18.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺صحن حضرت فاطمه(س) در نجف اشرف و نامگذاری آن توسط حاج قاسم سلیمانی
💔خوش به حالت پسر حضرت فاطمه(س)
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
👌 هفته بسیج گرامی باد
رئیسی_عزیز
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 همسر شهید لبنانی خطاب به مردم ایران: انشاالله امام خامنه ای امام جماعت ما در قدس باشند
تصویر آن خانم ایرانی که از دست خودش طلا درآورد را دیدم.
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که نمازشب میخونه.....👆
آیت الله مجتهدی تهرانی ره
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ ما انسانها در عالم برزخ چگونه زندگی خواهیم کرد؟
🎙 استاد محمدی
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخوای به بهشت میانبر بزنی؟؟😊
#امام_زمان
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
🔴 وندی شرمن در کتابش کلا ۹ بار از کلمه javad استفاده کرده و هیچ جایی قبلش my به کار نبرده است!
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسایی: وندی شرمن ظريف را «مای جواد» صدا میکرد!
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺سردار سلیمانی در جمع مدافعان حرم: عمر ما به سرعت میگذرد. چه اینجا باشیم، چه تو خونه باشیم، هر کجا باشیم، بهترین جا را داشته باشیم توی بهترین هتل زندگی کنیم. همه میمیریم. رئیس جمهور عالم باشیم, میمیریم. امّا انتخاب راه درست خیلی مهم است.
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فقط ما چنین دیوانههایی داریم!
بقیهی دنیا همه عاقلاند!
☑️ توصیف جالب استاد رحیمپور ازغدی از بچه بسیجیهای مقاومت
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
18.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
كم كه ازش نمياد، بخواه...
استاد عالی
#فاطمیه
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پزشکیان: دولت عامل گرانی و تورم است
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌اجرای سرود سلام فرمانده توسط جنگ زدگان لبنانی در محفل قرآنی زینبیه دمشق
▪️زمانی که حاکمان عربستان در سرزمین وحی تلنت موسیقی را با چاشنی بیبند و باری پرچم کرده بودند، در میدان جنگ سربازان روح الله با در دست گرفتن قرآن تاریکی ها را در هم کوبیدند.
▪️محفل زینبیه دمشق با حضور میزبانان برنامه محفل در میان مردم سوریه و مردم جنگ زده لبنان برگزار شد که بازتاب زیادی در رسانهها داشت.
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا وقت مون کم برکتی!؟
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
🌻 حضرت خضـر و #امام_زمان(علیه السلام)
💫خداوند متعال خضر را حجّتی قرار داد تا هر که دربارة طول عمر امام زمان(علیه السلام) دچار شکّ و تردید شود، به ایشان بنگرد و ببیند خداوند بندگانی از طایفة انسانها دارد که چند هزار سال عمرشان از امام عصر(علیه السلام) بیشتر است.
علاوه بر این، او در دورة غیبت و پس از ظهور به سان انیسی مهربان و همراهی دلسوز در خدمت امام عصر(علیه السلام) خواهد بود.
💫امام رضـا علیه السلام :
«خضر (علیه السلام) از آب حیات نوشید و بنابراین تا روز قیامت زنده خواهد بود، او به نزد ما میآید و بر ما سلام میکند و ما صدای او را میشنویم، گرچه او را نمیبینیم و او در هر جا که یاد شود، حضور مییابد. پس هر کس از شما که او را یاد نمود به او سلام کند.
او در هنگام حج در مکّه حضور مییابد و جمیع عبادات و مناسک را به جا میآورد و در عرفه، وقوف میکند و برای مؤمنان دعا مینماید و به زودی خداوند در هنگام ظهور قائم ما وحشت و تنهایی او را، به انس مبدّل میسازد و او در کنار حضرت مهدی(علیه السلام) حضور مییابد.»
📚 کمالالدّین و تمامالنّعمه ، ج۲ ، ص ۳۹۰
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«فتنه آخرالزمان»
🔥 در فتنههای آخرالزمان حواست نباشه دجال ازت سواری میگیره...
#استاد_رائفی_پور
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
آیا دولت آقای پزشکیان به انتها خواهد رسید !!!؟؟؟
بسم الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام فراوان خدمت شما عزیزان
امشب قصد داشتم در مورد علت فرسایشی شدن جنگ محور مقاومت با اسرائیل مطالب جالبی رو عرض کنم ولی لازم دونستم مطالبی رو نسبت به وضع موجود مملکت عرض کنم
واقعا در این شرایط دوست نداشتم که در مورد دولت و اتفاقات اقتصادی حرف بزنم
منتهی مردم باید نکاتی رو بدونند
حرفهای امشب من از یک بُعد کاملا متفاوت به اوضاع کنونی خواهد بود
میدونم عده ای شاید اون رو قبول نداشته باشند ولیکن شنیدنش خالی از لطف نیست
همه ما میدونیم که شهید رئیسی در دولت سیزدهم در چندین جبهه داشت به سختی مبارزه میکرد.خدا بیامرزدش، روزی نیست که به یادش نباشم.
