🔴 گلنگبین، دسر و شیرینی پرخاصیت برای سردمزاجان
♻️ خواص گلنگبین یا گلقند:
🔹 تقویت مغز
🔹 دفع اخلاط سوخته
🔹 مقوی معده، ملین و هضم غذا
🔹 رفع انواع سردرد
🔹 درد مفاصل و فقرات
🔹 فالج (بیحسی های موضعی)
🔹 تکرر و عدم کنترل ادرار
🔹 سنگ شکن
🔹 خشک کننده بخارات و مانع بالا رفتن بخارات
🔸 طرز تهیه: برگ گل سرخ بدون کاسبرگ و بذر را با هم وزنش عسل یا خاک قند یا شکر سرخ معجون کنید. بصورتیکه یک لایه گل و یک لایه عسل قرار بگیرد.
اگر گلها خشک بودند کمی گلاب روی آن بپاشید.
اگر گلها تازه بودند یک سوم ظرف خالی باشد.
روی ظرف را پارچهای بگذارید تا ۴۰ روز خود را بگیرد و آماده شود.
چند روز یک بار هم آن را هم بزنید.
وقتی گلبرگها ته ظرف نشست، معجون آماده است.
یک قاشق چایخوری بعد از غذا میل کنید.
👌🏼👌🏼👌🏼
✅۱۰ قانون مهم غذا خوردن
✍ تا گرسنه نشده اید غذا نخورید. قبل از سیر شدن دست از غذا خوردن بکشید ، یک ساعت قبل از خوردن غذا یک لیوان آب بخورید .سوزش معده و فشار خون نمیگیرید. سه ساعت بعد از غذا خوردن یک لیوان آب بخورید. مدفوع نرمی خواهید داشت.
هر لقمه حداقل سی بار جویده شود همراه غذا آب یا نوشانه نخورید .از مواد کارخانه ای و تنقلات غیر طبیعی پرهیز کنید. قبل و بعد از غذا کمی نمک دریا بخورید. در حالت نشسته غذا بخورید.
👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
15.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌 سنگ تمام بانوی یزدی در حمایت از جبهه مقاومت
🔸بانوی دندانپزشکی یزدی، طلا و جواهرات خود را در راه کمک به رزمندگان جبههی مقاومت اهدا کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چقدر زیبا بود این روایت از امیرالمومنین که توسط این جوان گفته شد بسیار بسیار زیبا دلنشین جذاب و متنبه کننده انسان
#التماس_دعا_برای_ظهور
💥ختم قرآن المهدی
╔═.🍃.════╗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
هر کسی حضرت مسیح(ع) رو ندیده🌱😊😊
حالا مسیح دلها را ببینه
سرکشی به خانواده شهید یک مسیحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 خواص خواندن سوره حمد
اسم اعظم در سوره فاتحه...
آیتالله_بهجت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خانم معلم ها
سلام ای کسانی که با مدیر های مدارس ،ارتباط دارید.
سلام همگی مادرانی که امسال دختران تون به سن تکلیف میرسند
سلام کسانی که دغدغه ی حجاب دختران رو دارید
این فیلم رو نگاه کنید
در کشور عراق روز جشن تکلیف دختران به جای چادر سفید نماز ، چادر مشکی هدیه میدن
و با همین روش فرهنگ حجاب رو به دختران آموزش میدن
چقدر دخترا های ما از چادر جشن تکلیف شون استفاده میکنند؟
خیلی کم
اگر ما هم برای نماز دختران بگیم یک چادر ساده از خونه بیارن و در عوض هزینه ی خرید رو ،روی چادر مشکی بزارن چقدر عالی میشه
خیلی ها در حالت عادی میگن ما پول خرید چادر مشکی نداریم اما طبق هر شرایطی که شده ، برای چادرسفید جشن تکلیف هزینه میکنند
ما اگر چادر مشکی رو در خانه و دسترس دختران مون وارد کنیم ،صد در صد استفاده ی خیلی بیشتری ازش میکنند و شهرمون پر میشه از دختران محجبه
ازتون خواهش میکنم
این موضوع رو اهمیت بدید
و هم انتشار بدید .و به مدیران اطلاع بدید .
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت سی و هشتم «بہقلم:آینازغفارۍنژاد» نگاه عمه اطراف اتاق چرخ
سلام دوستان بزرگوار
اعضای محترم
پارت 41 الی 50نوش نگاه زیباتون
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت سی و هشتم «بہقلم:آینازغفارۍنژاد» نگاه عمه اطراف اتاق چرخ
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃
💔🍃💔🍃💔🍃
📚رمان قاتل قلب من💔
قسمت چهل و یکم
«بہقلم:آینازغفارۍنژاد»
پس از بالا گرفتن دعوا بین من و همراه یکی از بیمارها فرصتی پیدا کردم که کمی با خودم خلوت کنم. هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که حضور ساجده رو در کنارم احساس کردم. روبروم زانو زد، دستش اومد زیر چونه ام و نگاهش خیره شد به چشمام.
