فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وسط پخش زنده دعای ندبه از شبکه یزد دوربین یهو رو این صحنه قشنگ قفل میشه!!!
من نمیدونم پدر و پسر بودن یا نه 🥺
ولی اون آقای جَوون قطعا عاقبت بخیر میشه...🌱
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
🍀قهرمانان بی نام و نشان این مرز و بوم
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺قهرمانان_گمنام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا میدانید ضرب المثل به نحو احسن از کجا آمد؟
خطر غرق شدن در بروکراسی برای حوزههای علمیه
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️قیمت گوشت در دولت شهید رئیسی
📌سرطان_اصلاحات
💠انقلابیون
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
▪️ إِنَّالِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
اُمالبنین ایران به فرزندان شهیدش پیوست
همزمان با سالروز وفات اُمالشهدا حضرت اُمالبنین سلاماللهعلیها "حاجیه خانم فاطمه عباسی ورده" مادر شهیدان علی، محمد، یونس و احمد جوادنیا پس از سال ها صبر و مجاهدت به فرزندان شهیدش پیوست.
▪️مراسم تشییع این مادر روز یکشنبه ۲۵ آذر برگزار گردید.ه
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 احکام استفاده از طلا:
🔻 استفاده از طلا برای خانمها چه حکمی دارد؟
🔻 استفاده از انگشتر طلا و زیورآلات طلایی برای مردان چه حکمی دارد؟
🔻 استفاده از طلا در نماز، اشکال دارد؟
🔻 استفاده از طلای سفید چه حکمی دارد؟ جایز است؟
احکام
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
سلام و شب بخیر
خدا قوت
اوقات بکام...
پست ویژه
ما میتوانیم....👇
علی برکت الله✌️💪🇮🇷
ناو پهپادبر شهید باقری چه مزیتی برای ایران دارد ؟
🔹رسانه ها خبر از تکمیل ناو پهپادبر شهید باقری سپاه و استقرار آن در خلیج فارس می دهند.
🔸️این ناو با عرشه وسیع و باند نسبتا طولانی ، مناسب برای پرواز و فرود پهپادهای ایرانی است.
✅این ابتکار کم نظیر چند مزیت برای ایران دارد .
🔹خلاء دسترسی دور دست ها، جزایر و در نتیجه فرودگاه جهت نشست و برخاست هواپیما برای ماموریت های مختلف در دریاهای هدف و اقیانوس ها به خصوص اقیانوس هند برطرف می شود .
🔸️به عبارت دیگر نیروی دریایی در این شناور هم از طریق جاتو ( بوستر راکتی سوخت جامد ) و نیز از طریق باند پرواز، می تواند در هر لحظه پهپادهای خود را به آسمان فرستاده تا ماموریت محوله را به انجام رسانند .
✅ پهپادها هزینه بسیار اندکی دارند و به پرواز درآوردن آنها از روی شناور می تواند دست ایران را به جای جای آبهای پیرامونی و به خصوص اقیانوس هند (که مهمترین مسیر انتقال کالا و انرژی در جهان است) برساند و اموری چون شناسایی را با دقت و کمترین هزینه انجام دهند .
🔹همچنین اهداف متخاصم در فاصله دور مانند جزیره دیه گو گارسیا (۴۵۰۰ کیلومتر ) که پایگاه پشتیبانی راهبردی ناوگان ایالات متحده آمریکا و مرکز استقرار بمب افکن های استراتژیک آنهاست می تواند هدف پهپادهای مختلف و متنوع ایرانی باشد .
🔸️نقطه قوت برخی پهپادهای ایرانی قابلیت حمل موشک و بمب برای شلیک به اهداف زمینی و شناوری است.
✅ ورود پرنده های بدون سرنشین ایرانی به پهنه اقیانوس دریای عمان، دریای سرخ و اقیانوس هند، انحصار حضور، رصد و مراقبت ناوگان قدرت های بزرگ دریایی جهان را خواهد شکست.
🔹سالها بود که آنها بی دردسر و بدون رقیب در پهنه آبهای آزاد و اقیانوس ها حضور داشتند و سیادت خود را بر دنیا از طریق نیروی دریایی خود تحمیل می کردند.
🔸️اما با ورود ناوهای پهپادبر که در واقع پایگاه متحرکی برای پرنده های جمهوری اسلامی هستند، از طریق پهپادها شناورهای تجاری و نظامی کشورها توسط پرنده های ایرانی رصد و مطابق منافع ملی با آنها تعامل می شود.
✅نکته مهم اینست که برخورد و مقابله با یک پهپاد با توجه به سطح مقطع راداری و قیمت پایین آنها، کار بسیار سخت و پرهزینه ای است و نبردهای اخیر جهان نشان داده که دنیا به سمت پرنده های بدون سرنشین حرکت خواهد کرد ؛ جمله ایلان ماسک که دیگر فقط احمق ها F35 می سازند نشان از تغییر نگاه استفاده از پهپادها به جای هواپیماها حتی در ایالات متحده دارد.
🔹 پایگاه های متحرک پهپادی ایران در اقیانوس هند می توانند با تهدیداتی چون دزدهای دریایی نیز مقابله کرده و ماموریت پایش و حفاظت از ناوگان تجاری در نقاط پرخطر اطراف سواحل را با هزینه کمتر و بدون نیاز به شناورهای بزرگ و پرهزینه به انجام برسانند .
🔸 تلاطم دریا و شرایط سخت آب و هوایی که در اصطلاح به آن (sea force ) یا قدرت دریا می گویند از جمله موانع احتمالی برای انجام ماموریت های شناورهاست؛ هرچه فورس دریا بالاتر باشد انجام ماموریت ها سخت تر و احتمال آسیب به تجهیزات شناوری بالاتر است .
✅اما ورود پهپادها می تواند این مشکل را تا حد زیادی حل کند و برای انجام عملیات های شناسایی و رزمی ، میزان حضور فیزیکی شناورهای بزرگ در آبهای متلاطم کاهش می یابد .
🔹رادارگریزی پهپادهای ساخت ایران ارتقای قابل توجهی یافته و بارها توانسته اند روی ناوهای هواپیمابر آمریکا رفته و بدون رصد شدن توسط رادارهای پیشرفته آنان ماموریت های شناسایی را با موفقیت انجام دهند(فیلم های آن بر بستر اینترنت موجود است ).
🔸️در سابق هنگام بروز شرایط احتمالی درگیری ، ناوهای هواپیمابر از سواحل ایران دور میشدند و به اقیانوس هند می رفتند تا از تیررس در امان باشند .
✅اما با ورود زیر دریایی ها و شناورهای پهپادبر ایران به اقیانوس هند ، مصونیت ناوهای هواپیمابر نیز دچار اختلال اساسی می گردد.
💢 در نهایت باید گفت دکترین دفاعی جمهوری اسلامی ایران در سالهای اخیر بر گسترش حضور و نفوذ در اقیانوس هند با بهره گیری از نیروی دریایی راهبردی ارتش و نیردی دریایی سپاه متمرکز بوده و تهران سعی دارد از لحاظ نظامی جایگاهش را به ورای یک قدرت منطقه ای ارتقا دهد و هزینه اعمال گزینه نظامی علیه خود برای کشورهای متخاصم بالاتر ببرد.
الا ان حزب الله هم الغالبون🇮🇷✌️💪
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
⭕️ قابل توجه سادهلوحان مسئولپرست
1⃣ تصویر سمت چپ :
علیرضا اکبری
🔻سابقهی ۷۰ماه حضور در جبهه؛
🔻معاون وزیر دفاع؛
🔻مشاور دبیر شورای عالی امنیت ملی؛
🔻رئیس مؤسسه مطالعات راهبردی؛
🔻مشاور فرمانده نیروی دریایی؛
🔻معاون حوزهی امنیتی دفاعی وزارت دفاع؛
🔻معاون روابط خارجی وزارت دفاع؛
🔻عضو ارشد هیئت نظامی ایران در مذاکرات پایان جنگ (قطعنامه ۵۹۸)
🔻مشاور همراه هیئت مذاکرات هستهای
⚠️که در نهایت جاسوس انگلیس از آب دراومد و سال ۱۴۰۱ اعدام شد
2⃣ تصویر سمت راست:
یار دست راست سیدحسن نصرالله:
🔻 جاسوسی که فریب پول وزندگی اشرافیگری را خورد.
🔻او در لباس روحانیت وخود را از سادات جا زده بود.
🔻او پیش نماز بچه های حزب الله بود
🔻او یار دست راست نصرالله بود اما قاتل نصرالله و سیدهاشم صفیالدین شد.
🔻بعد از لو دادن مکان رهبران حزب الله به اسرائیل پناهنده شد تا از وعده های حرامزادگان بهرمند شود.
