویاحتی فقط وتر اکتفا کرد
⭕️میتوان قنوت نمازوتر را خلاصهتر خواند.مثلاً فقط
🧮 ۷۰بار
استغفار ویاحتی کوتاهتر
⭕️هرقدر قنوت نمازوتر طولانیتر باشد،ثواب وبرکات بیشتری خواهد داشت
⭕️میتوانید بعدازنمازعشاء تااذانصبح بخوانید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️سلسه مباحث؛ (چرا حجاب🤔)
🎥قسمت 1⃣
"اثر قطعی ظاهر بر باطن
"بنده خدا، مهمتر از خدا!
"اولین مشتری زنان بی حجاب
"علت اصلی بسیاری از مشکلات روانی
#حجاب #آزادی #زن
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