کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۱۳۹ و ۱۴۰ +عاصف
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۴۱ و ۱۴۲
گفت:_نامزد مجیدی هست. همینجور داره یه بند زنگ میزنه.
بهش گفتم:
+خب جواب بده.
_من نمیتونم. آخه بهش چی بگم آقا عاکف. نمیتونم بهش بگم شوهرت تیر خورده. تازه روز عقدش هم هست.. راستش من جرات چنین کاری رو ندارم.
+الان از مجیدی آخرین خبری که دارید چیه؟ زنده هست یا...
عاصف گفت:
توی اتاق عمله. تیر نزدیک گردنش خورده.
نگاه کردم دیدم همینطور گوشی داره توی دست خانوم ارجمند زنگ میخوره.گفتم:
+گوشی و بده به من.
گوشی و گرفتم و جواب دادم:
+سلام بفرمایید.
_سلام.. ببخشید آقای مجیدی نیستند؟
+خیر
_عذرمیخوام من همسرشون هستم.. قرار بود تماس بگیرند از چندساعت قبل باهام، ولی تماس نگرفتند و نگران شدم.. میشه بگید شما کی هستید؟
+خانم ببخشید، من همکارشونم (همکارش نبودم. چون اون دانشمند صنعت فضایی کشور بود و من امنیتی. مجبور بودم اینطور بگم.) خواهر محترمم، خیلی ازتون عذرمیخوام اما متاسفانه باید عرض کنم آقای مجیدی، امروز در یه
ماموریتی، به طور اتفاقی و مشکوک بهشون تیر خورده. الانم اتاق عمل هستند.
منتظر جواب و واکنش خاصی موندم، اما دیدم صدایی نمیاد.
+الو. الو... خانومِ آقای مجیدی صدای من و دارید؟
ظاهرا زنه شوک بهش وارد شد. از اون طرف یکی گوشی و گرفت و گفت:
_الو شما کی هستید. چی گفتید حال خواهرم بد شده.
سرو صدا میومد...
یکی میگفت آب قند بهش بدید حالش میاد سرجا و یکی میگفت آب بپاشید به صورتش و...
گوشی و قطع کردم و به ارجمند چپ چپ نگاه کردم و بهش گفتم:
_گوشی و بردار ببر پایین.. سیم کارت و باطریش و دربیار و بزارش یه جایی دور از دفتر.. به مرتضی بگو یه ماشین بفرسته جلوی درب خونه مجیدی، برن خانومش و بگیرن و ببرن بیمارستان.
ارجمند داشت میرفت که بهش گفتم بمونه چندلحظه.کارت بانکیم و از جیبم در آوردم و دادم بهش و گفتم:
+خسرو جمشیدی که توی خاک ترکیه ترور شده، مشخصات خانومش و بررسی کنید. بعدشم شماره حساب دقیق خانومش و پیدا کنید. کارتم و میدم بهتون تا ازحساب من که توش الا ۵میلیون و دویست پول هست، ۵میلیون به حساب همسر مجیدی بریزین تا برای سه ماه آینده دستشون پول باشه، چون بهش قول دادم از خانوادش حمایت کنم.. ان شاءالله حالا اگر بعد سه ماه زنده بودم باز درخدمتشون هستم.
ارجمند رفت و من و حاجی و عاصف ادامه دادیم جلسمون و !
حاجی گفت:
_عاکف تو که خبر دادی از شمال داری میای اینجا، دلم قرص شد. البته عاصف خَلَاء و عدم حضور تورو برام جبران میکنه. ولی خب هر گل یه بویی داره و هر سلاحی یه کاربرد داره. میخواستم بهت این و بگم که تو توی آسمون شمال-تهران بودی اتاق عملیات حریف زنگ زده بهمون.. بچه ها تونستن محدوده بیشتری رو از تماسشون شناسایی کنند.. ولی چون تلفن اونا ماهواره ای هست و زود هم قطع میکنند هنوز دقیق نتونستیم تشخیص بدیم چخبره و کجا هستند.
