فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقته لواشکه🤤
خشک کردن لواشک بدون آفتاب و فر
اونم تو دو سه ساعت!
مواد لازم :
آب ۲ لیوان
آلو سیاه ۳ کیلو
نمک ۱ ق غ 😍😍😋🤤🤤👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
خوردن به و زیبا شدن کودک !👌🏻
مصرف میوه به در بارداری باعث زیبا شدن جنین و فرزند می شود پس اگر فرزند زیبارو می خواهید در طول دوران بارداری مصرف میوه به را فراموش نشود.
👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
💢درمان سنتی برای کاهش خواب رفتگی دست و پا
🔸در صورتی که دست و پای شما به میزان غیر طبیعی دچار خواب رفتگی و گزگز می شود،
شیره توت سفید
شیره انجیر
شیره انگور
شیره خرما
را به میزان مساوی ترکیب و میل کنید.
👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
پاکسازی دستگاه گوارش با آناناس🍍
♻️آناناس یکی از میوههای گرمسیری است که حاوی مقداری بروملین بوده و با داشتن آنزیم هاضمه باعث
⬅️ پاکسازی رودهها
⬅️ و تقویت دستگاه گوارش خواهد شد.
👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
.
✅خواص شوید خشک با ماست
🔆شوید خشک با ماست را میتوانید در روز حداقل یکبار مصرف کنید. این ترکیب تاثیر بسیار عالی در کاهش چربی خون دارد.
🔆همچنین وجود کمی سیر در آن باعث کاهش فشار خون نیز میشود که به بیماران دیابتی 👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
هدایت شده از Sahar S
🌱توصیه ی یکی از اساتید بزرگوار اخلاق :
دوشنبه ها را روز خواندن دعای یستشیر قرار دهید.
هدایت شده از Sahar S
آثار و برکات دعای یستشیر🌟🌟
از امیرالمومنین علی (ع) روایت شده است که دعای یستشیر را پیامبر (ص) به من آموخت و امر کرد که آن را در همه حال در سختی و راحتی حفظ کنم و به خلفاء بعد از خودم تعلیم نمایم.
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد،عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.
جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شدهام آمدم برای خواستگاری....
عموگفت:حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...!
جوان کافر گفت:عموجان هرچه باشد من میپذیرم.
عموگفت:در شهر (مدینه)
دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!!
جوان کافر گفت:عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟!
عمو گفت :اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علیبن ابیطالب می شناسند...
جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر (مدینه) شد...
به بالای تپّهی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت.
گفت:ای مرد عرب تو علی را میشناسی ...؟!
جوان عرب گفت: تو را با علی چهکار است...؟!
جوان کافر گفت :آمدهام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیلهمان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...!
جوان عرب گفت: تو حریف علی نمیشوی ...!!
جوان کافر گفت :مگر علی را میشناسی ...؟!
جوان عرب گفت :بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم..!
جوان کافر گفت : مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او رااز تن جدا کنم...؟!
جوان عرب گفت:قدی دارد به اندازهی قد من هیکلی همهیکل من...!
جوان کافر گفت:خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!!
مرد عرب گفت:اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!!
خب حالا چی برای شکست علی داری...؟!
جوان کافر گفت:شمشیر و تیر و کمان و سنان...!!
جوان عرب گفت:پس آماده باش..
جوان کافر خندهای بلند کرد و گفت: تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی ...؟! پس آماده باش..شمشیر را از نیام کشید.
جوان کافر گفت: اسمت چیست...؟!
مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!!
(بندهی خدا) و
پرسید نام تو چیست...؟!
گفت:فتاح ،و با شمشیر به عبدالله حمله کرد...
عبدالله در یک چشم بههم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد وبا خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید اشک از چشمهای جوان کافر جاری شد...
جوان عرب گفت: چرا گریه میکنی...؟!
جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به دست تو کشته میشوم...
مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!!
جوان کافر گفت :مگر تو کی هستی ...؟!
جوان عرب گفت منم (( اسدالله الغالب علیبن ابیطالب )) که اگر بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم؛ حاضرم سر من مِهر دخترعمویت شود..!!!
جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت :من میخواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی
پس👈فتاح شد 👈قنبر غلام علیبن ابیطالب...
▫️یاعلی! تو که برای رسیدن جوانی کافر به آرزویش سر هدیه کردی ...