+ با خودت چی کار میکنی دختر خوب؟ این رسمشه؟
بخاطر دو تا حرف که پشت سرت زدن اینجوری خودت رو باختی، کی چرت و پرت های عباس پور رو باور میکنه؟ کسی به اون اهمیت نمیده!
اصلا برو با آقای امیرخانی صحبت کن ببین دردش چیه!
چونهام رو از حصار انگشت هاش بیرون کشیدم.
- فکر کردی صحبت نکردم! بهش گفتم اگر مزاحمت ایجاد کنی به پلیس گزارش میدم!
چند بار دعوا بینمون بالا گرفت، اما حرف آدمیزاد حالیش نیست! اگر بخوام باهاش صحبت کنم دیگه مثل دفعه های قبل احترامش رو نگه نمیدارم، میزنم میکشمش! مرتیکه مریض!
دستم رو محکم گرفت و دلداریم داد.
+ حالا تو برو باهاش صحبت کن ببینم چی میشه!
پوزخندی زدم. - روانی شدم ساجده!
لبخند محوی زد. + چون میگذرد غمی نیست!
با خنده گفتم: - تا بگذرد درد کمی نیست!
بی اختیار لبخند پر کرد صورتش رو.
+ پاشو خوشگل خانوم، اول یه سر برو بخش کارهای نیمه تمومت رو تموم کن بعدش برو اتاق امیرخانی تا نرفته!
صدام هنوز ته مایه خنده داشت.
- ممنونم که کنارمی!
بدون اینکه اجازه صحبت کردن بهش بدم از اتاق خارج شدم.
سنگینی نگاه پرسنل رو بر روی خودم حس میکردم و در تلاش بودم آرامش نداشتهام رو حفظ کنم!
پس از تزریق آمپول های مختلف به بیماران و رسیدگی به چند سالمند فرصتی پیدا کردم که برای صحبت کردن به طرف اتاق آقای امیرخانی حرکت کنم!
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل و یکم «بہقلم:آینازغفارۍنژاد» پس از بالا گرفتن دعوا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃
💔🍃💔🍃💔🍃
📚رمان قاتل قلب من💔
قسمت چهل و دوم
«بہقلم:آینازغفارۍنژاد»
« #از_زبان_ساجده »
چهل دقیقه ای از رفتن ماهور گذشته بود، بی صبرانه منتظر بودم برگرده و برام تعریف کنه صحبت هاشون به کجا کشیده شده! حدود ده دقیقه پیش بود که برق های بیمارستان به طرز عجیبی قطع شد!
دستکش ها رو در سطل زباله انداختم.
+ پاشید خانوم تمام شد!
از پنیر و ماست میتونید استفاده کنید، پرخوری هم نداشته باشید.
در حال صحبت کردن با بیمار بودم که صدای فریاد بلندی به گوشم رسید، ترس به جونم رخنه کرد.
بدون ادامه دادن صحبتم با شتاب از اتاق خارج شدم!
به این فریاد های گاه و بی گاه عادت کرده بودیم، هر چند ساعت یکبار یک فرد فوت میکرد و صدای ضجه های عزیزانش گوش فلک رو کر!
همیشه نباید جزو درجه یک خانواده داغدار باشی همین که قلب آدم لبریز از احساس باشه شریک میشی توی غصه ها و حتی گریه ها!
سرم داشت از درد میترکید چون اکثر افرادی که اطرافم قرار داشتند فریاد می کشیدند!
تمام توانم رو در پاهام جمع کردم و به طرف صدا دویدم، اما اینبار با دفعه های قبل خیلی فرق داشت.
چون تمام پرسنل بیمارستان همراه با من به طرف صدا می دویدند و بعضی ها هم به صورت خودشون ضربه میزدند! علت این همه سر و صدا رو نمی دونستم چون اولین بار نبود که کسی فوت میشد، فوت شدن افراد برای من یک امر کاملا طبیعی بود!
چه بسیار بیمارانی بودند که زیر دست خودم روحشون ابدی شد و برای همیشه با این دنیای فانی خداحافظی کردند و به دنیای باقی سفر کردند!
من فرصت ایستادن و بازجویی از افراد رو نداشتم به همین خاطر با تمام توانم به طرف صدا می دویدم تا خودم علت رو جویا بشم!