+چی گفتند؟
_همون زنه قبلیه بود و بهمون گفت انگار شما متوجه نیستین که ما کاملا جدی هستیم.. خیال میکنید من شوخی میکنم؟ نیم ساعت دیگه که جنازه زن عاکف و بهتون گفتم کجاست می فهمید ما چقدر جدی هستیم. داشت قطع میکرد که داد زدم سرش و گفتم صبرکن. بعد بهش گفتم این دفعه قول میدم پی ان دی اصل و بهتون بدم نه قلابیُ. که اونم گفت بار آخری هست که فرصت میدیم.
+خب حاجی الان برنامه چیه؟ میخوایم بدیم قطعه ی اصلی رو واقعا؟
_مجبوریم.. با مقامات بالاتر تشکیلاتمون رایزنی کردم. اوناهم پذیرفتن طرح و !چون اینطوری هم میتونیم به منطقهای که،اتاق عملیات اونا هست برسیم و هم اینکه میتونیم بعد دستگیری اینا محل نگهداری خانومت و از زیر زبونشون بکشونیم بیرون. اصل کاری همین اتاق عملیات توی تهرانه که داره به شمال خط میده چیکار کنن و چیکار نکنن..چون موتور سواره تونست در بره.. ما توی ترافیک موندیم.. نمی تونستیم با موتور هم زیاد تعقیبش کنیم..چون نظر کارشناسا بر این بود حساس نکنیم طرف مقابل و.
+نمیدونم چی بگم حاجی
_عاکف من میرم یه سر اداره و با مقامات بالاتر بررسی میکنم بازم این طرح و !! یه سری پیشنهادات و نقطه نظراتی هست که باید نظر بدن روی اون.. چون از اختیارات من خارج هست.
حاجی جلسه رو ترک کرد و رفت اداره،
تا با رییس تشکیالتمون و یه سری کارشناس های اطلاعاتی امنیتی هماهنگی و بررسی های لازم و انجام بده.
من و عاصف مونده بودیم توی دفتر و داشتیم تبادل نظر میکردیم و عملیات و اتفاقاتی که ممکن بود بیفته رو بررسی میکردیم.
ده دقیقه بعد از رفتن حاجی،...
#ادامه_دارد...
کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻
#خیمه_گاه_ولایت
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
✍🏻: مرتضی مهدوی
📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۱۴۱ و ۱۴۲ گفت:_نا
#ادامه_دارد...
کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻
#خیمه_گاه_ولایت
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
✍🏻: مرتضی مهدوی
📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۱۴۱ و ۱۴۲ گفت:_نا
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۴۳ و ۱۴۴
ده دقیقه بعد از رفتن حاجی، دیدم از دفتر پایین زنگ زدن به دفتر حاجی که طبقه بالا بود.
تلفن دفتر و جواب دادم:
+بگو خانم ارجمند میشنوم.
_حاج عاکف، از یکی از نهادها اومدن و میخوان ورود کنند داخل ساختمون. نمیدونیم چیکار دارن. آیفون و زدن و اسم شما و حاجی رو آوردن. دروباز نکردم.. چون اصلا هماهنگی نشده.. دستور چیه؟
+چند لحظه وایسا. گوشی دستت باشه.
رفتم از پنجره دفتر نگاه کردم و دیدم یه ماشین، با پلاک اداری هست و انگار با دو سه تا محافظ دم در ایستاده.
برگشتم سمت میز و گوشی و گرفتم و گفتم :
_دوربینی که توی کوچه هست و مربوط به ما هست، هر سه تا تصویرش و بفرست روی مانیتور حاجی، تا من اول ببینم چخبره. اگه میشه زوم کن روی ماشین و اون کسانی که جلوی درب ایستادند.
تصاویرو فرستاد و همونطور که گوشی دستم بود ومانیتور و میدیدم، بهش گفتم:
_دیدمشون.. گوشی و بده دست مرتضی.
مرتضی گرفت گوشی رو بهش گفتم:
_مرتضی جان، فورا مسلح میری پایین دم در.. قبلش از دوربین نگاه بکن وضعیت بیاد دستت.. رفتی پایین درو باز نمیکنی.. از اون پنجره کوچیکی که روی در هست بپرس چیکار دارن. بعد بهمون خبر بده.
