فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتقادی
⁉️ آیا آگاهی افراد در عالم برزخ نسبت به دنیا افزایش پیدا می کند؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
بیدار شدن انسان توسط فرشتگان در نیمه شب
💠آیت الله بهجت(رہ) :
🔸شب که انسان می خوابد، ملائکه موکل بر انسان، او را برای نماز بیدار می کنند.و بعد چون انسان اعتنا نمی کندو دوباره می خوابد باز او را بیدار می کنند.دوباره می خوابد، باز او را بیدار می کنند…
🔸این بیداری ها تصادفی و از روی اتفاق نیست،
بلکه بیداریهای ملکوتی است که به وسیله فرشتگان انجام می گیرد.
🔸اگر انسان استفاده کرد و برخاست،
آنها تقویت و تایید می کنند و روحانیتمی دهند.
وگرنه متأثر می شوند و کسل برمی گردند.
🔸اگر از خواب برخاستید آن ملائکه را که نمی بینید، اقلاً به آنها سلام کنید و تشکر نمایید!
📚در خلوت عارفان
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
⃢⃢⃢⃢🧎🏻نماز
🌷حضرت زینب سلاماللهعلیها
برای تمامی حاجات
🟡 ازدواج
🟡 شفای مریض
🟡 خانهدارشدن
🟡 رزق و روزی
🟡 رفع گرفتاری و....
💢طرز خواندن نماز:
🔸اول برای توسل نیت کنید و بگوئید
⃢⃢⃢⃢🧎🏻دو رکعت نماز توسل به حضرت زینب سلاماللهعلیها میخوانم
🌀قُـربَـةًاِلَـۍٱللّٰـهِ
و این دو رکعت مانند نماز صبح خوانده میشود
🪞پس از نماز
🧮 ۲۵ مـرتبه
▒ ⃟⃝📿#ذکـر
را تکرار کنید
🌹اَݪـسَّـلٰامُ عَـلَـیْـکـــِـــ
✨یٰـا بِـنْـتَ اَمـیٖـرَٱلْـمُؤْمِـنـیٖـنْ عَـلَـیْــهِ ٱݪــسَّـلٰامُ وَ رَحْـمَـةُ ٱللّٰـهِ وَ بَـرَکـٰاتُـهُۥ ❀
🪞پس از آن
🧮 ۵۱۰ مـرتبه تکرار کنید
〖یـٰاحَـیُّ یـٰاقَـیّـُومُ〗
ای زنده و پاینده
🪞سپس
🧮 ۱۴ مـرتبه بگوئید:
⇷شفیعه دو سرا بانوی عفت و حیا زینب
⇔حیا و عفت و ناموس کبریا زینب
⇷به حق جد و پدر و مادر تو
⇔به پاره جگر مجتبی برادر تو
⇷به آن وداع حسینت به ظهر عاشورا
⇔بخواه حاجت ما را تو از خدا زینب
و
🤲🏼 حاجت میخواهید که
بحول وقوه
الهی حاجت روا انشـاءالله
🔰 آیتالله سیدمحمدباقر ابطحی اصفهانی قُدس سرّه همواره به این ختم سفارش میفرمودند و بسیاری از مؤمنين از این ختم مُجرّب نتیجههای شگفت گرفتهاند.
#میلاد_حضرت_زینب
#روز_پرستار
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ جدید ریحانه | فرشته رحمت
📝 رهبر انقلاب: روز پرستار مزیّن و مشرّف به نام حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) است. حضرت زینب کبری (سلاماللهعلیها)، الگوی پرستاری شناخته شده است.
❤️ پرستار فرشتهی رحمت بیمار است؛ این یک تعبیر واقعی است، به هیچ وجه مبالغهآمیز نیست.
🔹 ریحانه؛ بخش زن و خانواده رسانه KHAMENEI.IR، به مناسبت سالروز والادت #حضرت_زینب(س) و #روز_پرستار، بر اساس این بخش از بیانات حضرت آیتالله خامنهای، نماهنگ "فرشته رحمت" را منتشر میکند.
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐نام زینب خاک را زر می کند
🎊دخت حیدر کار حیدر می کند
💐نام زینب دلنشین و دلرباست
🎊دختر مشکل گشا مشکل گشاست
💐 میلاد باسعادت
🎊حضرت زینب کبری
💐سلام الله علیها و
🎊روز پرستـار مبارک 🎉💐
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹محبت کن رزق بگیر !