زمانی که دولت رو از حسن روحانی تحویل گرفت ، روزانه ۷۰۰ نفر کشته کرونایی داشتیم
به قول جهانگیری در اولین جلسه دولت سیزدهم ، علنا به رئیسی گفتند که ما حتی برای پرداخت حقوق کارمندان هم این ماه پول نداریم
فروش نفت در پایین ترین حد ممکنش بود
رابطه با چین و روسیه و کشورهای همسایه اصلا خوب نبود
و روحانی به صورت عمد ما رو در یک بن بست مطلق سیاسی اقتصادی قرار داده بود تا برجام و اف ای تی اف رو قبول کنیم
در حالی که شهید رئیسی در اولین گامها معاهدات شانگهای و بریکس رو به ثمر رسوند
کرویدورهای اقتصادی رو احیا کرد
فروش نفت رو به بالاترین حد خودش رسوند
با تمام همسایه ها ارتباط نزدیک گرفت
رابطه با عربستان رو از بن بست خارج کرد
در همین حین مافیای اقتصادی تا تونست با ایشان جنگید
اینقدر با نوسان بازار ارز اون رو اذیت کردن تا دست و بالش رو ببندن
برنامه این بود که بازار جوری بهم بریزه در سال آخر دولت ، که رئیسی کاملا تخریب بشه و نتونه در دوره دوم رأی بیاره
که دست مکر الهی یقه اینها رو گرفت
رئیسی با عزت تمام مزد زحماتش رو گرفت
اینها هم الکی اومدن تو انتخابات که مثلا شرکت کرده باشند
یهو مکر خداوند باعث شد که بی برنامه ترینشان بشود رئیس جمهور
خود پزشکیان بارها و بارها میگفت من نیومده بودم رئیس جمهور بشم
اصلا فکرش رو هم نمیکردم رئیس جمهور بشم
برنامه ای هم برای اداره کشور ندارم
واقعا راست میگه
اینا اصلا فکرش رو نمیکردن ،که بیفتن در چاهی که خودشون کندن
حالا آواری که قرار بود سر رئیسی خراب بشه ،سر خودشون خراب شده
و الان نمیتونن درست کنند
چون برنامه ای براش ندارن
مجبورن باز همون نسخه دولت روحانی یعنی مذاکره رو پیش بگیرند
با این تفاوت که دیگه اون آدم شش کلاسه نیست که تقصیرات رو گردنش بیندازند و تخریبش کنند
قطعا اگر این مسیر منجر به فتنه هم بشود در انتها رسوا شدن اینها رو در پی خواهد داشت
و این ارزشش رو داره
اینها روز به روز رسوا تر خواهند شد
باید دید پزشکیان سر حرف خودش میایسته که اگر نتونه کشور رو مدیریت کنه استعفا میده
تا الان که هر چی گفته انجام نداده و یا به گردن رهبر انداخته
قیمتها روز به روز گرانتر میشه
پول ملی روز به روز بی ارزش تر میشه
ارز که سر به فلک کشیده
طلا که غیرقابل دسترس شده
ماشین بی کیفیت داخلی ۳۰ درصد گرونتر شده
و ....
تمام فتنه گران در دولتش دارای پست و مقام شدن
و هر کسی که روزی به نظام لگد زدن دوباره بر سرکار اومده
گشت ارشاد جمع شده و ....
در حساسترین برهه تاریخ کشور ، اشتباهی ترین و نابلدترین رئیس جمهور گیرمون اومده
که براحتی تحت نفوذ غربگرایان و فتنه گران قرار گرفته و روز بروز داره ما رو به سمت فتنه سوق میده
باید دید شمشیر مکر الهی چگونه فتنه گران رو رسوا خواهد کرد
ان شاءالله به زودی رسوایی بهاییان و نفوذی ها رو به چشم ببینیم
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
♦️دلم سوخت،برای پزشکیان،
که آمده بود جملاتی از نهج البلاغه را که در جوانی حفظ کرده برای مردم بخواند ولی از شانس بدش خرقه ی ریاست بر تنش کردند.
🔹دلم سوخت برای قالیباف
که به وسوسه ی تعدادی از نمایندگان و همراهی تعدادی از مداحان ، سابقه درخشان مدیریت و خدمت خویش به تاراج داد.
🔹دلم سوخت برای جلیلی
که مجبور بود برای تبیین برنامه ها ، در برابر جملات درهم برهم و کوچه بازاری رقیب، از ادبیات نخبگانی استفاده کند و بیش از 16 میلیون نفر منظورش را متوجه نشدند.
🔹دلم سوخت برای شانزده میلیون نفری
که به پزشکیان رأی دادند و هنوز جوهر انگشتشان خشک نشده ، تئوریسین غربگرایانِ افساد طلب ،یعنی سعید حجاریان گفت : مردم ایران برای ما مثل خمیر بازی بچه ها هستند و هر طور بخواهیم آنها را شکل می دهیم.
🔹دلم سوخت برای آن 50 درصدی،
که رأی ندادند و بجای رأی دادن به انقلابیون،برای نظام شاخ و شانه کشیدن و سکوت کردند و هنوز در دوران پیشاانتخاب زندگی می کنند.