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل و دوم «بہقلم:آینازغفارۍنژاد» « #از_زبان_ساجده »
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃
💔🍃💔🍃💔🍃
📚رمان قاتل قلب من💔
قسمت چهل و سوم
«بہقلم:آینازغفارۍنژاد»
راهرو بیمارستان رو کاملا دویدم اما اونجا خبری نبود، همراه با موج جمعیت به طرف اتاق امیرخانی کشیده شدم!
با به یاد آوردن اینکه ماهور میخواست باهاش صحبت کنه با دست به صورتم ضربه زدم و به پاهام سرعت بیشتری بخشیدم!
جمعیت زیادی در نزدیکی اتاق مدیریت ایستاده بودند یکی یکی افراد رو پس زدم و به قصد دیدن جلو از مابین جمعیت رد شدم!
با دیدن ماهور چاقو به دست هینی کشیدم، قلبم مشت شد و نفس کشیدن سخت!
ماهور چاقوی خونی رو بر روی زمین انداخت و جیغی سر داد!
اصلا دلم دیدنش رو نمیخواست! غیر ممکن بود! ماهور قاتل نیست!
هیچ فردی جرئت نزدیک شدن به ماهور رو نداشت چون خون جلوی چشمش رو گرفته بود!
با اینکه پاهام سست شده بود و گز گز میکرد اما به سمتش رفتم!
هق میزد و نفسش رو به زور بیرون می فرستاد دستای غرق به خونش رو به صورتش کوبید و ازم فاصله گرفت.
روپوش سفیدش کاملا خون آلود شده بود! همانند دیوانه ها فریاد کشید!
- م ... من نکشتمش! خ ... خودش ...
نفس کم آورد و جیغ بلندی کشید! لنگ لنگان وارد اتاق شد، دوباره صدای همهمه جمعیت بلند شد!
پس از گذشت چند ثانیه ماهور کشان کشان بدن بدون جان امیرخانی رو از اتاق بیرون آورد!
صدای جیغ بیمارها و اکثر پرسنل بلند شد، صدای ضجه های پیرزن های مسن در گوشم اکو میشد!
خیره شدم به بدن امیرخانی! غیر ممکنه!
صورتش پر از زخم و کبودی و یقه و قسمتی از شلوارش هم پاره شده بود! جای چاقوی در آورده شده درست وسط قلبش مشخص بود!
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل و سوم «بہقلم:آینازغفارۍنژاد» راهرو بیمارستان رو کا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃
💔🍃💔🍃💔🍃
📚رمان قاتل قلب من💔
قسمت چهل و چهارم
«بہقلم:آینازغفارۍنژاد»
«از_زبان_ماهور»
مشتش رو بر روی میز کوبید که هینی کشیدم!
پرونده رو باز کرد و با لحن عصبانی ادامه داد.
+ امروز چرا رفتی توی اتاقش؟ بعد از اینکه اون رو دیدی چی کار کردی؟
چونهام شروع کرد به لرزیدن لب پایینم رو زیر دندون کشیدم که مزه خون رو در دهنم احساس کردم!
چادرم رو بیشتر به خودم چسبوندم و با صدای آلوده به بغض لب زدم.
- م...من رفتم که باهاش حرف بزنم!
وقتی وارد اتاق شدم امیرخانی ...
لعنت به اشک هام که باز راه پیدا کردن روی صورتم که از خفگی به هق هق کردن نیفتم! با گریه ادامه دادم.
- من نکشمتش! باور کنید من نکشتمش!
اینبار به جای مشت پرونده رو بر میز کوبید!
+ دوباره سوالم رو تکرار میکنم وقتی اون رو دیدی چی کار کردی؟ به نفعته همکاری کنی!
و من باز جملاتی که بارها تکرار کرده بودم رو با بغض به زبان آوردم.
- باور کنید من اون رو نکشتم!
پوزخندی نثار صورت بی روحم کرد. از درون پرونده یک عکس خارج کرد و محکم روی میز کوبید!
+ صدرا تابش! حدود سه دقیقه پس از قطع شدن برق بیمارستان از بیمارستان خارج میشه و با تاکسی از شیراز به سمت مشهد راهی میشه! این عکس رو دوربین یکی مغازه های اطراف ثبت کرده! احتمالا پس از رسیدن به مشهد به صورت غیر قانونی از مرز خارج میشه و به قولی میره اون ور آب! اما زهی خیال باطل! تا ساعاتی دیگه مهمان ما خواهد بود! دو نفری سیامک امیرخانی رو به قتل رسوندید؟
صدرا تابش بارها سیامک رو تهدید کرده بود!