🔸حجت الاسلام والمسلمین عالی
با نشر مطالب در ثواب آنها سهیم باشیم 🙏
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امروز به یاد امام زمان علیهالسلام بودی⁉️
اللﮩـم عجل لولیڪ الفرج
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
4_5902003483883602445.mp3
7.84M
⬅️...خبرخوش..➯
🔖 #توبه از گناهان ،
تبدیل گناهان به حسنات
#سخنرانی_مذهبی
حجتالاسلام عالی
#گناه
#حجاب
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
♦️امیرالمؤمنین علیهالسلام:
مِن کفّاراتِ الذُّنوبِ العِظام إعانةُ المَلهُوفِ و التَّنفیسُ عَنِ المَکرُوب
🔹از کفارههای گناهان بزرگ، رسیدن به داد مظلوم گرفتار و غمزدایی از فرد اندوهگین است.
📚حکمت ۲۴ نهجالبلاغه
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی پیامبر(ص) برای اولین بار حضرت زینب(س) را میبیند!
حجت الاسلام
انصاریان
#میلاد_حضرت_زینب(س)🌸
#روز_پرستار
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
#سلام_مولا_جانم ✋
#صبحت_بخیر_ای_عزیزتر_از_جانم 🌼🕊
🌼 بر مشامم میرسد هر لحظه بوی انتظار
🥀 بر دلم ترسم بماند آرزوی وصل یار 💔
🌼 تشنه ی دیدار اویم معصیت مهلت بده
🥀 تا بمیرم در رکابش با تمام افتخار 🤲
🌼🕊 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 🕊🌼
#صبحتون_مهدوی 🌤🌼🍃
#التماس_دعای_فرج 🤲💚
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹
🌺🌷🌹
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
صبحتون امام زمانی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تدبیر #امام_هادی علیه السلام در آماده کردن جامعه اسلام برای زمان غیبت امام‼️
#استاد_شجاعی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رائفی پور : سنت های الهی رو میشناسم
آمریکا به شیوه هالیوودی نابود خواهد شد 🔥
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
تاثیر گناه افرادموثر در ظهور.mp3
503.7K
⁉️گناه چه کسانی در تاخیر افتادن امر ظهور موثر میباشد؟
🎙#ابراهیم_افشاری
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
چگونه فرج را برای امام بخواهیم ؟.mp3
444.1K
⁉️چگونه فرج امام زمان عجل الله را فقط برای ظهور بخواهیم ؟
🎙#ابراهیم_افشاری
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#امام_زمان_عج
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
🌺دعای بعد از نماز🌺
هرکس این دعا را بعد از نماز بخواند:
خداوند مرگ را بر او مبارک می کند
قبل از مردن او را اصلاح می نماید
و در وقت مردن به او رحم کند
و جان دادن را به او آسان کند.
🌹🌹🌹
اَللّهُمَّ مالِکَ المَوتِ
طَیِّبنا لِلمَوتِ
وَ اَصلِحنا قَبلَ المَوتِ
وَ ارحَمنا عِندَ المَوتِ
وَ هَوِّن عَلَینا سَکَراتِ المَوتِ
وَ لاتُعَذِّبنا بَعدَ المَوتِ
وَ اَعرِضنا اِلی مَلَکِ المَوتِ
یا فاطِرَ السَّمواتِ وَ الأرضِ
اَنتَ وَلیُّنا فِی الدُّنیا وَ الاخِرَةِ
وَ تَوَفَّنا مُسلِماً وَ اَلحِقنابِالصّالِحین❤️
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿اعمال عبادی پنجشنبه ﴾
﴿دستور العملی برای امان از جمیع آفات و بلایا﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69023
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿دعای بعد از نماز﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/70545
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿اذکار و ختومات روز پنجشنبه﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69035
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿دعای روز پنجشنبه﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69036
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿متن و ترجمه دعای روز پنج شنبه﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69037
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿زیارت امام حسن عسکری (عليهالسلام) در روز پنجشنبه﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69038
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿سورة المبارکه یس﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69039
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿تعقیبات بعدازنمازصبح﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69041
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
📿 ﴿تـسـبـيحِ مـخـصـوصِ روزِ پـنـجـشـنـبـه﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69042
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿ دعـایِ مـادرانـه﴾
روز پنجشنبه
https://eitaa.com/Dastanyapand/69043
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿تعویذ روز پنجشنبه﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69044
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿دعای گشایش رزق و روزی﴾
﴿دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان دعای غریق﴾
﴿دعای چهارحمد﴾
﴿خلاصه تمام دعاها که مولا امیرالمؤمنین علی عليه السّلام﴾
﴿دعا برای شروع روز﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69045
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿ســلام به ⑭ معصـوم﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69046
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿سـ⓷ـه سفارش﴾ امام زمان (عج)
🔐 برای گشایش در کارها و رزق و روزی
https://eitaa.com/Dastanyapand/69047
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿زیارت عاشورا﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69049
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿پی دی اف زیارت عاشورا ﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69050
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿اذکارمعجزه_آسای_طلایی﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69052
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿زیارت امین الله﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69055
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿زیارت آل یاسین﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69056
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿زیارت عاشورا ﴾«نگارش آسان»
https://eitaa.com/Dastanyapand/69057📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿دعای عهد﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69058
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿حدیث کساء﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69059
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿زیارت ناحیه مقدسه﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69060
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿زیارت وارث ﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69061
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿دعای اللهُمَّ اهدِنِی مِن عِندِک ﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69063
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿دعای زمان غیبت امامزمان.عج﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69064
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
﴿دعــاے اَعْـــدَدْتُ﴾
https://eitaa.com/Dastanyapand/69065
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
14.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👏 عروسی متفاوت با ۲۰۰۰ مهمان در بافق
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
اولویتها و هزینه اولیه حج ۱۴۰۴ اعلام شد
🔹سازمان حج و زیارت تمام دارندگان حج تمتع مربوط به سالهای ۱۳۸۱ تا پایان مردادماه سال ۱۳۸۶ را برای پیش ثبتنام سفر حج ۱۴۰۴ فراخواند.