✍نکته و هشدار امنیتی:
شاید سوال شد براتون چرا به ارجمند نگفتم بگه به مرتضی.. حقیقتش با اتفاقات پیش اومده و نفوذ در این پرونده و تحرکات مشکوک، من حتی به نزدیکترین افراد هم توی این ماموریت اطمینان نداشتم.. کار اطلاعاتی در واقع همینه. از داخل ضربه میخوری همش. برای همین ممکن بود ارجمند تا اینجا نفوذی بوده باشه...شاید مرتضی. شاید عاصف.. و شاید هم حاجی...من شیوه خودم و داشتم..برای همین به احدی در پرونده ها به طور مطلق اطمنیان نمیکردم....بگذریم...
مرتضی با بی سیم و اسلحه رفت پایین ولی دروباز نکرد. از دریچه کوچیکی که روی درب داشت، که مثل درهای
بازداشتگاه ها می موند، جوابشون و داد و بررسی کرد.
بعدش بی سیم زد بالا به من.
_حاج عاکف___مرتضی؟
+بگو مرتضی میشنوم !
_آقایون میگن از شورای عالی امنیت ملی اومدن. دستور چیه؟
+به آقایون بگو از هرجایی اومدن ما اطلاعی نداشتیم ازقبل که قرار هست بیان اینجا. ضمنا بهشون بفرمایید با تمام احترامی که براشون قائلیم، اینجا سرزده کسی حق ورود و خروج و اجازه اومدن به داخل ساختمون و نداره..بررسی کن کارت شناسایی و سازمانیشون و، و به ارجمند خبر بده یه چک اولیه انجام بده، بعد ببین اگر مورد تایید خودت هستند بیارشون طبقه اول تا ببینیم موضوع چیه.
دو سه دقیقه بعد مرتضی دوباره بی سیم زد:
_حاج عاکف__مرتضی
+جانم برادر بگو
_تا این جا مورد تایید بنده و ۵۱۲(ارجمند) هستند.
+ تحت الحفظ مشایعت بشن بیان بالا تا ببینیم چه خبره و کارشون چیه.
✍نکته امنیتی:
دلیلش این بود با اتفاقات پیش اومده و درز اخبار و اطلاعات مربوط به ماهواره و پی ان دی و گروگانگیری خانومم و اینکه ما نمیدونستیم از کجا داریم ضربه میخوریم، امکان میدادیم این حرکت یه پوششی باشه برای به قتل رسوندن ما توی خونه امن۰۳۴ !! برای همین مجبور بودیم حساس باشیم و به هیچکسی مثل همیشه در کارمون اطمینان نکنیم. نمونش کشیمیری زمان انقلاب.. توی شورای عالی امنیت ملی بود اما بمب گذاشت و رییس جمهور رجایی و جناب باهنر و... همه رو شهید کرد.
به عاصف گفتم:
_مسلح شو میریم طبقه پایین. چندنفر دارن میان بالا و مهمون ناخونده هستند. بریم طبقه پایین ببینیم چخبره.
رفتیم پایین و دیدم یکی اومده که سه تا محافظ همراهش اومدن. رفتم جلو و نیم متریش ایستادم.
روبروی هم و چشم توی چشم..
آماده هر اتفاقی بودیم من و عاصف.دیدم دستش و آورد جلو. منم یکی دو ثانیه مکث کردم و بعدش دستم و بردم جلو و دست دادیم به هم دیگه...
بهم گفت:
_سلام علیکم...
با چهره ای کامال جدی و تقریبا اخمو و عبوس گفتم:
+و علیکمالسلام و رحمة الله.
_جناب عاکف؟
+بفرمایید. خودم هستم. امرتون؟
_رضوی هستم. از شورایِ عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران.
+درخدمتم. فقط اگر ممکنه امرتون و زودتر بفرمایید چون کلی کار داریم ما اینجا.
_میخوام باهاتون خصوصی حرف بزنم. امکانش هست؟
+بله چرا که نه..بفرمایید بریم طبقه بالا. فقط لطف کنید به محافظاتون بگید همینجا تشریف داشته باشن و بالا توی دفتر نیان. چون هم ورود به اون دفتر ممنوعه و هم حرف شما خصوصیه.