▫️یا علی! ما دوستداران تو مدتیاست گرفتار انواع بلاها و بیماریها و ...شدهایم ترا به حق همان غلامت قنبر دستهای ما را هم بگیر...
هر چقدر از روایت لذت بردی، ارسال کن.
بر جمال پر نور مولا امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام )صلوات...🍃
خبرداشتید که نشر فضائل مولا امیرالمؤمنین علی ع کولاک میکنه! محشره!!
پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم میفرماید اگه فضائل علی علیه السلام رو بگویی ، گناهان زبانت پاک میشود ، اگر بشنوی گناهان گوش هایت، و اگر بخوانی از روی نوشته، گناهان چشمانت، پاک میشود.
حالا این فضیلت مولا علی ع را بخوانید و هم ارسال کنید تا در ثواب نشرش شریک باشید.
افتخار کنید که شیعه علی ع هستید.
#شکر_خدا_که_شیعه_امیرالمومنین_هستم
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
🔻 #اللهمعجللولیڪالفࢪج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥الحمدلله الحمدلله الحمدلله الحمدلله
چقدر خوشحااااال شدم با این خبر
💥لحظه به دَرَک واصل شدن فرمانده تیپ 401 زرهی ارتش رژیم صهیونیستی در کمین مقاومت با "هدیه به روح شهید یحیی السنوار"
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه شکرگزاری سختته این ویدئو رو ببین
🎥 آقای مهدویان این مرد مجاهد را بشناسید!
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسپانیا، در زمین فوتبال
یکی از معترضان به جنگ غزه وارد زمین می شود.
پلیس ها او را می گیرند و مشغول زدن او هستند.
ببینید واکنش بازیکنان و مرم چگونه است و چه اتفاقی می افتد.
حقیقتا ما کمتر متوجه این تغییرات سریع و بی نظیر در جهان هستیم.
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸مهم نیست سکه شده 50 میلیون...!!
پزشکیان
تورم
🎥 خداحافظی جوانان با وام ازدواج؟!
🔹پزشکیان: مجلس با مصوباتش دولت را بدهکار کرده است/ وام فرزندآوری و ازدواج را از کجا تامین کنیم؟
پزشکیان در همایش روز ملی صادرات:
🔹بانکها چرا ناتراز شدهاند؟ مصوباتی که ما در مجلس گذاشتیم و تعهداتی که مجلس به گردن دولتها گذاشته با واقعیت همخوانی ندارد.
🔹میگویند به کسانی که ازدواج کردهاند و تولدها اینقدر وام بدهید؛ پول از کجا باید تأمین شود؟ دولت بدهکار درست کردیم و ناترازی در بانکها، صندوقها و ناترازیهای دیگر بهوجود آمده.
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
✨﷽✨
⛔️انواع گناهان و تأثیرات آنها بر زندگی!
✍امام صادق (علیه السلام) میفرمایند:
🔥گناهی كه نعمت ها را تغيير میدهد:
تجاوز به حقوق ديگران است.
🔥گناهی كه پشيمانی می آورد:
قتل است.
️🔥گگناهی كه گرفتاری ايجاد میكند:
ظلم است.
🔥گناهی كه آبرو می بَرد:
شرابخواری است.
🔥گناهی که جلوی روزی را میگیرد:
زناست.
🔥 گناهی كه مرگ را شتاب میبخشد:
قطع رابطه با خويشان است.
🔥گناهی كه مانع استجابت دعا میشود
و زندگی را تيره و تار میکند:
نافرمانی از پدر مادر است.
📚علل الشرايع ج 2-ص584
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
🔵اثرات خواندن فاتحه و خیرات برای ارواح مومنین
✳️يكي از علماء از برادر علامه طباطبايي،سيد محمدحسن الهي نقل كرد كه فرمودند:
💥من يكي از علماء گذشته را به فاتحه اي ياد ميكردم (از بزرگان علمايي كه در قديم بودند)
✨يك روز با حالت گله با خود مي انديشيدم كه ما گاهي براي شما فاتحه اي ميفرستيم، اما چيزي نميبينيم؛ شما هم از ما يادي بكنيد!
♻️گويا شب بعدش بود كه آن عالم آمد به خوابم و گفت: از ما گله كردي؟!
💠يادت نيست كه در فلان روز در فلان اداره كاري داشتي گرفتاري ات حل نميشد، ميخواستند كارت را درست نكنند؛ اما يك مرتبه ديدي تعلل ها كنار رفت، كارت را درست كردند و مشكلت حل شد؟!