🔹همچنین به ودیعهگذاران حج تمتع از تاریخ اول شهریورماه ۱۳۸۶ به بعد آمادهباش داده شده است که در صورت نیاز به تکمیل ظرفیت خالیمانده کاروانها فراخوانده خواهد شد.
🔹مبلغ اولیه در مرحله پیش ثبتنام نیز ۱۵۰ میلیون تومان اعلام شده که بنابر اعلام سازمان حج و زیارت حدود ۶۰ تا ۷۰ درصد کل مبلغ این سفر را شامل میشود.
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
May 11
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚ناحله قسمت140 ساعت شش ونیم بود که گوشیم زنگ خورد.محمد بهم زنگ زده بود تا بیدار شم
سلام دوستان بزرگوار
اعضای محترم صبح پاییزیتون بخیر و شادی
ادامه رمان رو در خدمتتون هستم
پارت 141 الی 150
https://eitaa.com/Dastanyapand/69866
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 1 الی 10
https://eitaa.com/Dastanyapand/67680
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 11 الی 20
https://eitaa.com/Dastanyapand/67774
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 21 الی 40
https://eitaa.com/Dastanyapand/68143
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 41 الی 50
https://eitaa.com/Dastanyapand/68318
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 51 الی 60
https://eitaa.com/Dastanyapand/68429
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 61 الی 80
https://eitaa.com/Dastanyapand/68610
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 81 الی 90
https://eitaa.com/Dastanyapand/68722
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 91 الی 100
https://eitaa.com/Dastanyapand/68835
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 101 الی 110
https://eitaa.com/Dastanyapand/69374
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 111 الی 120
https://eitaa.com/Dastanyapand/69660
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 121 الی 130
https://eitaa.com/Dastanyapand/69866
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 131 الی 140
https://eitaa.com/Dastanyapand/70395
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
پارت 141 الی 150
https://eitaa.com/Dastanyapand/70550
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚ناحله قسمت140 ساعت شش ونیم بود که گوشیم زنگ خورد.محمد بهم زنگ زده بود تا بیدار شم
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚ناحله
قسمت141
کلی دعا کردم.یاد دعاهایی که محمد همیشه میکرد افتادم و گفتم:
خدایا من نمیخوام دلیل غیبت آقا باشم. کمک کن بتونیم سربازشون باشیم نه سربارشون
کمک کن بهمون که تا اخر عمرمون جوری زندگی کنیم که نگاه امام زمان همیشه روی زندگی ساده و قشنگمون باشه.
چشمام روبستم و دستای محمد رو محکم تر تو دست هام فشردم. میخواستم قلبم رواز حضور همیشگیش مطمئن کنم.
بلاخره با صدای ترقه فهمیدیم که سال تحویل شد...
بعد سال تحویل،محمد با دقت به تلویزیونی که اونجا گذاشته بودن زل زد تا بفهمه شعار امسال چیه. وقتی رهبر صحبت میکردن اونقدر با دقت گوش میکرد که حس میکردم که متوجه اطرافش نمیشه.
بعد از تموم شدن سخنرانی،منتظر موندیم فضا خلوت بشه تا بریم کنار جایگاهی که برای شهدا درست کرده بودن.
یخورده صبر کردیم. تقریبا بیشتر جمعیت رفته بودن.