شما! ماهور تابش! در آخرین صحبت هایی که با همکارتون ساجده داشتید گفتید که برای صحبت نمیرید و اگر قصد رفتن کنید به قصد کشتن آقای امیرخانی میرید! هنوز ادامه بدم؟!
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل و چهارم «بہقلم:آینازغفارۍنژاد» «از_زبان_ماهور» مشتش
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃
💔🍃💔🍃💔🍃
📚رمان قاتل قلب من💔
قسمت چهل و پنجم
«بہقلم:آینازغفارۍنژاد»
با ناباوری بهش خیره شدم غیر ممکن بود! وقتی سکوتم رو دید با همون پوزخند کنج لبش ادامه داد.
+ پرسنل بیمارستان بارها شاهد دعواهای شما با سیامک امیرخانی بودند!
تبلتی که در دست داشت رو روشن کرد و فایل صوتی با صدای بلندی پخش شد، صدای صدرا لرزه انداخت به تار و پودم!
« سلام بابا، حقت رو حلالم کن!
نمیدونم میتونم باز شما و مامان رو ببینم یا نه!
اما قول میدم وقتی کارهام درست شد و رسیدم اونجا
حتما باهاتون تماس بگیرم خیلی زود ماهور رو هم میارم پیش خودم البته اگر دست از لجبازی برداره و کارایی که میگم رو به درستی انجام بده!
برای پول هایی هم که واریز کردی ممنونم ...»
اجازه نداد ادامه فایل صوتی رو گوش کنم.
+ خب؟ حالا نوبت شماست!
برگه ای رو به طرفم هل داد.
+ بنویس! همه چیز رو بنویس.
با ما همکاری کن، پسر عموت هم به زودی میاد اینجا!
برگه رو در دست گرفتم و در برابر چشمان متعجبش پاره کردم هق زدم.
- چرا متوجه نمیشی که من اون رو نکشتم!
من اصلا متوجه صحبت های پسرعموم نمیشم!
پسر عمو چند روزی میشه از شیراز رفته من ازش خبری ندارم، باور کنید! میتونید آخرین پیام های ما رو چک کنید اون من رو مسدود کرده!
دست هایی که با دستبند بسته شده بود رو در برابر چشمای آلوده به اشکم گرفتم نمیخواستم در برابرش کوچیک بشم!
برای هزارمین بار هق زدم.
- چرا اینقدر با آبروی آدم بازی میکنید؟
من که میدونم گناهکار نیستم، اما چرا دارید به این راحتی من رو محکوم به قتل میکنید!
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل و پنجم «بہقلم:آینازغفارۍنژاد» با ناباوری بهش خیره
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃
💔🍃💔🍃💔🍃
📚رمان قاتل قلب من💔
قسمت چهل و ششم
«بہقلم:آینازغفارۍنژاد»
اشک هام رو پس زدم و چادرم رو بر روی صورتم کشیدم، هم قدم شدم با خانم چادری که دست هام رو دستبند زده بود.
از اتاق که خارج شدیم عمه و باباحاجی مثل جت از روی صندلی برخاستند و به سمتم حمله ور شدند.
اما بدون اختیار دست هام کشیده میشد! عمه گوشه ای از چادرم رو کشید و جوری که متوجه بشم لب زد.
+ گفتم تن به این ازدواج اجباری نده اما منظورم این نبود که قاتل بشی! چی کار ...
همزمان با خارج شدنم از راهرو و چرخشم به طرف چپ دست های عمه شل شد و صداش ما بین همهمه جمعیت گم شد.
نبضم خیلی ناجور میزد چون آیندم به باد رفته بود!
به در خروجی که نزدیک شدیم چادرم رو کاملا بر روی صورتم کشیدم به طوری که هیچ یک از اعضای صورتم مشخص نبود. دستم توسط دست همون خانم کشیده شد و از سالن خارج شدیم.
نمیتونستم روبروم رو ببینم اما از صدای چیک چیک عکس ها مشخص بود که جمعیت زیادی در اطرافم وجود داره به هر حال رئیس بیمارستان به قتل رسیده بود! مگه میشه از کنار موضوع به این مهمی ساده گذشت؟
هنوز در گیجی به سر میبردم و خجالت زده نگاهم رو به زمین دوخته بودم.
نمیتونستم هضم کنم امیرخانی دیگه نیست، تلخیش زیاد بود به حدی که متنفر شدم از عاشق شدن و ازدواج کردن!
و باز هم اشک هایی که در هر شرایطی مهمان چشم هام بودند جاری شدند تا از خشک شدن گونه هام جلوگیری کنند...