✅ آن، كار من بود...!
📕گزیده ی سخنان آیت الله فاطمی نیا
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
44.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.🌀
اقای حــسن اقـامـــیری، کم مونده
فقط به امام زمان (عجل الله) نقد
کنی شما...😡❌
بزارید همینقدر دینی که برای
جوون ها مونده باقی بمونه!
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عاق پدر و مادر توسط فرزند!
🔸 استاد عالی
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
💢متروی تهران ایستگاهی دارد به نام
﴿جوانمرد قصاب ﴾
این جوانمرد، همیشه با وضو بود.
می گفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟
می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه...!!
هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد.
می گفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید.
مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.
کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد.
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.!
گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری...
گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت:
«بفرما ما بقی پولت.»
""عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست...!!""
این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است!
به این میگن جوانمرد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عظمت حضرت زهرا (س) در روز قیامت
.
🎙#استاد_عالی
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
33.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه میخوای از قرآن و عظمت آن لذت ببرید حتماً این کلیپ رو ببین👌🏻
﴿عکس کل قرآن کریم﴾
بسیار کاربردی
پ.ن: دوستان این عکس را ذخیره و برای دیگران به عنوان صدقه جاریه ارسال کنند .
(سیدمحمدجوادابطحی حفظه الله)
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مراحل ثبتنام عقد در حرم مطهر امام رضا(علیه السلام)
چرا می گوییم "بزنم به تخته"،
نمی گوییم "ماشاءالله"
یکی از دوستان نقل میکرد که یک روز با یکی از دوستان انگلیسی خود چت میکردم بهش گفتم: کار تو خیلی عالی بود.
بهم گفت: بزنم به تخته (Touch wood)
سپس گفت: شما مسلمونها حتما به جای این اصطلاح چیزی دارید
من گفتم: ماهم همین را استفاده میکنیم
رفیقم خیلی تعجب کرد وگفت: عجب...!!
بهش گفتم چه چیز عجیبی بود؟!
اون گفت: ما منظورمان از تخته همان تخته صلیب است که شر خون آشامان و پلیدی را از ما دور میکند...!!
تازه فهمیدم که سالهاست که ما به صلیب پناه میبریم از چشم شور
ما نادانسته بجای اینکه با گفتن: ماشاءالله ٬ به خداوند پناه ببریم به چوب وتخته صلیب پناه میبردیم.!😳
ای کاش اصل هرکلمه را قبل از اینکه به زبان بیاوریم بشناسیم.
تا بحال اگر نادانسته میگفتیم اشکالی نداره چون نمیدونستیم.
اما از این به بعد این کلمه را بکار نبریم.
چون ما مسلمانیم.
بسم الله، ماشاءالله، ولا حول ولا قوة الابالله
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ❤️❤️❤️
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚ناحله قسمت 10 : دادگاه ساری برا فاطمیه مراسم دارن . _واقعا؟ +بله موردیه؟ _نه ن
سلام دوستان عزیز و گرامی
شبتون خوش
پارت 11 الی 20 نوش لحظات فراغت تون
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
پارت 1 الی 10
https://eitaa.com/Dastanyapand/67680
پارت 11 الی 20
https://eitaa.com/Dastanyapand/67774
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
سلام دوستان عزیز و گرامی شبتون خوش پارت 11 الی 20 نوش لحظات فراغت تون 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 پارت 1 الی 10 https://
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚ناحله
قسمت یازدهم
آهی کشیدم و با دستم زدم وسط پیشونیم .
_همینو کم داشتیم
با بی میلی تلفن رو جواب دادم
_الو سلام
+به به سلام عزیزِ دل! سرکار خانوم فاطمه ی جآن . خوبیییی؟
( تو اینه برا خودم چش غره رفتم )
_بله مرسی . شما خوبی؟
+مگه میشه صدای شما رو شنید و خوب نبود ؟
(از این حرفاش دیگه حالم بهم میخورد)
_نه نمیشه
+حالت خوبه؟چرا اینطوری حرف میزنی؟
_دارم میرم جایی میترسم دیر شه
میشه بعدا حرف بزنیم؟
+کجا میری؟بیام دنبالت؟
(ایندفعه محکم تر زدم تو سرم)
_نه بهت زحمت نمیدم . خودم میرم .