از جامون بلند شدیم و رفتیم سمت مزارشون. محمد که دید کسی اطرافمون نیست
جلو تر رفت.قبور چهار تا شهید تقریبا پنجاه سانت ارتفاع داشت.
کنار یکی از قبر ها نشست و سرش رو روی سنگ قبر خمکرد.
دیگه کسی داخله گلزار شهدا نبود و همه بیرون بودن.
دستش رو روی قبر گذاشت. کنارش ایستادم. خم شدم و روی موهاش رو بوسیدم .
بعد نشستم کنارش و مثل خودش سرم رو روی سنگ قبر گذاشتم و بوسیدمش.
به شهید گمنامی که روی سنگ حک شده بود زل زده بودم و با انگشتم روش میکشیدم که محمد گفت: _فاطمه توهم این شهید رو میشناسی ها
_از کجا؟
+یادته دوسال پیش شهید آورده بودیم؟ شما به مراسم نرسیدی ولی وقتی داشتیم تابوت و میبردیم دوییدی اومدی
خواهش کردی تابوت و بزاریم زمین؟
چند دقیقه با شهید هجده سالمون حرف زدی و بعد بچه ها تابوت و بردن؟
انقدر اون لحظه بهت حسودیم شد
چطور یادت نیست واقعا.
با بهت بهش نگاه میکردم. پرده ی اشک چشم هام رو پوشونده بود.انتظارش رو نداشتم. برامخیلی عجیب بود.
سرم رو گذاشتم رو قبر و ناخودآگاه صدای گریه ام بلند شد. عینکم رو در اوردم و دوباره سرم و روی قبر گذاشتم.
نمیتونستم اشک هام رو کنترل کنم. تعجب کرده بودم،ناراحت بودم از اینکه اون شهید رو فراموش کردم،شهیدی که اولین بار دستم رو گرفته بود فراموش کرده بودم و بعد از دوسال که رفتم پیشش بدون اینکه بدونم. بازمخودش من و دعوت کرده بود.
صدای قدم هایی روشنیدم. دستم و جلوی دهنمگرفتمکه صدای گریه ام بلند نشه.
محمد دستم و گرفت و از جام بلندم کرد. رفتیم بیرون. دلم نمیخواست برم.
عینکم رو دستش گرفته بود.
کنترل اشک هام برام سخت بود.
دستم رو گرفت و رفتیم طرف شیر آب .
سرم و پایین گرفت و آبی که تو کف دستش پر کرده بود و به صورتم زد.
با خنده گفت:
_چیشد یهو؟
با پایین چادرم صورتم رو خشک کردم.
عینکم رو تمیز کرد و داد دستم.
عینکم رو گذاشتم. هنوز بغض داشتم. میترسیدمحرف بزنم و دوباره گریه امبگیره .
سکوتم رو که دید لبخند زد و دستم رو گرفت
داشتیم میرفتیم که یهو ایستادم
فهمید که میخوام بیشتر بمونم که گفت:
+میارمت بازم.الان بریمکه مامان اینا منتظر مان.
چیزی نگفتم و همراهش رفتم تو ماشین
نشستم. ماشین رو روشن کرد و دستم رو روی فرمون و دست خودش و روی دستم گذاشت.
+اگه چیزی داری برای گفتن بگو .جمع نکن تو دلت
_محمد من فراموشش کرده بودم ولی اون فراموشم نکرد. من کسی که دستم رو گرفت و کمکم کرد و یادم رفته بود ولی اون از وقتی که پای تابوتش التماسش کردم همراهم بود
نتونستم چیزی بگم .دستم و محکم فشرد و گفت:
_ بسه دیگه گریه نکن. اشک هات رو پاک کن . بابا اینا که نمیدونن کجا رفتیم،
راستی!!
_جان؟
+یه عیدی ویژه برات دارم ولی الان الان نمیتونم بگم چیه.
چیزی نپرسیدم. تا خونه مامان اینا انقدر گفت وگفت که کلی خندیدم وحالم عوض شد
__
وسطای اردیبهشت بود و بوی خوش بهار یه حال عجیبی رو بهم داده بود.
با دقت به ظرف های روی اپن آشپزخونه امون نگاه کردم. قرار بود مژگان و چندتا از رفیقام برای ناهار خونمون بیان.
کیک و ژله ام آماده شده بود. یه ظرف چیپس و پفکم روی اپن گذاشتم. سمبوسه هام هم که درست شده بود و تو یه ظرف چیدم.
رفتم سراغ میوه های تو یخچال.