🔻اما گالانت با دست خود او را گلوله باران کرد و گفت:
کسی که قاتل بهترین دوستش باشد،
برای اسرائیل دوست نخواهد شد.
🔻پ.ن
🔹 البته نفوذیها همیشه آدمها را لو نمیدهند بلکه روی ذهن مسئولان ارشد کار کرده، در موضوعات مهم نظیر حجاب، فضای مجازی و انتقامسخت آنها را دچار "خطای محاسباتی" و "تصمیمگیری دشمنپسند" میکنند
خطر مسئولان نفوذی
ظریف بهائی زاده
دولت سوم منوچ عنگلیسی
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿٥﴾
پس (بدان که به لطف خدا) با هر سختی البته آسانی هست.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا ﴿٦﴾
و با هر سختی البته آسانی هست.
{سوره انشراح، آیه ۵و۶}
✍شک نکنید این سختےها تموم مےشه.
خدا دو بار تکرار کرده که ته دلمون قرص بشه.
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
☀️پیامبر اعظم صلیالله علیه وآله:
وقتے صبر به آخر برسد، گشایش از راه مےرسد.
📗ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۵۰
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
☀️امیرالمؤمنین علے عليهالسلام:
هر شمرده شدهاے تمام شدنے، و هر انتظار کشیدهاے رسیدنے است.
📗نهج البلاغه ، حکمت ۷۵
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
☀️امیرالمؤمنین علی علیهالسلام:
چون سختے به نهایت رسد، فـرج و گشایش خواهد بود و چون حلقههاے بلا و رنج تنگ گردد آسودگے فرا رسد.
📗نهج البلاغه ، حکمت ۳۵۱
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
🌤شب مےرود و هنگام سحر مےآید،
🌤بخوان دعاے فرج را که صبح نزدیک است،
🌤طاقت که تمام شد فرج مےآید
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
مےرود قصهے ما سوے سرانجام آرام
دفتر قصه ورق مےخورد آرام آرام
مےنویسم که شب تار سحر مےگردد
یک نفر مانده از این قوم که برمےگردد
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
⚠️ اندیشکده «جینسا» وابسته به اسرائیل که یهودیه فهمید که امام زمان شیعیان وعده داده شده در قران، چگونه با ۳۱۳ نفر جهان را فتح میکند، ولی شما که مسلمانید، نمیدونم چرا هنوز توش دوبشک هستید؟
♻️این اندیشکده، اخیرا در مقالهای عنوان کرده است که:
🔴وقتی یک ژنرال ایرانی می تواند ارتشی نیم سری در سطح خاورمیانه و تا آمریکای جنوبی و افریقا گسترش دهد که مجهزترین ارتشهای جهان همچون ارتش آمریکا و اسرائیل را درمانده و خسته کند، می توان گفت اگر در سطح جهانی فقط ۱٠٠ نفر نه ۳۱۳ نفر از این چنین افرادی را شخصی در اختیار داشته باشد می تواند، ادعای رهبری و حکومت بر کل گیتی را داشته باشد.🇮🇷🤛🇺🇸
🔴همین اندیشکده عنوان کرد :
در زمانی که داعش به کردستان عراق یورش برد، کردستان عراق ۹٠ هزار نیرو و انواع سلاح در اختیار داشت، که در عرض فقط چند ساعت شکست خورد و به ناچار در آخرین لحظات سقوط، دست به دامان سردار ایرانی حاج قاسم سلیمانی شدند، او فقط با ۴٠ نیرو برای مقابله با اشغالگران داعشی وارد کردستان عراق شد، خود سرکرده کردهای عراق آقای بارزانی میگوید :
🩸وقتی او و ۴۰ نیرویش را دیدم، پاهایم سست شده بود و گفتم :
♻️فقط همین چند نفر؟
اما وقتی خبر حضور حاج قاسم به گوش داعشی ها رسید، در نهایت ناباوری دیدیم که با شنیدن خبر حضور حاج قاسم چند کیلومتر عقب نشینی استراتژیک کردند.
🔴جالب آنکه این چهل نفر هر کدام متخصص یک قسمت از امور نظامی بودند مثل:
✍اطلاعات،
✍خمپاره انداز،
✍بی سیم چی،
✍نقشه خوان،
✍طراح جنگهای درون شهری،
✍طراح جنگهای چریکی و شبانه،
✍طراح جنگهای نامنظم و خط شکن و ...
♻️بعد از پیروزی بر داعش بود که بارزانی می گوید:
تازه فهمیدم چرا همه جا صحبت *لشکر یک نفره* در میان است.
ما ۹٠ هزار نیرو در چند ساعت شکست خورده بودیم...
🔴آری وقتی خداوند وعده منجی را با حضور ۳۱۳ یار میدهد، منظورش من و امثال من نخواهد بود، بلکه آنانی که در خود باوری به اعلا درجه رسیده باشند و خداوند را با چشم دل مشاهده کرده باشند، آنچنان که از صفر تا صد سربازی تا فرماندهی آنان فاصله ای کمتر از دو چشم از هم باشد، سر سپرده و تابع امر ولی زمانه خویش .
♻️وقتی سردارانی از جنس شهدا تابع امر ولی فقیه و همسو با آرمانهای والای مهدوی همچون سلیمانی ها، سلامی ها، حاجی زاده ها، حججی ها، همدانی ها و ...
🩸آن موقع می توان به این ادراک رسید که بله ۳۱۳ نفر در زیر پرچم اسلام ناب محمدی و امر حضرت حجه ابن الحسن عسگری(عج) می توانند دنیا را از تمام امراض، گرفتاری ها، بی عدالتی ها، رنج و عذاب نجات دهند،
در نهایت حکومت عدل علی را بر پا کنند.
♻️امید که با یاری حق در مسیر آموزهای دینی و حمایت از مظلوم و مقابله با ظالم، ما هم در زمره یاران حضرتش باشیم ...
🔻حالا ساخت نیروهای نظامی رو خمینی بهتر بلد بود یا آمریکا؟
✍ بقلم «سالاری» این دیگه نظر ما نیست..!!!
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀﴿یَآ أَیُّهَا ٱلَّذِینَ آمَنُوا ، آمِنُوا ...﴾
ای مؤمنان ! بر ایمان خود ، ﴿پای ولایت معصوم زمان﴾ ثابت و ماندگار باشید .
♦️﴿إِنَّ اللّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾
♦️«خداوند سرنوشت هیچ ملّتی را تغییر نمیدهد ، مگر اینکه آنان خود را تغییر دهند.»
🌼موضوع و مسئلهٔ جایگاه شیعهٔ واقعی برای جامعه باز نشده ، که سرنوشت امتها تغییر کند ؛ تاکنون فقط با محبتی مختصر این مسیر طی شده
🔶همدل شدن شیعیان ، که پای عهد و پیمان به امام زمان عجل الله تعالیٰ فرجه الشریف ثابت قدم باشند ، ظهور را رقم میزند.
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خمینی: اسرائیل قناعت نمیکند به آنجایی که هست؛ قدم قدم پیش میرود و هر قدمی که رفت، هی میگوید ما کاری نداریم، همین است، فردا قدم بالاتری برمیدارد. امروز لبنان است، فردا- خدای نخواسته- سوریه، پس فردا عراق است و همین طور.
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۲۹ و ۳۰ مخاطبا
سلام دوستان بزرگوار و علاقمند به رمان
مخصوصاً رمانهای امنیتی
ادامه رمان نوش نگاه زیبا پسندتون
التماس دعای فرج
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد چهارم (سری چهارم)
پارت 1 الی 30
https://eitaa.com/Dastanyapand/77503
پارت 31الی 71
https://eitaa.com/Dastanyapand/77720
❌پایان❌
نسخه pdf (پی دی اف)سری اول
https://eitaa.com/Dastanyapand/77772
نسخه pdf (پی دی اف)سری دوم
https://eitaa.com/Dastanyapand/77773
نسخه pdf (پی دی اف)سری سوم
https://eitaa.com/Dastanyapand/77774
نسخه pdf (پی دی اف)سری چهارم
https://eitaa.com/Dastanyapand/77775
نویسنده محترم قول سری پنجم رو دادند ان شاءالله در صورت تکمیل رمان ارسال میشه
ما امنیت کشورمان رو مدیون عزیزان نظامی در هر رده و امنیتی هستیم خدا حافظ و نگهدار تک تک گلهای کشورمان باشد ان شاءالله
در پناه حق باشید.
کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻
#خیمه_گاه_ولایت
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
✍🏻: عاکف سلیمانی
📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۲۹ و ۳۰ مخاطبا
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد چهارم (سری چهارم)
✍قسمت ۳۱ و ۳۲
تقریبا نیم ساعتی بود که همینطور مشغول قدم زدن بودم، تا اینکه صدای اذان از بلندگوی گلدستهی حسینیه اداره بلند شد.
رفتم سمت وضوخونه و تجدیدوضو کردم
تا برم نمازم و به جماعت با همکارانم بخونم.
بعد از اقامه نماز برگشتم دفترم!
گزارش اتفاقات بین من و عاصف و مکالمهای که بینمون رد و بدل شد و برای حاج آقا سیف نوشتم.
۲ ساعت و خردهای خوابیدم تا اینکه ساعت ۷:۳۰ ؛ با دفتر سیف هماهنگ کردم و اول وقت رفتم خدمتشون.
حاج آقا سیف بعد ازخوندن گزارش گفت: «همچنان عاصف و زیر نظر بگیرید.»
وقتی سیف گفت زیر نظر بگیریدش،
یه لحظه به ذهنم اومد که من خودمم الان زیر نظرم.
سیف ادامه داد و گفت:
«به نظرم یک جلسه دیگه باهاش حرف بزن. همزمان با معاونت حفاظت هم رایزنی کن و یک جلسه بگذار و حتما عاصفم حضور داشته باشه. بشینید و حرفاش و بشنوید و ببینید این ماجرا از کجا شروع شده تا خیلی دقیق و جزیی مورد بررسی و ارزیابی قرار بگیره.»
گفتم: +چشم
سیف گفت:
_پیشنهادم اینه با عاصف حرف بزنید. فعلا باید با دختره ارتباط و مکالماتش و حفظ کنه تا ما به سرنخ هایی که میخوایم برسیم! عاصف نباید رفتاری از خودش نشون بده که یه وقت دختره شک کنه.این قصه سر دراز داره و همینجا تمومنمیشه. یه برنامهای ترتیب بدید تا عاصف و دختره هم دیگر و ببینند.
+به نظرتون تا کجا بگذاریم ادامه بدن؟چون ممکنه اتفاقات غیرقابل پیش بینی در انتظار باشه!
_نگران نباشد. توکل کنید بر خدا و برید جلو؛ شما هم دورا دور برید پای قرار و دختره رو ببینید. یه همچین دخترِ مشکوکی نمیتونه انقدر وضعیتش سفید باشه. مدعی هست خانواده متلاشی و از هم پاشیدهای داره و بی بضاعته و فرزند طلاق هست و درآمد خاصی نداره. اما از طرفی دو سفر به لبنان داشته. علت سفر هم اصلا مشخص نیست و همین ما رو حساس میکنه! ضمنا، آقای سلیمانی،یادت باشه که تا این لحظه اون دختر از ما جلوتره! اینم بدونی بد نیست؛ وَ اونم اینکه تصویری که از این دختر موجود هست مربوط به 12 سال قبل میشه؛ یعنی زمانی که کِیس مورد نظر ما نوجوان بوده. از اون وقت به بعد دیگه چهره ای ازش ثبت نشده. نه تصویری و نه مدرکی.
+چشم آقا. حتما پیگیری میکنم. شما خیالتون جمع باشه.
_حتما دقت کن عاکف، چهره فعلی این دختر با تصویری که ازش الان سراغ داریم زمین تا آسمون فرق داره. یه آدم هرچی هم بعد از 12 سال تغییر کنه، یهویی انقدر عوض نمیشه. ضمنا، مطلبی که مهمه این هست که این آدم به لبنان سفر کرده و ما اصلا نتونستیم سال پرواز و اسمش و در لیست پروازهای اون زمان بفهمیم؟
حاج آقا سیف درست میگفت.
ما سند و مدرکی از این دختره نداشتیم. حتی سفرش به لبنان و وقتی که فهمیدیم هنگ کردیم.
گفتم: +حاج آقا، شما نظرتون اینه که این دختر با یک برنامه از پیش طراحی شده اومده سمت سیدعاصف عبدالزهراء؟
_اینطور که بوش میاد، بله، دقیقا همینطوره.
+البته حاج آقا یک فرضیه ای هم محتمل هست؛ اونم اینکه ممکنه از مرز زمینی و به صورت قاچاقی رفته باشه به کشور ثالث و از اون طرف هم به لبنان و سپس برای برگشت هم به همین منوال ورود کرده باشه.
سیف سرش و به نشونه تایید تکون داد و گفت:
_ببین عاکف، هیچ چیزی غیر ممکن نیست. اما اون چیزی که الان داره من و اذیت میکنه خروج و سپس ورود این آدم به خاک ایران نیست. اون چیزی که داره من و اذیت میکنه، این هست که این آدم از کجا داره پشتیبانی میشه؟ از کجا به عاصف رسید؟ حفره رو باید پیدا کنیم. باید بدونیم هادی این پرستو کی هست؟
+به نظرتون هدفش چیه؟
_تو چی فکر میکنی؟
چندلحظه ای بینمون به سکوت گذشت... حاج آقا سیف بلند شد و چندقدمی توی دفترش زد و گفت:
_میشنوم.
گفتم: +خب میتونه با هدف کسب اطلاعات به سمت عاصف اومده باشه. میتونه با هدف آلوده کردن عاصف وَ آتو گرفتن ازش اومده باشه تا به وقتش به هدف نهاییش یعنی زدن فیزیکی عاصف پس از کسب اطلاعات مهم برسه. خیلی فرضیه ها وجود داره. ممکنه از طریق عاصف بخواد به دیگران برسه.
حاج آقا سیف گفت:
_در این یک دهه ی اخیر دشمن فکوس کرده روی آلوده سازی مسئولین سیاسی و امنیتی و اطلاعاتی و نخبه های سرشناس جامعه که عاصف و بچه هایی نظیر شما هم از این امر مستثنی نیستند. همین چندوقت اخیر 12 نفر از آقایون دستگیر شدند. جرمشون چی بود؟ ارتباط با زنانی که خودشون و به اینها نزدیک کرده بودند.
سیف گفت:
_همین چندوقت اخیر 12 نفر از آقایون دستگیر شدند. جرمشون چی بود؟ ارتباط با زنانی که خودشون و به اینها نزدیک کرده بودند.
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۲۹ و ۳۰ مخاطبا
سیف ادامه داد:
_طبق اسناد و شواهد و مدارکی که موجود هست و تجربه هم ثابت کرده، نظر من اینه که این یک توطئه از قبل طراحی و برنامهریزی شدهی بلند مدت میتونه باشه، تا نیروهای ما رو از طریق نفوذیها، یا برخی زنهای آلوده، به لجن بکشونن و از درون ما رو درگیر خودمون کنند تا بتونن از نظام و عوامل نظام با عناوین مختلف وَ خیلی راحتتر اخاذی کنند. این اخاذی خودش چند شاخه داره. کسب اطلاعات و...!
+الان دستورتون چیه؟
_به نظرم با عاصف یک جلسه بشین مفصل حرف بزن. نمیخوام اسم پرونده رو بیارم و بگم این پرونده رو خودت پیگیری کن، اما تمام حرفم اینه، این موضوع رو قبل از اینکه تبدیل به یک پرونده امنیتی بشه خودت حلش کن. چون در این 40 سال پس از انقلاب، اسراییلی ها همیشه در داخل نظام چشم و گوش داشتند. باید ضربه های آخر و بزنیم تا این چشم و گوش ها از کار بیفتند.
حاج آقای سیف جزء مدیران امنیتی و اطلاعاتی جدی ولی منطقی و عاقلی بود. در ادامه بهم گفت:
_عاصف جوان پاکی هست. مثل همه جوون های این مملکت حق زندگی و حق ازدواج داره. اما حماقت کرده و چارت امنیتی و کاری خودش و نتونسته به خوبی رعایت کنه. امیدوارم قبل از اینکه بیشتر از این درگیر بشه و خدایی ناکرده درون منجلاب قرار بگیره نجات پیدا کنه، یا بتونیم به لطف خدا نجاتش بدیم، وگرنه عواقب بدی در انتظارشه!
حاج آقا مجددا رفت پشت میزش نشست. چهره ی پر ابهتش خیلی گیرایی خاصی داشت.
منم بلند شدم از روی صندلی، بهش گفتم:
+سیدعاصف پسر عاقلیه. بهتون قول میدم که وقتی بفهمه چی شده، از همون لحظه اول راه قانونی و پیش میگیره و پا روی دلش میگذاره. همین الانم تا حدودی پذیرفته چه اتفاقی پیش اومده.