+چه زحمتی اتفاقا نزدیکتم . الان میام .
تا اومدم حرف بزنم از صدای بوق متوجه شدم که تلفن و قطع کرده...
دلم میخواست یه دست خوشگل خودمو بزنم .
از اولم اشتباه کردم که بهش رو دادم.
زیپ کولمو بستمو گذاشتمش رو دوشم .
از اتاق اومدم بیرون و اروم درشو بستم .از جا کفشی کفش مشکی بندیمو در اوردمو نشستم رو پله و مشغول بستن بنداش شدم که صدای بوق ماشینشو شنیدم .
کارم که تموم شد با ارامش مسیر حیاطو طی کردم.
درو باز کردمو با دیدنش یه لبخند مصنوعی زدم و براش دست تکون دادم .
در خونه رو قفل کردمو نشستم تو ماشینش ....
تا نشستم خیلی گرم بهم سلام کرد
منم سعی کردم گرم جوابش و بدم
سلام کردم و لبخند زدم ک گفت :خوبی خانوم خانوما ؟
_خوبم توچطوری؟
_الان که افتخار دیدن شمارو خداوند به من حقیر داده عالی
در جوابش خندیدم
ماشین رو روشن کرد و گفت : خب کجا تشریف میبردید ؟
+هیئت
تا اینو گفتم با تعجب برگشت سمتم گفت :کجا!!!!!؟
+هیئت دیگه هیئت نمیدونی چیه ؟
_چرا میدونم چیه ولی آخه تو که هیئت نمیرفتی!
+خوب حالا اشکالی داره برم ؟شهادته یهو دلم خواست ایندفعه به جای مسجد برم هیات
_نه جانم اشکالی نداره. کدوم هیات میری آدرسش و بگو
گوشیم و از کیفم برداشتم و آدرس و خوندم براش
با دقت گوش داد و گفت:خب ۲۰ دیقه ای راهه
اینو که گفت حدس زدم شاید اونقدر وقت نداشته باشه برای همین پرسیدم
_مصطفی اگه وقت نداری خودم میرم لازم نیست به زحمت بیفتیا
#ادامه_دارد....
✍🏻 فاطمه زهرا درزی
✍🏻غزاله میرزاپور
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚ناحله قسمت یازدهم آهی کشیدم و با دستم زدم وسط پیشونیم . _همینو کم داشتیم با بی
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚ناحله
قسمت دوازدهم
_نه بابا چه زحمتی؟
پیش بابا بودم کارم تموم شد.
در حال حاضر بیکارم
+خوبن عمو و زن عمو ؟
_خوبن خداروشکر
پدر مصطفی آقای رضا فاطمی که من عمو رضا صداش میزنم یکی از بهترین قاضی های کشوره.
عمو رضا و پدر من از بچگی تا الان تو همه دوره های زندگیشون باهم بودن
دوستیشون ازمقطع ابتدایی شروع شد و تا الان که پدر من یک بچه و پدر مصطفی ۲ تا بچه داره ثابت مونده
بخاطر رفت و آمدای زیادمون و صمیمیت بین دوتا خانواده باباش شده عموم و مادرش زن عموم.
من و مصطفی هم از بچگی باهم بزرگشدیم
۵ سال ازم بزرگتره .از وقتی که یادم میاد تا الان حمایتم کرده و جای برادر نداشتم و پر کرده برام
ولی پدرش بخاطر علاقه اش به من از همون بچگی منو عروس خودش خطاب کرد خلاصه این رو زبون همه افتادو منم موندم تومنگنه
البته باید اینم اضافه کنم ک سر این مسئله تا حالا کسی اذیتم نکرده بود
خود مصطفی هم چیزی نگفت ولی متوجه میشدم ک محبتش به من هر روز اضافه میشه
منم واسه اینکه ناراحتشون نکرده باشم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم واکنش خاصی نشون ندم
مصطفی خیلی پسر خوبی بود مهربون،با اراده،محکم از همه مهمتر میدونستم دوستم داره ولی هرکاری کردم نشد ک جز به چشم یک برادر بهش نگاه کنم.
برگشتم سمتش حواسش به رو به روش بود .
یه پیراهن مشکی با کت شلوار سرمه ای تنش بود
رسمی بودن تیپش شاید واسه این بود ک از پیش پدرش بر میگشت
از بچگی دوست داشت وکیل شه.فکر میکنم تحت تاثیر پدرامون قرارگرفته بود
یه ساعت شیک نقره ای دستش بود.