تا نگاهم به پرتقال های بد ریخت تو یخچال افتاد صدام بلند شد. روم نمیشد این پرتقال ها رو تو ظرف و جلوی مهمون هام بزارم
داشتم با ناراحتی بهشون نگاه میکردم که یاد کار محمد افتادم
چند ماه پیش، که اقاعلی اینا قرار بود بیان خونمون.به محمد گفته بودم دو نوع میوه داریم ولی کمه،داری میای پرتقال و چندتا چیز دیگه بخر لطفا
وقتی محمد اومد با دیدن پرتقال هایی که اورده بود چشمام چهارتا شد از بین همشون شاید فقط قیافه ی چهارتاش سالم بود و میشد جلوی مهمون ها گذاشت
#ادامه_دارد....
✍🏻 فاطمه زهرا درزی
✍🏻غزاله میرزاپور
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚ناحله قسمت141 کلی دعا کردم.یاد دعاهایی که محمد همیشه میکرد افتادم و گفتم: خدایا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚ناحله
قسمت142
ازش پرسیدم چرا اینا رو خریده که گفت، از صبح که رفتم سر کار یه پیرزنی گوشه ی خیابون نزدیک به خونه امون میوه هاش رو برای فروش گذاشته بود تا شب که برگشتم هنوز همونجا بود و میوه هاش فروش نرفته بود و ناراحت بود. از ماشین که پیاده شدم دلم واسش سوخت
حس کردم اینجوری بهتره و کمکی هم بهش میشه.
الانم اصلا نیازی نیست براش غصه بخوری.من شیرینی خریدم،برو آبمیوه گیر وبیار.آب پرتقال با شیرینی که خیلی بهتره.
با صدای استارت یخچال به خودم اومدم و پرتقال ها رو برداشتم و آبشون رو گرفتم و تو لیوان ریختم. تو هر کدومشون نی گذاشتم و یه از تیکه پرتقال رو به لبه لیوان وصل کردم،به قول محمد،اینجوری باکلاس تر هم شده بود.
__
اوایل تیر بودیم و هوا خیلی گرم شده بود. کولر و روشن کردم و روبه روش نشستم.
محمد کتاب هایی که خریده بود و به ترتیب توی کتاب خونه میزاشت.
کارش که تموم شد گفت :
+فاطمه یه برنامه دارم،پایه ای؟
_من همیشه با تو پایه ام.حالا برنامه ات چیه ؟
+خیلی چیزا تو ذهنمه که میخوام بهت بگم
نشست رو به روم و گفت :
+میخوام سعی کنیم از این به بعد هر روز یه گناه رو ترک کنیم .
_آخه تو اصلا گناه میکنی که بخوای ترکش کنی؟
+آره.راستی یه قرآن آوردم با خودم. خیلی بزرگه، کنار کتابخونه است هر صفحه اش معنی و تفسیر داره،دلم میخواد هر روز حداقل یک صفحه از اون قرآن رو بخونیم.
یادته قبلا گفتی چندتا سوال داری؟
هر روز که قرآن رو با تفسیرش میخونیم هر جایی که برات سوال بود و نتونستی درست درک کنی شماره آیه و اسم سوره رو جایی یادداشت کن. من هم همینکارو میکنم. بعد از ختم قرانمون تمام سوال هامون رو از یکی که عالمه و میتونه به ما جواب بده میپرسیم.خوبه؟
_آره،عالیه
+این کتاب هایی که اورده ام هم عالیه و خیلی کمک میکنه به ما،حتما زمانی که تو خونه بیکاری بخونشون تا تموم شن و کتاب های جدید بیارم.
_چشم
با لبخند نگاش میکردم که گفت : +فاطمه ممنونم که همیشه هستی
یکی از کتاب ها رو برداشت و نشست روی مبل و شروع کرد به خوندن.غرق کتاب بود که گوشیش که روی اپن بود زنگ خورد.
رفتم سمتش و بدون اینکه به صفحه اش نگاه کنم،گوشی رو برداشتم و به محمد دادم.
روی مبل روبه روییش نشستم
با انرژی سلام کرد.چند ثانیه گذشت و چیزی نگفت.چند ثانیه شد یک دقیقه و محمد هنوز سکوت کرده بود.
با دیدن قیافه بهت زده اش نگران شدم.
رنگ چهره اش عوض شده بود.
یهو دستش و به موهاش کشید و گفت :
+دارم میام
گوشیش رو انداخت روی مبل و رفت تو اتاق.
پنج دقیقه نشد که محمد لباس هاش رو با دم دست ترین لباس عوض کردو با عجله به طرف در رفت
_چی شده ؟کجا میری؟ چرا این شکلی شدی؟چرا حرف نمیزنی ؟
جوابی نداد و با عجله دکمه پیراهن سورمه ایش رو بست.
