کانال 📚داستان یا پند📚
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا. 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۲۴ : باورم نمی شد که دا
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۲۵ :
...عصبی به چشمانم زل زد:
- و برادر تو یکی از همون مربی هاست که شیطان تربیت می کنه. دانیال یه جانی بالفطره ست.
در خود جمع شدم. درد بود و درد. انگار با تیغ به جان معده ام افتاده بودند. نفس کشیدن برایم فرقی با چنگال گرگ روی تمام هستی ام نداشت. دستم را روی معده ام فشار دادم. انگشتان عاصم روی شانه ام نشست. صدای نگرانش تمرکزم را به هم می زد:
- سارا! سارا جان چیزیت شد؟ بلند شو بریم دکتر...
من فقط گرسنه ی شنیدن بودم. باید بیش تر می دانستم. با نفسی عمیق و چشمانی بسته، دستم را بالا بردم.
- خوبم عاصم... خوبم.
و کمی سرم را کج کردم.
- سوفی! ادامه بده.
عاصم عصبی شد:
- سارا حالت خوب نیست. بذار واسه یه وقت دیگه. او چه از حالم می دانست؟
- سوفی! بگو؟
عاصم دندان هایش را روی هم فشار داد و نگاهی تند روانه ام کرد.
سوفی ادامه داد:
به اندازه ی یه قطره از همه ی بارون های باریده، امید داشتم. امید به این که شاید دانیال تظاهر می کنه و حالا پشیمونه. اما نبود. این رو وقتی فهمیدم که واسه کشتن بچه های شیعه و مسیحی تو مناطق اشغال شده تو سوریه داوطلب می شد و با اشتیاق واسه ی اون سربازهای کوچیک از خون و خونریزی می گفت. دانیال دیگه به درد مردن هم نمی خورد، چه برسه به زندگی و من دود شدم. برادرت حتی انگیزه ی مرگ رو هم از من گرفت. هر چه سوفی بیش تر می گفت، درد در وجودم بیش تر می شد. روی میز خم شده بودم. عاصم که می دانست نمی تواند مجبورم کند، کلافه از جایش بلند شد:
- سوفی! یه استراحتی به خودتون بدین.
و ناراحت و غضبناک رفت. سوفی پوزخندی پردرد زد:
- اگه به اندازه ی تمام آدم های دنیا هم استراحت کنم. خستگیم از بین نمی ره.
چنگ زدم به معده ام و سر روی میز گذاشتم. با دیدن عکس ها مطمئن شدم که دانیال، زمانی عاشقانه این دختر شرقی را دوست داشته. اما چه طور توانست چنین بلایی سرش بیاورد؟ شراکت در عشق، در مسلک هیچ مردی نیست، چه رسد به دانیال که یک ایرانی زاده بود.
خیلی چیزها فراتر از تصوراتم خودنمایی می کرد. دانیال! برادر مهربان من که تا به خاطر دارم، تحمل دیدن اشک های هیچ زنی را نداشت، حالا سر می برید در اوج خباثت و سیاه دلی! نمی توانستم باور کنم. شاید همه ی این ها دروغی بچگانه باشد.
عاصم آمد. دستش را نوازش وار روی کمرم کشید و خواست بلند شوم. سر بلند کردم. لیوان بزرگ و سرامیکی را نشانم داد.
- سارا بخور... یه جوشونده ست. اون وقت ها که خونه ای بود و خونواده ای، هر وقت دل درد می گرفتیم، مادرم این رو می داد به خوردمون. همیشه هم جواب می داد. یه شیشه ازش تو کمد لباسام دارم. آخه غذاهای این جا، زیاد بهم نمی سازه. بخور، حالت رو بهتر می کنه.
عاصم زیادی مهربان بود، شاید هم زیادی ترسو. از کودکی فهمیدم ترسوها مهربانند. دستانم از درد بی امان معده می لرزید. عاصم کمکم کرد. لیوان را جرعه جرعه به دهانم نزدیک می کرد و من به سختی به کام می کشیدم. بوی زنجبیل و تیزی طعمش زبانم را قلقلک داد. راست می گفت، معده ام کمی آرام شد. اما غُرغُرهای آرام و کم صدای عاصم توی گوشم تمامی نداشت.