(بهش خواستم بفهمونم مرد حسابی حداقل توی خونه امن که میای محافظات و نیار بیخ گوش نیروهای امنیتی و اطلاعاتی.)
داشتیم می اومدیم بالا ...
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۱۴۳ و ۱۴۴ ده دق
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۴۵ و ۱۴۶
داشتیم می اومدیم بالا...
و اون مهمون سرزدمون که از عالی ترین نهاد امنیتی کشور اومده بود و فامیلیش هم رضوی بود، جلو-جلو حرکت میکرد و منم پشت سرش..
به عاصف اشاره زدم...
و انگشت سبابم و آوردم بالا و سه دور
چرخوندم بعد کشیدم تن گوشم. یعنی ارتباط بگیرید با رده های مربوطه و... ببینید همچین شخصی دارن یا نه و اینکه چرا سر زده اومدن خونه امن، تا برامون اعلام هویت کنن.
ما رفتیم بالا و یکی از بچه ها چای آورد...
و اون مهمون ناخونده هم، همونطوری که ایستاده بود مشغول نوشیدن چای شد، و به مانتیور اتاق حاجی که بعضی نقاط شهر و نشون میداد خیره شده بود و نگاه میکرد.
منم سرجای حاجی نشستم ،
و الکی سرم و گرم کردم تا بچه ها زنگ بزنن و خبر بدن که طرف تایید شده هست یا نه.
عاصف حدود سه دقیقه بعد، از طبقه پایین تماس گرفت طبقه بالا. جواب دادم:
+بله؟!
_با کد ۶۱۴(ششصدو چهارده)ارتباط گرفتم. تاییدش کردند. هویتش مثبت اعلام شده.
+ممنون.یاعلی
قطع کردم و بعدش یه سرفه ای کردم و گفتم:
+ خب جناب رضوی من میشنوم. بسمالله.
برگشت سمت من و اسکان چای و گذاشت روی میز. همونطور که ایستاده بود، دستش و انداخت پشت کمرش و گفت:
_عرضم به حضورتون که، راستش و بخواید به ما خبر دادند پی ان دی رو میخواهید تحویل تیم آدم رباها بدید! درسته؟
من از حرفش مات شده بودم، خودم و یه لحظه جمع و جور کردم و بهش گفتم:
+ببخشید جناب آقای رضوی، اونا فقط آدمربا نیستند..یه تیم جاسوسی و عملیاتی و تروریستی هستند.. ضمنا، مگه مشکلش چیه که پی ان دی رو بدیم؟ اون مقامات بالايی که بهتون خبر دادند و گفتند این مسائل و، نگفتند ما توی چه وضعیتی هستیم؟ نگفتند ما هم داریم اقدمات جانبی میکنیم و این اقدامات برای چیه؟
_مهم نیست اقای عاکف سلیمانی.. فقط دستور اکید داده شده که این کار صورت نگیره و قطعه رو تحویل دشمن ندید. منم نماینده تام الاختیار از طرف شورای عالی امنیت ملی کشور روی این عملیات هستم.
+جناب رضوی شما اجازه بدید اول توضیح بدم این طرح و بعد تصمیم بگیرید.
_بهتره قبل از اون، جناب آقای عاکف سلیمانی، توضیح بدید تا بدونم جاسوس مرکزتون و پیدا کردید یا نه؟ اصلا جاسوس اینجاست یا بیرون از اینجا و در سکوی پرتابه؟ چون در غیر اینصورت هر طرحی داشته باشید لو رفته. نمونش تا همین حالا که هرکاری کردید حریف از شما چند قدم جلوتر بوده و تموم سرنخ های شمارو از بین برده یکی پس از دیگری.
+هنوز نه، اما همکارانمون در واحد ضدجاسوسی و معاونت برون مرزی، دارن کار میکنند روی این موضوع.
_بسیار خوب. پس تحویل پی ان دی رو فراموش کنید برای همیشه، و به یک طرح دیگه ای برای عملیاتتون فکر کنید.
