eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
900 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
33.7هزار ویدیو
117 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۹ و ۱۰ پریناز:_میدونی چ
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۱۱ و ۱۲ 🍄نفس چادررنگی‌ام را برداشتم و پایین رفتم. زهرا خانوم:_وای مادر چه ماه شدی نفس :_اوا مامان مگه من ماه نبودم؟؟ محمد مهدی :_اعتماد به سقف و با صدای زنگ همگی به طرف آیفون برگشتند که محمد مهدی در را باز کرد زینب خانم دستان نفس را گرفت و گویا تنها او متوجه استرس نفس شده بود . در باز شد و زن و مردی که میخورد 40_45 ساله باشند به همراه دختری جوان و زن و مردی جوان که گویا زن و شوهر بودند و در آخر استاد وارد شدند. اون خانم که سن بیشتری داشت نفس را در آغوش گرفت و گفت: _ماشاالله عزیز دلم چه خانومی اسم من شیدا هست نفس:_خوشبختم آن زن جوان هم به سمت نفس رفت و صورتش را بوسید و گفت : _من هم زن برادر آقا محمدحسین هستم اسمم سمی است نفس:_خوشبختم عزیزم سپس مرد کنارش آمد و گفت : _سلام زن داداش منم برادر محمد حسینم نفس : _سلام آقا آن دختر تنها هم که میخورد 16_15 ساله باشد گفت : _سلام خوشگلم من هانیه ام خواهر محمد حسین آروم گفت داداشم خیلی خاطرتو میخوادا نفس:_خوش اومدی عزیزم و در آخر همه رفتند و نفس ماند و استاد حسینی و دسته گل استاد حسینی:_سلام خانم آروین. خوب هستین انشاالله؟ نفس:_سلام استاد ممنون استاد اخمی کرد و آن دسته گل زیبا را به دست نفس داد و گفت: _خدمت شما نفس گل را گرفت و گفت : _ممنونم سپس به سمت حال رفت و کنار هانیه نشست و مشغول صحبت با او شد که با اشاره ی مادر رفت برای ریختن چای. زهرا خانوم پیشش رفت و بهش آرامش داد. راست است که میگویند وقتی کسی را دوست داری هول میشوی از خود بی خود میشوی.. به قول شاعر که میگه : آنجا که دلت آرام گرفت مقصد توست... چایی را برد و از مهمانها شروع کرد و به مادرش رسید. دقایقی بعد پدر استاد رو به حاج محسن گفت: _حاجی اگه اجازه بدید این دو جوون برن و با هم صحبت کنند. حاج محسن:_صاحب اختیارید...نفس جان بابا.... آقا محمد حسین رو راهنمایی کرد و به در اتاق که رسید عقب رفت و گفت: _بفرمایید استاد همان اخم ریز دوباره مهمان صورت استاد شد و گفت: _اول شما برید تو . سپس هر دو شروع به آنالیز اتاق کردند. تخت کنار پنجره ، میز چسبیده به تخت و کمی آنطرفترکه میزی با آینه بود که گویا میز لوازم آرایش بود اما خالی از هرگونه لوازم آرایش و عکس شهدای زیاد روی دیوار اتاق که استاد با دیدن آنها لبخندی زد و گفت: _پس شما هم با شهدا دوستید؟ نفس :_بله استاد چشماشون معجزه میکنه آدم هروقت میخواد یه کار بد انجام بده با نگاه کردن به این عکسا پشیمون میشه. استاد :_خانوم اینقدر اینجا به من نگید استاد من الان به عنوان خواستگار اینجام! نفس سر به زیر انداخت و سرخ و سفید شد. استاد حسینی:_خب معیارهای شما واسه مرد آیندتون چیه؟ نفس :_خب اول از همه اعتقاداتش برام مهمه که هم عقیده باشیم که اگه یه زمانی من خواستم کار بدی انجام بدم دستمو بگیره نه مچم.