- تمام فکر و ذکرت شده برادری که به خواست خودش رفت. حاضرم شرط ببندم که چند ماهه یه وعده، درست و حسابی غذا نخوردی. اون معده ی بدبختت به غذا احتیاج داره. این جوری درب و داغون می خوای دنبال برادرت بگردی؟
⏪ ادامه دارد ...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
کانال 📚داستان یا پند📚
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا. 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۲۵ : ...عصبی به چشم
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۲۶ :
چه قدر اعصابم را به هم می ریخت با حرف ها و دلسوزی هایش.
- سوفی! ادامه بده.
سوفی که دست به سینه و با دقت نگاهمان می کرد، رو به عاصم و با لبخندی پر معنا و لحنی با کش و قوس و کنایه دار گفت:
- اجازه است آقا عاصم؟
نفس های عصبی عاصم را حس می کردم. سراسر وجود سوفی خلاصه می شد در کینه.
- بعد از اون صبح، دیگه برادرت رو زیاد می دیدم. به خصوص که حالا یکی از مشتری های شبانه ی جهادم شده بود. روزها اسلحه و چاقو به دست با هیبتی خونی. شب ها هم شیشه به دست، مست مست. وقتی هم که بعد از کلی تو صف ایستادن و جر و بحث با هم کیش هایش، نوبت به اون می رسید و به سراغم می اومد، غریبه تر از هر مرد دیگه ای با چشم های کثیفش همه ی بدنم رو زیر رو می کرد. من اون جا بی پناهی رو به معنای واقعی چشیدم. کاش هیچ وقت با برادرت آشنا نمی شدم. دانیال هیچ گذشته و آینده ای برام نگذاشت؛ با تمام توانش تحقیرم کرد و من دلیلش رو هیچ وقت نفهمیدم. اما این رو خوب می دونم که خدا و عشق، بزرگ ترین و مضحک ترین دروغیه که به بشریت گفته ن. چون حتی اگه یکیشون بود، هیچ کدوم از اون حقارت ها رو نمی کشیدم.
صدایش بغض داشت. پوزخند زد.
هع!... برادرت بدجور اهل نماز بود. اون هم چه نمازی؛ اول وقت، طولانی، تهوع آور، احمقانه، ابلهانه. راستی! بهت گفتم که یه زن داداش نُه ساله داشتی؟ اوه! یادم رفت ببخشید! یه خونواده ی مسیحی رو تو مناطق اشغالی قتل عام کردن و فرمانده واسه دستخوش و تشویق، تنها بازمونده ی اون خونواده ی بدبخت که یه دختر بچه ی ظریف و نحیف نه ساله بود رو به عقد برادرت درآورد! یادمه بعد از چند روز شنیدم که زیر دست و پای پر شهوت برادرت، جون داد و مُرد! تبریک می گم بهت.
اوه! ببخشید، تسلیت هم عرض می کنم.
البته اون بچه خیلی شانس آورد! آخه زیادن دختربچه هایی که این طور مورد لطف قرار گرفته ن و موقع به دنیا اومدن نوزاد بی پدرشون، از دنیا رفته ن، یا این که مونده ن و باز هم مورد شکنجه های جنسی قرار گرفتن.
حالا علاوه بر درد، تهوع هم به سراغم آمده بود. نمی توانستم و نمی خواستم باور کنم. با تمام توان تحلیل رفته ام به سمتش خم شدم.
صدایم از ته چاه می آمد:
- چرنده! تمام حرفات چرنده. امکان نداره که برادر من همچین کارهای کثیفی انجام بده. شما مسلمون ها همه تون یه مشت روان پریش هستین.
سوفی میخ چشمانم شد، سرد و یخ زده.
_ بشین سرجات بچه!
من این قدر بی کار نیستم که واسه گفتن یه مشت دروغ از اون ور دنیا پاشم بیام تو این شهر نفرت انگیز،که هر طرفش سر می چرخوندم برادرت و اون خاطرات نحسش رو ببینم.
چرا باید این کار رو بکنم؟
بابای میلیاردر داری، یا شخصیت مهم و سیاسی هستی؟
چی فکر کردی کوچولو؟
اگر من این جا هستم فقط و فقط به خاطر اصرار دیوونه کننده ی این دوست بی عقلته. اون جایی که تو فکر می کنی با رفتن بهش، می تونی برادر مهربون و عاشق پیشه ت رو پیدا کنی، خود خود جهنمه! شک نکن برادرت هم، یکی از مأمورهای عذابشه.