_امیدوارم قبل از اینکه پوست خربزه بره زیر پاهاش و لیز بخوره، پا روی دلش بگذاره. همین الانشم تموم این اتفاقات توی پروندهش به عنوان امتیاز منفی ثبت شده! البته، تا همین الانشم من وساطت کردم که باهاش کجدار مریض رفتار بشه و فعلا کاری نداشته باشن.
+بله متوجه شدم. وگرنه ریاست محترم حفا حاج آقا صدیق برای عاصف برنامهی بدی داشته. ممنونم که نگذاشتید اتفاقات بدی بیفته.
_خواهش میکنم! به نظرم الان بلند شو برو دعوتش کن بیاد دفترت تا باهم صحبت کنید. نظرم اینه فورا روی این کِیس سوار بشید و ته و توی قضیه رو در بیارید ببینید این دختر مشکوک کیه و چطور تونسته بعد از چندوقت دل عاصف و ببره.
+چشم. فقط قبلش میخواستم یه مشورتی با شما داشته باشم.
_بفرمایید.
پیشنهادم و که برای مشورت خدمت حاجی سیف مطرح کردم و تایید کرد، بلافاصله مجوز قضایی هم برام فراهم شد. حالا شما در ادامه میخونید.
خداحافظی کردم و از دفتر مدیر کل بخش ضدنفوذ«ضدجاسوسی» و ضدتروریسم بیرون اومدم.
اول رفتم اتاق بهزاد. بهش گفتم:
«ببین عاصف کجاست؟ خبرش و بهم بده. من میرم دفترم.»
از اتاق بهزاد اومدم بیرون
و رفتم اتاق خودم. بهزاد چند دقیقه بعد زنگ زد گفت
«برای کاری شخصی رفته سمت کرج. گفته تا سه چهارساعت دیگه بر میگرده.»
✍ادامه دارد....
کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻
#خیمه_گاه_ولایت
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
✍🏻: عاکف سلیمانی
📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۳۱ و ۳۲ تقریبا
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد چهارم (سری چهارم)
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
✍قسمت ۳۳ و ۳۴
بعد از تماس بهزاد، فورا تماس گرفتم با سید قاسم.
بهش گفتم بیاد دفتر من.
اومد و بهش گفتم:
«آماده شو بریم یه ماموریت دونفره به یک جای بسیار مهم. هرچی تجهیزات سمعی و بصری برای شنود و... نیاز هست بگیر همراه خودت بیار.»
کمی هم از ماموریت براش توضیح دادم.
رفتم پایین توی پارکینگ اداره منتظر سیدقاسم موندم تا بیاد.
وقتی اومد،
باهم رفتیم به جایی که باید میرفتیم. وقتی رسیدیم به موقعیت مورد نظر،
به سیدقاسم گفتم:
+ببین داداش، این ماموریت کاملا حساس و سری هست. فقط سیف و من ازش اطلاع داریم و سومیش هم تویی. اینجایی که الان اومدیم، قرار هست بریم داخل خونه سیدعاصف عبدالزهراء! اول باید مطمئن بشیم که الان خونه نیست، یا کسی توی خونهش نیست. به نظرم تو برو در و باز کن و برو بالا. خونه عاصف واحد 3 هست. منتهی، قبل از اینکه بری داخل، به بهانه گزارش خرابی شیر آب واحد 3، برو زنگ و بزن و اگر کسی بود بگو اینجا واحد چهار هست؟ برای تعمیر لوله آب زیر سینک آشپزخونه اومدم! طبیعتا اونی که داخل خونه هست میگه ما چنین مشکلی نداریم و اینجا هم واحد چهار نیست! فقط میخوام مطمئن بشیم کسی داخل هست یا نه!
_چشم. فقط یه سوال! آقاعاصف خونه هستند یا نیستند.
+آخرین خبری که داریم گفته کرج هست و چندساعت دیگه برمیگرده تهران وَ اینکه برگرده اینجا یا بره ستاد مشخص نیست. برای همین که میگم قبلش زنگ بزن.چون ممکنه یکی داخل خونهش باشه. چون گاهی خانوادهش از شهرستان میان تهران و خونه عاصف می مونن. محض اطمینان یه کلاه بنداز سرت و لباس تاسیساتی رو از صندوق عقب ماشین بگیر تنت کن و برو ببینم چه میکنی.
سیدقاسم رفت و منم منتظر موندم.
ده دقیقه بعدبرگشت گفت کسی در و باز نکرد.
مطمئن شدم توی خونه عاصف کسی نیست.
با یه سری تجهیزات رفتم بالا.
در خونه ش و که نرم افزاری بود و باید با کارت مخصوصی قفل و باز میکردم، باعث شد کمی زمان ببره تا بازش کنم.
من قبلا به این خونه اومده بودم
اما از آخرین حضورم در این خونه حداقل شش ماه میشد که گذشته بود. قبل از ورود به خونه سیدعاصف، به دلم افتاد ممکنه طی این شش ماهی که نرفتم خونه عاصف، دوربین نصب کرده باشه.
دل و زدم به دریا و وارد شدم.
به محض ورود همه جا رو بررسی کردم، دیدم دوربین توی خونهش نصبه و منم دقیقا زیر دوربین قرار دارم.
نباید وقت و تلف میکردم.
فورا در و پشت سرم بستم و رفتم داخل اتاق ها رو بررسی کردم. بعدش اومدم توی اتاقی که کامپیوتر عاصف بود. فقط همون لحظه متوسل شدم به حضرت زهرا که عاصف یه وقت از طریق موبایلش دوربین خونهش و چک نکنه.
هماهنگ کردم با مسعود توی ستاد. شماره عاصف و دادم بهش. گفتم روی گوشیش بره و کنترل دوربین خونه رو تا زمانی که من داخل خونهش هستم با اختلال روبرو کنه!
وقت نداشتم و باید هر چه زودتر از خونه میزدم بیرون. اما قبلش یه سری کارهای مهمی داشتم که باید توی خونه سیدعاصف عبدالزهراء انجام میدادم. بلافاصله وسائل مورد نیاز و از کیف آوردم بیرون و از کیبورد و ماوس و قسمت دکمه ی پاور کِیسش، با پودر مخصوص و چسب های مربوط به گرفتن اثر انگشت، انگشت نگاری کردم و گذاشتم توی پلاستیک مخصوص و سرش و پلمپ کردم.
همه چیز و به حالت عادی و اولش برگردوندم.
بعدش اومدم توی هال و پذیرایی.
رفتم از روی چرم مبلها و قسمت دستیها هم اثر انگشت گرفتم.
چشمم افتاد به فنجون قهوه و چای.
رفتم سراغ فنجونها که روی میز بود، از اونا هم انگشت نگاری کردم. بعدش رفتم سراغ درب یخچال و بعدش درب سرویس بهداشتی و شیرآلات و در آخرین مرحله هم رفتم برای بررسی از محتویات داخل سطل زباله حمام و سرویس بهداشتی.
مخاطبان محترم #خیمه_گاه_ولایت، نمیدونم تصور شما و پیش بینی شما از دلیل این همه حساسیت و این همه بررسی های من چی میتونه باشه،
اما در ادامه خودتون به همه چیز پی خواهید برد.
وقتی وارد حمام شدم
رفتم سراغ سطل آشغال و از داخل اون چندتار مو پیدا کردم. اونارو گرفتم گذاشتم توی پلاستیک و فورا سرش و بستم گذاشتم توی جیبم.
بلافاصله از خونه زدم بیرون. فورا رفتم سوار ماشین شدم.
به سیدقاسم گفتم:
+توی خونه سیدعاصف دوربین بود.فرصت نبود بخوام بگم برق و قطع کنی،چون تصاویر حضورم ثبت شده. همین الآن فوری برو بالا و بدون ذره ای اتلاف وقت فیلم سه ماه اخیر خونه رو بررسی کن ببین چه کسانی به خونه عاصف رفت و آمد داشتند. از آرشیو سه ماه اخیر یه نسخه بگیر و برام بیار تا زودتر از اینجا بریم. منم پایین مراقبت میکنم تا یه وقت عاصف برنگرده خونه. فقط کارت داخل خونه عاصف تموم شد، دوربین و هک کن و فیلم ورود و خروج من و خودت و پاک کن. فیلم سه ماه اخیر لابی رو هم برام یه نسخه بگیر، شاید به دردم بخوره.
_چشم
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۳۱ و ۳۲ تقریبا
سیدقاسم رفت
و منم استارت زدم و رفتم کمی بالاتر از جلوی خونه عاصف توقف کردم.
سیدقاسم رفت و کاری که بهش گفتم انجام داد، نیم ساعت بعد اومد. بهش گفتم:
«فیلم خروج خودتم پاک کن.»
سیدقاسم فیلم ورود و خروج خودشم پاک کرد و برگشتیم ستاد.