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل و ششم «بہقلم:آینازغفارۍنژاد» اشک هام رو پس زدم و چ
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃
💔🍃💔🍃💔🍃
📚رمان قاتل قلب من💔
قسمت چهل و هفتم
«بہقلم:آینازغفارۍنژاد»
چند ساعتی میشد که لب به هیچ غذایی نزده بودم به محض اینکه به غذا فکر می کردم چهره امیرخانی در ذهنم تداعی میشد و تپش قلبم اوج میگرفت به طوری که قلبم میخواست از سینهام خارج بشه.
افکار منفی حتی یک ثانیه هم رهام نمی کردند.
ذهنم خسته شده بود اما نمی تونستم پلک روی هم بگذارم چون چهره امیرخانی رو می دیدم.
وقتی با دست های لرزونم بالای سرش ایستاده بودم، چند ثانیه ای کل بدنش رو وارسی کردم تازه متوجه شده بودم که توی چه موقعیتی هستم اما بدون ذره ای فکر به طرف چاقو رفتم.
چاقو رو با یک حرکت در آوردم، وای بر من!
این همه سال درس خونده بودم این همه توی بیمارستان کار کرده بودم اما اون لحظه به ذهنم نرسید که نباید به چاقو دستی بزنم.
زانو زدم کنارش دستم رو بر روی قلبش گذاشتم تمام کرده بود!
با بهت دستام رو بر روی روپوشم کشیدم که رنگ قرمز خون رو به خود گرفت.
همانند دیوانه ها برخواستم و با دست به سر و صورت خودم ضربه زدم و عقب عقب رفتم ...
باور نمی کردم همه چیز تمام شده و تا چند دقیقه دیگه پلیس ها میریزن اینجا و من رو به جرم قتل امیرخانی دستگیر می کنند.
برق های بیمارستان هم قطع شده بود و با این وجود هیچ یک از دوربین های بیمارستان لحظه ورودم به اتاق رو ثبت نکرده بود، باید راهی پیدا می کردم!
برای آخرین بار به طرفش رفتم با دیدن خون هایی که دو برابر قبل شده بود از ترس به بیرون اتاق پناه آوردم.
جلوی در اتاق زانو شکستم و فریاد بلندی کشیدم ...
بغض کردم دفعه هزارم بود این صحنه رو با خودم مرور می کردم.
با ترس چادرم رو کنار زدم و به سمت در دویدم با
دستم محکم به در ضربه میزدم.
- این در رو باز کنید.
دارم خفه میشم تو رو خدا این در رو باز کنید.
نمی تونم نفس بکشم!
معدم شدید می سوخت و گوش هام از ترس سوت می کشید.
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل و هفتم «بہقلم:آینازغفارۍنژاد» چند ساعتی میشد که لب
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃
💔🍃💔🍃💔🍃
📚رمان قاتل قلب من💔
قسمت چهل و هشتم
«بہقلم:آینازغفارۍنژاد»
لیوان آب رو به سمتم گرفت و زیر چشمی نگاهی بهم انداخت.
+ حالتون خوبه؟
خوب نبودم ولی سر تکون دادم به نشونه مثبت.
وقتی خبر دستگیری صدرا به گوشم رسید مو به بدنم سیخ شد، باورش خیلی تلخ بود.
از روی صندلی برخاستم، قدم هام رو با تردید برداشتم و وارد اتاق شدم.
نگاه مرد بازپرس به صورت رنگ پریدهام افتاد، میشد حدس زد اون هم متوجه ناخوش بودن حالم شده.
اما به روی خودش نیاورد و اشاره کرد که بشینم.
خودم هم نمی دونستم خوبم یا نه فقط میدونستم
دیگه انرژی برای وایستادن ندارم به همین خاطر بر روی صندلی نشستم.
+ خانم تابش این آخرین باری هست که میگم با ما همکاری کنید.
به نفع شما هم هست، اگر همکاری کردید که هیچ در غیر این صورت پرونده شما رو به ...
اجازه ندادم صحبت کنه و کف دستم رو در برابر صورتش گرفتم.
- م ... میگم، همه چیز رو توضیح میدم.
با دست های لرزونم برگه رو گرفتم
خودکار رو برداشتم و با تردید شروع کردم به نوشتن ...
از قطع شدن برق های بیمارستان تا ورودم به اتاق و دیدن بدن بدون جان امیرخانی.
حدود ربع ساعتی میشد که در حال نوشتن بودم پس از اتمام نوشته هام برگه رو به طرف بازپرس گرفتم.
- این همه چیزهایه که من دیدم.
بارها گفتم من آقای امیرخانی رو به قتل نرسوندم.
