کانال 📚داستان یا پند📚
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا. 📚 «چایت را مـن شیرین
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۳۶ :
در مورد حرفام فکر کن. یه سفر تفریحی نمی تونه زیاد بد باشه. آن شب تا خود صبح، از درد معده و تهوع به خود پیچیدم. شاید یک سفر تفریحی زیاد هم نمی توانست بد باشد. هر چند که ایران برایم مطابق با جهنمی بود پر از مسلمان؛ و این رضایت به رفتن را غیر قابل هضم می کرد.
بعد از آن شب، یان یک روز در میان به مادر سر می زد و هر بار دور از چشم عاصم، خواص سفر به ایران را برایم می شمرد. عاصم هم شبیه به او، قدمی عقب نمی گذاشت. هر روز، غذا می آورد و خانه را مرتب می کرد و من درکش نمی کردم! مگر می شود این قدر خوبی؟
در تمام آن روزها، همه ی عزمم شده بود ندیدن عاصم و این را خوب می دانست. گاهی قبل از آمدنش، از خانه بیرون می زدم و گاهی حکم حبس به خود می دادم و در اتاقم را قفل می کردم. او هر بار بعد از اتمام کارها در اوج صبوری، چند ضربه به میله های زندان خود ساخته ام می زد که غذا گرم است، همه جا مرتب است، خودش عزم رفتن دارد و من می توانم آزاد شوم از قفس اتاق.
توصیه های یان برای سفر به ایران روز به روز درگیرترم می کرد. او در هر جلسه ی ملاقاتش از عدم بهبود مادر می گفت و این که شاید دیگر، هیچ وقت زمان حال را زندگی نکند.
🔸
فصل بهار به همین روال گذشت و تابستان هم تا کمر خم شد. حالا دیگر ندیدن و بودن عاصم و حضور یان، برایم حکم عادت را داشت. عاصمی که نمی دیدمش اما حضورش را در خانه حس می کردم و یانی که هیچ چیزش شبیه روانشناس ها نبود. نه خاطرات پر پیاز داغش، نه خنده های بی خیالش، نه چشمان آبی رنگش وقتی که به دستپخت های گرم عاصم می افتاد و آب دهانش را با صدا قورت می داد. چرا با این همه غذایی که می خورد چاق نمی شد؟
دانیالی دیگر وجود نداشت، اما حمایت های عاصم و دیوانگی های یان، دلم را گرم می کرد به چند نفس اضافه برای زنده ماندن. ولی مادر و راه درمانش، همان چند نفس را هم به شماره می انداخت.
تابستان هم چمدان سفر بست که پیاده روی یان روی ذهن مخدوشم جواب داد و من عزم یک تصمیم قطعی، برای حفظ مادر نمودم. نمی دانم چند روز تا خزیدن خزان به شهر بود، که به رودخانه ی همیشه محبوبم پناه بردم. تنها جایی که صدای خنده هایم را کنار دانیال، در حافظه ی شنوای موج هایش داشت.
نمی توانستم قاطعانه تصمیم بگیرم. ترس و تنفر از ایران، پاهای رفتنم را قلم کرده بود. پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم. باز هم جیغ مرغان دریایی و خرناس قایق های خسته. باز هم خنکای فشردن میله ها در کف دست و عطر دریایی رودخانه!
دانیال!
ریه هایم به عمق یک چاه، نفس گرفتند و من حسرت نبودن برادر را آه کشیدم. فکری بچگانه به ذهنم خطور کرد. من و دانیال هرگاه سر دو راهی گیر می افتادیم و نمی دانستیم چه کنیم، هر یک در گوشه ای می ایستادیم. دستانمان را به عرض شانه می گشودیم و با چشمان بسته آرام آرام انگشتان اشاره را به هم نزدیک می کردیم. اگر تا سه مرتبه سر انگشت هایمان به هم می خورد، شکمان باید عملی می شد. این بار هم امتحان کردم. اما تنها، بدون دانیال. به یاد روزهای بودنش. هر سه مرتبه دو انگشت اشاره ام یکدیگر را بوسیدند... باید می رفتم! به ایران، کشور وحشت و کشتار!