به فرض که همه چیز در مورد برادرت دروغه...
اصل ماجرا چه طور؟ اون رو می تونی انکار کنی؟
با یک تحقیق کوچیک می تونی خیلی بیشتر از جنایت هایی که من تعریف کردم رو پیدا کنی؟
اصلاً دانیال، فرشته!
با مبنای وجودی این گروه، که به هوای داشتن برادرت می خوای عضوش بشی، چی کار می کنی؟
بریدن سر، آواره کردن مردم، تجاوز به زن ها و دخترها، کشتن زن و بچه ی مردم، با این ها چه جوری کنار می آی؟
فکر کردی می ری و اون ها یه گروه ویژه با تمام امکانات می گذارن در اختیارت که بری پیداش کنی؟
نه! باید سرویس بدی مثل همه ی اون بدبخت هایی که دارن سرویس می دن؛
چه داوطلب، چه گول خورده مثل من، می دونی فلج شدن یعنی چی؟ سقط جنین یعنی چی؟ این که ندونی کدوم یکی از اون سرباز ها، پدر بچه ی تو شکمته، یعنی چی؟
⏪ ادامه دارد ...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
کانال 📚داستان یا پند📚
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا. 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۲۶ : چه قدر اعصابم ر
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۲۷ :
تو اردوگاهی که بودم، بیشتر زن ها از فرط تجاوز، دیگه توانایی راه رفتن هم نداشتن. فلج شده بودن. اما هیچ کس دلش نمی سوخت. عفونت و نکبت سراسر وجود همه رو گرفته بود. فکر می کنی آخرش چی شد؟ یه فرمانده ی جدید اومد واسه بازرسی و گفت:
«مردان جنگ، زنان تازه نفس می خوان. این ها دیگه به درد نمی خورن.»
یه عده که وضعشون بهتر بود رو بردن واسه درمان. موندن یه گروه، که این قدر حالشون وخیم بود که ارزش درمان یا حتی خرج یه گلوله رو هم واسه ی اون ها نداشتن. حدس بزن باهاشون چی کار کردن؟ با یه ماشین بردن بیرون سوریه و ولشون کردن؛ وسط بیابون. منم یکی از همونام. تب داشتم، می لرزیدم، مدام بالا می آوردم اما برخلاف خیلی از اون زن ها، زنده موندم. چون انگیزه داشتم واسه زنده موندن. کشتن دانیال بزرگ ترین انگیزه ی ممکن بود. می دونی تا خودم رو برسونم به مرز، چه قدر پیاده روی کردم؟
چه قدر زمین خوردم؟
چه قدر ترسیدم؟
چه قدر اشک ریختم و جیغ زدم؟
چه قدر لرزیدم و درد کشیدم؟
اما هر طور بود، زنده موندم. بعد از چندین روز گرسنگی و راه رفتن، بالأخره به مرز ترکیه رسیدم. اون جا دستگیر شدم. بعد از کلی بازجویی وقتی فهمیدن از کجا اومدم، با خودشون گفتن ما هم بی نصیب نمونیم. واسه چند ساعت با اون همه درد و عذاب، شدم برده ی جنسی چند تا آشغال مثل برادرت.
خلاصه...
زندگی یه لطف کوچیک در حقم کرد و به بیمارستان منتقل شدم که بعد از کلی آزمایش، متوجه شدن که ایدز دارم و حامله ام. خوشبختانه بعد از چند روز به خاطر خونریزی ، بچه سقط شد. اما ایدز نه! همیشه همراهمه و قرار نیست تا جون برادرت رو نگرفته م، جونم رو بگیره. هر چند تو نمی فهمی! چون جای من نبودی.
دیدی؟
واسه ملاقات با برادرت، باید این همه بها بدی. من که می گم ارزشش رو نداره! حتی اگه دانیال هیچ کدوم از اون کارها رو نکرده باشه و من در موردش بهت دروغ گفته باشم؛ چون در هر حال ماهیت این گروه عوض نمی شه.
کمی روی میز به سمتم خم شد و گفت:
- این رو واسه خاتمه می گم. اون برادر حیوونت، واسه تو هم نقشه داشت. یه شب تو مستی از رستگار کردنت، حرف می زد. اما نمی دونم هنوز واسه انجام این مأموریت الهی زنده هست یا نه.