مطمئنم به زودی همه چیز مشخص میشه خورشید همیشه پشت ابر نمی مونه.
پوزخندی نثار صورت رنگ پریدهام کرد و با برداشتن مدارک روی میز و کاغذ ها از اتاق خارج شد.
چند ثانیه پس از رفتن بازپرس همون خانم قبلی وارد اتاق شد.
پس از زدن دستبند به دستم همراه باهاش از اتاق خارج شدم.
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل و هشتم «بہقلم:آینازغفارۍنژاد» لیوان آب رو به سمتم
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃
💔🍃💔🍃💔🍃
📚رمان قاتل قلب من💔
قسمت چهل و نهم
«بہقلم:آینازغفارۍنژاد»
با شنیدن اسمم در بلندگو کلافه پوفی کردم.
چندین بار آب دهنم رو با صدا قورت دادم از شدت ترس و سرما دهنم خشک شده بود.
زبونم با یک تکه چوب فرق چندانی نمی کرد از شدت بی آبی رو به موت بودم.
بدون معطلی از تخت پایین اومدم و چادر رنگیام رو به سر کردم.
چند تا از خانوم های هم بندم بلند شدند برای بدرقه کردنم.
یک هفتهای از ماجرای قتل می گذشت و هیچ کدوم از صحبت های وکیلم به نتیجهی خوبی نرسیده بود و این خیلی بیشتر من رو اذیت می کرد.
سه تا خانوم چادری کنار در ایستادند به محض خروجم با من هم قدم شدند.
از ماشین که پیاده شدیم مواجه شدم با انبوهی از خبرنگارها.
یک مرد با اسلحه روبروی من قرار گرفت و چند نفر دیگه اطرافم رو پوشش دادند تا از هجوم خبرنگارها به طرفم جلوگیری کنند.
چادرم رو در برابر صورتم گرفتم، هرچند آبروم ریخته شده بود اما چاره ی دیگهای نداشتم.
با ورودم به دادگاه جمعیت زیادی که بر روی صندلی ها نشسته بودند برخاستند و همه نگاه ها به سمت من چرخید.
ردیف اول کنار وکیلم نشستم، لبخندی به روم پاشید.
نفس عمیقی کشیدم و هوای سرد رو وارد ریه هام کردم.
صدای رئیس دادگاه من رو به خودم آورد.
+ خانم ماهور تابش بفرمایید جایگاه.
نگاهم چرخید روی صورت خانم وکیل کنار گوشم زمزمه کرد.
× بلند شو ماهور بلند شو عزیزم.
با خجالت سرم رو به زیر انداختم و بلند شدم.
نگاهم چرخید روی صورت رئیس دادگاه.
+ بفرمایید قبل از اون حادثه شما با مقتول مشکل شخصی، مسئلهای موردی داشتید؟
بغض کرده بودم نمیدونم چرا.
- ب ... بل ... خیر! مشکلی نداشتم.
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل و نهم «بہقلم:آینازغفارۍنژاد» با شنیدن اسمم در بلندگو
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃
💔🍃💔🍃💔🍃
📚رمان قاتل قلب من💔
قسمت پنجاه ام
«بہقلم:آینازغفارۍنژاد»
رئیس دادگاه ابرویی بالا انداخت و به برگه های روبروش نگاهی انداخت.
+ یعنی بدون هیچ گونه کینه و مسئله ای که با اون داشته باشید، میرید توی اتاقش و اون رو به قتل می رسونید؟
همه تصویر های اون روز توی سرم چرخ خورد.
همه چیز برای من تمام شده بود.
لب زدم. - بله!
صدای همهمه جمعیت بلند شد، صدرا فریادی کشید که برای چند ثانیه زانوهام سست شد.
+لطفا نظم دادگاه رو رعایت کنید!
اینبار صدای خانم وکیل بلند شد.
×چی میگی ماهور! ماهور ...
صدای سرزنشگر قاضی بلند شد.
+ خانم وکیل!
× بله جناب قاضی معذرت میخوام.
زیر چشمی نگاهی به ساجده انداختم لباش تکون میخورد اما متوجه نمی شدم چی میگه.
با هزار زحمت لب خونی کردم.
+ بگو همه چیو.
نفس عمیقی کشیدم ولی ای کاش این کارو نمی کردم چون آب بینیام وارد گلوم شد!
+ خانم ماهور تابش به عنوان آخرین دفاع اگر حرف تازه ای برای دادگاه دارید اون رو بگید.
- صبح همون روز وقتی از توی آسانسور اومدم بیرون چند ثانیه بعدش برق های بیمارستان قطع شد.