نفسی از عطر رودخانه گرفتم و راهی خانه شدم. حوالی غروب بود و روشنایی چراغ های شهر، یکی یکی به عابران سلام می دادند. بعد از ساعت ها پیاده روی، خود را مقابل خانه یافتم.
ماشین مشکی یان، کنار پیاده رو بود؛ یعنی او طبق برنامه ی همیشگی مهمان ناخوانده ی سرای تاریک ماست.
خسته وارد خانه شدم. گرما و روشنایی، روی صورتم ریخت هنوز در را نبسته بودم که دو صدای آشنا، در گوشم موج زد یان و عاصم. حضور هم زمان آن دو در خانه کمی عجیب بود. صدایشان که سعی در حفظ امواجش داشتند از آشپزخانه می آمد. دلیل این گفت و گوی نه چندان دوستانه شان، چه می توانست باشد؟ آرام در را بستم و با قدم های پاورچین به سمت آشپزخانه رفتم. جرو بحثشان حس کنجکاوی ام را قلقلک داد.
- یان! تو حق نداشتی همچین غلطی کنی. قرار ما این نبود. صدای یان همان آرامش همیشگی اش را داشت.
- من با تو قرار نداشتم. ما اومدیم این جا تا به این مادر و دختر کمک کنیم. نه این که مراسم عروسی تو رو برگزار کنیم.
صدای نفس های تند و عصبی عاصم را میشنیدم.
ـــ یان! می شه خفه شی؟
لبخند گوشه ی لب یان را با چشمان بسته هم میتوانستم تصور کنم.
- عذر می خوام، نمی شه. الآن که دارم فکر می کنم می بینم اون سارای بیچاره در مورد تو درست فکر می کرد. حق داشت که می گفت اگر کمکی بهش کردی، فقط به خاطر علاقه ی احمقانه ت بوده.
صدای شکستن چیزی بلند شد، و من قدم های بی صدایم را تند کردم. باید می فهمیدم آن جا چه می گذرد.
⏪ ادامه دارد ...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinc
کانال 📚داستان یا پند📚
💖📚داستان یا پند📚💖 بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا. 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۳۶ : در مورد حرفام ف
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۳۷ :
بدون کشیدن یک نفس اضافه، پشت دیوار آشپزخانه مخفی شدم. حالا هر دو نفرشان در تیررس نگاهم قرار داشتند.
عاصم، یان اسپرت پوش را به دیوار چسبانده بود و کلماتی از لای دندان های پیچ شده اش بیرون میآمد؛
ــ دهنتو ببند یان! من هیچ وقت به خاطر علاقه م، به سارا کمک نکردم.
یان، نگاهش را مستقیم به چشمان او دوخته بود و عاصم کلافه و عصبی یقه اش را رها کرد و روی صندلی چوبی کنار میز نشست.
یان دستی به یقه ی چروک افتاده اش کشید و با لحنی بی تفاوت ادامه داد:
ـــ اما سارا این طور فکر نمی کنه.
عاصم عصبی دستی به صورتش کشید و سری تکان داد.
ــ اشتباه می کنه. هر کس دیگه ای هم بود کمکش می کردم.
- منو می شناسی، می دونی چه جور آدمی ام. مگه بچه بازیه که با یه نگاه عاشق شم. کمکش کردم چون تنها بود. چون مثل من گم شده داشت. چون بدتر از من، سرگردون بود. یه دختر جوون که می ترسیدم از سر فشار روحی، بلایی سر خودش بیاره، که اگه نبودم، الآن یه جایی وسط سوریه و عراق داشت سرویس می داد. اولش واسه م مثل هانیه و سلما و حلما بود؛ اما بعدش نه. کم کم فرق پیدا کرد. یان! من حیوون نیستم. بفهم!
دلم به حال عاصم سوخت. راست می گفت، اگر نبود، من هم به سرنوشتی مثل هانیه و سوفی دچار می شدم. آرام و پاورچین به سمت در رفتم و با کوبیدنش به هم، یان و عاصم را از آمدن آگاه کردم. آن ها نباید می فهمیدند که حرف هایشان را شنیده ام. یان از آشپزخانه بیرون آمد و با صورت خندان حالم را پرسید. با کمی تأخیر، عاصم هم آمد. سر به زیر و ساکت. با همان عطر تلخ همیشگی اش. نزدیکم که رسید سلامی کرد و از خانه خارج شد. ناراحت بود. یان سری از تأسف تکان داد.
- زده به سرش! بشین. واسه خودمون قهوه درست کرده بودم. الآن برای تو هم می آرم. واسه تنبلای خواب آلود خوبه.
صدای خنده اش بلند شد.
- می بینی تو رو خدا! من و عاصم شدیم کارگرای تو. اصلاً هم به روی خودت نیاری که همه ی کارات رو انداختی گردن ماها! آرزوی خوردن یه غذای ایرانی رو هم به دلمون گذاشتی؛ نه سلیقه ای، نه دست پختی. من موندم اون عاصم بی عقل از چی تو خوشش می آد. اخلاق خوبت؟ خونه داری ممتازت؟ آشپزی حرفه ایت؟
همیشه زیاد حرف می زد. اما راست می گفت. عاصم به چه چیز یک مُرده ی متحرک دل بسته بود که دست برنمی داشت.
با دو فنجان قهوه رو به رویم نشست و لحن مهربانش، کمی جدی شد:
- خب تصمیمت رو گرفتی؟
یکی از فنجان ها را زیر بینی ام گرفتم و روی مبل لم دادم.
- می رم ایران
عطر قهوه همیشه حکم مستی می داد. لبخند روی لب های یان نشست و جرعه ای از فنجانش را نوشید.
- این عالیه! انگار باید یه فکری هم به حال عاصم کنم.
مکثی محتاطانه در جملاتش آمد.
- حرف هاش رو شنیدی؟ دیدی در موردش اشتباه فکر می کردی؟
تعجب کردم! او از کجا می دانست؟ با لبخند به صورتم خیره شد.
- وقتی گوش وایساده بودی دیدمت... پات از کنار دیوار زده بود بیرون. راستی مامانت می دونه با کفش می آی داخل؟
یان آدم با هوشی بود. چه لحن جالب و با مزه ای داشت. آن شب از تصمیمم برای سفر به ایران گفتم و یان قول داد کمکم کند. عزم سفر کردم؛ بی توجه به عاصم و احساسش. انگار مهربانی عاصم واگیر داشت و هر انسانی در همنشینی با او، دچارش می شد. این را از محبت های بی دریغ یان فهمیدم؛ وقتی چند روز متوالی، تمام وقتش را صرف مهیا نمودنِ مقدماتِ سفرِ من و مادر به ایران کرد.
در این بین دیگر خبری از عاصم نشد، که فهمیدم از خجالت یان در آمده و دعوایشان شده و قهر کرده؛ اما غذای گرم هر روز من و مادر را از قلم نینداخته و پیک موتوری را مأمور به آوردنش کرده است. اما عاصم باید می فهمید که مُردگان هرگز عاشق نمی شوند.
⏪ ادامه دارد ...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
سلام و شبتان مهدوی
دوستان و همراهان گرامی داستان برا یک هفته بار گزاری شد
امیدوارم لذت ببرید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرکات تخصصی توانبخشی برای دردهای سیاتیک
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منتظر کسی نباش برات گل بیاره..
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
شکوفههای پرنده-مانند گل زیبای Yulan Magnolia😍
این پدیده تنها در ساعات اولیه باز شدن گلهای زیبای این درخت مشاهده میشه و از درختان شکوهمند سرزمین چینه. اگر در بهار به معابد بوداییان چین سر بزنید، این قشنگ ها رو خواهید دید. چراکه در نزد بوداییها این درخت، نماد خلوص و پاکیه⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظهی به آب انداختن نفتکش در چین
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی رفته ژاپن از تمام خوراکیهایی که خورده عکس کلیپ تهیه کرده😜
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
چقدر این عکس زیباست
وقتی داراییت از دنیا چندتا چسب زخم باشه اونم برای بستن زخم پای یه سگ خرج میکنی👌
انسان بودن به همین کاراست
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
بی ارزش ترین نوعِ افتخار، افتخار به داشتن ویژگی هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد مثلِ چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر...
از چیزهایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید مثل انسانیت، شعور، مهربانی، گذشت، صداقت و ...
آدمی را آدمیت لازم است
عود را گر بو نباشد هیزم است..
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 عشق مثل نمازه
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
استرس اینگونه بدن را نابود میکند !
وقتی دچار استرس شدید کافیست مقداری آب خنک روی مچ دست و پشت لاله گوش بریزید؛ بسرعت آرامش سراسر بدنتان را فرا خواهد گرفت
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کیک فوری بدون فرو همزن برقی🍰😊👌
مواد لازم :👇
10 قاشق غذاخوری آرد سفید،
10 قاشق غذاخوری شکر،
8 قاشق غذاخوری روغن،
8 قاشق غذاخوری شیر،
دو تا تخم مرغ،
دو قاشق چایخوری بکینگ پودر،
یک قاشق چایخوری وانیل
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هنر بیپایان با داستانی زیبا...👌⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جشن بود همه بچه ها جمع بودند داشتند از گیر دادن پدرهاشون گله میکردند ولی ببین چجوری پشیمون میشن😢
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسم انواع مبل را میدانید..؟؟⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دنیای قارچ ها خیلی زیباست ؛ پر از تنوع و رنگ👌⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرصهای ویتامین را چه زمانی و چطور بخوریم که جذب بدنمان شوند؟
حتما بعد دانلود برای عزیزانتون بفرستید
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه غذای لذیذ برای عاشقهای بادمجان
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تکنیک تهیه پیاز داغ بدون روغن
عالیه ببینید حتما👌
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفندهای خوشگل کردن دیوارها👌
رنگ و نقاشی گرونه، خودت دست بکار شو
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلو درد، سرفههای خشک و طولانی را با پرتقال بخارپز درمان کنید !🍊🧂
+ با دیدن این کلیپ برای همیشه با سرفههای خشک و طولانی خداحافظی کنید. این کار را در خانه انجام دهید تا در این روزهای بحرانی کرونا، نیازمند مراجعه به پزشک و استفاده از دارو نباشید.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
تکنیکی برای جلوگیری از ابتلا به آلزایمر
چند وقت یکبار این تمرینو انجام بدین برای جلوگیزی از آلزایمر
یک بار از بالا تا پایین و یک بار از پایین به بالا رنگ کلمه ها را بگید⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
حکایت گوسفند مفت خور
کُره خری از مادرش پرسید:
این کجای انصاف است که ما با کلی سختی و مشقت، یونجه را از مزرعه به خانه حمل میکنیم، درحالیکه گلهای یونجه را گوسفند میخورد و ته مانده آن را به ما میدهند...؟!
گوسفند آنچنان به حرص و ولع گلهای یونجه را میخورد که صدای خرت خرت آن و حسرت یکبار خوردن گل یونجه، ما را میکُشد...
خر به فرزندش گفت: صبر داشته باش و عاقبت این کار را ببین...
بعد از مدتی سر گوسفند را بریدند...
گوسفند در حالیکه جان میداد، صدای غرغرش همه حا پیچیده بود...
خر به فرزندش گفت:
کسی که یونجه های مفت را با صدای خرت خرت میخورد، عاقبت همینطور هم غر غر میکند!
نتیجه:
هرکسی حاصل دسترنج دیگران را مفت میخورد باید نگران عواقبش هم باشد...
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم، شایسته ترین پدر دنیاست..
زیباترین کلیپی که این چند وقته توو تلگرام دیدم!👍
تقدیم به پدران عزیز
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم هاے منفی؛ به پیچ و خم جاده مے اندیشند
و آدم هاے مثبت به زیبایے هاے جاده
عاقبت هر دو به مقصد مے رسند
اما یڪے با حسرت
و دیگرے با لذت...
صبحتون سرشار از افکار مثبت👌
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم زیبا ازترجمہ فارسے سورہ مبارڪہ
🌸 بقرہ 🌸
بخش پنجم
✨اشارہ بهــــــــــــــــ👇
⚡بنی اسرائیل
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
کانال 📚داستان یا پند📚
فیلم زیبا ازترجمہ فارسے سورہ مبارڪہ 🌸 بقرہ 🌸 بخش پنجم ✨اشارہ بهــــــــــــــــ👇 ⚡بنی اسر
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ
مسلماً كسانی كه [به ظاهر] ایمان آوردند، و یهودیها و نصرانیها و صابئیها هر كدامشان [از روی حقیقت] به خدا و روز قیامت ایمان آورند و كار شایسته انجام دهند، برای آنان نزد پروردگارشان پاداشی شایسته است، نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین شوند. (۶۲)
بقره - 62
وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَآ آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
و [یاد كنید] هنگامی كه از شما [بر پیروی از حق] پیمان گرفتیم، و كوه طور را بالای سرتان برافراشتیم، [و گفتیم:] آنچه را [از آیات كتاب آسمانی] به شما دادهایم، با قدرت دریافت كنید، و آنچه را در آن است [برای اجرا كردن] به یاد داشته باشید تا پرهیزكار شوید. (۶۳)
بقره - 63
قرآن مبینثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ ۖ فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِينَ
آن گاه بعد از [پیمان گرفتن، از وفاكردن به آن] سرپیچی كردید، و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، قطعاً از زیانكاران بودید. (۶۴)
بقره - 64
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ
بیتردید شما [سرگذشتِ كسانی از هم مسلكان خود را] كه در روز شنبه [از فرمان خدا كه صید ماهی را حرام كرده بود] عصیان ورزیدند دانستید كه [به كیفر عصیانشان] به آنان نهیب زدیم كه به صورت بوزینگانی خوار و رانده شده درآیید. (۶۵)
بقره65
فَجَعَلْنَاهَا نَكَالًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ
در نتیجه، آن [مجازات] را عبرتی برای كسانی كه شاهدِ حادثه بودند، وكسانی كه بعد از آنان میآیند، و پندی برای پرواپیشگان قرار دادیم. (۶۶)
بقره - 66
وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِٓ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً ۖ قَالُوٓا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا ۖ قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ
و [یاد كنید] زمانی كه موسی به قومش گفت: خدا به شما فرمان میدهد گاوی را ذبح كنید، گفتند: آیا ما را مسخره میكنی؟! گفت: پناه به خدا میبرم كه از جاهلان باشم. (۶۷)
بقره - 67
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَآءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ
گفتند: از پروردگارت بخواه كه برای ما توضیح دهد رنگش چگونه باشد؟ گفت: خدا میگوید: گاوی است زرد و رنگش روشن كه بینندگان را شاد میكند. (۶۹)
بقره - 69
قرآن مبین
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّآ إِنْ شَآءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ
گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما بیان كند كه [نهایتاً آن گاو] چه گاوی است؟ زیرا این گاو بر ما مُشتبه شده، و اگر خدا بخواهد [به شناخت آن] هدایت خواهیم شد. (۷۰)
بقره - 70
قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا ۚ قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ ۚ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ
گفت: او میگوید: گاوی است كه نه رام است تا زمین را شخم زند و نه زراعت را آبیاری نماید، [گاوی است كه از هر عیب و نقصی] سالم است، و رنگی مخالف رنگ اصلی در آن نیست، گفتند: اكنون حق را برای ما آوردی. پس آن را ذبح كردند، در حالی كه نزدیك بود فرمان خدا را اجرا نكنند!! (۷۱)
بقره - 71
وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا ۖ وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ
و [یاد كنید] هنگامی كه كسی را كشتید و درباره [قاتل] او به نزاع برخاستید؛ و خدا آشكار كننده چیزی است كه پنهان میداشتید. (۷۲)
بقره - 72
فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا ۚ كَذَٰلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَىٰ وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
پس گفتیم: پارهای از آن [گاو ذبح شده] را به مقتول بزنید [تا زنده شود و قاتل را معرفی كند]. خدا مردگان را این گونه زنده میكند و دلایل [قدرت و ربوبیّت] خود را به شما نشان میدهد، تا بیندیشید. (۷۳)
بقره - 73
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ۚ وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَآءُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