🌹دلم سوخت برای رئیسی😭💔
که زمین سوخته تحویل گرفت و آماده کشت تحویل داد تا در آن علف هرز بکارند .
🌹دلم سوخت برای رئیسی
که میو۸ رساندن رشد منفی به 6 درصد را نچید و غریبانه و مظلومانه رفت.
🌹دلم سوخت برای رئیسی
که برای مردمی زحمت می کشید که بیش از شانزده میلیون رأی دهندگانش حکومت دزدها را بیشتر می پسندیدند
🔹دلم می سوزد برای جمهوری اسلامی
که آزادترین نوع انتخابات را برگزار می کند و همیشه بدهکار است.
🔹دلم می سوزد برای جمهوری اسلامی
که باید بزودی پاسخگوی انتخاب نادرست مردم باشد.
🔹دلم می سوزد برای جمهوری اسلامی
که در آستانه جهش و تمدن سازی نوین اسلامی باز هم باید چوب دمکراسی بخورد.
🔹وجودم آتش می گیرد ،برای امام جامعه ای که،
خواص حرف های او را می فهمند و تحریف می کنند
عوام حرف های او را می فهمند و به آن عمل نمی کنند
بخشی از ولایتمداران حرف های او را تفسیر به رأی می کنند
بخشی از ولایتمداران خود را عاقل تر و سیاستمدارتر از او می نمایند
دشمنان جایگاه او را بهتر از دوستان می شناسند و به آن معترفند
اقتدار علمی،امنیتی و دفاعی ایران،مدیون بدون چون و چرای اوست
قدرت خط مقاومت از ایران تا قلب افریقا مرهون درایت و شجاعت اوست
خوف دشمنان از او ، بواسطه خوف از خدا و اخلاص در عبودیت اوست
✍ تمام وجودم برای امام خامنه ای ، مقتدر مظلوم می سوزد
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
🎆 امام زین العابدین علیه السلام:
مَنْ ثَبَتَ عَلى وِلایَتِنا فى غَیْبَةِ قائِمِنا اَعْطاهُ اللّه ُ اَجْرَ اَلْفِ شَهیدٍ مِثْلَ شُهَداء بَدْرٍ وَ اُحُدٍ
⭐️کسى که در زمان غیبت #قائم ما بر ولایت ما استوار باشد، خداوند پاداش هزار شهید از شهداى جنگ بدر و احد را به او خواهد داد.
📘(بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۱۲۵
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تصویری از کودک آسیب دیده فلسطینی در جنگ غزه که توسط یونیسف منتشر شده است.
#در_ثواب_نشر_سهیم_باشیم
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تصویری حیرتانگیز از مجروحان حزب الله که همچنان در خط مقدم هستند
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۱۹ و ۲۰ و به اتاقش پناه
سلام به شما سروران گرامی
شبتون خوش
لطفا منم سر نماز شبتون دعا کنید
ارادتمند شما زهرا حیدری
پارت 21 الی 80
📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق
✍🏻آ.م
🔖80 پارت
📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی
پارت 1 الی 20
https://eitaa.com/Dastanyapand/74075
پارت 21 الی 80
https://eitaa.com/Dastanyapand/74157
❌پایان❌
#اللّهُمَّ_عَجِّــــــلْ_لِوَلِیِّکَــــــ_الْفَـــــــــرَجْ🤲🏻
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۱۹ و ۲۰ و به اتاقش پناه
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒
💞🎒💞🎒💞🎒💞
📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق
📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی
قسمت ۲۱ و ۲۲
رفتند برای دادن آزمایش خون
استاد پس از انجام کارش به سمت نفس رفت و نفس را دید که در حال اشک ریختن بود
ولی با دیدن استاد سریع اشکش را پاک کرد استاد ترسید برای نفسش دوید و به سمتش رفت از استاد اصرار و از نفس انکار
تا اینکه پرستار آمد و استاد گفت:
_خانوم پرستار خانومم چرا گریه میکرد ؟
نفس از آوردن لفظ خانومم خجالت کشید .
پرستار خندید و گفت :
_وای آقا این خانمتون خیلی ضعیفه هنوز سوزن رو نزدیک دستش بردم گریش شروع شده با این حساب شما نمیتوانید ختی بهش بگید بالای چشمش ابروعه
استاد با لبخند به سمت نفسش رفت نفسی که چند دقیقه پیش سخت نفس میکشید.
استاد با نگرانی :
_خانوم حالت خوبه؟
نفس بغض کرده سرش را به علامت بله تکان داد.
استاد کلافه کنارش نشست و گفت :
_چه خواهم کشید من بیچاره؟شما آنقدر لوس بودین؟
نفس عصبی گفت :
_آقای حسینی اگه نمیخواید راه باز وچاده دراز بفرمایید
استاد عصبی شد و گفت :
_دیگه هیچوقت این حرفو نزن الان دیگه خانوم نفس آروین!!
نفس بعد از کمی سکوت گفت:
_ببخشید
استاد:_چرا؟!