یه نگاه به ساعت انداختم.
_محمد ساعت یازده ونیم شبه . با این عجله کجا داری میری؟
#ادامه_دارد....
✍🏻 فاطمه زهرا درزی
✍🏻غزاله میرزاپور
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚ناحله قسمت142 ازش پرسیدم چرا اینا رو خریده که گفت، از صبح که رفتم سر کار یه پیرز
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚ناحله
قسمت143
هیچی نمیگفت. انگار صدام به گوشش نمیرسید. خیلی ترسیده بودم. این رفتار محمد بی سابقه بود.داشت میرفت بیرون که بازوش رو گرفتم و با عصبانیت گفتم:
_اه سکته ام دادی محمد میگم چی شده؟ کسی طوریش شده؟
اولین باری بود که صدام روش بلند شد.
چند ثانیه به چشم هام زل زد.نگاهش پر از ترس بود.
با صدای لرزونی گفت:
+برمیگردم میگم، نگران نباش
بدون اینکه صبر کنه از خونه خارج شد.
با تعجب به در بسته نگاه کردم. کلی سوال تو ذهنم ساخته شد. اعصابمخورد شده بود
نشستم رو مبل و زانوهام روتو بغلم گرفتم. دلماز محمد پر بود.
نگاهم رو به ساعت دوختم.انگار عقربه های ساعت هم بامن لج کرده بودن.
سعی کردم خودم رو به کاری مشغول کنم تا کمتر نگران شم ولی نه کیک پختن تونست حواسم رو از محمد پرت کنه،نه خیاطی...
ساعت دو شده بود و دیگه داشت گریه ام میگرفت.موبایلش رو همبا خودش نبرده بود و نمیدونستم باید به کی زنگ بزنم.
از نگرانی هی تو خونه راه میرفتم.
بیست بار در یخچال رو همینطور الکی باز کردم. خواستم کتاب بخونم ولی هیچی ازش نفهمیدم. حوصله فیلم دیدن هم نداشتم. از اونجایی که نمیتونستم کاری کنم و به شدت نگران بودم نشستم روی مبل و زدم زیر گریه.
میخواستم به مامانم زنگ بزنم ولی دیر وقت بود.
ساعت سه و بیست و پنج دقیقه بود که صدای باز و بسته شدن در اومد. با اینکه به شدت از محمد ناراحت بودم منتظر بودم بیاد و ببینم که حالش خوبه.
محمد اومد ،ولی یه لحظه شک کردم آدمی که دارم میبینم محمده.
با صدای بی جونی سلام کرد.
به سرعت از جام بلند شدم و رفتم جلو تر. لامپ آشپزخونه یخورده خونه رو روشن کرده بود.
با ترس صداش زدم:
_محمد
جوابی بهم نداد. دوباره به سمتش قدم برداشتم و تو فاصله ی کمی باهاش ایستادم. از وقتی محمد رو شناخته بودم هیچ وقت اینجوری ندیدمش. با دیدن چهره اش تمام حرف هایی که آماده کرده بودم از یادم رفت .
چشم های تَرِش کاسه خون شده بود.
از نگاهش فهمیدم چقدر حالش بده.
وقتی بهت من رو دید از کنارم گذشت و روی زمین نشست.سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد.
خیلی داغون بود. یادم افتاد جواب سلامش رو ندادم.
نشستم کنارش ولی میترسم چیزی ازش بپرسم. در شرایطی نبود که بخواد به سوال های من جواب بده.الان تنها چیزی که میخواستم این بود که حرف بزنه و سکوت نکنه که حالش بدتر شه.
یخورده گذشت،با اینکه قلبم داشت از جاش در میومد از جام بلند شدم. حس کردم تنهایی براش بهتره. ولی دو قدم که برداشتم صداش رو شنیدم
+بمون
دوباره رفتم و کنارش نشستم و به دیوار تکیه دادم. نور لامپ نیم رخ راست صورتش رویخورده روشن کرد بود.
دستش که روی بازوش بود و محکم تو دستم گرفتم.
باورم نمیشد کسی که کنارم نشسته و اینطور اشک میریزه محمده. محمدی که همیشه محکم بودنش رو تحسین میکردم کسی که حتی زمان فوت پدرش هم اشک هاش رو ندیده بودم.
حس کردم دیگه نمیتونم طاقت بیارم و وقتشه که حرف بزنم باهاش.
دلمنمیخواست اشکاش رو ببینم. به دستش زل زدم و گفتم :
_خیلی نگران شدم.
یه نفس عمیق کشید ودوباره با بغض گفت:
+میگن من باید برای زن و بچه اش خبر ببرم...