از گیجی، توانایی حرف زدن نداشتم. سوفی ایستاد. با آرامشی خاص، کلاهش را روی سرش مرتب کرد. عکس ها و دوربین روی میز را در کیف قهوه ای رنگ آویزان از صندلی اش گذاشت و آن را روی دوشش انداخت. با سرمایی به سردی سیبری، به چشمانم نگاه کرد.
- من امشب از این جا می رم. خیلی چیزها رو واسه عاصم تعریف کردم. سؤالی داشتی ازش بپرس.
یک قدم برداشت، اما ایستاد و برگشت.
- راستی اگه دانیال رو دیدی، بهش بگو اگه فقط یه نفس به زنده بودنم مونده باشه، زندگیش رو می گیرم.
رو به عاصم پوزخندی بر لب نشاند.
- تو هم اگه خدا رو دیدی، سلام من رو بهش برسون. بگو به اندازه ی تموم اشک هایی که ریختم ازش متنفرم. بگو حتماً انتقام التماس هایی رو که واسه نجات از دست اون حروم زاده ها بهش کردم، ازش می گیرم.
...و رفت. با چکمه های بلند و تق تق پاشنه هایش. عاصم کلافه به موهایش چنگ زد و من به معده ام. کاش خدا می مُرد.
آه از نهادم بلند بود. سرم را روی میز گذاشتم. ذهنم همچون شکم زنی پا به ماه، عرصه ی لگد هایِ پی در پی و بی نظم جنین افکارم شده بود. نمی دانستم دقیقاً باید به چه چیز فکر کنم. دانیال، سوفی، داعش، پیوستن به گروه، پیدا کردن برادر، جنایت، و یا حتی مادر؟ تمرکز نداشتم. گرمای دست عاصم روی شانه ام حس کردم.
- سارا خوبی؟ بازم درد داری؟
خوب نبودم. هیچ وقت خوب نبودم. اصلا حال خوب چه مزه ای داشت؟ به جایش تا دلت بخواهد خسته بودم. به اندازه ی تمام آدم های زمین. این قدر که اگر می خوابیدم، اصحاب کهفی دیگر، رقم می خورد در تاریخ آینده ی دنیا.
عاصم که جوابی نشنید، ایستاد، میز را جمع کرد و رفت. سرم را روی دستانم به سمت شیشه چرخاندم. چه قدر آدم ها از پشت شیشه ی بخار گرفته، واقعی تر به نظر می رسیدند. پر پیچ و تاب، درست عین ذاتشان. صدای عاصم را شنیدم؛درست از بالای سرم:
- واسه ت جوشونده آوردم، بخور! از من می شنوی حتماً برو پیش دکتر. این قدر از خودت ساده نگذر. وقتی تو واسه خودت وقت نمی گذاری، انتظار داری دنیا برات وقت بذاره؟
⏪ ادامه دارد ...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 اولین واکنش زندانیان به شنیدن خبر عفو گسترده
🔺 از شادی تا تماس سریع با خانوادهها
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غارت فروشگاه بعد زلزله در ترکیه😳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدیو شخصی که برای فرار از زلزله دیروز ترکیه خودشو از بالا پرت میکنه پایین.
تموم استخونام شکست 🤭
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وکیل نمیخواهد
امتی که ولی داره
جانانم حق با توست و ما مرید تو
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣بــاآبــروی مـــردم بـــازی نکنیـــم
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکمت خدا رو شکر گزار باشیم.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها کسی که تا آخر باهاته
فقط و فقط و فقط خداست !
پس هم خودتو بهش بسپار
یکم ایمان داشته باش
که معجزه ها تو اون رقم میزنه
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد
چه کسی می تواند تضمین دهد برای همیشه کنارمان خواهد ماند?
مادر?
پدر?
رفیق?
همسر?
برادر و خواهر و دوست?
هیچکدام نمی توانند برای همیشه کنارمان باشند. حداقل بعد از مدتی فاصله خود را باما تغییر میدهند.
اما یکی هست که از تولد تا مرگ از رگ گردن به ما نزدیکتر است و هیچ وقت این فاصله ذره ای زیاد نمیشود.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر ومادرها چشم و چراغ خونه و زندگیمون هستند.
مراقب دل مهربونیشون باشیم
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
📘#داستانهایبحارالانوار
💠چرا امام زمان سهم امام را قبول نکرد؟!