نفس:_یکم تند رفتم
استاد : _حداقلش اینه که بهم نگفتین استاد گفتین آقای حسینی! دارین کم کم پیشرفت میکنین بعد از اون تنبیه نظرتون چیه بریم یه تشویق؟
نفس:_شما که خودتون حکم میدین و اجراش میکنین دیگه چرا از من سوال میپرسید.
استاد : نفرمایید خانوم
سپس به سمت پرستار رفت و پرسید: _خانوم پرستار این جواب آزمایشاتی ما کی آماده میشه؟
پرستار : _شما سفارش شده ی دکتر آروین هستید یه دور بزنید آمادست
استاد:_متشکر
بعد به سمت نفسش رفت و گفت:
_خانوم بلند شید بریم بیرون یچیزی بگیرم براتون رنگتون شده مثه گچ دیوار.
نفس بلند شد و شانه به شانه هم به راه افتادند.
نفس:_استاد؟
استاد به سمتش برگشت و اخم کوچکی روی ابروش و گفت:
_بازم تنبیه میخواین؟
نفس لبخند محجوبی زد و گفت :
_خب ببخشید آقای حسینی؟
استاد با لبخند : _بله؟
نفس سر به زیر انداخت و گفت :
_میشه بگید شما از چی من خوشتون اومده؟
استاد: _من از حجب و حیاتون از حجاب از نگاه کنترل شدهتون
نفس دیگر ساکت شد که استاد گفت:
_خانوم شما اصلا شعر بلد نیستین؟
نفس:_چرا معلومه که بلدم
استاد : _مثلا؟
نفس : _دوست ندارم الان بخونم.
استاد: _همینه که میگم حجب و حیا جاذبه داره
نفس در ماشین منتظر استاد که چه عرض کنم آقای حسینی بود و با خود به اتفاقات امروز اندیشید
و در دل گفت:
اینکه دوستم داری،
اوضاع را بهتر کرده مثل یک سنگر امن، وسطِ میدانِ جنگ...
استاد آمد و آبمیوه را به دستش داد نفس تشکر کرد و با بازی به نیل مشغول شد که آقای حسینی گفت:
_چرا نمیخورید؟ دوست ندارید؟
نفس: _نه اُس..آقای حسینی میل ندارم
آقای حسینی آهی کشید و گفت:
_کی میخواین این درسو یاد بگیرید؟
نفس سکوت کرد
که او دوباره گفت :
_شاید وقتی محرم شدیم...
دربین راه کمی درباره درس های دانشگاه صحبت کردند که به آزمایشگاه رسیدند آقای حسینی پس از فهمیدن جواب به سمت نفس رفت و گفت :
_تبریک میگم خانوم آروین این شخصیت خوش پوش و جذاب و همه چی تموم....
نفس:_آقای حسینی یه نفس بگیرید بعد ادامه بدید
آقای حسینی: _خلاصه بنده آخر این هفته میشم همسر شما
نفس : _آی خدا
آقای حسینی ناراحت گفت :
_چرا آی میگین ؟
نفس: _خواستم حالتونو بگیرم جناب اســتــاد
( استاد را کشیده گفت ) گویا قصد تلافی صبح را داشت.
آقای حسینی درحالیکه سعی در کنترل خنده اش داشت گفت :
_بچرخ تا بچرخیم نفس خانوم آروین
نفس: _استاد منو برسونید لطفا کار دارم
آقای حسینی: عه شما همش بگین استاد منم تمام خشممو جمع میکنم آخر هفته حسابی اذیت میکنما
نفس: _هر طور راحتید استاد.
به در خانه رسیدند که آقای حسینی گفت :
_مراقب خودتون باشین
نفس: _چشم استاد با اجازه
نفس رفت و آقای حسینی ماند و خاطرات شیرین امروزش با نفسش چقدر این دختر خواستنی بود و دستنیافتنی...
او حجب و حیا داشت نفس تمام کمالات را از نظر محمدحسین داشت به علاوه نفس امروز حاکم قلب این مرد شده بود .
نفس بالا رفت و شاد و خندان سلام کرد و جواب شنید .
امیر گفت : _مامان بابا تورو خدا نگاش کنید چه با انرژی شده کاش زود تر شوهرش میدادیم یه لبخند به ما بزنه
نفس با حرص گفت :
_امیرررررر
امیر دستش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد و به اتاقش پناه برد نفس هم برای خواندن نماز به اتاقش رفت .
ساعت تقریبا 8 شب بود که امین (برادرش) با او تماس گرفت.
#ادامه_دارد...
✍🏻آ.م
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🎒💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۲۱ و ۲۲ رفتند برای دادن
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒
💞🎒💞🎒💞🎒💞
📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق
📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی
قسمت ۲۳ و ۲۴
نفس : _الو سلام داداشی
امین : _سلام عروس خانوم
نفس : _ای امین نامرد کجایی چرا یه سر به ما نمیزنی؟
امین : _عشق داداش فردا میام دنبالت ساعت چند دانشگاه تموم میشه؟
نفس : _عه راست میگییییی بزار به مامان بگم م....
امین میان حرفش پرید و گفت :
_دیوونه چیکار میکنی میخوام سوپرایزشون کنم.