دیگه داشت اعصابم خورد میشد. کلیپی که مربوط به خانومم بود و روی کامپیوتر حاجی بود، اینتر کردم وفرستادم روی مانیتور بزرگ اتاق.
بهش با عصبانیت و هشدار و صدایی نسبتا بلند گفتم:
+ببینید جناب رضوی.. خوب و بادقت نگاه کنید به این مانیتور و این فیلم و ببینید.. ازحدود سه ساعت فرصتی که برنامهریزی کردیم تا ضربه بزنیم به دشمن، ده دقیقش رفته.(بهش اینطور گفتم تا بفهمه که با مزاحمتش باعث شده وقت ما گرفته بشه.) اگر تا این دو سه ساعت به آخرین هشدار و درخواست تروریستهای آدم ربای مورد حمایت آمریکا که مستقیم از اونجا هدایت میشن و آموزش دیدن، بخوایم عمل نکنیم، این خانومی که میبینید توی مانیتور، و تنش سیم برق ۲۲۰ولت نصبه، کشته میشه.
صدای خودم و بردم بالاتر و اصلا رعایت نکردم جلوش که کی هست و چه مقامی داره....
بهش گفتم:
+اگه تا یک ساعت دیگه پی ان دی اصلی رو تحویل بدیم و ارتباط اتاق عملیات مستقر در تهران و با تروریستهایی که توی مازندران مستقر هستند قطع کنیم، حدود یکساعت فقط فرصت داریم گروگان و پیدا کنیم.. شما که تا همین جا هم حدود یک ربع وقت مارو گرفتی...
داشتیم حرف میزدیم همینطور...
که حاج کاظم حدود یکساعت بعد از رفتنش از اینجا به اداره دوباره برگشت و درو باز کرد و وارد شد..
رضوی و دید و معرفیش کردم..
و توضیح دادم چه خواسته ای دارند.. حاج کاظم خیلی به هم ریخت و مودبانه ولی با حالت تقریبا برافروخته ای گفت:
_جناب رضوی، چرا داری وقت مارو میگیرید. بزارید کارمون و کنیم. شواری عالی امنیت ملی کشور بالای سر ما جا داره. اما بزارید ما برنامه عملیاتی خودمون و بگیم و بعدا تصمیم بگیرید که میشه یا نه، و اونوقت ببینید بازم همینطوری فکر میکنید..بعید میدونم.....
#ادامه_دارد...
کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻
#خیمه_گاه_ولایت
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
✍🏻: مرتضی مهدوی
📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۱۴۵ و ۱۴۶ داشتیم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۴۷ و ۱۴۸
_....بعید میدونم بازم بخواید بگید نه.. شما فقط میگی پی ان دی رو ندیم. خب باشه چشم..ولی طرح مارو هم ببینیدچیه. ما پی ان دی رو ندیم ، به نظرتون مشکل حل میشه؟ ما باید اونارو دستگیر کنیم.
حاجی ادامه داد و گفت:
_جناب رضوی. حتما این پسر بهتون نگفته. چون انقدر محترم و از جان گذشته هست که همسرش رو هم فدای این مملکت و پیشرفت جوونای انقلاب اسلامی کنه.. حتی حاضره خودش هم فدای پیشرفت علمی و صنعتی و فضاییِ نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بشه.. این خانومی که تصویرش و روی مانیتور اتاق من میبینید، همسر همین آقا هست.. همسر همین عاکف سلیمانی.. اما من اجازه نمیدم به شما که با تصمیم خودخواهانه ی خودتون، و ندونم کاریهای امنیتیتون ، همسر یکی از بهترین نیروهای مارو به کام مرگ بکشونید. من اجازه نمیدم و نخواهم داد که دشمن دستش به خون همسر ایشون آلوده بشه و سال ها حیثیت کاری مارو زیر سوال ببره. حالا اجازه میدید وکمکمون میکنید تا کارمون و کنیم یا بازهم مانع تراشی میکنید.
حاجی همینطوری که داشت حرف میزد... حرص میخورد. عصبی تر از من بود. رفتم سمت در اتاقش ایستادم و تکیه دادم به دیوار و به بحثش با رضوی خیره شدم و گوش دادم. چون دیگه حاجی وقتی بود جای من نبود بحث کنم...