به محض ورود به اداره چسب های مخصوص انگشت نگاری و چند تار مو رو بردم دادم به بچه هایی که روی تشخیص هویت و دی ان ای و... کار میکردن.
گزارش ماموریت و برای حاج آقا سیف نوشتم و بردم خدمتش. یه جلسه حدودا دو ساعته با ایشون و معاونت حفا «برادر منتظری» داشتیم
که قرار شد فعلا دست از سر عاصف بردارن،
تا ما بتونیم خودمون روی این موضوع سوار بشیم و ببینیم قرار هست چه اتفاقاتی پیش بیاد.
نتیجه این شد که فعلا با عاصف برخورد قانونی و سازمانی صورت نگیره.
بعد از جلسه وقتی داشتم بر میگشتم دفترم، توی راهرو بهزاد و دیدم، بهش گفتم:
«فورا برو اتاقت با عاصف تماس بگیر ببین کجاست، یا اگر برگشته اداره بهش بگو هرکجا هست فورا بیاد دفتر من.»
رفتم دفترم منتظر موندم تا عاصف بیاد. حدود 5 دقیقه بعد اومد.
وارد که شد بهش گفتم:
+بشین کارت دارم.
نشست... معلوم بود حال خوشی نداره. بهش گفتم:
+چه خبر؟ کجا بودی؟
_هیچچی حاجی. خبر خاصی نیست. رفتم کرج برای یک سری کارها.
+خب! تعریف کن ببینم چه میکنی؟
_راستش از دیشب که فهمیدم درگیر مسائل احساسیای شدم که هویت طرف مقابلم نامعلومه وَ با کسی آشنا شدم که شما و تشکیلات روی اون مشکوک شدید و حساسید، وَ از همه بدتر وقتی فهمیدم اسمش اونی نیست که توی شناسنامهش بود و اون شناسنامه میتونه جعلی باشه، بدجور دپرس شدم. احساس آدمهای گناهکارو دارم.
دلم براش سوخت. نگاهی بهش کردم گفتم:
+میخوام کمکت کنم. هرچندباید الان یکی به خودم کمک کنه! چون معلوم نیست داره دور و بر خودم چی میگذره.
_اتفاقی افتاده؟
+بگذریم. مهم نیست. ببین، من میخوام کمکت کنم. نه تنها من، بلکه مدیریت بخش ضدنفوذ «ضدجاسوسی» حاج آقای سیف هم میخواد بهت کمک کنه.
تعجب کرد.
گفتم: +چته؟ چرا تعجب کردی؟
_آخه رییس حفاظت حاج آقا صدیق میخواد بزنه دهن من و صاف کنه و برام دارن پرونده تشکیل میدن و.....
حرفش و قطع کردم گفتم:
+اون میخواد اینکار و بکنه، اما حاج آقا سیف باهاش صحبت کرده و اجازه چنین کاری نداده. گفته فعلا زمان بدید تا یک مسیر عقلانی رو طی کنیم، بلکه شاید به نتیجه های بهتری برسیم.
_خب من یه اشتباهی کردم، که عمدی هم درکار نیست. قرار نیست بخاطر مسائل خصوصی و احساسی زندگیم، اینطوری تاوان پس بدم و حفاظت به این شیوه باهام رفتار کنه.
+عاصف جان...
سرش و آورد بالا با ناراحتی گفت:
_حاجی، من نمیدونم چیکار کنم.
گفتم: +دختره داره بازیت میده عاصف جان. من حالت و درک میکنم. اما تمام تحلیلها و اطلاعات چندوقت اخیر ما نشون میده که برات دام پهن کردند. تو هدف دشمنی. بعدشم، تو الان حاضری بری با یک دختری که این همه مدت داشته بازیت میداده ازدواج کنی؟ از همه مهمتر اینه که تو نیروی اطلاعاتی و امنیتی هستی. نمیتونی با هر کسی ازدواج کنی. روز اول بهت گفتند اگر بخوای ازدواج کنی، باید تشکیلات و درجریان صفر تا صد مراحل خواستگاری و ازدواج و... بگذاری! درسته؟
_بله.
+بهت گفتند باید حفاظت قبل رفتن به خواستگاری، زیر و بم اون خانواده و چندتا خانواده اونورتر اون دخترخانومی که یک عنصر اطلاعاتی میخواد باهاش ازدواج کنه رو در بیاره و اگر مشکل سیاسی و امنیتی و اخلاقی و اعتقادی و عرفی و شرعی نداشتند، اونوقت مجازی برای ازدواج. تو این و نمیدونستی؟
چیزی نگفت.
گفتم: +الان از پیش حاج آقای سیف اومدم. برای همین گفتم بهزاد بهت بگه بیای دفتر من، تا ببینم میخوای چیکار کنی.
_شما بگو من چیکار کنم؟!
+اول از همه این و بهت خیلی رک و راست بگم عاصف؛ خودتم میدونی که من اصلا بلد نیستم در امور امنیتی و مسائل کاری الکی به کسی دلداری بدم. حداقل تویاین چندسال هرکسی من و خوب نشناخته باشه، تو یکی من و خوب شناختی! تنها چیزی که میتونم بگم اینه که تو یه گوهی خوردی، الانم پاش وایسا تا آخر. ببخشید بلد نیستم در قبال این خریت تو مودب باشم. چون کارت خیلی احمقانه بود.خوب گوش کن ببین چی میگم. میخوای از این وضعیت خلاص بشی؟
_بله.
✍ادامه دارد....
کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻
#خیمه_گاه_ولایت
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
✍🏻: عاکف سلیمانی
📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) 🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد چهارم (سری چهارم)
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
✍قسمت ۳۵ و ۳۶
گفتم: +به هر قیمتی؟
_به هر قیمتی.
+پا روی دلت بگذار. عاقل باش و خوب به حرفای من گوش بده.
با سردرگمی و کلافگی گفت:
_چشم.
+عاصف جان، در بررسیهای به عمل اومده توسط برادرنمون در بخش حفای سازمان و بچه های برون مرزی، جمع بندی و نتایج اولیه گزارش هایی که تا این لحظه به دستمون رسیده حاکی از این هست که این دختر دوبار به لبنان سفر داشته. اما هیچ ردی و اسمی از ایشون در لیست مسافران اون زمان وجود نداره که باید ببینیم کار چه کسانی بوده که به این شکل این و ردش کردند اونطرف. یعنی باید، هم ببینیم این دختر کیه، هم اینکه بفهمیم اون کسی که در ایران اینطور این و خارج کرده و در لبنان هم مشابه ایران کارش و راه انداخته و این دختره رو ردش کردند چه کسانی هستند. دو مورد آخر سخته، ولی میتونیم با مورد اولی به هر سه مورد دست پیدا کنیم. یعنی اول باید بفهمیم این دختر کیه. وَ از همه مهمتر این هست که معلوم نیست فقط به لبنان سفر داشته یا به جاهای دیگه که بچه ها درحالبررسی هستند. یک تحلیلی هم وجود داره که ممکنه با هویت جعلی وارد کشورهای دیگه شده باشه! یا اینکه کلا از مرز زمینی تا کشور ثالث رفته باشه و بعدش به لبنان، و برای برگشت هم همینطور!
_الان باید چیکار کنیم؟
+با معاونت حفا هماهنگ میکنم، بشینیم پای حرفات. ببینیم این اتفاقات از کجا شروع شده. کی آمادگیش و داری؟
_پس اعتراف گیری و بازجوییه؟
+همینه دیگه،مشکل من با تو اینه که گاهی سلولهای خاکستریت و کار نمیندازی. حرف درست توی کلهت نمیره.
_نمیدونم چی بگم. اما من آماده ام حاجی. ناراحت نشو. من آماده ام برای هرگونه همکاری. قول دادم، برای همین پا روی دلم میگذارم. احترام به قوانین سیستم میگذارم. اولویتم همیشه امنیت ملی بوده و خط قرمزم مردم.
خوشحال شدم از این حرفش. گفتم:
+حالا شد! خب جناب مجنون برای فردا آماده باش! دیگه شدی همون عاصفی که همه دوسش داشتند.
لبخندی زد و چیزی نگفت.
گفتم: +عاصف، یه سوال دارم. قبلا هم ازت پرسیدم، اما بازم ازت میپرسم.
_بفرما حاجی.
+بزار قبل از اینکه سوالم و بپرسم بهت یه چیزی بگم. طبیعتا اون دختره میدونه تو شغلت چیه و یه مامور امنیتی حرفهای هستی که بهت نزدیک شده و برات تور پهن کرده. پس خواهشا به سوالم خوب فکر کن و بعدش درست جوابم و بده.