#ادامه_دارد....
✍🏻 فاطمه زهرا درزی
✍🏻غزاله میرزاپور
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚ناحله قسمت دوازدهم _نه بابا چه زحمتی؟ پیش بابا بودم کارم تموم شد. در حال حاضر ب
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚ناحله
قسمت سیزدهم
از ماشین خارج شد و رفت بیرون
مسیرش رو با چشمام دنبال کردم
در یه فست فودی و باز کردو رفت داخل
به ساعت نگاه کردم ۱۵ دقیقهای ای مونده بود تا شروع مراسم
تقریبا ۳ دقیقه بعد با یه ساندویچ برگشت تو ماشین .
گرفت سمتم. ازش گرفتم داغ بود و بوش تحریکم میکرد برای خوردنش .
پرسیدم :این چیه ؟
داشت کتش رو در میاورد
وقتی در اورد و گذاشتش رو صندلیای عقب گفت
+اگه گشنته بخورش . اگه نه که نگه دار با خودت. گشنت میشه تا تموم شه مراسمشون .
ازش تشکر کردم که گفت
+نوش جان
یه خورده ک از مسیر و گذروندیم دستش و برد سمت سیستم و یه اهنگ پلی کرد
تقریبا شاد بود
ابروهام بهم گره خورد و رو بهش گفتم
شهادته خاموشش کن
دوباره با همون لحن مهربونش گفت:
شهادت سه هفته دیگه است بابا!
+فاطمیه سه تا دهه است
الان دهه دومشه حداقل وقتی خودمون داریم میریم هیئت رعایت کنیم دیگه.
_سخت نگیر فاطمه جان ملت عروسی میگیرن
+اولا اینکه مردم مرجع رفتارای ما نیستن و ما از اونا الگو نمیگیریم
دوما اینکه اصلا اینا هیچی.
میگم حق با تو و وارد بحث اعتقادات بقیه نمیشم فقط اینو خیلی خوب میدونم خوشی هایی که وقت غمِ خدا باشه، موندگار نیست و میشه بدبختی...
دهنم کف کرده بود انقدر که تند حرف زدم
مصطفی که دید دارم تلف میشم گفت :باشه بابا بااشهه غلط کردممم تسلیمم
آروم باش عزیزم
خودمم خندم گرفت از اینکه اینجوری حمله کردم بهش ...
دیگه چیزی نگفتیم ۱۰ دقیقه بعد رسیدیم به مقصدمون
باخوندن اسم مکان و مطمئن شدن، ماشین رو کنار خیابون پارک کرد و پیاده شدیم ...
از ماشین پیاده شدم و کولمو انداختم دوشم. یه نگاه به مصطفی کردم و
_توعم میای مگه؟
+نه ولی میام راهنماییت کنم بعدش باید برم جایی کار دارم .
_اها باشه
+مراسم تموم شد زنگ بزن بیام دنبالت
_نه مزاحمت نمیشم
اخم کرد و محکم تر گفت
+جدی گفتم . دیر وقت نمیگذارم تنها بری
چپکی نگاش کردمو گفتم باشه
بعد باهم راه افتادیم سمت قسمتی که خانوما نشسته بودن
چون باید از وسط اقایون رد میشدیم مصطفی به من نزدیک تر شد.
دیگه کاراش داشت آزارم میداد .
یه خورده که رفتیم ازش خداحافظی کردم .
اونم ازم جدا شد و رفت سمت ماشین.
از رفتنش که مطمئن شدم حرکت کردم. یه ذره راه رفتم که دیدم یه سری پسرا تو خیابون رو به روی در ورودی هیئت حلقه زدن و باهم حرف میزنن
وایستادم و چند بار این ور و اون ور و نگاه کردم .
چشَم دنبال آشنا بود .
میخواستم اون دونفرو پیدا کنم .
هی سرمو میچرخوندم دونه دونه قیافه ها رو زیر نظر میگرفتم .
تا یه دفعه قیافه آشنایی نظرمو جلب کرد. سریع زوم شدم روش.
متوجه شدم همونیه که برام دستمال اورده بود .
مشغول برانداز کردنشون بودم که یه نفر ازشون جدا شد چون نمیتونستم برم بین پسرا، وقتی داشت از سمت من رد میشد بهش گفتم
_ببخشید
سرشو انداخت پایین و گفت
+بفرمایید امری داشتین؟
_میشه اون آقا رو صدا کنین ؟
+کدوم؟
دستمو بردم بالا و اونو نشونش دادم .