رضوی خطاب به حاج کاظم گفت:
_من وضعیت این خانوم و که همسر یکی از بهترین نیروهای شما هست درک میکنم. امیدوارم شما هم وضعیت کشورو درک کنید. پرتاب این ماهواره به فضا،برای ایران درسطح بینالملل یک اتفاق بزرگ و خیره کننده هست.چون پیشرفته تر از ماهواره های قبلی هست. اینها از برکت انقلاب هست. ما نمیتونیم این حرکت و متوقف کنیم.
حاجی بهش گفت:
_جناب رضوی عزیز. برادر محترم. همکار محترم. وضعیت کشور به تصمیم امروز و این لحظه و این ثانیه ی ما بستگی داره. وقتی میگم ما، یعنی من وشماوامثال من وشما. چرا جوری میگید انقلاب_انقلاب، که انگار انقلاب فقط متعلق به شماست و ما نمیفهمیم. ما اگردرست تصمیم بگیریم...
رضوی اومد وسط حرف حاجی و به حاجی گفت:
_شما اصلا میدونی اونا کی هستند؟ پی ان دی رو برای چی میخوان؟؟
حاجی خیلی از این حرف رضوی ناراحت شد.. واقعا حرفش بد بود و سابقه سی چهل ساله ی حاجی رو در اموراطلاعاتی امنیتی کشور و بین الملل زیر سوال داشت میبرد....و به حاجی میگفت میشناسی اینا کی هستن و چی میخوان؟!!!
حاجی هم بخاطر اینکه مسخرش کنه و بهش بفهمونه با کنایه گفت:
_خیر.. بنده بعد از اینکه چند روز هست دارم روی این پرونده کار میکنم و باهاشون تلفنی حرف میزنم نمیدونم
خواستشون چیه و کی هستن.. ضمنا، بنده فقط مسئول شناسایی سیگنلهای مزاحم و حفظ جون افرادم هستم. اما
متاسفانه هم نیروهامون ، و هم خانوادشون درگیر این موضوع شدند. الان هم این چیزایی که شما میگی اصلا به من ارتباطی نداره.
رضوی خیلی از حرف حاجی بهش برخورد..
_خلاصه شناسایی جاسوسها و تروریستها کار ما بود.
رضوی هم از جواب حاجی ناراحت شد و فهمید حاجی داره مسخرش میکنه ، با تندی و یه حرص خاصی به حاجی گفت:
_پس به شما ربطی نداره؟؟ باشه ، اما این و بدونید که به من ربط داره. ببین آقای حاج کاظم، هم خودت و هم نیروهات، همتون گوشاتون و خوب باز کنید. اون ماهواره سوخت گذاری شده. هیچ کاریشم نمیشه دیگه کرد و آماده پرتابه تا چند روز آینده... ضمنا آقای رییس جمهور هم قرار هست برن توی منطقه سکوی پرتاب.تموم مسئولین کشور اونجا هستند. پرتابش نباید به تعویق بیفته. وگرنه هرگونه اتفاقی بیفته، مسئولش شخص شما هستی و آدمای توی این خونه.
حاج کاظم کُتش و درآورد و باعصبانیت و خشم از روی صندلی بلند شد و روبروی رضوی ایستاد
و گفت:
_پس بفرمایید شما این عملیات و رهبری کنید و من و نیروهام، درخدمت شما هستیم... بفرمایید..من درخدمتم..
رضوی همونطور که نشسته بود گفت:
_آقای حاج کاظم، بگیر بشین. چرا عصبی میشی زودی؟ من نیومدم اینجا که این خانم و به کشتن بدم.(اشاره کرد به فیلم فاطمه که اِستُپ خورده بود روی مانیتور اتاق حاجی). و اینکه نیومدم اینجا شمارو عصبی کنم و باهم بخوایم بحث و جاروجنجال کنیم.. فقط میخوام به هر قیمتی که شده پی ان دی حفظ بشه.تاکید میکنم. به هرقیمتی. حالا بگو طرحت چیه.
توی دلم گفتم حاج کاظم دهنت و سرویس....