دوم اینکه نظر خانوادم چیه و آخر هم اینکه... سر به زیر انداخت و ادامه داد: _که اون شخص رو دوست دارم یا نه. استاد لبخندی زد و در انتخابش مصمم شد او همین آدم را میخواست گویا نفس آروین ساخته شده تا برای او باشد بشود نفسش و همه دار و ندارش... استاد:_معیار های من هم دقیقا همین است که درمورد شما هر سه مورد تضمین شده. نفس با خود گفت پس اوهم مرا دوست دارد.... ... ✍🏻آ.م ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🎒💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۱۱ و ۱۲ 🍄نفس چادررن
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۱۳ و ۱۴ استاد دوباره گفت: _بازهم حرفی هست خانوم؟ نفس:_خب .. خب یچیزی هست... استاد : _چی؟ نفس:_راستش.... راستش خب من هیچی از خونه داری و آشپزی و اینا نمیدونم هیچی یعنی حتی نمیتونم کبریت بزنم که گاز روشن شه استاد مردانه خندید نفس باز هم سرخ شد از خجالت و سرش را پایین انداخت و دیوانه تر میکرد مرد روبه رویش را .. و استاد حسینی هر لحظه از انتخابش مطمئن‌تر میشد. با یادآوری یک موضوع سریع گفت: _البته یه مسئله ای هم هست نفس:_چی استاد؟ استاد:_خانوم آروین چرا شما متوجه نیستید؟ تو دانشگاه وقتی یچیزی رو توضیح میدم شما سریعا یاد میگیرید الان چند بار باید بگم به من نگید استاد ؟ نفس:ببخشید ، چشم استاد... استاد خندید و محجوبانه گفت: _منتظرم که محرم بشیم و اون موقع کمکتون کنم که دیگه به من نگید استاد... اون مسئله این هست که من هر چند وقت یکبار میرم سوریه واسه دفاع از حرم. مشکلی با این موضوع ندارید؟! نفس به یاد آورد که هر چند ماه یکبار استاد به دانشگاه نمی‌آید... نفس:_من مشکلی ندارم ولی من از تنهایی میترسم نمیخوام یه زندگی رو که آخرش خودم میمونم رو شروع کنم. استاد نگران و شتاب زده گفت: _ نه انشاالله قانعتون میکنم نفس:_استاد یعنی آقای حسینی من باید فکر کنم استاد : _بله این حق شماست‌ سپس بلند شد و نفس هم به اجبار به دنبالش رفت وقتی وارد پذیرایی شدن مادر استاد گفت: _پسرم چی شد ؟ این خانوم خوشگل و با کمالات عروسم میشه؟ استاد:_مامان جان خانوم آروین میخوان فکر کنن مادر استاد:_اونوقت چقدر؟ نفس تا آمد لب باز کند استاد گفت: _دو روز دیگه. نفس با خود گفت چرا آنقدر عجله دارد؟ مادر استاد: _امیدوارم که جوابتون شاد کنه دل منو و این خانوم زیبا بشه عروسم بعد از کمی صحبت کردن مهمانها رفتند. و نفس ماند و تعریف های خانواده اش از خوبی های این خانواده ، نفس درگیر بود با خودش واقعا استادش را دوست داشت.... ولی باسوریه رفتن... و تنها ماندن خودش مشکل داشت... همیشه از خدا میخواست مردی به دهد که ایمانش تمام و کامل باشد اما شهید نشود!!! آخر نفس از تنها ماندن میترسد.... حق دارد خوشبخت زندگی کند ! حق دارد دلش بخواهد تا آخر عمرش در کنار مردش باشد! نفس خسته از افکارش روی تخت دراز کشید و به خواب رفت. باز هم همان خانم سبز پوش دست نفس را گرفت و باز هم به استادش اشاره کرد و گفت: _مبادا به خاطر اینکه اون از حریم و حرمت من دفاع میکنه ردش کنی! نفس : _حضرت زینب من از تنهایی میترسم نمیخوام تو زندگی تنها باشم نمیخوام خانم سبز پوش: _نگران نباش دختر جان این مرد کارهای زیادی دارد حالا حالا ها نمیره پس مبادا امیدشو ناامید کنی‌. نفس سراسیمه با صدای اذان صبح بیدار شد و طبق روال همیشگی به سمت دانشگاه رفت .... آیناز از او عصبی بود . نفس باید از دلش درمی‌آورد . نفس :_سلام آیناز خوبی؟ آیناز:_سلام شما؟ نفس:_دیوونه من کیم؟ببخشید آیناز من واقعا دیروز اعصاب نداشتم. آیناز : _اگه میخوای ببخشمت باید بعد از کلاس بریم و خوش بگذرونیما نفس:_حالا به مامان بگم ببینم اجازه میده یا نه. آیناز :_باشه استاد آمد .... و نفس باید این را مهار و کنترل میکرد نباید بیشتر از این به این مرد علاقه‌مند شود. بعد از پایان کلاس وقتی همه ی بچه ها رفتند استاد با انگشتش عدد یک را نشان داد و گفت : _فقط یه روز وقت مونده مادرم فردا با مادرتون تماس میگیره. نفس: _استاد میشه بگید چرا آنقدر عجله دارید؟...با اجازه استاد نفس نمیتوانست به او جواب رد دهد دیگه عشق تا مغزش کشیده و او را به جنون می‌کشاند نفس درگیر عشق شده بود پدیده ای تلخ و شیرین! ... ✍🏻آ.م ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🎒💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۱۳ و ۱۴ استاد دوباره گفت
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۱۵ و ۱۶ آیناز:_نفس خیلی مشکوک میزنیا یه زنگ بزن به خاله زهرا حالا نفس :_باشه و گوشی را درآورد و شماره ی مادرش را گرفت نفس : _الو سلام مامان زهرا خانوم: _سلام مادر خوبی؟ نفس: _ای بد نیستم مامان میتونم با آیناز برم بیرون؟ زهرا خانوم:_آره مادر برو به سلامت نفس:_ممنونم خداحافظ گوشی را خاموش کرد و با آیناز به تفریح رفت و باعث شد حداقل کمتر به موضوع استاد فکر کند... ساعت ۵ به خانه برگشت و از شدت خستگی به خواب رفت و برای اذان مغرب بیدار شد و برای نماز قامت بست. در آخر گفت "خدایا خودمو میسپارم دست خودت و حضرت زینب کمکم کنید." برای شام پایین رفت و سلام کرد و همگی جوابش را دادند. بعد از کمی بگو بخند همیشگی زهرا خانوم گفت: _نفس فردا خانوم حسینی زنگ زد چه جوابی بهش بدم. غذا در گلوی نفس پرید زینب خانوم شتابزده به سمتش رفت و لیوان آبی دستش داد نفس تشکر کرد و همه به این کار نفس خندیدند و نفس خجالت زده سر به زیر انداخت. حاج محسن:_بابا جان نگفتی؟ نفس:^خب خب من حرفی ندارم هرچی شما بگید بابا جون حاج محسن:_پس مبارکه زهرا خانوم:_خوشبخت بشی دخترم. زینب خانوم گونه اش را بوسید و برایش آرزوی خوشبختی کرد. محمد مهدی:_باورم نمیشه ای فسقلی بخواد بره خونه ی بخت و خندید. آیا نفس تصمیم گرفته بود؟ برای زندگی اش؟با مردی که ممکن است چند ماه دیگر شهید بشود؟ چرا؟ چرا نفس با خودت این کارو کردی؟ شهادت چیز بدی نیست خیلی هم خوبه ولی اونه. که میره و تویی که تنها میمونی. میفهمی؟ ناگهان شعری را به خاطر آورد... چراغان سینه‌ام از گرمای عشقِ لاله‌رویان است... او دیگر وارد این عشق شده بود اما چرا این افکار دست از سرش بر نمیداشت؟ چرا نمیزاشت تا نفس نفسی داشته باشد برای کشیدن؟چرا قلبش اینقدر ناآرام شده است.؟آروم باش قلب نااروم.