برای خرید کیک به طرف بوفه رفتم بعد از خوردن کیک راهی اتاق آقای امیرخانی شدم.
هر چه قدر در زدم صدای کسی رو نشنیدم ...
وارد اتاق که شدم جنازهاش رو دیدم که بر روی زمین افتاده.
به طرفش دویدم با دستم تمامی خون ها رو لمس کردم و بعدش چاقو رو از بدنش خارج کردم.
اما اون قبلش تمام کرده بود قسم میخورم از قبل تمام کرده بود.
چشمام رو از درد معده روی هم فشار دادم و باز کردم.
تصویر قاضی رو تار دیدم و بر روی زمین افتادم.
همزمان با افتادن من صدای فریاد عمه و زن عمو بلند شد.
#ادامه_دارد....
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
4_5942516359903581685.mp3
2.53M
🔸حکایت غربت (۵)
گفتاری پیرامون ابعاد غربت امام عصر علیهالسلام
🎧قسمت پنجم: غربت خانگی
#غربت_حضرت
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5942516359903581688.mp3
1.93M
🔸حکایت غربت (۸)
گفتاری پیرامون ابعاد غربت امام عصر علیهالسلام
🎧قسمت هشتم:
دوران غیبت، دوران خوف امام
#غربت_حضرت
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5960956965197713936.mp3
3.94M
🔸حکایت غربت (۱۰)
گفتاری پیرامون ابعاد غربت امام عصر علیهالسلام
🎧قسمت دهم:
دوران غیبت، دوران استضعاف امام
#غربت_حضرت
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
Hekayate Ghorbat 18.mp3
4.56M
🔸حکایت غربت (۱۸)
گفتاری پیرامون ابعاد غربت امام عصر علیهالسلام
🎧قسمت آخر: چه باید کرد؟
#غربت_حضرت
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
سلام بزرگواران
حکایت غریب گفتاری پیرامون ابعاد غربت امام عصر علیهالسلام است
https://eitaa.com/Dastanyapand/67165
🎧قسمت اول: مسافر بیابانهای تنهایی
https://eitaa.com/Dastanyapand/58535
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت دوم: مشقِ عشق
https://eitaa.com/Dastanyapand/58546
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت سوم: غریبترین
https://eitaa.com/Dastanyapand/58570
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت چهارم: دوران غیبت، دوران غربت امام
https://eitaa.com/Dastanyapand/58664
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت پنجم: غربت خانگی
https://eitaa.com/Dastanyapand/67161
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت ششم: دوران غیبت، دوران مصیبت و صبر امام
https://eitaa.com/Dastanyapand/58842
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت هفتم:
دوران غیبت، دوران حبس امام
https://eitaa.com/Dastanyapand/58962
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت هشتم:
دوران غیبت، دوران خوف امام
https://eitaa.com/Dastanyapand/59128
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت نهم:
دوران غیبت، دوران مظلومیت امام
https://eitaa.com/Dastanyapand/59522
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت دهم:
دوران غیبت، دوران استضعاف امام
https://eitaa.com/Dastanyapand/67163
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت یازدهم: دوران غیبت، دوران فراموش شدن امام و غفلت شیعه
https://eitaa.com/Dastanyapand/59913
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت دوازدهم:
ناآگاهی از زیباییهای عصر ظهور
https://eitaa.com/Dastanyapand/60003
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت سیزدهم:
اتهامی نابخشودنی، جلوهای دیگر از غربت
https://eitaa.com/Dastanyapand/60134
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت چهاردهم: جفایی بزرگ در حق مهربانترین امام
https://eitaa.com/Dastanyapand/60308
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت پانزدهم: دریای مهربانی
https://eitaa.com/Dastanyapand/60762
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت شانزدهم: غبار تهمت
https://eitaa.com/Dastanyapand/60799
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت هفدهم: سرود غربت
https://eitaa.com/Dastanyapand/60804
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
🎧قسمت آخر: چه باید کرد؟
https://eitaa.com/Dastanyapand/6716
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
May 11
36.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نایب زیاره شما در حرم امام رضا علیه السلام هستم
سلام
صبح تون معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)🌷
🍃🌼 اللَّـهُمَّ 🌼🍃
🍃🌷 صَلِّ 🌷🍃
🍃🌼 عَلَى 🌼🍃
🍃🌷 مُحَمَّد 🌷🍃