دنبال دستمو گرفتو گفت
+اها اونی که سوییشرت سبز تنشه ؟
_نه نه اون بغلیش .
چشاشو گرد کرد و با تعجب بم خیره شد .
+حاج محمدو میگین ؟؟؟؟
پَکر نگاش کردم با اینکه اسمش و نمیتونسم جهت انگشت اشارشو که دنبال کردم گفتم
_بله
از همونجا داد زد
+آقااا محمدددد !!!
همه برگشتن سمتمون
حاجیییی این خانوم (پوف زد زیر خنده)کارتون داره
با این حرفش همه ی اونایی که داشتن باهم حرف میزدن خندیدن.
برام عجیب بود که چی میتونه انقدر جالب و خنده دار باشه براشون..
#ادامه_دارد....
✍🏻 فاطمه زهرا درزی
✍🏻غزاله میرزاپور
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚ناحله قسمت سیزدهم از ماشین خارج شد و رفت بیرون مسیرش رو با چشمام دنبال کردم د
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚ناحله
قسمت_چهاردهم
اون پسری که تازه فهمیدم اسمش محمده،
هی بش تیکه مینداختن واز رفتاراش معلوم بود که از شوخی و حرفای دوستاش ناراحت شده .
صورتش سرخ شد اخماش رفت توهم سرشو انداخت سمت زمین و رفت.
یه خورده که رفت یهو اون دوستش که فرشته نجات من شده بود جلوش سبز شد .
اروم قدم برداشتم و رفتم سمتشون
صدای محمد بود:
این دختر اینجا چی کار می کنه؟
نبودی ببینی بچه ها چقدر چرت و پرت میگفتن!!!!
از حرفاش سر در نمیاوردم من باعث اینهمه خشمش شدم ؟؟
پسری که فهمیدم اسمش محسنه جواب داد
+چرا بیخودی شلوغش میکنی بنده ی خدا که هنوز چیزی نگفت نمیدونی واسه چی اینجاس !!
شاید مثل بقیه اومدنش اینجا یهویی شد و مار رو هم یهویی دید !!
بگذار بریم ببینیم واسه چی اومده
بعدشممم تو دلت رضا میداد ول کنیم بیچاره و تو اون وضعیت بریم ؟
خو هر کی جای ما بود کمک میکرد کار بدی نکردیم که!
محمد: یعنی چی که بیخودی شلوغش میکنی ؟
یه خورده مکث کرد و دوباره ادامه داد
+پناه میبرم به خدا از دستِ شیطان و قضاوت!
اقا من نمیدونم تو خودت برو ببین چیکار داره.
من واقعا نمیتونم باهاش حرف بزنم!!!
الان دیگه جایی ایستاده بودم که قیافه هاشونو میدیدم
نبضم تند میزد
محمد همونطور بهش نگاه میکرد و چیزی نمیگفت دیگه
محسن بوسش کرد و خندید.
چشام زده بود بیرون. اینا داشتن راجع به
من حرف میزدن ؟
واسه قلبت ضرر داره اینهمه استرس .
محمد:بخدا محسن من موندم تو خلقت تو!
محسن فقط خندید
دیگه صبر نکردم چیزی بگن و جلو تر رفتم
محسن پشتش ب من بود.
محمد رو به روم بود،تا دهنش و وا کرد چیزی بگه متوجه حضور من شد .
از جاش تکون نخورد و سرشو انداخت پایین.
جلوتر که رفتم محسنم منو دید .
سلام کردم.
محسن با خوشرویی و محمد همونطور که سرش پایین بود جوابم و داد .
نمیدونم چی رو زمین اینهمه جذاب بود که هر وقت دیدمش سرش پایین بود
با دلخوری و بغض گفتم:
مطمئن باشید عاشق ریختتون نشدم.
ولی گفتم وقتی اومدم اینجا و شماها هم هستین بابت اون روز ازتون تشکر کنم فقط همین!!
مات و مبهوت مونده بودن
تو صدام بغض داشتم و تمام سعیمو می کردم کنترلش کنم
بغضم شکست و گریه ام گرفت...
#ادامه_دارد....
✍🏻 فاطمه زهرا درزی
✍🏻غزاله میرزاپور
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