_چه خبری؟زن و بچه ی کی؟
+میثم..
_خب؟؟
+میثم شهید شد
با چیزی که گفت تمام بندم یهو لرزید.
_میثم؟
+اره همون که روز عروسیمون همش میومد جلو ماشینمون نمیذاشت بریم.
همونکه دوتا دختر کوچیک داره!
فهمیدم کدوم دوستش رو میگه. با فکر کردن به زن وبچه هاش سرم گیج رفت
سرش رو به شونه ام تکیه دادو گفت:
+من به دختراش چی بگم؟دلم نمیخوادمن برم و خبر شهادتش رو برسونم.فاطمه باورمنمیشه باید سه ساعته دیگه
با اینکه خودم گریه امگرفته بود تلاش میکردم که محمدرو ارومکنم
_خودت گفتی،آقا میثم چندین بار رفت عملیات و مجروح برگشت.از وقتی هم ازدواج کرد تو سپاه بود و ماموریت میرفت،یعنی بیشتر از ده سال. هر چقدر هم همسرش بهش وابسته باشه به اندازه ی عشقی که من به تو دارم نیست که
آدمی مثل من که حتی نمیتونه چند ساعت نبودت رو طاقت بیاره داره رو خودش کار میکنه
با اینکه خیلی دردناکه گاهی بهش فکر میکنم. مطمئنم خانوم آقا میثم از قبل خودش و برای شنیدن این خبر آماده کرده میدونم خیلی سخته ولی با چیز هایی که از تو راجع به صبرشون شنیدم ازش بعید نیست
وقتی چیزی نگفت گفتم:
_محمد پس من چیکار کنم؟اگه یه روزی یکی خبر شهادت تو رو
خودم ازادامه دادن به جمله ام ترسیدم ولی انگار همین جمله کافی بودکه محمد دوباده خودش رو پیدا کنه. همه ی هدفم از زدن حرفام همین بود ادامه دادم:
_مگه خودت نمیگفتی شهادت مرگ نیست؟مگه نمیگفتی شهید هیچ وقت نمیمیره،هست ولی بقیه نمیبیننش؟مگه نگفتی شهادت اتفاق مبارکیه؟ پس چرا رسوندن این خبر مبارک انقدر برات سخته حرفات رو قبول نداری؟
#ادامه_دارد....
✍🏻 فاطمه زهرا درزی
✍🏻غزاله میرزاپور
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📚ناحله قسمت143 هیچی نمیگفت. انگار صدام به گوشش نمیرسید. خیلی ترسیده بودم. این رفتا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚ناحله
قسمت144
اون شب تا صبح پلک رو هم نگذاشتیم
بعد از نماز صبح محمد مثل همیشه مرتب لباس های سپاهیش رو پوشید و رفت که به قول خودش یکی از سخت ترین کار های زندگیش رو انجام بده
دوماه و نیم از شهادت آقا میثم میگذشت و محمد مثل هفته های قبل زنگ زد تا بریم خونه ی شهیدو دوتا دختراش رو ببینیم
آماده شدم و رفتم پایین یک دقیقه بعد جلوی خونه امون نگه داشت
تو ماشین نشستم که سلام کرد
_سلام
روی صندلی پشت ماشین یه نایلون پر از تنقلات بود.مثل همیشه دوتا عروسکم گرفته بود
+فاطمه نمیدونی چقدر دوستشون دارم. وقتی طهورا صدام میزنه دلم براش ضعف میره. خیلی ناز و بامزه است خدا حفظش کنه
طهورا دختر سه ساله آقا میثم بودحلما هم خواهر نه ساله ی طهورا بود
محمد عاشق بچه بود،بچه که میدید هوش از سرش میرفت.گاهی وقت ها یهو دلش برای فرشته کوچولوشون تنگ میشد و میرفتیم خونه داداش علی برای دیدنش.
رسیدیم به خونه اشون.چون میدونستم الان طهورا میادومیپره بغل محمد من نایلون هارو دستم گرفت. محمد جلوی درشون ایستاد.از قبل به دایی بچه ها که یکی از دوستاش بود خبر دادکه میاد بچه هارو ببینه. در رو باز کردن و حلما از پشت آیفون با صدای بچه گونش گفت:
+بفرمایین داخل.
رفتیم تو حیاطشون .نزدیک در وروی ایستادیم محمد چند بار یا الله گفت که در آروم باز شد و ازپشتش طهورا کوچولو اومد بیرون.
محمد با دیدنش گل از گلش شکفت و بغلش کرد و گفت :
+سلام خانوم خوشگله
خوبی شما؟
+سلاااام عمو محمد.