🍃🌼و آلِ 🌼🍃
🍃🌷 مُحَمَّد 🌷🍃
🍃🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌼🍃
به رسم ادب هرصبح:
السلام علی رسول الله وآل رسول الله جمیعا و رحمت الله و برکاته❤️
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ❤️
السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین❤️
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا❤️
السلام علیک یابقیة الله فی ارضه(عج)❤️
السلام علیکم جمیعاو رحمت الله و برکاته..💚
و لعن الله علی اعدائهم اجمعین...🔥
🦋🌹🦋
15.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹روزتان قرآنی🌹
(💟 برای خوبان ارسال کنید)
📖 تلاوت صفحه ۴۱۱ قرآن کریم
، با قلم قرآنی هُدی
💐 هدیه به امام زمان علیه السلام
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)❣️
آقا جان به عشقت و ظهورت تنها حاجتم ظهور شماست
بیا آقا چشم انتظاری سخت است
بس است
از پس پرده ها شرفیاب شید
دنیا در انتظار منتقم حضرت زهراست
#اباصالح_المهدی(عج)
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
⊰━━━⊰ ≼ِ✺ #تقویم_روز ✺≽ ⊱━━━⊱
🗓 #پنجشنبه ۲۶ مهر | میزان ۱۴۰۳
🗓 ۱۳ ربیع الثانی ۱۴۴۶
🗓 17 اکتبر 2024
🌹 #امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
🖤 وقایع مهم شیعه:
🖤 شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 45روز)، 11ه-ق
📆 روزشمار:
▪️21 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️29 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️49 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️59 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️66 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
❇️ #ذکر روز #پنجشنبه ۱۰۰ مرتبه: لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار
❇️ #ذکر روز #پنجشنبه به اسم امام حسن عسکری (ع) است روایت شده در این روز زیارت امام حسن عسکری (ع) خوانده شود. #ذکر روز #پنج_شنبه #موجب_رزق_و_روزی میشود.
❇️ #ذکر (یا #رزاق) ۳۰۸ مرتبه بعد از نماز صبح موجب #رزق_فراوان میشود.
📚 #تعبیر_خواب شب #جمعه : طبق آیه ی ۱۴ سوره #ابراهیم میباشد.
✅ برای #حجامت و #خون دادن روز مناسبی است.
⛔️ برای #اصلاح #سر و #صورت روز مناسبی نیست.
✅ برای گرفتن #ناخن روز مناسبی است.
⛔️ برای #زایمان روز مناسبی نیست.
⛔️ برای #ازدواج و #خواستگاری روز مناسبی نیست.
✅ برای #برش و #دوخت #لباس روز مناسبی خوبیست.
✅ امشب برای #مباشرت خوب است.
⛔️ برای #مسافرت رفتن روز مناسبی نیست.
🔰زمان #استخاره:از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر.
🔹امروز روز خوبی است.
🔹امروز برای شروع کارها مناسب است.
🔹دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔹کسی که در این روز بیمار شود زود بهبود یابد.
🔸کسی که امروز گم شود، خیلی زود پیدا میشود.
🔸قرض دادن و قرض گرفتن پسندیده است.
🔸 جاری ساختن صیغه عقد موجب سعادت طرفین باشد.
🔸کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است.
🔸خرید و فروش و تجارت، موجب سود است.
🔹میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است.
🔹کسی که در این روز متولد شود، اهل خِرَد خواهدشد. اگر خدا بخواهد.
🔹رسیدگی به ایتام ونیازمندان و بیچارگان خوب و موجب عزت است.
🔹صدقه دادن خوب است.
🔸رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در « نخـاع » است.باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد.
🔸مسیر رجال الغیب ،سمت جنوب میباشد.بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید.چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد.
🌺 #فتــوحـــات_رزق_و_روزی
🌺امام صادق ع فرمود:هرکه عصر #پنج_شنبه ۴۰بار سوره نصر را بخواند،خدای مهربان چنان #رزق و #روزی مادی و معنوی اورا وسیع و زیاد میکند، که آن موجب تعجب و شگفتی خود شخص میشود امروز #پنجشنبه است این مستحب را عمل کنیم و ثواب آنرا #شب_جمعه هدیه کنیم به اهل البیت ع ، #اهل_قبور، خصوصا ذوالحقوقمان #سورة_النصر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾ وَرَأَیْت النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا﴿٢﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾
☜ #اوقات_شرعی_به_افق_تهران
☜ #اذان صبح 04:49 اذان ظهر 11:50
☜ #اذان مغرب 17:44 طلوع آفتاب 06:13
☜ #غروب آفتاب 17:26 نیمه شب 23:08
🗓 #ذات_الکرسی مخصوص روز #پنجشنبه است.
⏰ ذات الکرسی عمود ۱۳:۲۸
🤲 دعا خواندن در زمان ذات الکرسی #مستجاب میشود.
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