نفس : _عه باشه دورت بگردم پس ساعت 2 منتظرتم
امین : _باشه عزیزم میبوسمت شب بخیر
نفس : _شب بخیر
صبح درحالیکه داشت با زینب خانوم سر صبحانه نخوردن بحث میکرد صدای زنگ گوشی اش بلند شد آیناز بود.
_آلو جونم آیناز
آیناز: _نفس دارم میرم دانشگاه بیام دنبالت؟
نفس : _آره ممنون میشم
آیناز : _باشه گلم
نفس : _منتظرتم
آیناز : _۵ دقیقه دیگه دم درم پایین باش.
نفس : _باشههه
بعد رو به زینب خانوم گفت :
_عشق دلم سیرممم تو رو خدا بس کن
زینب خانوم خندید و گفت :
_برو مادر به سلامت
نفس پایین رفت که ماشین شاسی بلندی جلوی پایش نگه داشت و بوق زد. نفس بی توجه شروع به قدم زد ماشین دوباره بوق زد
نفس:_برو آقا مزاحم نشو
آیناز درحالیکه از خنده منفجر میشد گفت :
_خانوممم بفرما بالا
نفس سرش را بالا آورد و گفت:
_آیناز گنج پیدا کردی؟
آیناز درحالیکه ژست قدرتمند به خودش میگرفت گفت :
_ماشین بابائه کلی زحمت کشیدم بزارن سوار شم
نفس: _عزیزم چرا خودتو زحمت انداختی میگفتی ماشین مهدی رو بیارم
آیناز: _لازم نکرده داداش بی ادبت این همه اومد سراغ تو یه تعارف به من نزد سوار شم گرچه اگر میزدم سوار نمیشدم
نفس : _نفس بکش عزیزم باشههه
آیناز : _نفس من و بچه ها فهمیدیم تو و استاد حسینی مشکوک میزنید خودت بگو استاد بهت پیشنهاد دوستی داده؟
نفس با لحنی کاملا جدی گفت:
_بس کن آیناز به جای فضولی تو زندگی بقیه سرت تو کار خودت باشه الآنم نگه دار میخوام پیاده شم.
آیناز : _خیلی خب نفس ببخشید چرا همچین میکنی بشین دیگه اینهمه تو منو رسوندی یه بارم من
در بین راه آیناز صحبت میکرد
و نفس جواب کوتاه میداد آخر حواسش جای دیگری بود . اگر بچه های دانشگاه میفهمیدند که نفس و استاد قرار است با هم ازدواج کنند چه میکردند....
به دانشگاه رسیدند
و وارد کلاس شدند که استاد حسینی وارد شد . با قیافه ای جدی و پرجذبه
نفس با خود گفت آیا این مرد همانیست که دیروز اورا خانومم خطاب کرد؟همانیست که تنبیهش کرد به خاطر سرد بودنش؟
چقدر تغییر میکند در جواب عشوهگری دخترهای کلاس خیلی جدی و محکم جواب میدهد و این باعث اطمینان خاطر نفس میشود که مردش فقط برای او خوب و احساسی میشود.
پس از اتمام تمامی کلاس ها متوجه صدای زنگ گوشی اش شد امین بود .
گوشی را برداشت:
_جانم داداش
امین: _دم درم عزیزم بیا
نفس چشمی گفت و به سوی ماشین برادرش پرواز کرد اما نمیدانست استاد به دنبالش آمده تا حرفی را به او بگوید
ولی با دیدن عجلهی نفس او هم کنجکاو شد و به دنبالش رفت
تا اینکه دید نفس جلوی پسری جوان ایستاد و با او دست داد و گفت :
_سلام داداشی
استاد خیالش راحت شد که نفسش هیچگاه خیانت نمیکند
امین : _سلام دورت بگردم
استاد کمی جلو آمد و سلام کرد و رو به نفس گفت :
_ایشون آقا امین هستن؟
نفس نگاهی به چهره ی غیرتی برادرش کرد و گفت :
_بله . داداش، ایشون آقای حسینی هستن.
امین هم نفس راحتی کشید و با حسینی دست داد و گفت :
_پس شما هستید اون خواستگاری که نفس برای اولین بار اجازه داده رسمی بشه آقا خوشبحالتون این نفس خانوم ما خیلی سختگیره به این راحتی نمیزاره کسی باهاش هم صحبت بشه
آقای حسینی: _بله در جریانم
بعد از کمی صحبت هر کدام روانه ی ماشین خود شدند و به سمت خانه راهی شدند .
نفس در را زد و گفت :
_سلام مامان میای یه لحظه
زهرا خانوم ترسان آمد و گفت :
_سلام چیشده؟
نفس: _مامان امین... امین
زهرا خانوم : _دختر امین چی؟
نفس : _امین ... اومده
زهرا خانوم: _وای راست میگی برو کنار ببینم
امین تو آمد و در آغوش پدرو مادر و برادر رفت که نفس گفت :
_نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار
امین درحالیکه در آغوش امیر میرفت گفت :
_حسود خانوووم
سپس صدای آخش بند شد .وای عجب صحنه ای امیر در حال پیچاندن گوش امین بود.
امین : _آخ آی داداش داداش گوشم
امیر بیشتر گوشش را پیچاند و گفت : _حالا میری با نفس نقشه میکشی ؟
امین : _نه داداش غلط کردم
امیر دستش را گرفت و به سمت اتاق امین روانه شد و گفت :
_نخیر من باید شما رو ادب کنم.
همگی خندیدند و نفس هم به اتاقش پناه برد و بعد از تعویض لباس با خود گفت که به اتاق امین برود. به سمت در اتاقشان که صدای خنده میآمد رفت و تقه ای به در زد و وارد شد .
نفس : _اجازه هست؟
امین : _آره نفس بیا امیر منو کشت
#ادامه_دارد...
✍🏻آ.م
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🎒💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۲۳ و ۲۴ نفس : _الو سلام
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒
💞🎒💞🎒💞🎒💞
📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق
📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی
قسمت ۲۵ و ۲۶
نفس : _شماها که دارید میخندید میگم داداش امیر شما که قرار بود امین رو ادب کنی چرا دارید میخندید؟
امیر : _نه نفس جان حسابی تنبیهش کردم بعد گفتم که یکم تشویقش کنم دیگه.
نفس با گفتن کلمه تشویق و تنبیه به یاد آخرین باری که تنبیه شده بود افتاد و لبخندی زد که امیر و امین سری به تأسف نشان دادند
که امیر گفت :
_امین این دیگه متاهله. من و تو مجردیم نباید با این بپریما
امین : گفتی داداش دمت گرم
نفس حرص میخورد ...
که امیر گفت :
_میخوای بگم محمدحسین بیاد تا تنها نباشی؟ و با امین هم آشنا بشه
نفس : _لازم نکرده امین رو امروز که اومد دنبال من دیدش
امیر با عصبانی ساختگی گفت :
_امییین میکشمت
و بعد شروع به دویدن کردند.
همگی برای ناهار پایین رفتند
و سر میز ساکن شدند که زهرا خانوم گفت :
_نفس جان مادر امروز شیدا خانوم زنگ رو و خواست وقت عقدو بندازن آخر این هفته تا صیغه محرمیت رو بخونن تا راحت تر باشید منم با بابات صحبت کردم گفت که خوبه
امیر و امین نگاه شیطنت آمیزی به هم انداختند .
💕جمعه ساعت 9 صبح :
نفس در آینه باز هم خودش را برانداز کرد لباس عروسکی کرمی سفید با شلوار کرمی و روسری شیری و چادر طرح دارش و صورتی بدون آرایش به پایین رفت
و آقای حسینی را اسیر شده بین امین و امیر دید
به پایین رفت و سلام کرد
و همه را منتظر خودش دید همهی مهمان ها و اقوام درجه ۱و ۲ حضور داشتند
حاج محسن به صندلی دو نفره که برای نفس و استاد آماده شده بود اشاره کرد....
#ادامه_دارد...
✍🏻آ.م
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🎒💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۲۵ و ۲۶ نفس : _شماها که
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒
💞🎒💞🎒💞🎒💞
📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق
📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی
قسمت ۲۷ و ۲۸
نفس یعنی تموم شد؟
نفس اینجا چخبره دختر تو داری عروس میشیا دیوونه این چه کاری بود کردی دیوونه چرا زندگیتو با یکی شروع کردی که چند وقت دیگه شهید میشه
و تو میمونی و خاطراتش؟
این چه کاری بود که کردی
نفس در جواب افکار منفی ذهنش
گفت :
"خانوم حضرت زینب گفته استاد حالا حالا ها نمیره پس نگران نباش"
تا به خود آمد استاد حسینی را دید که کنارش ایستاده و به او نگاه میکند با دیدن چشم های نگران نفس گفت :
_بریم بشینیم؟
نفس:_بریم
سپس هر دو به سمت جایگاهی که برایشان آماده کرده بودند رفتند
نفس فکر میکرد صدای تپش قلبش را میشنوند . حق داشت نگران باشد نفس دختر پر آرزویی بود
اما به قول محمد مهدی قلبش درگیر شده بود ولی ترس داشت از شهادت مردی که تا لحظاتی دیگر مردش میشود همیشه با خود میگفت همسران شهدا چگونه این همه سختی را تحمل میکنند ؟
چرا حالا خودش باید همسر یکی از این مردان شود؟
صدای عاقد باعث شد نفس از افکارش بیرون بیاید استاد حسینی در گوش نفس زمزمه کرد:
_نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
_ان نکاح سنتی فمن رعب آن سنتی علیک منی دوشیزه مکرمه سرکار خانوم نفس آروین آیا به بنده وکالت میدهید شما را به عقد دائم و همیشگی آقای محمدحسین حسینی دربیاورم؟
هانیه سریع گفت :
_عروس رفته گل بچینه
عاقد : _برای بار دوم میپرسم آیا وکیلم؟
این بار پریناز گفت:
_عروس رفته گلاب بیاره
عاقد: _برای بار سوم میپرسم آیا وکیلم
استاد آرامتر گفت :
_یک نفس مانده به شکوفهِ شدن گل ..