تو دیگه کی هستی. آخر شاخ طرف و شکستی و بادش و خوابوندی و خودش داره رسما میگه طرحت چیه.
حاجی یه مکثی کرد ...
و یه کم به رضوی نگاه کرد. یه نفس راحتی کشید و برگشت سمت دیواری که پشتش بود،.....
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۱۴۵ و ۱۴۶ داشتیم
#ادامه_دارد...
کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻
#خیمه_گاه_ولایت
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
✍🏻: مرتضی مهدوی
📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد دوم (سری دوم) ✍ قسمت ۱۴۷ و ۱۴۸ _....ب
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۴۹ و ۱۵۰
برگشت سمت دیواری که پشتش بود،و یک نقشه بزرگ روی اون نصب بود. رفت سمت اون نقشه بزرگ و به رضوی گفت:
_ما قراره توی اتوبان تهران پارس در این نقطه (دستش و برد روی نقشه و دست گذاشت روی نقطه و محل قرار و با ماژیک قرمز دورش خط کشید)در این نقطه قرار هست پی ان دی اصلی رو بهشون این بار تحویل بدیم. یک ردیاب هم توی پی ان دی کار گذاشتیم و یک ردیاب هم توی ساعت رابطمون که قرار هست به دستش ببنده و بره اونجا و پی ان دی رو ببره سر قرار و بهشون تحویل بده. ما احتمال میدیم حریف تا زمانی که متوجه نشده ما دنبالشیم، رابط مارو همراه خودشون میبرن.
رضوی به حاجی گفت:
_اگر ردیاب و پیدا کنند چی؟
حاجی گفت:
_از طریق دوربین های شهری میتونیم ردشون و داشته باشیم.
رضوی پرسید:
_اگر از دید و دسترس همه ی دوربینها خارج بشن چی؟
حاجی گفت:
_ما سه تا از موتور سوارهای زبده تشکیلات خودمون و آماده باش دادیم تا به طور کاملا امنیتی و نامحسوس، اون ماشینی که رانندش، یا آدمی که توش هست و تحویل گیرنده پی ان دی از ما هست و تعقیب کنند. به محض فراهم شدن دستگیریه تحویل گیرنده پی ان دی، اتاق هدایت عملیات دشمن و اول شناسایی میکنیم، و بعدش از زیر زبون اولین حلقه ای که از دشمن دستگیر کردیم، محل نگهداری همسر عاکف و میکشیم بیرون، و از اینجا دستور صادر میکنیم برای چالوسِ مازندران، که تیم رهایی گروگان و واکنش سریع، همسر عاکف و نجات بدن.بعد از اینکه خبر آزادی همسر عاکف به ما رسید، ما وارد فاز دوم میشیم و اتاق عملیات این سرویس جاسوسی رو دستگیر میکنیم.
رضوی گفت:
_یک سوال و یک شبهه فقط باقی میمونه و اونم اینکه اگر قطعه پی ان دی رو بهشون تحویل دادیم و اونا اطلاعات توی قطعه رو از طریق دستگاههای خودشون یا با موبایل مخصوصی که دارن، انتقال بدن، اونوقت چی؟
من اومدم وسط بحث و گفتم:
+جناب رضوی، اونا خودشون سازنده قطعه هستند. نیازی به این اطلاعات ندارن. ما هم که قطعه جدیدی نساختیم. اونا فقط میخوان این ماهواره پرتاب نشه و ایران پیشرفت علمی نکنه در سطوح بینالملل.
رضوی گفت:
_ اما این پی ان دی که میخوایدتحویلشون بدید، داره الان از سکوی پرتاب میاد. اطلاعات ماهواره ما داخل این قطعه ثبت شده. اونا نباید بفهمن ما چقدر میدونیم از این دانش و صنعت. نباید علممون و داشته هامون و بهشون لو بدیم.
گفتم:
+حق با شماست. اما این تنها نقطه ریسک ما هست. راه دیگه ای نداریم.
رضوی گفت:
_نمیشه ریسک کرد. من اجازه چنین کاری نمیدم.