آروم... شب شده بود وقت خواب نفس در اتاقش رفت و جزوه‌های فردا را نیم نگاهی انداخت و بعد به خواب رفت. و دوباره همان خانوم سبز پوش را دید که به او گفت : _انتخابت درست بود دخترم انشاالله عاقبت بخیر بشید. نفس از خواب پرید اما این بار نه با ترس و نگرانی نه با اضطراب و عرق روی پیشانی با آرامش بیدار شد چرا که مرد آینده اش را حضرت زینب تضمین کرده است و این خودش یعنی خوشبختی.... نفس نماز صبحش را خواند و تمامی کلاس‌های دانشگاهش را گذرانده بود به غیر از کلاس آخر که شماره ی پریناز روی گوشی‌اش افتاد . پریناز با اشک و هق هق با صدایی بریده بریده گفت : _الو نفس نفس من دیگه نمیخوام نفس بکشم من میخوام برم برای همیشه از این دنیا نفس:_الو پریناز عزیزم چی میگی؟چته ؟ چیشده؟ پریناز : _میخوام خودمو بکشم نفس:_پریناز بفهم چی میگی الان کجایی؟ پریناز آدرس داد و نفس به آیناز گفت میرود برای نجات دوستش دوستی تنها که فکر میکرد خدا هم اورا تنها گذاشته... نفس با سرعت رانندگی میکرد تا به برجی بلند رسید و پریناز رو در آن بالا بالا ها دید پریناز با دیدن نفس اشک ریخت و سریع به در خانه آمد و نفس را در آغوش کشید . نفس:_عزیز دلم چیشده؟قربونت برم حرف بزن بگو به من بگو پریناز آنقدر گریه اش با هق هق تر کسب شده بود که به سختی نفس میکشید بریده بریده گفت : _مامانم به خاطر اون مرتیکه زد تو گوش من. تو گوش دخترش... بابا که ندارم مامانمم که رفت نفس من تو این دنیا چی کارم؟ نفس: _نفس بکش عزیزم نفس بکش جان نفس قشنگم تو خدا رو داری آغوش خدا همیشه بازه فقط کافیه تو بخوای پریناز جان. پریناز:_خدا؟؟ خدا که خیلی وقته منو ولم کرده به حال بدبختیام به بیچارگیام. نفس: _نگو جانم به قربانت فراموشَت نشود پرواز به بال نیست به باور است..؛ ... ✍🏻آ.م ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🎒💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۱۵ و ۱۶ آیناز:_نفس خیلی
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۱۷ و ۱۸ نفس:_زنذگی ادامه داره دورت بگردم ، قشنگم آروم باش عزیزکم آروم باش پریناز: _نفس دیگه خسته شدم نفس من آرامش میخوام . نفس این عمارت بزرگ رو میبینی؟این عمارت منه ولی من خوشبخت نیستم حال دلم خوب نیست من میخوام نفس:_باشه عزیزم تو آروم باش آروم باش هر آنچه تو را به درد آورد، تو را ساخت.. ما در دل تاریکی نور را باور کردیم. میای بریم مزار شهدا؟ پریناز:_آره اونجا رو دوست دارم منو یاد قشنگ ترین چیز زندگیم یعنی تو میندازه. نفس پریناز را در آغوش کشید و لایه اشکی که روی چشمش بود را کنار زد پریناز چقدر خستست؟ چقدر تنها.... با پریناز به سمت مزار رفتند که گوشی نفس زنگ خورد آیناز بود. نفس:_الو سلام آیناز آیناز:_سلام نفس کجایییی؟؟ نفس:_چرا؟ چیشده؟ آیناز:_هیچی استاد حسینی سراغتو میگرفت میگم مشکوک میزنیا نفس:_آیناز جان بعدا باهات تماس میگیرم پریناز با صدای خسته اش گفت: _عاشق دلخسته نگرانت شده؟ نفس : _مهم نیست بزار باشه پریناز:_ببخش نفس جان تو رو هم از کار و زندگی انداختم. نفس:_فعلا کار زندگی من تویی پریناز به مزار که رسیدند نفس باز هم با پریناز درباره ی آرامش گفت هر چه باشد او روانشناس است دیگر... بعد از کلی صحبت گفت : _پریناز قدم اولت برای آرامش اینه که بخونی باشه؟ پریناز : _نمیتونم خودمو قانع بکنم که نماز بخونم نفس . نفس : _چرا ؟ مشکلت چیه؟ پریناز:_اصلا چرا باید نماز بخونم؟ نفس:_تو چرا غذا میخوری؟ پریناز :_خب معلومه که از گشنگی نمیرم نفس:_پس قبول داری که غذا خوردن واسه جسمت لازمه؟ پریناز:_آره نفس:_اینو هم قبول داری که انسان هم روح داره هم جسم این حتی از لحاظ علمی هم ثابت شده؟ پریناز : _آره نفس: _خب پس تکلیف روحت چی میشه؟ اون نباید غذا بخوره؟ پریناز:_یعنی اون غذای روح نمازه؟ نفس : هوم پریناز به فکر فرو رفت و نفس اورا مقابل خانه‌اش پیاده کرد و به سمت خانه خودشان رفت. در را باز کرد و سلام داد و همگی جوابش را دادند. نفس لباس هایش را عوض کرد و پایین آمد و روی مبل کنار محمد مهدی نشست. زهرا خانوم گفت: _خانوم حسینی زنگ زد نفس:_خب زهرا خانوم:_ جواب مثبتشونو دادم اونا هم گفتن مثل اینکه استادت عجله داره و میخوان آخر هفته عقد بشید. نفس:_چی مامان؟!؟ چخبره چرا آنقدر زود!؟ چخبره چرا آنقدر عجله دارن!؟آخر همین هفته خیلی زوده که محمد مهدی کنار گوشش گفت: _محمد حسین بدجور درگیری شده نفس دیشب که داشتم باهاش صحبت میکردم فهمیدم خیلی خاطرتو میخواد نفس فکر کرد از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون کلی هم خوشحال بود به خاطر این عجله داشتن گویا دلش میخواست با خیال راحت به چشمان استادش بنگرد... صدای زهرا خانوم نفس را از افکارش بیرون آورد: _گفتن که شمارتو بدم بهشون فردا بیان تا برید آزمایش بدید نفس:_باشه مامان من خیلی خستم میخوایم بخوابم فعلا ... ✍🏻آ.م ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🎒💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۱۷ و ۱۸ نفس:_زنذگی ادام
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۱۹ و ۲۰ و به اتاقش پناه برد و به فردا فکر کرد. دروغ چرا خدا خدا میکرد سریع تر فردا بیاید. که صدای پیامک گوشی اش آمد شماره ی ناشناس بود. نفس لبخند زد 📲_سلام خانوم ، حسینی هستم فردا ساعت 8 میام دنبالتون. آقا مهدی گفته تو آزمایشگاه آشنا داره بریم اونجا آزمایش بدیم سریع تر جواب بدن. نفس با خود گفت چرا استاد آنقدر عجله دارد برای به نفس رسیدن؟ لبخندی زد و نوشت : _سلام استاد چشم بلافاصله جواب داد: _چشمتون سلامت ، چرا متوجه نیستید دیگه به من نگید استاد؟ نفس گوشی را خاموش کرد و خوابید ساعت های انتظار به سختی میگذشت و میگذشت... بالاخره صبح با صدای آلارم گوشی نه بلکه با صدای خنده های مهدی از خواب بیدار شد و نگاهی به ساعت انداخت و بر پیشانی اش زد صدای مادر را شنید: _نفس جان بیا آقا محمد حسین منتظرته طفلی نیم ساعت اینجاستا نفس مانتویی یاسی با شلوار نیم بگم زغالی و روسری صورتی یاسی با گیره سنش را برداشت و پوشید و بیرون رفت از پله‌ها به پذیرایی دید داشت و استاد را دید و لب گزید. صدای خنده‌شان می‌آمد. نفس شرمنده گفت: _سلام مهدی: _چه عجب خواهرمن تو که آبروی ما رو بردی استاد : _سلام ظهر عالی متعالی زهرا خانوم : _پاشید مادر برید که به لطف نفس به اندازه کافی دیر شده . به سمت در خروجی رفتند که زینب خانوم خودش را به نفس رساند و گفت : _عزیز دلم بعدش این لقمه رو بخور ضعف نکنی نفس لبخند زد به زینب خانوم در آغوشش رفت و گفت : _ممنون زینب جونم عاشقتم استاد از این لحن حرف زدن نفس با زنی که همسن مادرش بود تعجب کرد و لبخند زد . زهرا خانوم :_به سلامت دخترم خداحافظی کردند و در آسانسور قرار گرفتند . این اولین بار بود که نفس با مردی نامحرم در همچین فاصله کمی نفس میکشید با مردی که چندی دیگر محرم میشود بر نفسش... استاد : _خب خانوم شما چرا اون روز بدون اجازه تو کلاس من غیبت داشتین؟ مگه نمیدونید که رفت و آمد سر کلاس خیلی برام مهمه؟نمیگین از نمرتون کم میشه؟ نفس:_ببخشید استاد... تا خواست ادامه بدهد استاد با چینی که به ابرو انداخته بود گفت: _خیلی خب قصد نداشتم ازتون نمره کم کنم ولی شما بگو اگه یه دانشجو یه درسو یاد نگیره استاد چی کار میکنه؟ نفس درحالیکه در آسانسور را باز میکرد گفت : _خب یه بار دیگه براش اون درسو توضیح میده استاد : _ها باریکلا منم چند بار به شما توضیح دادم تو محیط به غیر از دانشگاه به من نگین استاد حالا شما بگو وقتی استاد اون درسو دوبار و چند بار توضیح بده و اون دانش آموز نخواد قبول کنه این استاد باید چیکار کنه؟ نفس سر به زیر انداخت و گفت : _نمیدونم استاد : _خب این استاد مجبور میشه اون دانشجو رو تنبیه کنه تا یاد بگیره چیزی رو که استادش میگه رو انجام بده. الان من چند بار به شما گفتم به من نگید استاد ولی شما همش دارید میگین منم باید شما رو تنبیه کنم! نفس:_چی؟ استاد:_مثلا یه عنوان تنبیه ۴ نمره از این ترمتون کم میشه سپس در ماشین را برای نفس باز کرد و پس از نشستن نفس در را بست و خودش نشست . نفس پکر سرش را به شیشه ماشین چسبانده بود . استاد:_چیشده؟ نفس:_هیچی استاد:_خیلی خب رسیدیم خانوم نفس پیاده شد هرکس از ۱۰ کیلومتری اش زد میشد متوجه ترسش میشد استاد حسینی با دیدن رنگ پریده اش نگران گفت: _چیزی شده؟؟؟ نفس سرد گفت: _نخیر ... ✍🏻آ.م ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🎒💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بارش باران در مناطق مرکزی و شمالی کشور🌧 🔹امروز بارش در اکثر مناطق کشور تقویت می‌شود و گستره بارش به نیمه غربی دریای خزر و به استان‌های البرز و تهران نیز خواهد رسید. 🔹فردا در جنوب غرب، جنوب، مناطقی در مرکز، دامنه و ارتفاعات البرز مرکزی، سواحل دریای خزر، مناطقی در شرق کشور رگبار و رعدوبرق و وزش باد شدید روی می‌دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨قرار شبانه ✨ بخوان دعای فرج به امید فرج ╭┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╮ ╰┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╯
شنیدن نام امام زمان (عج) ⭕️چرا با شنیدن نام امام زمان (عج) بلند می شویم⁉️ 🍃پاسخ: وقتی نام حضرت حجه بن الحسن لعسکری علیه السلام در مجلس امامرضا علیه السلام برده شد، 👈آن حضرت از جای برخواست و دو دست مبارکش را روی سر گذاشت و فرمودند:(اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه). 🔶از امام صادق علیه السلام سؤال شد که چرا هنگام شنیدن نام امام_زمان (عج) از جای خود برمی خیزیم⁉️ حضرت فرمودند:چون غیبت حضرت مهدی(عج) طولانی است و امام از شدت محبتی که به دوستداران خود دارند هر زمان که شخصی او را یاد کند ، نگاهی به او مینماید و سزاوار است که یاد کننده به جهت احترام و تعظیم از جای خود برخیزد. ✍️منتخب الأثر،ص۵۰۵ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
❤️ سلام مولای‌من ❤️ 🍂همیشه خیر قنوت تو می رسد به همه اگر چه نام مرا در نوافلت نبری... 🍂خودت برای ظهورت دعا کن و برگرد دعای من به خودم هم نمی کند اثری... اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 حرام وارد زندگیت نکن، ببین امام زمان می‌ذاره درمونده و نیازمند بمونی؟ ماجرای جالب آقا سیدعبدالکریم پینه دوز و نان و حلوایی که به اذن خدا تمام نمی شد... اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فرض کنید قیامت نیست... حجت الاسلام قرائتی اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭 ای شادمانی یعقوب ز بازگشت یوسف... اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاشو از تو بسترت، برای دلخوشی من چند دقیقه راه برو... 💔 👤 کلیپ زیبای "مادر عزیزم" با نوای کربلایی محسن عراقی تقدیم نگاهتان ▪️ ایام شهادت حضرت_زهرا اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از آن سیلی که چون طوفان به رخسارش وزید حالت گلبرگ نیلوفر نمی‌دانم چه شد 🥀💔 🏴 ایام شهادت اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب اجازۀ مصرف‌‎کردن «رد مظالم» را برای کمک به مردم غزه و لبنان را دادند 🔹مظالم، انواع آن و اینکه چه نوع رد مظالمی را می‌توانیم با دستور حاکم شرع به مردم مظلوم غزه و لبنان بدهیم را در ویدیو ببینید. اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
❌️ بزرگترین جنایت سازمان یافته علیه زنان است! ‼️خانم هایی که برای ماموگرافی مراجعه می کنند، احتمالاً از آسیب هایی که به خودشان می زنند، بی اطلاع هستند!! قبل از تصمیم گیری در مورد بررسی، چند نکته‌ی زیر را در نظر بگیرید: 🔺 50 تا 60 درصد نتایج "مثبت" نادرست است!! بنابراین، تشخیص "سرطان سینه" در 50-60٪ موارد، معلوم می شود که اصلا وجود نداشته است!! 🔺در حین معاینه، سینه با وزن زیاد 10 کیلو پاسکال (1019 کیلوگرم بر متر مربع) فشار داده می شود و سپس بافت غده شیری سالم و بسیار حساس، توسط اشعه های رادیو اکتیو بمباران می شود!! 🔺 تحریک رشد تومور و گسترش متاستازها!! 🔺مطالعه انجام شده بر روی 690000 پرونده نشان داد که: زنان کاملا سالم، پس از معاینه ماموگرافی، در تعداد زیادی به سرطان سینه مبتلا شده اند!! 🔺 سوئیس اولین کشور در جهان است که معاینه ماموگرافی را ممنوع کرد❗️ بنابراین، مافیای پزشکی به شدت مجبور به انجام معاینات منظم سالانه ماموگرافی زنان سالم است تا آنها را به بیمارانی سودآور، تبدیل کند. اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🖤 🔖دوره_مسئله_حجاب https://eitaa.com/Dastanyapand/74099 📌 جلسه اول https://eitaa.com/Dastanyapand/74100 📌 جلسه دوم https://eitaa.com/Dastanyapand/74101 📌جلسه سوم (جلسه آخر) https://eitaa.com/Dastanyapand/74102 🎙دکتر علی غلامی 📗شهید_مطهری اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