نفس ، نفسی کشید و گفت :
_با اجازه ی آقا صاحب الزمان و پدر و مادرم و بزرگترای مجلس بله
و سرش را پایین انداخت
همه شروع به تبریک گفتن کردند. مادر آقای حسینی آمد و نفس را در آغوش گرفت و گفت :
_مبارک باشه عروس گلم باور کن تو با هانیه برام یکی هستید تازه شاید تو رو بیشتر دوست داشته باشم.
هانیه داد زد:
_مامانننننن نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار؟؟؟
همگی خندیدند و زن برادر استاد حسینی به سوی نفس آمد و گفت :
_خوشبخت بشی جاری جون
بعد از آن هانیه آمد و گفت :
_نفففس میکشمت مامانم تو رو از من بیشتر دوست داره
استاد حسینی به دفاع همسرش بر خواست و گفت :
_هویییی من برگ چغندرم؟
امیر و امین با هم اومدند و گفتند : _تسلیت میگیم محمد حسین
استاد حسینی : _اونوقت چرا؟
امیر : _به خاطر اینکه نفس زنت شده
استاد حسینی : _اینکه جای شکر داره
امین : _عهههه وقتی یه غذایی درست کرد که راهی بیمارستان شدی میفهمی ما چی گفتیم.
استاد حسینی دست نفس را گرفت و گفت: _آبروی خانوممو نبرید
نفس باز هم سرخ و سفید شد. امیر رو به امین گفت :
_امین بیا بریم این صحنه ها مناسب مجردا نیستا
امین: راست میگیا ولی داش محمدحسین اگه نفس اذیتت کرد بگو تا ما حسابی ادبش کنیم
استاد حسینی لبخندی زد و گفت:
_فکر نکنم کار به اونجاها برسه
یکی یکی اتاق را ترک کردند و نفس ماند و استادی که حالا همسرش بود. نفس خسته از امروز روی صندلی نشست و استاد هم کنارش نشست
استاد حسینی:_حالت خوبه نفس خانوم؟
نفس با شنیدن اسمش از زبان استاد اختیار از دست داد و چشم در چشم شد با کسی که الان بهش محرمه
مدتی در چشم هم خیره بودند که استاد سکوت را شکست و گفت :
_ای عشق مدد کن که به سامان برسیم
چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم
یا من برسم به یار و یا یار به من
یا هر دو بمیریم و به پایان برسیم
لاادری...نمیدونم وقتی پیشتم چرا اینطور میشم نمیدونم...
#ادامه_دارد...
✍🏻آ.م
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🎒💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۲۷ و ۲۸ نفس یعنی تموم ش
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒
💞🎒💞🎒💞🎒💞
📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق
📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی
قسمت ۲۹ و ۳۰
و چقدر این نوای شیرین به جان محمد حسین خوش آمد برگشت و به نفسش نگاهی کرد و با قدم های بلند در کنارش قرار گرفت
نفس سر بالا آورد این مرد واقعا مرد بود برای نفس . لبخندی زد و گفت :
_خوشا آن دل که دلدارش تو باشی
محمد حسین: _چه عجب زبون باز کردی بانو ولی بزار ادامشو من بگم خوشا جانی که جانانش تو باشی
نفس لبخندی زد محمد حسین دستش را به طرف نفس دراز کرد و با لبخند مهربانی گفت :
_نفس جان میدونم که تو خیلی پاک و نجیبی و این از شرم و حیاته که نمیتونی با من راحت باشی عزیزم ..ولی اینا همه با مرور زمان درست میشه نگران نباش
نفس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد
محمد حسین دوباره گفت :
_و چند تا نکته رو خواستم بهت بگم. اول اینکه من و تو تو محیط خارج از دانشگاه یه زن و شوهریم و دوم توی دانشگاه هم فقط استاد و شاگردیم شما هم مسائل دانشگاهتو به من به عنوان همسرت میگی نه استاد تا اینجا اوکی شد؟
نفس: _بله
محمد حسین: _و نکته آخر یه سوالی داشتم ازت میتونم بپرسم؟
نفس: _بله بفرمایید
استاد حسینی شعر خواند و گفت:
_نفس خانوم شمام یچیزی بگو دیگه؟
نفس:اُست...
محمد حسین بینی نفس را خیلی آرام کشی و گفت : _هییییس.. استاد چیه؟ بگو محمد حسین
نفس : _چییی؟!
محمد حسین مصمم گفت :
_بگو محمد حسین
نفس : ام...
محمد حسین اخم ساختگی کرد و روی صندلی با دو انگشتش ضرب گرفت و گفت :
_منتظرم
بعد از چند دقیقه سخت برای نفس محمد حسین گفت :
_خیلی خب منم میرم به امین و امیر میگم فقط از دستم ناراحت نشیا
بعد بلند شد و به سمت در اتاق رفت و تا خواست دستگیره در را بکشد صدایی از نفس آمد
#ادامه_دارد...