من و حاجی کلافه شدیم و هنگ کردیم که چقدر این آدم نچسب و سفت هست.. هر طرحی میدیم رد میکنه.. هر حرفی که میزنیم برامون اِن قُلت میاره..
رضوی بلند شد از جاش و دستش و توی جیبش گذاشت و دور اتاق حاجی میگشت و اخم کرده بود و داشت فکر میکرد..
منم نگاهش میکردم. حاجی هم دست گذاشته بود روی سرش و خم شده بود به زمین نگاه میکرد
یه دو سه دقیقه ای به همین شکل گذشت و رضوی یه چند دور زد توی دفتر و یهویی خیلی جدی گفت:
_میخوام کمکتون کنم و ریسکتون و بپذیرم.. از حالا با مخابرات هماهنگ کنید اینترنت کل کشور تا پایان این عملیات باید کُند و کم سرعت، و بعضی نقاط مورد نظر خودتون که حساس و امنیتی و مربوط به این پرونده میدونید، باید به طور کامل قطع بشه. فقط خطوط ۲۱ و ۴۸ ، و ۳۸۶ باید باز باشه که خودتونم میدونید برای چی هست. و مربوط به کجاست. اگر بحث مذاکرات هسته ای نبود، دستور میدادم اینترنت کل کشور و قطع کنید تا پایان این عملیات.. ولی عواقب بدی داره از لحاظ امنیتی و روانی و روحی برای کشور.. جو جامعه میریزه به هم.. #مردم و #رسانههای داخلی و خارجی رو بیشتر حساس میکنه.. چون موقع مذاکرات هسته ای و #برجام هم هست.
حاجی لبخند روی لبش نشست و منم خوشحال شدم که داره با ما همراهی میکنه.
بعد رضوی ادامه داد و گفت:
_تا شعاع ۵۰۰متری نقطه ردیابی تحویل گیرنده پی ان دی و مسیرهای مورد نظر نُویز بندازید که اگر اونا اینترنت بیسیم داشتند، بازم نتونن استفاده کنند. زمانی هم که، تحویل گیرندههای پی ان دی رو دستگیرشون کردید، هرچه زودتر محل اختفای تیم اتاق عملیاتشون، و محل مخفی کردن همسر عاکف و پیدا میکنید.. هرچی زودتر هم تمامیه خطوط ارتباطی اون منطقه از برق و تلفن های ثابت و خونگی و موبایل باید قطع بشه.
حاجی داشت بال درمیاورد از خوشحالی، گفت:
_ممنونم آقای رضوی. شما نگرانیهای ما رو برطرف کردید و ماهم قول میدیم.....
#ادامه_دارد...
کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻
#خیمه_گاه_ولایت
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
✍🏻: مرتضی مهدوی
📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اینکه یک روز دیگر
از بامداد تا شامگاه همراه ما بودید سپاسگزاریم 🙏🌱✨🍂
پروردگارا ،"شبمان" 🌙
را به شایستگی
به بامداد برسان
تا در بندگی تو بکوشیم،
و سحرگاه به امید
"مناجات و نیایش"
به درگاه تو برخیزیم..🍃🍂
شبتون🌙
پر از عطر خدا....🌸🍃
به امید طلوعی دیگر، تا فردا خدانگهدار 🌷🌱✨🍂
#شب_بخیر
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
سلام
ختم سوره فیل،
برای نابودی اسرائیل راه اندازی کرده ایم. لطفا بین ۳ یا ۵ بار آن را بخوانید و به گروه ها و مخاطبین مسلمان خود ارسال کنید.
درخواست فروتنانه داریم برای نشکستن زنجیره
لطفا به محض اينکه دريافت کردین بعد از خواندن سوره
برای نفر بعدی پیام را بفرستید
آجرک الله🌿🌿🌿🌿🌿🌿
بسم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾
أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾
وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾
تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ﴿٤﴾
فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ ﴿٥﴾
لطفانشردهید.🤲🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 اونایی که از سقوط سوریه خوشحال هستند این کلیپ رو ببینند.
✍ اگر امنیت در کشور از بین برود چه میشود ؟
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
15.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه🩸روش قدیمی برای درمان انواع بیماریها
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