🔹عثمان بن سعید میگوید:
مردی از اهالی عراق نزد من آمد، و سهم امام خود را آورد خدمت #امام_زمان فرستاده شود.
من آن را به امام عصر(علیه السلام) رساندم. حضرت آن را قبول نکرد و رد نمود، و فرمود که به آن مرد بگویید:
«حق پسر عمویت که چهار صد درهم است از میان آن بیرون کن!»
🔹آن مرد از این پیشامد مبهوت شد و سخت تعجب کرد (چون نمی دانست بدهکار است) به خانه که برگشت، به حساب اموال خود رسیدگی نمود معلوم شد، زمین زراعتی پسر عمویش در اختیار او بوده، که قسمتی از حق او را رد کرده، و قسمتی را تا آن وقت نپرداخته است.
به دقت حساب کرد معلوم شد، باقی مانده سهم پسر عمویش از همان زمین، چهار صد درهم است، همان طور که امام فرموده بود.
مرد عراقی آن مبلغ را به عمو زاده اش رد کرد، و بقیه را فرستاد، آنگاه مورد قبول واقع گردید.
📚بحارالانوار، ج ۵۱ ص ۳۲۶
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نصیحتهای پدر به فرزندش.......
جالبه گوش بدید...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکنیک چینی تقویت حافظه
ببینید این استاد طب چینی که بسیار معروفه چه تکنیکی دار
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکنیک برای رفع انحراف مهره گردن
عالیه نشر دهید
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
تو موبایلت کد :
#06#* رو
شمارهگیری کن، پس از شمارهگیری، شناسه جهانی موبایلت که یک عدد 15رقمیه مشخص میشه. به عدد هفتم و هشتم از چپ توجه کن....
👈 اگر دو عدد 02 یا 20 بود
موبایل شما در امارات متحده عربی ساخته و کیفیت آن پایین است.
UAE
👈 اگر دو عدد 08 یا 80 بود
موبایل شما در آلمان ساخته، و کیفیت آن عالی است.
GER
👈 اگر دو عدد 01 یا 10 بود
موبایل شما در فنلاند ساخته شده و کیفیت آن بسیار عالی است.
FIN
👈 اگر دو عدد 00 بود
موبایل شما در شرکت اصلی درج شده روی موبایل ساخته شده و کیفیت آن جزء بهترین کیفیت هاست.
BRAND
👈 اگر دو عدد 13 یا 31 بود
موبایل شما در آذربایجان ساخته و کیفیت آن بسیار ضعیف و برای سلامتی شما ضرر دارد هرچه زودتر از شر آن خلاص شوید.
AZE
👈 اگر دو عدد 04 یا 40 بود
گوشی شما در هند ساخته و کیفیت آن پایین است.
IND
👈 اگر دو عدد 05 یا 50 بود
گوشی شما در آمریکا یا جهت استفاده در آمریکا ساخته شده و کیفیت آن بسیار عالی است.
USA
👈 اگردوعدد 06 یا 60 بود
گوشی شما در چین و با کیفیت اصلی ساخته شده و درجه 1و عالی میباشد..
CHN or PRC
👈 اگر دو عدد 07 یا 70 بود
گوشی شما در ویتنام ساخته شده و کیفیت نسبتا خوبی دارد.
امتحان کنید و ببینید گوشي شما در كجا ساخته شده
VIET NAM
جالبه!
حتما تو گروههای دیگه بفرستید تا همه ببینند❤
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
تفاوت شارژر اصل و تقلبی:👌
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رنگ ادرار را نادیده نگیرید !
آیا میدونید رنگ و بوی ادرار میتونه نشان دهنده سلامت و یا ابتلا به یک بیماری خاص باشه؟!
آنچه رنگ ادرار شما درمورد سلامتی شما میگوی
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترين راه برای دیدن تابلوی شب پُرسِتاره "وَنگوگ" اینه:
20ثانیه بدون پلک زدن به مرکز تصویر بالا خیره بشید و بعد اثر پایین رو ببینید.
شگفت انگیزه 👌
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
#داستان_شب
سلانه سلانه داشتم خیابان ولیعصر را بالا میرفتم ...