_فدات شه عمو محمد چقدر دلم برات تنگ شده بود.
چندبار پشت هم لپش و بوسید
با لبخند بهشون زل زده بودم . میدونستم پنج دقیقه احوال پرسیشون در این حالت طول میکشه.
یهو نگام افتاد به حلما که کنار در ایستاده بود و به محمد نگاه میکرد. از نگاهش حس کردم ناراحته.
تو دستش یه کاغذ بود.
وقتی نگاه خیره اش رو به محمدو طهورا که داشت تو بغل محمد میخندید دیدم
گفتم:
_آقا محمد
محمد با صدای من برگشت ومتوجه حضور حلما شد.رو کرد سمتش و گفت:
+به سلام حلما خانوم گل،خوبی عمو؟
حلما فقط سلام کرد و رفت داخل . این رفتار حلما برامون عجیب بود.
میدونستیم که حلما چقدر محمدرو دوست داره.
دایی حلما از خونه اومد بیرون و گفتم :
+سلام...
سلام خوش اومدین.ببخشید دستم بند بود ،چرا نیومدین داخل؟
باهاش احوال پرسی کردیم و رفتیم داخل. مامان حلما بیرون بود.
محمد کنار گوشم گفت:
+میشه بری ببینی چیشده که حلما اینجوری گذاشت رفت؟
_چشم میرم الان
چندتا ضربه به در اتاقش زدم و بعد از شنیدن صداش رفتم تو.
روی تختش نشسته بود و زانوهاش و تو بغلش جمع کرده بود
_چیشده حلما جان با من قهری؟
+با عمو محمد قهرم
_چرا عزیزدلم؟عمو محمد که تورو خیلی دوستت داره.
+عمو محمد من و دوست نداره،طهورا رو دوست داره،همه طهورا و دوست دارن
_چرا این و میگی حلما جون؟ شده تا حالا چیزی برای اون بخره برای تو نخره؟
+نه ولی دیگه من و بغل نمیکنه. فقط طهورا و بغل میکنه.عمو محمد دیگه من و دوست نداره.ببین براش نقاشی کشیده بودم ولی دیگه بهش نمیدم
_ببینم نقاشیتو
محمدرو کشیده بود که یک دستش تو دست حلما بود و دست دیگه اش تو دست طهورا. کلی شکلات و عروسک هم کنارشون کشیده بود دور نقاشی هم کلی قلب کشیده بود و بالاش نوشت عمو محمد خیلی دوستت داریم
لبخندی زدم و بهش نگاه کردم
یه روسری گل گلی سرش کرده بود.
بغلش کردم و سرش و بوسیدم
_ببین عزیزم،تو اول ازش دلیل رفتارش و بپرس بعد باهاش قهر کن. من مطمئنم که عمو محمد تو رو خیلی دوست داره. الانم ناراحت شده که باهاش قهر کردی و اومدی تو اتاق.من رو فرستاد که بپرسم چرا حلمای خوشگلمون جوابش رو نمیده.تازه یه چیز خوشگلم برات خریده
بریمپیش عمو محمد؟
+باشه،بریم.ولی من قهرم!
خندیدم و گفتم:
_باشه
در اتاقش رو باز کردم ومنتظر موندم که بیاد.گره ی روسریش و محکم کرد و اومد کنارم. خیلی دختر ریزه میزه ای بود و بهش میخورد که کوچیک تر باشه.
_نقاشیت و نمیاری؟
+نه
لبخند زدم و چیزی نگفتم.با هم رفتیم و تو هال نشستیم
محمد که دید حلما نگاش نمیکنه به من نگاه کرد و آروم گفت:
+چیشد؟ حلما با فاصله ی زیادی از ما نشست و زیر چشمی به عروسک تو دست خواهرش نگاه میکرد رفتم طرف محمد و به زور آب نبات طهورا رو ازش جدا کردم و آروم طوری که حلما متوجه نشه قضیه رو به محمد گفتم.خیلی ناراحت شده بود عروسک و کتابی که برای حلما خریده بود و برداشت و رفت روبه روش نشست روی سرش دست کشید و گفت: خوبی عمو ؟کتابات و خریدی؟
حلما:
+خوبم. کتاب هامم خریدم
محمد عروسک خوشگلی که یه چادر گل گلی سرش بود و به حلما داد و گفت:
+ این دختر خانومی که میبینی، همسن شماست.چون نه سالش شده و به سن تکلیف رسیده، حجاب گرفته.
#ادامه_دارد....
✍🏻 فاطمه زهرا درزی
✍🏻غزاله میرزاپور
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺🍃