eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
993 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
34.1هزار ویدیو
118 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۶۱ و ۶۲ بلند شد
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۶۳ و ۶۴ +حاجی جان، من با سرکار رفتن زن مخالفم. زن باید بمونه توی خونه دستور بده شوهرش براش انجام بده. زنی که بره بیرون کار کنه دیگه زن نیست. لطافتش و از دست میده. دیگه روحیه ی زنونگی نمی‌مونه براش. بعدشم، فاطمه بیاد سرکار، درسته تشکیلات خودمونه و همه چیز زیر نظر خود ما هست ولی جای یه مرد و اشغال میکنه. یه مرد میتونه با این شغل زن و زندگی تشکیل بده و یه لقمه نون حلال ببره سر خونه زندگیش. حالا اون زنی که شوهر نداره، یا جدا شده و یا فقیرن بحثش جداست. اونم تازه وظیفه دولتمردانمون هست تامینش کنن. _خب عاکف وضعیت زندگی تو الآن میطلبه که سر خانمت و گرم کنی. فکر و خیالِ نداشتن بچه و دوری تو و همه چیز و میتونه با سرکار رفتن، کمتر حس کنه. +نه حاجی.. ممنونم از پیشنهادت ولی من مخالفم.بعدشم خودت بهتر میدونی که توی اداره ها و بعضی نهادها چه خبره که.. زن شوهر دارو مرد زن دار باهم رابطه دارن. این شده وضعیت جامعمون. مگه یادت رفت دو سال قبل توی یکی از همین ادارات دولتی خودم روی یه پروژه کار کردم و یه زنی رو دستگیر کردیم و بعدش روی ۱۰ نفر اعتراف کرد که باهاش ارتباط داشتن؟ همشونم مسئول بودند. _آره یادمه. خداروشکر همشون هم برکنار شدند. ولی خب ... +ولی خب نداریم حاجی جان. زن بره سرکار خوب نیست. الحمدالله خانم من سالمه از لحاظ اخلاقی ولی نمیخوام هم‌نفس و هم کلام بشه با بعضی. اون حتی انقدر رعایت میکنه حدود شرعی و که،حتی جلوی برادر من هم بدون چادر نمی‌مونه.. جلوی خود شما یادتونه تا الآن بدون چادر بوده باشه؟ کلا من دلم نمیخواد بره سرکار. ضمنا اگرم یه روزی بخواد بره سرکار، نمیزارم بیاد توی سیستم ما.. خودم درگیر اینجا هستم بسه. توی ادارات دولتی هم نمیزارم بره، که بخواد با بعضی از این زنای افریته هم کلام بشه.. البته من منکر این نیستم که واقعا بعضی خانما پاک هستن.. بیشترشون توی ادارات و نهادها دارن کار میکنن، واقعا چه خانم و چه آقا پاک هستند. اما من نمیتونم قبول کنم دیگه... اگر بخوام بفرستم خانومم و یک روزی سرکار، میفرستمش توی مهد قرآن دخترونه. اونجا بمونه و صلواتی کار کنه برای دین و قرآن. همین. _باشه عاکف جان. حق با تو هست. هر جور صالح میدونی تصمیم بگیر. بروفدات شم که دیرت نشه. مواظب خودت باش. به فاطمه جانم سلام برسون. بگو عمو کاظم دوست داره و عین مریم برام می‌مونه. به روح پسر شهیدم و پدر شهیدت راست میگم. خیلی دوستون دارم. +چشم حاجی سلامتون و می رسونم. ما هم شما و خانوادتون و بچه هاتون و دوست داریم.. فقط تا نرفتم یه موضوعی رو باید حتما بهتون بگم، اونم اینکه یه مورد مشکوک داریم در این پرونده که بر میگرده به سکوی پرتاب. مجیدی رو که میشناسید؟ همون که با عطا کار میکنه؟ _آره چطور مگه؟؟ +عطا میگه چند وقتیه تلفنش زنگ میخوره میره دور از جمع حرف میزنه. اگه میشه مجوز شنود تلفناش و دستور بدید برامون بگیرن. یا خودتون پیگیر بشید. ضمنا احساس میکنم خبرهای این پرونده از یه طریقی داره بیرون درز میکنه.. من و حساس کرده به خودش. _خب اول بزار من قضیه مجیدی رو پیگیری کنم بعدش روی اون مورد دوم هم میشینم فکر میکنم و بررسی میکنم... اصلا وایسا جلوی خودت زنگ بزنم. حاجی از توی حیاط با موبایلش زنگ زد بالا به اتاق یکی از بچه ها به نام موسوی.. موبایلشم گذاشت روی آیفون و من میشنیدم. بعد اینکه دوتا بوق خورد موسوی جواب داد و حاجی گفت: _سلام موسوی جان.. به بچه ها بگو تا نیم ساعت دیگه مجوز شنود تلفن مجیدی که توی شرکت و تیم عطا اینا هست و کارای ماهواره و سکوی پرتاب و انجام میده و دارن کار میکنن و بگیره.. بعداز گرفتن مجوز، تموم خط ها و راه های ارتباطی مجیدی رو کنترل کنند. موسوی گفت: _میگم مکالماتش و ضبط کنند. +نه برادر من . کافی نیست. به خانم صادقی بگو همزمان، هم گوش کنه به مکالمات و هم ضبطش کنه.. اگر نکته مشکوک و کد دار و نکته خاصی هم بود بهمون فوری گزارش کنه.. اگر من و عاکف نبودیم حتما به عاصف بگو اون مورد و. قطع کرد موبایلش و بهم گفت: _تو برو خونه استراحت کن. فعلا هم نیاز نیست این روزا بیای ۰۳۴ .خواستی برو اداره باش.کارای عقب موندت و انجام بده. مشکلات جدی پیش اومد توی پرونده بهت میگم بیای. +چشم.. فعلا یاعلی ... ✍🏻: مرتضی مهدوی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۶۳ و ۶۴ +حاجی ج
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۶۵ و ۶۶ داشتم می اومدم بیرون از خونه که مرتضی از در حیاط اومد داخل. دیدم فلفل گرفته.. فلفل و ازش گرفتم و حرکت کردم سمت خونه. تو راه زنگ زدم به فاطمه زهرا و گفتم: _خانم بیرون چیزی نمیخوای؟ گفت:+نه فقط خواهشا برو آرایشگاه موهات و ریشت و کوتاه کن مرتب شو. احتمالا مهمونی میخوایم بدیم. چشمی گفتم و قطع کردم و بعدش رفتم یه سر آرایشگاهِ همیشگی که میرفتم. مرتب کردیم خودمون و رفتم خونه. وقتی رسیدم ماشین و گذاشتم پارکینگ و رفتم با آسانسور بالا. فاطمه فهمیده بود اومدم درو باز کرد. +سلام خانومِ من. _سلام عشقم. خسته نباشی. رسیدن بخیر. +ممنونم، زنده باشی.. _مأموریت چطور بود؟ +تلخ و شیرین.بگذریم... بیا اینم فلفل برای طوطی. بریم طوطیتو ببینیم در چه حالیه. _بریم. رفتیم طوطی رو که توی هال و پذیرایی بود، دیدیم. فاطمه گفت: _عزیزم، طوطیم دیگه زیاد فلفل نمیخوره! به نظرت چرااا؟؟ +خب از بس بهش فلفل دادی، زده شد و بدش اومده حتما.. نگاه کن قیافه طوطیتم شکل فلفل شد. قیافه تو هم داره شکل طوطی میشه هااااا. _ای ناجنس.. حاال من و اذیت میکنی.. بگو ببینم امروز جایی میری یا خونه ای؟ +آره یه خرده کار دارم .. میرم ولی سریع برمیگردم.. راستی حاج کاظم برات سلام رسوند. برای خواستگاری بهزاد هم اوکی داده. _ای جانم. سلامت باشه عمو. خداروشکر که اجازه داده.. زینب خانم میگفت بعید میدونم اجازه بده کسی بیاد فعلا خواستگاری مریم اما مثل اینکه حرفات روش اثر داشته.. ولی محسن به هم میاناااا. مگه نه؟ +نمیدونم. _بی احساس. همش میگه نمیدونم.. پس چی و میدونی.. +فقط این و میدونم که تورو خیییییلیییییییییی دوست دارم.. همین... راستی ناهار آمادس؟ _آره. ولی اول میری دوش میگیری بعدش میای ناهار.. ضمنا، باز وسط ناهار زنگ نزنن از ادارتون و بلند شی بری؟ +نه بابا. به چرت بعد ناهارم میرسیم. _خواهیم دید. رفتم دوش گرفتم و اومدم نمازم و خوندم و آماده شدم برای ناهار خوردن.. یه دو سه دیقه از شروع ناهارمون گذشته بود که فاطمه گفت: _محسن قبل اینکه بیای من رفته بودم تا فروشگاه خرید کنم و یه خرده خرت و پرت بگیرم برای خونه... دم در خونه که رسیدم یه پراید دیدم. رانندش همینجوری زل زده بود به من.. تا بیام داخل خونه همینطور نگاه میکرد. +چیزی نیست. خب آدما نگاه میکنند همدیگرو. ایشونم میخ نباید میشد و نگاه نباید میکرد به نامحرم که حالا یه غلطی کرده. ناهارت و بخور.... _ تازه بعدشم اومدم خونه یه نفر زنگ زد به تلفن خونه و هرچی گفتم الو بفرمایید، جواب نمیداد. شماره خونه مارو کسی نداره.. فقط مادرت داره و مادر پدرمن.. حتی خواهر برادرای ماهم ندارن..اگه یه غریبه هم اشتباه زده بود باید چیزی میگفت حداقل. +حتما صداش نمیرسید.. (راستش دوستان من خودم یه کوچولو بابت این نگاه کردن و تلفن به خونه حساس شدم با این وضعیت. چون احتمال دادم باز مثل قضیه بعد سوریه بشه.. ولی باز گفتم ان شاءالله چیزی نیست و خیر هست و نخواستم خانومم نگران بشه.) بعد فاطمه گفت: _راستی مامانت دیروز که فهمید مهمونی دیشب کنسل شده پاشد رفت ویلایی که توی شمال دارید. +مگه مهمونی نمیگیری برای فردا شب.؟ _حقیقتش یه خرده در اینکه بگیرم یا نگیرم گیر کردم.. دیشب خوب بود میگرفتیم که خب زنگ زدم کنسل کردم. به همشون گفتم اگر خواستیم برای شب‌های آینده بگیریم خبرتون میکنم. ضمنا مادرجون که رفته ویلای شمال، از اونجا صبح زنگ زدو سراغت و میگرفت. یه خرده هم حال ندار بود ظاهرا. +باشه بهش زنگ میزنم الآن.. حتما فهمیده چندروز دیگه میخوایم بریم شمال پیشش داره ناز میکنه از الآن. تورو ببینه حالش خوب میشه.😁 _محسن طوطیمم بیارم دیگه؟😌 +بیخیال فاطمه زهرا.😐 _عه محسن. +باشه بیار فدات شم.. من تسلیمم.. آخه اونجا هواش شرجیه خانومَم. طوطی اذیت میشه. برای خودش میگم..خلاصه حیوون زبون بسته رو میاری اونجا چی بشه.. به هر حال از من گفتن بود، بعدا چیزیش شد ناراحت نشو.. _اولا زبون بسته نیست و داره کم کم حرف میزنه.. +آره میدونم.. به جون خودش میدونم. _محسسسنننننن.. مسخره نکن..😠 +بخدا مسخره نمیکنم. _میارمش..اتفاقی هم نمی افته. +باشه چشم، بیار عزیزم.. ولی باید خودت مواظبش باشی. گوشی و گرفتم و زنگ زدم به مادرم. دیدم جواب نمیده. یه خرده نگران شدم. گفتم نکنه چیزی شده باشه، چون فاطمه هم گفته بود حال ندار بوده. یه بیست دقیقه گذشت..... ... ✍🏻: مرتضی مهدوی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۶۵ و ۶۶ داشتم می
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۶۷ و ۶۸ یه بیست دقیقه گذشت ، و فاطمه هم نگران شد..چون مادرم اخالقش طوری بود که شماره بچه هاش میوفتاد، اگر جایی بود یا متوجه نمیشد یا سرنماز بود ، بعدا خودش زنگ میزد و از نگرانی درمون میاورد. فاطمه گفت : _بزار زنگ بزنم به مادرت ببینم این بار جواب میده یا نه.. فاطمه زنگ زد ولی بازم مادرم جواب نداد. گفت: _زنگ میزنم به معصومه خانم همسایه مادرت اینا توی شمال. اون بره یه سر بزنه ویلاتون ببینه چخبره. دلم شور افتاده محسن. با موبایلش زنگ زد به همسایه ویلامون توی شمال..حدود هفت_هشت تا بوق خورد.. تلفن روی آیفن بود. جواب داد: +الو سلام معصومه خانم خوبید؟ _سلام..ممنونم... شما؟ +فاطمه زهرا هستم. عروسِ راضیه خانم که همسایتون هستند توی شمال. همسر آقای سلیمانی. _آها چطورید عروس خانم خوبید؟ آقاتون خوبن. چه عجب یادی از ما کردید؟ +ممنونم عزیزم. شما لطف دارید..ببخشید معصومه خانم یه زحمت دارم براتون. اگه میشه لطف کنید ویلای مادرشوهرم اینا یه سر بزنید. الان آقام زنگ زد به اونجا جواب ندادن. منم چند دیقه بعدش زنگ زدم بازم هیچکی جواب‌نمیده. آخه مادر شوهرم از صبح یه خرده حال ندارم بوده.. برای همین یه خرده استرس گرفتیم ما اینجا.. میشه فوری یه خبر بگیرید و بهم آمارش و بدید.؟ _آره حتما عزیزم. الان یا خودم میرم. یا میگم داریوش بره و به حاج خانم میگیم که شما زنگ زدید و نگران شدید.تا خودش به شما زنگ بزنه. +ممنونم منتظرم. یه ربع گذشت دیدم زنگ نزد. اینبار خودم شماره ویلارو گرفتم دوباره تا ببینیم چخبره. چهار پنج تا بوق خورد دیدم یکی جواب داد اما صدای مادرم نبود.. گفتم: +الو. سلام شما کی هستی تلفن و جواب دادی؟ _سلام آقای سلیمانی.. خوبید.. معصومه هستم همسایه مادرتون.. +آها چطوری معصومه خانم.. خوبی شما. ببخشید نشناختم.. _آقای سلیمانی من چنددیقه هست رسیدم. دیدم در باز بود اومدم داخل. مادرتون کنار پله افتاده بود. بیهوش هم شده. +یا ابالفضل العباس..آخه چرا؟؟😨 _نمیدونم بخدا... +معصومه خانم آقا داریوش خونه هست؟(داریوش شوهر معصومه بود) _بله خونه هست. +پس اگه زحمتی نیست ، با آقا داریوش خیلی فوری برسونیدش بیمارستان. _چشم. چشم. +ممنونم. در دسترس هم باشید، باهاتون در ارتباطم من. _حتما آقای سلیمانی. به روی چشم..فقط شرمنده هستم یه موضوعی هست. دیدم داره خجالت میکشه برای گفتن، بهش گفتم: +معصومه خانم چیزی شده؟ نمیتونید ببریدش بیمارستان مگه؟؟ اگر نمیتونید بگیدو تعارف نکنید. _ وایییی آقای سلیمانی نگید اینطور تورو خدا.. این چه حرفیه. وظیفمونه. فقط راستش و بخواید داریوش بیکاره. ما‌ هیچ پولی توی خونه نداریم. اگه بیمارستان پول بخواد چی؟ +معصومه خانم از این بابت خیالتون راحته راحت باشه. من یا کارت به کارت میکنم یا میگم یکی از دوستانم توی شمال پول و دم بیمارستان برسونه به شما. خوبه؟ _بله ممنونم. ببخشید تورو خدا ناراحت نشیدااا. +نه . فقط لطفا سریع حاج خانوم و ببریدش بیمارستان. یاعلی فاطمه کنارم بود و دید بدجور آشفته شدم، و شنیده چی شده، سریع بلند شد از سر سفره‌ی ناهارو خواست آماده بشه بیایم شمال.. +فاطمه صبر کن..عجله نکن فدات شم.. ببینم اصلا سازمان اجازه میده من برم شمال الآن. این همه کار و ماموریت داریم این روزا. بعید میدونم اجازه خروج از تهران و بهم بدن.. زنگ زدم به حاج کاظم. حاجی جواب داد: _سلام عاکف جان. +سالم حاجی خوبی. _اتفاقا میخواستم بهت بگم نیای امروز ۰۳۴ (خونه امن) برو به کارات برس. چون وسط مرخصیت هم کشوندیمت اداره.. برای همین برو به ادامه مرخصیت برس.. +الان وضعیت چطوره؟ ماهواره ان‌شاءالله پرتاب میشه توی این چند روز؟ _اینطور که آخرین خبرو عطا بهمون داده تا نیم ساعت دیگه سیستم برای جهت‌یابی آماده میشه. چند روزی هم کارای ریز داره باید انجام بشه.. بعدش باید ببینیم ماهواره رو چه زمانی میفرستن.. چون مقامات سیاسی وامنیتی کشور حضور دارن توی این پروژه پرتاب. +از مجیدی چخبر؟ چیزی دستگیرتون شد توی شنود؟؟ _چیز خاصی نه، ولی با این حال بچه ها بازم دارن مکالماتش و شنود و کنترل میکنن تا اگر حرف خاصی یا کد خاصی بود بررسی کنن ببینن چیه موضوع..زمانی هم که از محل کارش خارج میشه تحت تعقیبه. +حاجی از شمال خبر رسیده بهم که مادرم حالش بد شده. الآن هم دارن میبرنش بیمارستان. _یا فاطمه زهرا!!! چرا؟؟ ... ✍🏻: مرتضی مهدوی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۶۷ و ۶۸ یه بیست
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۶۹ و ۷۰ _یا فاطمه‌ی زهرا !! چرا؟؟ +فعلا مشخص نیست.. _عاکف فکر نمیکنم بهت اینجا نیاز داشته باشیم فعلا.. به نظرم برو شمال پیش مادرت و دنبال کار درمانش باش. +نه حاجی. من نمیتونم برم. تا از پرتاب ماهواره خیالم جمع نشه نمیتونم از تهران برم. _خیالت جمع باشه.. برو دنبال کارای مادرت تا اتفاقی نیفته براش. الان نیاز هست که تو اونجا پیشش باشی. بابت اینجا هم خیالت جمع باشه اتفاقی نمی‌افته. +حاجی مطمئنی؟ _اگه مطمئن نبودم میگفتم نرو، بمون اینجا کنار من توی تهران.. برو خیالت جمع. اگه اینجا کاری هم داری، بهم بگو تا به عاصف عبدالزهرا بگم برات انجام بده توی تهران +نه حاجی ممنونم. اگه کاری بود مزاحمتون میشم. خدا خیرتون بده. فعلا خداحافظ. قطع کردیم و به فاطمه گفتم : +فوری آماده شو بریم.. لفتش نده فقط. فاطمه آماده شد و فوری اومدیم پایین و ماشین و گرفتیم و حرکت کردیم سمت شمال. توی راه زنگ زدم به یکی از دوستانم که پدرش همرزم پدر شهیدم بود. پدر دوستم سه ماه بعد از شهادت پدرم توی یکی از عملیات های مهم سپاه شهید شده بود. دوستم توی نیروی انتظامی شمال کشور کار میکرد و از رده بالاهای انتظامی اون استان بود. اسمش مهدی بود. دوست دوران زندگیمون توی مشهد بود که دوسالی بنابر دلایلی اونجا زندگی کردیم من و خانوادم و اون و خانوادش. موقع آشناییمون من تازه توی سیستم اومده بودم. اونم چندوقت بعدش رفته بود نیروی انتظامی..باهم صمیمی بودیم خیلی. بهش زنگ زدم جواب نداد. زنگ زدم خونشون و خانمش گوشی و گرفت، گفتم: +سلام آبجی خوبید؟ شناختید؟ _سلام. بله شناختم. خوبید شما داداش عاکف؟ فاطمه زهرا جان خوبن؟ +ممنونم. ببخشید مهدی کجاست؟ _نمیدونم. ولی طبق معمول احتمالا سر کارشه دیگه. +تماس بگیرید فوری باهاش.. بگید بهم زنگ بزنه کار واجب دارم. چون جواب نمیده تلفنم و. اگه شماره دیگه ای داره بهم بدید. _نه همون شماره ای که چند سال هست داره، هنوز همون هست. ببینم میتونم پیداش کنم.. اگر جوابم و داد میگم بهتون زنگ بزنه. قطع کردیم و ۱۰ دیقه بعد دیدم خود مهدی زنگ زد و جواب دادم: +سلام مهدی معلومه کجایی؟ _داداش سلام. خوبی آقا عاکف گل؟ چه عجب؟ روت شد زنگ بزنی احوالم و بپرسی؟ +ممنونم. تو معلومه کجایی؟ جوابم و نمیدی چرا؟ امروز خودم میام شمال میبینمت. فعلا گله نکن ازم. _باشه. بخشیدمت این یک بارو. ببخشید من جلسه بودم نتونستم جواب بدم. شرمندتم. الان تموم شد و اومدم بیرون، دیدم خانومم زنگ زد که گفت فلانی کارت داره و منم فوری بهت زنگ زدم. +مهدی برات یه زحمتی دارم. مادرم یکی دو روزیه که اونجاست. اومده شمال. چند دیقه قبل حالش بد شدو بردنش بیمارستان. _نه!!!! تو چی میگی؟ بیمارستان؟!! کدوم بیمارستان؟ +قرار بود ببرن بیمارستان آیت الله‌طالقانی چالوس. اون دفعه باهم رفتیم فشارت پایین اومده بود. قرار شد ببرنش همونجا آخرین خبری که دارم..ببین مهدی، من نمیدونم چقدر الان اونجا پول نیازه.. میخوام بری بیمارستان و به این خانواده‌ای که مادرم و بردن بیمارستان پول برسونی..دستشون پر باشه. بعدش همونجا هواشون و داشته باش و کم و کسریشون وبرس. رسیدم شمال از خجالتت در میام. _باشه داداش خیالت جمع. فقط یواش تر بیا توی جاده وعجله نکن. من میرم بیمارستان و هر خبری شدبهت میگم. +ممنونم خداحافظ. توی راه بودیم که فاطمه گفت: _محسن. اصلا یادم رفت شیر گازو ببندم. دلم شور افتاده. بزار به داداشم اینا زنگ بزنم بگم برن ببینن خونمونو. چند دیقه بیشتر با ما فاصله ندارن که. +فاطمه حواست کجاست؟ الان باید متوجه بشی؟ اه. _دعوام نکن محسن. دعوام نکن. من مقصر نیستم. عجله ای شد همه چیز. +زنگ بزن به داداشت یا عروستون بگو فورا برن ببینن تا گندش در نیومد.. زنگ زد به زن داداشش که یه نسخه از کلید خونمون و داشت، برای همینطور مواقع که ما نیستیم.. بهش گفت: +سالم آناهیتا جان. خوبی؟ میگم عزیزم، با آقا محسن داریم میریم ویلای مادرش اینا شمال. میتونی خودت یا آقا داداشم ابوالفضل، برید یه کدومتون خونمون، زحمت بکشید شیرگازو چک کنید؟؟ چون هول هولکی اومدیم دیگه نشد ببینم. فراموش کرده بودم.. به زن داداشش گفت و قرار شد برن ببینن و بهمون خبر بدن. حدود دوساعتی گذشت.... ... ✍🏻: مرتضی مهدوی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استقبال مردم دمشق از داعشی‌ها ⭕️ خبرنگار عراقی خطاب به مردم سوریه: این توییت را خوب ذخیره کنید. به خاطر استقبال از نیروهای النصره پشیمان خواهید شد و شب و روز به درگاه خداوند دعا خواهید کرد تا شما را از دست آنها نجات دهد. من به عنوان یک زن عراقی درباره تجریه تلخی صحبت می‌کنم که قبلا از سرگذرانده‌ام.
🚨 سفر ناگهانی مقام اسرائیلی به امارات در روز سقوط دمشق ⭕️ جانشین سابق رئیس ستاد ارتش رژیم صهیونیستی و رئیس حزب کار این رژیم از سفر دیروز خود به امارات خبر داد و گفت که با وزیر خارجه این کشور دیدار و رایزنی کرده است. ⭕️ امارات تبدیل به شعبه دوم اسرائیل در منطقه شده است. بیشتر تحرکات تروریستی و براندازانه علیه جبهه مقاومت در امارات طراحی و عملیاتی می‌شود.
🚨 روزنامه نگار انگلیسی ⭕️ منطقه خاورمیانه در حال رویش جدیدی است ،در چند روز گذشته اتفاقات سوریه قابل تامل است اما تنها کسی که سکوت کرده واز نزدیک شاهد میدان است رهبر ایران است دلیل این سکوت فقط یک چیز میتواند باشد ایشان همیشه مدبرانه حرف آخر را خواهد زد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نظر رهبری در مورد علائم و نشانه‌های ظهور و تطبیق عامیانه آن
24.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 عجایب جنگ های سوریه 💥پیشگویی روایات در مورد سوریه و آخرالزمان وظهور امام زمان"عج" 💥 بسیار جالب. 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌸🍃🌻🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ╰┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅╯
💭روغن پالم از درخت نخل گرفته میشود! 👈🏽بااینکه یک روغن گیاهیست بابدن سازگار نیست وسبب سکته و گرفتگی عروق میشود! 👈🏽این روغن درنوتلا،شکلات صبحانه، شیرپرچرب،روغن نباتی وسوخت اتومبیل وجود دارد!
فرمانده کل ارتش: خیال مردم از آمادگی نیرو‌های مسلح راحت باشد امیر سرلشکر موسوی درخصوص میزان آمادگی نیرو‌های مسلح جمهوری اسلامی ایران: 🔹 نیرو‌های مسلح وظیفه دارند که همواره برای مقابله با هرگونه تهدیدی که متصور است، خود را آماده کنند و این آمادگی به طور دائم وجود دارد. 🔹کشور ما تنها متکی به نیرو‌های مسلح نیست و کشوری منحصر به فردی در جهان است و همه ملت با هم از آرمان‌های کشور دفاع می‌کنند. 🔹ما در خط مقدم و پیشمرگ ملت هستیم و به وظایف خود عمل می‌کنیم.
حملات هوایی آمریکا به سوریه پس‌از سقوط اسد 🔹سنتکام شب گذشته خبر داد که آمریکا بیش از ۷۵ نقطه در سوریه را هدف قرار داده. 🔹آمریکا مدعی شده که این حملات هوایی به اردوگاه‌ها و عوامل داعش در مرکز سوریه انجام شده./فارس
یادمان نرود! 🔸️وقتی حوادث تلخ و ناامیدکننده باعث می‌شود که انسان نگران شود که آیا آخر مغلوب کفار و دشمنان خدا می‌شویم، قرآن می‌فرماید فراموش نکنید شما خیلی ضعیف‌تر از اینها بودید و ما شما را چنین عزتی بخشیدیم: «وَاذْكُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِي الأَرْض...»(انفال، ۲۶) 🔺️ بیانات آیت‌الله مصباح یزدی(قدس سره)، ۱۳۹۷/۰۲/۰۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨قرار شبانه ✨ بخوان دعای فرج به امید فرج ╭┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╮ ╰┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیرسم به امام زمانم چون کار دارم! اگر بیشتر دقت کنیم‌می‌بینیم حرف خیلی از ماها این‌روزها همینه که میگیم وقت نداریم به امام زمان برسیم 🌹🌸🌹🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑سه شخصیت تاثیرگذار در تاریخ بشر به روایت هوش مصنوعی @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیت الله کورانی(ره) محقق و نویسنده کتاب عصر ظهور : ✍ طبق روایات خداوند سوریه را از ما میگیرد و در عوض یمن را به ما میدهد. ✍ خروج سفیانی از سوریه صورت میگیرد و از نشانه های حتمی ظهور است... 🎥 این فیلم مربوط به چند ماه قبل میباشد. ❤️ ان شاءالله ظهور نزدیک است. 📣📣 @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
15.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فاطمه فاطمه هست بی کم و کاست ... حیفه که نبینید خیلی قشنگ @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فریب رمالها و دعانویسها رو‌ نخورید تو تهران زنِ دعا نویسی که روزی ۵۰ میلیون تومن درآمد داشت رو دستگیر کردن. با ۵ کلاس سواد ، در کمتر از یک سال چهار تا خونه خریده بود و پلیس سر همین قضیه بهش مشکوک شد! با اسلحه و گاز اشک‌آور دستگیر شد @Dastanyapand برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