مکثی کردم،
نگاه من و عاصف به هم گره خورد،
فورا سرش و انداخت پایین. عاصف هیچ وقت نمیتونست توی چشمام نگاه کنه، چون میگفت چشمات یه جوریه، انگار یه ابهتی توی صورتت و چشمات خدا گذاشته که آدم و میگیره.
وقتی سرش و انداخت پایین پرسیدم:
+عاصف جان، اون میدونه تو مامور امنیتی هستی، چیزی بهش نگفتی از کارت، یا اطلاعات خاصی ندادی؟
_بخدا من چیزی نگفتم که مربوط به کارم باشه.
+عاصف، این افرادی که به ماموران امنیتی و اطلاعاتی نزدیک میشن،هیچوقت از هدف خودشون چیزی نمیپرسن. فکر کن ببین چه چیزهایی گفتی، حتی اون چیزهایی که فکر میکنی بی اهمیته به من بگو تا بدونم چه نکاتی بین شما دونفر رد و بدل شده.
_واقعا ما حرفی غیر از مسائل ازدواج نزدیم.
+ باشه. قبول. قرار بعدیت با این دختر چه زمانی هست؟
_فعلا قراری نداریم. اما اگر بخوای میتونم یه قراری رو ترتیب بدم.
+بسیار عالی. پس برای امشب هماهنگ کن با هم دیگه شام برید بیرون.
مکثی کرد و گفت:
_حاجی، من از این آدم بدم اومده. متنفر شدم.
+الان وقت این حرفا نیست داداشم. به نظرم این شماره شخصیت و که خانوادهت دارند، یه مدت خاموشش کن؛ یه سیم کارت دیگه که اداره بهت میده فعال کن. به خانواده خودتم همین شماره جدید و بده، به این دختره هم همینطور.
_چشم.
+پس برو دفتر خودت. میگم بچههای حفاظت تا یک ربع دیگه یه گوشی و یه سیم کارت برات بیارن. وقتی تحویل گرفتی، مجددا بیا دفتر من.
_بله حتما.
+برای توضیحات به حفاظت آماده باش. فردا صبح باید بشینیم توضیحات تو رو بشنویم. نگران نباش. منم هستم.
عاصف خداحافظی کرد و رفت.
وقتی سیدعاصف رفت، نیم ساعت بعد برگشت دفترم.
نشست و بهش گفتم:
+قرار گذاشتی برای امشب؟
_هنوز نه.
+پس همین الان تا دیر نشده زنگ بزن بهش تا برای قرار امشب هماهنگ باشید.
_چشم.
+نیازی نیست اینارو بهت بگم. اما فقط خواهشا درست رفتار کن و درگیر مسائل احساسی نشو. مثل همیشه شاداب باش تا دختره شک نکنه.
عاصف با دختره تماس گرفت.
قرار شد برای همون شب ساعت 10 در یکی از رستوران های تهران هم دیگرو ببینند.
□□ساعت 22 همان شب□□
من با عاصف هماهنگ بودم و قرار شد برم طبقه بالای رستوران بشینم
و عاصف و اون دختر مجهول الهویه
که به عاصف گفت رستا هست، اما در بررسیهای ما اسمش پروانه دزفولی از آب در اومد طبقه همکف رستوران بشینن.
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) 🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
تموم آدمهای رستوران و تحرکاتشون و زیر نظر داشتم تا یک وقت خودمون در تور کسی نباشیم.
طبقه بالای رستوران،
مخصوص مجردها بود. علیرغم اینکه در خیلی از رستوران ها طبقات بالا رو به خانواده ها میدن و همکف و به مجردها، اما این جا برعکس بود.
طبقه بالا یک حالت تو در تویی داشت.
نور اون طبقه هم خیلی کم بود و معلوم بود طرف وقتی با دوست پسر یا دوست دخترش میاد باید راحت باشه.
خدا نگذره از کسانی که چنین وضعی رو به وجود آوردن.
بگذریم...
نمیتونستم کل رستوران و بخصوص همکف و که محل عملیات رصد و رهگیری محسوب میشده پر مامور امنیتی کنم و مجبور بودم دست به عصا برم جلو تا یه وقت کسی به افراد داخل موقعیت، شک نکنه.
از شانس خوبم جایی که نشستم دید خوبی به همکف داشتم
و از درب ورودی تا کل میزو صندلی های همکف و میتونستم زیر چتر خودم داشته باشم.
توی اون وضعیتِ کم نور طبقه بالا،
دیدم یه دختره تنها نشسته. توی دلم گفتم:
«خدایا، من و ببخش. اما برای اینکه عاصف و نجات بدم مجبورم در این ماموریت هر کاری کنم.»
بلند شدم رفتم سمت همون دختری که تنها نشسته بود.
بهش گفتم:
+اجازه میدید بشینم اینجا؟
سری تکون داد. توی دلم گفتم بی تربیت زبون نداره انگار.
نشستم... گفتم:
+طوری سر تکون دادی که احساس کردم میخوای سر به تنم نباشه.
ابرو بالا انداخت و گفت:
_از مرد جماعت بیزارم، برای همینه که سینگلم و اینجا تنها نشستم. نمیبینی؟
+نه! روی پیشونی مبارکتون نوشته نشده گوشت تلخ سینگل!
_پاشو برو گمشو تا با همین بشقاب نزدم توی صورتت! اومدم دوتا لقمه غذا کوفت کنم برم. پس از دماغم در نیار. بلند شو از جلوی چشمم دور شو بی ادب.
+حالا چرا عصبی میشی! باشه میرم.
دیگه کافی بود.
فقط میخواستم بدونم کیه و مشکوک میزنه یا نه که مطمئن شدم ربطی به ما نداره!
از حرف زدن باهاش حالم به هم خورد، چون اهلش نبودم و نیستم.
توی اون فضای بزرگ و کم نور،
چشمم افتاد به یک مردی که نشسته بود و پشتش به سمت من و این دختره بود. مشکوک بود؛
قد بلندش و کشیدگی اندامش با کلاه نقاب دار من و مشکوکتر میکرد.
اگر اشتباه نکنم ساعت حوالی 22:30 شب بود که دختره با یه تاکسی رسید جلوی رستوران.
اون شب من لباس اسپورت پوشیده بودم و فورا کلاه و گذاشتم سرم تا یه وقت مشکلی ایجاد نشه.
از شانس خوبم، میز انتخابی من برای پایِش سوژه مورد نظر خالی بود.
برای اینکه به همه ی امور اشراف داشته باشم، پشت یه میزی که نزدیک نردهی طبقه بالا بود نشستم تا همه چیز تحت تصرف خودم باشه.
جایی رو انتخاب کردم که بتونم به ورودی و خروجی های رستوران، و عاصف و اون خانوم اشراف داشته باشم.
به محض ورود دختره ازش فیلم و عکس گرفتم. یه میکروفون هم توی دکمه لباس عاصف تعبیه شده بود
که بچه های ستاد بتونن مکالمات اونارو شنود کنند.
دقایقی از نشستن عاصف و دختره گذشت که دیدم اون مرد مشکوک داره میره پایین.
گوشی و از داخل جیبم درآوردم
و پیام دادم به یکی از عواملمون که بیرون منتظر بود. بهش گفتم تعقیبش کنه.
متاسفانه نیم ساعت بعد از خروج،
اون نیروی ما خبر داد که اون شخص به طرز مشکوکی غیبش زده و انگار آب شده رفته زیر زمین.
اعصابم به هم ریخت.
یک ساعتی رو توی رستوران بودیم تا اینکه موقع رفتن شد.
عاصف و دختره توی خیابون کمی باهم گشتن و بعدش دختره رو رسوند در خونشون.
وقتی دختره پیاده شد
فورا رفت داخل خونه و عاصف هم از اون منطقه خارج شد. من که از پشت سر رصد میکردم، داخل ماشین منتظر موندم و نرفتم.
نیم ساعتی منتظر موندم،
بعدش تماس گرفتم با مسعود که مسئول شنود مکالمات عاصف و اون دختره بود. بهش گفتم فایل صحبتهای عاصف با اون خانوم و بفرسته روی گوشی من.
همینطور که منتظر ارسال فایل از طرف مسعود بودم و از فرط خستگی داشتم سر و صورت و چشمم و میمالیدم،
دیدم یه لندکروز مشکی اومد دم در خونه همون دختره و چنددقیقهای منتظر موند.
شاید یک ربعی گذشت
که دیدم دختره اومد بیرون و رفت داخل ماشین نشست.
بیسیمم و روشن کردم، رفتم روی خط بهزاد:
+بهزاد/بهزاد/ عاکف.
_جانم حاج آقا.
+شماره این خودرویی که میگم و استعلام کن ببین متعلق به چه کسی هست.
_بفرمایید.