6_144247131764553621.mp3
17.34M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🖤 🔖دوره_مسئله_حجاب 📌جلسه اول 🎙دکتر علی غلامی 📗شهید_مطهری 🤲🏻 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
6_144247131787546522.mp3
13.51M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🖤 🔖دوره_مسئله_حجاب 📌جلسه دوم                                       🎙دکتر علی غلامی 📗شهید_مطهری اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
6_144253728901620345.mp3
18.89M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🖤 🔖دوره_مسئله_حجاب 📌جلسه سوم (جلسه آخر) 🎙دکتر علی غلامی 📗شهید_مطهری اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 🖤به عشق خدا تا ظهور https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 احکام «أَسماء مُتَبَرِّکَة»: 🔻 منظور از «مَسّ أَسماء مُتَبَرِّکَة» چیست؟ 🔻 «أَسماء مُتَبَرِّکَة» چه اسم‌هایی هستند؟ 🔻 دست زدن بدون وضو به «باسم ا...» و «باسمه تعالی» چه حکمی دارد؟ 🔻 اگر «أَسماء مُتَبَرِّکَة» را جمع کردیم، چه وظیفه‌ای در قبال آنها داریم؟ ﴿احکام🤲🏻 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹﴿ احکام﴾ «لِبَاسِ شُهْرَت»: 🔻 مقصود از «لِبَاسِ شُهْرَت» چیست؟ 🔻 چند مثال برای «لِبَاسِ شُهْرَت» بزنید؟ 🔻 حکم پوشیدن «لِبَاسِ شُهْرَت» چیست؟ 🤲🏻 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
‍ شهید باکری، شهرداری که رفتگر شد! اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار اورمیه در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود. 🤲🏻 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️معجزه قرآن ❤️ ✍این قرآن کریم سالهاست در محیطی بوده پر از موریانه که با اذن خداوند متعال از اون خط حاشیه قرآن موریانه ها بیشتر حرکت نکردن 🤲🏻 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔دیدید یک عده میگن: اگر آمریکا به دنیا می‌اومدی، دینت مسیحیت بود و دین هر کسی رو جغرافیای زندگی اون شخص تعیین می‌کنه ؟؟ 💌 این کلیپ رو حتما ببینید، روز به روز به تعداد کسانی که با آیات قرآن چشمانشون به نور حق و حقیقت باز میشه، بیشتر میشه . 💫 هدایت دست خداست و خدا هر قلبی رو که لایق بدونه قطعا هدایت می‌کنه حتی اگر در روستایی کوچک در آمریکا باشه 💝 💌قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۚ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿١٦١﴾ 💫بگو: یقیناً پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرد، به دینی پایدار و استوار، دین ابراهیم یکتاپرست حق گرا، و او از مشرکان نبود. 💚 سوره انعام 🪴 🤲🏻 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اگر به کسی اس‌ام‌اس یا پیام میدی اگر می‌خوای ببینی دستش رسیده و خونده شده یا نه از این گزینه استفاده کن 👌🏻ترفند_موبایلی 🤲🏻 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