✍🏻آ.م
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🎒💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒 💞🎒💞🎒💞🎒💞 📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق 📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی قسمت ۲۹ و ۳۰ و چقدر این نوای
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞🎒
💞🎒💞🎒💞🎒💞
📚کــ🎒ــوله باری از عشـ💞ـق
📝مذهبی _عاشقانه_فانتزی
قسمت ۳۱ و ۳۲
محمد حسین: _تو به من حسی داری؟
نفس با خود گفت:
من به خود میگویم...چه كسی باور كرد، جنگلِ جانِ مرا...آتشِ عشقِ تو خاكستر كرد؟
محمد حسین ضربه ای آرام به دستش زد و گفت :
_سوال پرسیدم ازت ؟
نفس در چشم هایش بزاق شد محمد حسین سوالی به او نگاه کرد زبانش بند آمده بود سرش را به علامت بله تکان داد و محمد حسین نفسی از سر آسودگی کشید و گفت :
_خب خداروشکر
نفس: _شما یعنی تو آنقدر شعر بلدین؟
محمدحسین خندهای به جملهبندی نفسش کرد و گفت :
_زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر حلقه ی بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین باوقاری بودم
بازیچهی کودکان کویم کردی
نفس : _میگم محمد حسین اگه فردا بچه های دانشگاه بفهمن که من و تو... من و تو
محمد حسین کارش را راحت کرد و گفت:
_من و تو زن و شوهریم
نفس: _بله همون
محمد حسین:_حتما باید بفهمن چون اون دخترایی که من دیدم تا نبینن که من زن دارم دست از سرم برنمیدارن در ضمن زن به این خوشگلی نگرفتم که کسی نفهمه زنمه
سپس دست نفس را گرفت و گفت :
_حالا هم بلند شو بریم بیرون که وقت ناهاره شام هم دعوتیم خونه ی ما
نفس : _اما یکم زود نیست واسه رفت و آمد؟
محمد حسین اخم ساختگی کرد و گفت : _دیگه نشنوما
محمد حسین و نفس با هم به حال رفتند و روی مبل نشستند .
نفس گفت : _این درس جدیده بود من...
محمد حسین حرفش را قطع کرد و گفت:
_قرار شد من تو خونه استادت نباشما
نفس خنده ای کرد که دستی روی شانه اش نشست ،پریناز بود نفس حتی فرصت نکرده بود کامل پریناز را ببیند
چادری پوشیده و خیلی زیبا شده بود مشغول با پریناز بود که نفس نگاه برادرش را روی پریناز احساس کرد
نفس به شانه ی محمد حسین زد و گفت :
_بهت قول میدم چند وقت دیگه باید بریم خواستگاری واسه امیر
محمد حسین:_اون وقت زن داداش شما کی هستن؟
نفس اشاره ای به پریناز کرد و باهم خندیدن . برای ناهار نفس در میان خانم ها و محمد حسین هم در میان آقایون بود
ساعت تقریبا ۵ غروب بود و نفس در حال مطالعه جزوه اش که کسی تقه ای به در زد و داخل شد
نفس : _بفرمایید
سپس محمد حسین با لیوانی شیر در قالب در ظاهر شد و نفس لبخندی بهش زد
محمد حسین: _خب نفس خانوم مثلا من مهمون شماما منو ول کردی بین اون دو تا برادر زنا که بکشنم؟ حالا هم بلند شو کم کم آماده شو که بریم من میرم لباس بپوشم
نفس:_چشم قربان
محمد حسین: _عه چه بچه حرف گوش کنی
نفس : _نه بابا خوش خیال نباش مامانم میگه تا چند صباحی هر چی شوهرت میگه بگو چشم تا بعدش اون به تو بگه چشم
محمد حسین متفکر گفت :
_عجب معامله ای!
در را بست و نفس شروع به انتخاب لباس کرد..
سپس لباس عروسکی آبی رنگ و روسری آسمانی و شلوار بگ یخی اش را به تن کرد و چادر به دست به پایین رفت .
امیر : _وای خدایا شکرت یه نفس راحت از دست این نفس میتونیم بکشیم
امین : _آخ عاره بخدا دیگه فضول تو خونه نیست
زهرا خانوم : _عه پسرا؟
نفس نگاه خصمانه ای به آن دو کرد و با چشمهایش برایشان خط و نشان کشید که محمد حسین گفت :
_با این نگاه نفس امیدوارم دفعه بعد که میبینمتون زنده باشید.
نفس : _احتمالش خیلی کمه
همگی خندیدند
و نفس پدر و مادرش را بوسید و محمد حسین هم آنها را در آغوش گرفت و با امین و امیر دست داد .
امیر : _آقا محمد حسین ؟
محمد حسین: _جانم داداش؟
امیر: _به این نفس خانوم یاد بده از برادران بزرگترش خداحافظی کنه بعد بره .
محمدحسین خندید که نفس با قیافه بامزه ای به خود گرفت و گفت :
_عه ببخشید داداش امیر
بعدم به سمت امین رفت و گفت :
_شرمندم داداش بزرگه میخواید از دلتون دربیارم ؟ تا من شرمگین رو عفو بفرمایین؟
امین و امیر سری به تایید تکان دادند.
نفس در ذهنش نقشه پلیدی کشید و با خود گفت حالا که کنار هم نشستن میشه انجامش داد.
به سمت امین و امیر رفت و کشیده گفت :
_چشششششم
#ادامه_دارد...
✍🏻آ.م
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🎒💞