+14ط418 ایران
✍ادامه دارد....
کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻
#خیمه_گاه_ولایت
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
✍🏻: عاکف سلیمانی
📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) 🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد چهارم (سری چهارم)
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
✍قسمت ۳۷ و ۳۸
بهزاد گفت:
_دریافت شد، منتظر باشید.
ماشین حرکت کرد
و منم پشت سر اون راه افتادم. سرعتم و بیشتر کردم رفتم سمت چپش در لاین سبقت تا ببینم میتونم راننده رو شناسایی کنم یا نه،
که شیشه دودی بود
و داخل ماشین هم نوری وجود نداشت، اما شیشه سمت راننده شاید به اندازه 5 سانت پایین بود
و اندکی دود سیگار ازش بیرون می اومد که معلوم بود راننده مشغول سیگار کشیدن هست.
تصمیم گرفتم سرعتم و بیشتر کنم برم جلوی خودرو قرار بگیرم
تا ببینم میتونم از آینه داخل ماشینم راننده رو ببینم که به حدی تاریک بود داخل لندکروز،
بازم نتونستم چهره راننده رو ببینم. میخواستم یهویی ترمز کنم و از پشت بهم بزنه تا به بهانه پیاده شدن بتونم چهره طرف و ببینم
که به ریسکش نمی ارزید
و از طرفی سرعتش خیلی کم بود و میتونست ماشین کنترل کنه و نزنه بهم.
سرعتم و کم کردم
و مجددا با فاصله پشت سر خودروی مورد نظر قرار گرفتم و دنبالشون رفتم.
بهزاد اومد روی خطم:
_عاکف/ ستاد!
+ستاد میشنوم.
_خودرو متعلق به خانوم نسرین رضایی هست.
+دریافت شد ستاد. تمام مشخصات این خانوم و برام مشخص کن تا وقتی برگشتم سایت بهم تحویل بدی.
_حتما.
+یاعلی.
حدود یکساعتی توی شهر چرخیدیم
و بعدش اون لندکروز که نمیدونستم رانندهش کیه، دختره رو رسوند به خونهش و رفت.
دنبال ماشین رفتم
تا اینکه رسیدم سمت قیطریه و اون راننده ریموت و زد و در خونه باز شد رفت داخل. فورا برگشتم اداره
و رفتم دفترم فایلهای شنودی که برام ارسال شد و گوش دادم.
نکته بسیار مهمی که حائز اهمیت بود
و ذهنم درگیر شده بود
این بود که اون دختره در طول اون یکساعتی که با عاصف نشسته بود علیرغم اینکه تلاش میکرد از مشکلاتش بگه تا عاصف و درگیر مسائل احساسی کنه وَ دوست داشتنش و به رخ عاصف بکشه، بدنبال این هم بود که از زیر زبون عاصف یه سری اطلاعاتی رو بکشه بیرون که عاصف هم با زیرکی بحث و منحرف میکرد. چون دیگه فهمیده بود ممکنه در « #دام_عسل» قرار گرفته باشه.
✍اما #دام_عسل چیه؟
مخاطبان ارجمند #خیمه_گاه_ولایت، اجازه بفرمایید قبل از اینکه به ادامه ی ماجرا بپردازم،
در مورد این عبارت بسیار مهم
یعنی #دام_عسل، توضیحاتی رو خدمتتون عرض کنم.
#دام_عسل، یا «HONEY TRAP
« اسم ماموریت های ویژه ای هست که جاسوسان زن اسراییلی انجامش رو بر عهده دارند.
اگر بخوام این مسئله رو بیشتر توضیح بدم
و بگم دام عسل برای چه مواردی توسط سرویس موساد استفاده میشه، باید عرض کنم در جریان این ماموریت ها،
جَواسیس زن، با تجسس در سرویس های امنیتی کشورهای هدف خود،
با نزدیک شدن به نیروهای اطلاعاتی و امنیتی تلاش میکنند تا به موضوع مورد نظر خودشون و سرویس حامی خودشون برسن
که در بعضی موارد مشاهده شده که حتی اون زن دست به ترور میزنه و هدف خودش و حذف میکنه.
خاطرم هست یه روز در اداره،
پژوهشی که یکی از موسسههای اسراییلی با عنوان «برقراری روباط جنسی در مسیر امنیت داخلی اسراییل» نوشته بوده رو میخوندم
که به نظرم استفاده های متعدد
این رژیم از این عملیات ها در سرویس جاسوسی موساد، پرده از این مسئله بسیار مهم برمیداره که چقدر این گزینه برای اونها مهم هست.
مخاطبان محترم #خیمه_گاه_ولایت، لطفا با دقت به تمام نکاتی که اشاره میکنم توجه کنید
که بعضی از اینها
#فقط_تحلیل_و_توضیح_نیست، بلکه اطلاعات بسیار مهمی هست که دارم تقدیم نگاهتون میکنم.
شخصی به نام « #میر_آمیت » یکی از کهنهکار ترین جاسوسهای اسراییلی گفته بود:
« #جاسوسهای_زن، نحوه بهره برداری از خودشون در این زمینه رو یاد میگیرند، وَ اینها برای دستیبای به اطلاعات مورد نیاز، حاضر به برقراری ارتباط با هرشخصی هستند.»
اینم بگم که در یک جلسهی دو ساعته
که با یکی از کارشناسان ستاد که تخصصش روی یهودیت بود داشتم،
بهم گفته بود
که جریانهای دینی و #تلمودی_یهودیان، استفاده جنسی از زنان رو برای فریب دادن دشمنان اسراییل مجاز دانسته
و این کار رو به نوعی يک عبادت میدونه!!!
حتی #آریشفات_یکی_از_خاخامهای_معروف_اسراییل، او هم چنین عملی رو برای دستیابی به اطلاعات، مجاز دونسته.
✍نکته حائز اهمیت اینه که
موساد تلاش زیادی برای جذب زنان #یهودی و حتی #غیریهودی داشته تا در این مسیر توسط اون زنها همراهی بشن. این یک واقعیت غیرقابل انکار هست و در تاریخ یهودیت و رژیم جعلی اسراییل ثبت و ضبط شده.
سالها پیش ...
سیستم امنیتی جمهوری اسلامی ایران و یکی از اندیشکدههای استراتژیکی بزرگ در ایران
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) 🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
طبق بررسیهایی که داشتند
به این سوال مبهم و مهم رسیدند که چرا وقتی نخست وزیرها، یا وزرای جنگ، یا از همه مهمتر وزرای خارجه در دولت های غربی بخصوص آمریکا و از همه مهمتر در رژیم صهیونیستی وقتی یک زن میشه وزیر خارجه یا معاون وزیر خارجه و...، چندوقتی تهدیدات علنی و جنگها فروکش میکنه.
سیستم اطلاعاتی ایران روی این قضیه حساس شد.
تا اینکه گند این قضیه،
اوایل سال 90 در اومد و تشکیلات به این ماجرا پی برد.
بگذارید در مورد پرستوها،
کمی بیشتر بهتون اطلاعات بدم تا بدونید ماجرای کاری اینها از چه قراره.
✍در پاییز سال91
یکی از بلندپایه ترین مسئولین وزارت خارجه اسرائیل،
یعنی شخص وزیرخارجه اسراییل خانوم « #تزیپی_لیونی» در مصاحیه ای افشا کرد که من با عمدهی سران دنیا رابطهی جنسی داشتم.
حتی با مذاکره کنندگان فلسطینی و عمده سران عرب و امیران و #پادشاههان_عرب این رابطه رو داشتم.
این ها همون #پرستوهای_موساد_اسراییل هستند.
بر اساس اخباری که به دست ما رسید، وزیرخارجه وقت اسراییل خانوم #تزیپی_لیونی، #شیخ_حمد_بن_خلیفه_آل_ثانی_امیر_پیشین_قطر و #نخست_وزیر_وقت_قطر_حمد_بن_جاسم از کسانی بودند که این زن مدعی شده این روابط جنسی باعث شده ازبهترین دوران وی در زمان تکیه بر کرسی وزارت خارجه رژیم کودک کش صهیونیسم باشه و در پیشبرد اهداف اسراییل موثر باشه.
لیونی حتی به صراحت گفته بود
موقعی که در سازمان جاسوسی رژیم صهیونیستی « #موساد » کار میکردم،
چنین عملیات های ویژه ای از جمله برقراری رابطه جنسی با برخی شخصیت های مهم اروپایی و برخی از سران عرب داشتم
که ازشون باج خواهی میکردم تا اون ها رو در دام #موساد بندازم.
این دجاله خیلی راحت گفته
اگر رژیم صهیونیستی به اطلاعات نیاز داشته باشه،
من حاضرم بازم با گزینه های هدف رابطه جنسی برقرار کنم،
یا اینکه در نهایت اونها رو میکشم.