از دور زنی چادری رو نشسته توی تاریکی کنار پیاده رو میبینم و مردی که کنارش ایستاده و قصد فروش چیزی به عابرین شبانه را داره. نزدیکتر که رسیدم متوجه میشم که زن جوان، بچهای زیر چادرش داره و آرام و بیصدا مشغول گریه کردنه. بچه با دهن باز خوابیده بود . مرد متوجه حضورم میشه،
جوان سی ساله، ساعتی مچی به سمتم دراز می کنه و میگه نصف قیمت.
یک چیزی مرا مجبور به توقف میکنه، میایستم. نگاهی به زن جوان میکنم، داره با گوشه چادرش اشکش را پاک میکنه، از مرد میپرسم مشکلت چیه؟
میگه بچهام مریضه و از شهرستان برای درمانش اومدیم تهران، پول تمام کردیم.
عقل حسابگرم نهیبم میزنه که این فیلمه، گولشونو نخور ولی احساسم میگه نه، این درماندگی و بی پولی و بیپناهیه.
در چنین مواردی احساسم هیچ وقت به من دروغ نگفته، چون تجربه داره. چون درد و رنج ناشی از بی پولی و نداری و گرسنگی را کشیده.
کیف پولمو رو از جیبم در میارم و همه پولهای داخل کیفو کف دست مرد میذارم. زیاد نبود، ولی اونقدر بود که اونشب رو با خرید ساندویچی و اجاره اتاقی در مسافرخانهای، شب رو به صبح برسونن. مرد با دیدن پولها میگه خیلیه!
قبل از رفتن نگاهی به زن میندازم، زن لبخندی میزنه. شاید از امید؟ راهمو میگیرم که برم. مرد صدا میزنه ، آقا ساعتت. بدون اینکه برگردم، بهش میگم واسه خودت.
چند قدم که میرم عقلم بهم میگه گول خوردی، برگرد و ببین چطوری دارند به ریشتو و سادگیت میخندن. برنمیگردم ، نمیخوام احساس ناب خوشیم را از دست بدم. سیگاری روشن می کنم و زیر لب به عقلم میگم برو گم شو.
چهارراه ولیعصر رو رد میکنم و به سمت مقصدم میرم، جایی که کارت بانکیم انتظارم را میکشید.
خاطره اون شب برام لذبخشه، توی شبهای سرد زندگیم ، یادآوریش منو گرم میکنه ، برای ادامه زندگی به من انرژی میده.
اون شب فهمیدم که شاد زیستن خیلی راحته ، یه راهش بوسیله بخششه ، بخشیدن اون چه داری نه اونچه که میتونی داشته باشی. برای خدا مهم نیست چی و چقدر می بخشی، مهم نفس عمله. مهم توانائی توه در بخششه. بخشش میتونه فقط یک کلام امیدوار کننده باشه. بخشش حتی میتونه در حد یک نگاه محبت آمیزه باشه.
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
🔵شعرى طنز و زيبا در مورد #ديابت و نحوه كنترل آن😊 كه خواندن آن خالى از لطف نيست:🔰
اگر پیری شنو از من تو این پند🎈که پندم آورد پایین تو را قند
چو لوزالمعده ایی وا ماند از کار🎈دیابت در بدن گردد پدیدار
به این علت که در تن چون نگین است🎈مدال افتخارش انسولین است
دیابت فرد را چون خصم دون است🎈سلاح مرگبارش قند خون است
کند درگیر رگ های بدن را🎈سپس بی حس کند اعصاب تن را
رود سوزن به پایت فارغ از درد🎈کند روی گُلت را زین سبب زرد
ز تو گیرد پیاپی نور دیده🎈کند سرو وجودت را خمیده
سپس کم می شود وزنت پیاپی🎈سراپا می شوی باریک چون نی
کند قلب و عروقت جمله زایل🎈به درد کلیه گردی تو نایل
ز یورین پر شود پیمانه ی تو🎈wcشود کاشانه ی تو
شوی از سوزش مجرا کلافه🎈کنی تعویض پی در پی ملافه
پس از آن می برد از کف تو را تاب🎈دیورز,پرخوری,پرنوشی آب
هووی قند، ورزش یا رژیم است🎈کزین دو دائما در ترسو بیم است
ز تمرین سبک یابی تو بهبود🎈ندارد ورزش سنگین تو را سود
پی ان خوردن سبزی مفید است🎈که راسش شنبلیله یا شوید است
ز استاد غدد بشنو تو این پند🎈که چربی نیز بالا میبرد قند
از این رو مبتلایانی که چاقند🎈تو گویی با دیابت باجناقند
و گر,اعصاب باشد درب و داغون🎈کند سیر صعودی قند در خون
در اینجا نیز شهاشمیاره ساز است🎈فرار از استرس عین نیاز است
به ذکر حق دلت آرام گردان🎈دیابت را اسیر دام گردان
ز قطع دست و پا گر بیم داری🎈تو باید قند را تنظیم داری
بده ماهانه تست خون و ادرار🎈ز قند خون خودت را بر حذر دار
بخور هر چیز,اما کم گلوکز🎈تو سالم باشو در هرجا بده پُز
غذا کم,وعده ها را بیش باید🎈ترحم بر وجود خویش باید
برو نزد پزشک حاذق و تیز🎈ز ناپرهیزی ای عاقل بپرهیز
ز شیطان دیابت دفع شر کن🎈حذر از شربت و قند و شکر کن
که از نان و برنج و سیب زمینی🎈زیادی گر خوری سودی نبینی
چو بهرت انسولین تجویز بنمود🎈تو بی چون وچرا تزریق کن زود
که ریگولار وان-پی-اچ ز هر طیف🎈کند بیمار را مسرور سر کیف
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
آنچه نیکی میکنی، پیش کسی اظهارش مکن
گر خدا داند بس است، کالای بازارش مکن
سخن زیبا همیشه بوی باران می دهد
بسپار در دفتر دل، خط دیوارش مکن
وعده گر دادی، همیشه بر سر قولت بمان
چونکه نتوانی، بگو، دیگر امیدوارش مکن
ای که از روی لجاجت زود قضاوت میکنی
بیگناه را همچو منصور بر سر دارش مکن
روح پاک و جسم سالم بهر ما یک نعمتیست
پس بیا با کینه و حسرت بیمارش مکن
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان پسری سرطانی که همراه پدرش به هتل می رود!
👈🏻 بدانید : دنیا پر از آدم های خوب است ، اگر نمی توانی یکی از آنها را پیدا کنی یکی از آنها باش
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکنیک ماساژ تایلندی
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بعد دیدن این کلیپ فک نکنم نماز اول وقت از دست بدید!
🎙#حسینی_قمی
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
"بنده ای نیست که به وقت های نماز اهمیت بدهد، مگر اینکه من سه چیز را برای او ضمانت می کنم:
🔹 برطرف شدن گرفتاری ها و ناراحتی ها
🔹 آسایش و خوشی به هنگام مردن
🔹 نجات از آتش
📚 سفینه البحار، ج ۲، ص ۴۲
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸با نام و یاد خـدا
✨میتوان
🌸بهتـرین روز را
✨برای خـود رقـم زد...
🌸پس باعشـ💞ـق
✨و ایمـان قلبی بگوییـم
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌸نــه بــه امیـد خلـق تــو
سـ❄️ـلام
روزتون پراز خیر و برکت 💐
🗓 امروز چهار شنبه
☀️ ١۹ بهمن ١۴٠١ ه. ش
🌙 ١۷ رجب ١۴۴۴ ه.ق
🌲 ۸ فوریه ٢٠٢٣ ميلادی
✨﷽✨
تا خــ❤️ـدا بنـــده نـواز است،
به خلقــــــش چــــــه نيــــــــاز
می كشـــــــم نـــــــــاز یکــــــی
تا به همــــــه نـــــــــاز كنــــــم
درپناه پُر مهر خــ❤️ــدا باشید
طنز
رفتم خاستگاری:
دختره گفت ماشین دارین؟؟
گفتم آره دوتا
یکی مال خودمه
یکی مال مادرمه که اونم بیشتر اوقات من استفاده میکنم
دختره چشاش گرد شد گفت ماشینتون چیه؟؟
گفتم مال خودم ریش تراش
مال مادرم لباسشویی...
خانوادگی تا در خونه دنبالمون کردن 😃
😁😁😂😂😂😁
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ما بیتو💕
✨تا دنیاست دنیایی نداریم
🌼چون سنگ خاموشیم و
✨ غوغایی #نداریم
🌼ای سایهسار صبح سرد #بیترحم!
✨جز سایهی دستان تو🤲
🌼 جایی نداریم
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e