با این اظهارات میشه به این نتیجه رسید که سران رژیم اسراییل
معتقد به جامعه ای فاسد و بی بند و بار هستند و برای پیشبرد اهداف شوم خودشون از هیچ کاری دریغ نمیکنند و فقط به دنبال پیاده کردن برنامه های خودشون با هر ابزاری هستند.
سیاستهای سگ نگهبان آمریکا
یعنی رژیم جعلی اسراییل در سراسر جهان علی الخصوص در خاورمیانه «منطقه غرب آسیا»
این است که جوامع بشری و سران و حکام اونها رو انقدر درگیر فساد و مسائل جنسی و شهوانی کنند
تا بتونن به اهدافشون برسن،
اما این طرح و فکر انقدر گسترده شد که حالا سالهاست به طور علنی خود سیاستمداران این رژیم فاسد در دام اون افتادند و دامن خودشون و گرفته.
از بحث خارج نشیم.
فقط عرضم اینه که
رابطهی جنسی وزیرخارجه اسراییل آنقدر بیخ پیدا کرد که دیگه رسما اسم میبرد و برای ما سوال شد که چرا داره اسم میبره؟ او حتی رسما اعلام میکرد
که در فلان اتاق توسط عوامل نفوذی سرویس اطلاعاتی موساد دوربین کار گذاشته شده بود، وَ فیلم این روابط موجوده.
#لیونی درحالی به این قضیه اعتراف کرد
که یکی از سرشناس ترین خاخامهای رژیم غاصب صهیونیست
از برقراری روابط کثیف جنسی پرستوهای اسراییلی با دشمنان #تل_آویو پرده برداشت
و این کار و مباح دانست
و گفت:
«شریعت یهودیت به زنان اجازه میده تا با دشمن برای دریافت اطلاعات مهم رابطه جنسی برقرار کنند!!!»
وزیر خارجه وقت اسراییل
یعنی تزیپی لیونی انقدر از این دست کارها انجام داده که به دلیل قتل و فسادهای جنسی و باج خواهی،
در کشورهای اروپایی تحت تعقیب هست، اما به دلیل نفوذ یهویت و رژیم صهیونیستی در دنیا،
تا الآن براش اتفاقی نیفتاده و آزادانه زندگی میکنه.
حتی این زن که یک نمونهی بارز از این موارد در اسراییل و اروپا هست، انقدر مشکل دار هست
که خانوم لیمور لیونات وزیر پیشین آموزش رژیم صهیونیستی
یک بار در جایی نقل کرده بود
که تزیپی لیونی با کاندولیزا رایس با هم رابطه جنسی داشتند و این خبر پرده از همجنس باز بودن این اشخاص بر میداره.
خانوم #کاندولیزا رایس دومین وزیر خارجه #جورج_بوش زمانی که به پاکستان سفر میکنه و با مقامات پاکستانی دیدار میکنه و در بعضی از این ملاقاتها با مقام وقت پاکستان در اتاق تنها بوده؛
بعدا که بر میگرده آمریکا میگه مسئولین و فرماندههان ارتش آمریکا به من چشم داشتند.
خب این یعنی به مقامات پاکستانی داره پالس میده که ما اونجا دوربین داشتیم
و اون اتاقهای شماهم تحت تصرف ما بود وَ من از طرف مقامات آمریکا مجوز داشتم ازتون فیلم بگیرم،
وَ اگر فلان کار صورت نگیره این اسناد تصویری افشا خواهد شد.
عرضم اینه که هر چقدر هم
هدفِ یک پرستو که میزبان حساب میشه قوی باشه،
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) 🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
اما مهمان که پرستو باشه،
آنقدر قوی و آموزش دیده هست که میتونه به راحتی با حربههای احساسی و جنسی و...
از میزبان که یک اطلاعاتی و امنیتی هست اخاذی کنه و این اخاذی شامل،
تخلیه اطلاعاتی
و کسب اخبار
و اسرار مهم یک حکومت
محسوب میشه. فقط باید اون کسی که هدف قرار گرفته انقدر قوی باشه که فریب نخوره.
خب برگردیم به قبل از اینکه دام عسل و براتون تعریف کنم...
همونطور که عرض کردم
در فایل شنودی که مسعود برام فرستاد، از نوع صحبت کردن های اون دختره پی بردم که بدنبال حرف کشیدن از عاصف هست اما عاصف خوشبختانه تن به این ماجرا نمیداد و بحث و عوض میکرد.
✍ادامه دارد....
کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻
#خیمه_گاه_ولایت
https://eitaa.com/kheymegahevelayat
✍🏻: عاکف سلیمانی
📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) 🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤
👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶
📚عاکف
📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی
👈جلد چهارم (سری چهارم)
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
✍قسمت ۳۹ و ۴۰
بهزاد استعلام خودرو و مشخصات اون خانوم که مالک خودرو بود،
یعنی نسرین رضایی رو برام پرینت گرفت و وضعیتش کاملا سفید ارزیابی شد.
اما در گزارشی که بهزاد بهم داد،
نام همسر این خانوم که در استانداری تهران مسئولیت داشت شدیدا به چشم میخورد.
این شخص از عواملی بود
که در ماجرای کودتای آمریکایی اسراییلی سال 88 دستگیر شده بود
و چندصباحی مهمان ستاد ما بود.
اما چرا با این دختره در ارتباط بود؟ این مرد، با نام «ا.ت» در یکی از قسمت های مهم استانداری تهران کار میکرد.
به بچهها گفتم
هرچی ازش عکس دارند برای من بفرستند.
چون احساس کردم
ممکنه همون مرد مشکوکی بوده باشه که اون شب توی رستوران چهرهش مشخص نبود و بچهها هم نتونستن ردش و بزنن، اما چنین چیزی نبود
و آقای«ا.ت» معلوم نبود چه سر و سری با این زن داره.
¤¤صبح روز بعد/ساعت10 صبح.¤¤
قرار شد با معاونتِ حفای سازمان،
و با حضور من، بشینیم به توضیحات سیدعاصف عبدالزهراء گوش بدیم
تا بفهمیم که این ماجرا از کجا شروع شده و بتونیم کار و بهتر پیش ببریم.
طبق صلاحدید حاج آقا سیف،
مجبور شدیم عاصف و ببریم برای گفتگو و به نوعی بازجویی!
چون کار خیلی بیخ پیدا کرده بود
و ما نمیتونستیم دست روی دست بگذاریم تا اتفاقات ناگواری پیش بیاد.
اما بگذارید از اینجا به بعد و خود عاصف براتون تعریف کنه
و توضیحاتی رو که در بازجویی بهمون داد، خلاصه و ماحصل اون و خدمتتون تقدیم کنم!
عاصف در مراحل گفتگو و بازجویی گفت:
«یک روز به دلیل اینکه ترافیک وحشتناکی بود و قرار بود برای کاری به یکی از خونههای امن در چیذر، حوالی امامزاده علیاکبر برم، تصمیم گرفتم از مسیرهای میانبر برم. اون روز از بس سرعتم بالا بود، یهویی نفهمیدم چیشد که یه دختره جلوی ماشینم سبز شد و نتونستم ماشینم و کنترل کنم و زدم بهش. فورا پیاده شدم رفتم سمتش. دیدم یه دختر حدودا 28 ساله، داره از درد به خودش میپیچه!مردم جمع شدن، دو تا از خانومها اونجا بودن که بهشون گفتم کمک کنند تا این خانوم و ببریم یه گوشه ای روی جدول کناری پیاده رو بشینه
در بین اون شلوغی پس از تصادف،
اولین کاری که کردم در ماشینم و قفل کردم؛ چون اسلحه و یه سری پرونده داخل ماشین بود. فورا رفتم از مغازه ای که همون کنار پیاده رو بود یه بطری آب معدنی خریدم و آوردم دادم به این خانومی که با ماشین زدم بهش.»
عاصف در توضیحاتش گفت:
«به اون خانوم گفتم بیاید ببرمتون درمانگاه.
گفت نیاز نیست.
هرچی اصرار کردم الان شما بدنت گرم هست، چیزی متوجه نمیشی، اما انگار نه انگار. فقط اصرار داشت سوارش کنم ببرمش منزلشون.
خلاصه سوارش کردم و اومد جلو و کنار من نشست!!!
ازش آدرس گرفتم تا ببرمش به اون نشونی که گفته بود اما بین راه منصرف شدم و نبردمش خونه.
بین راه با خودم گفتم
خدایی نکرده اگر آسیبی دیده باشه، این دِین میافته به گردن من و دیگه معلوم نیست بهش دسترسی داشته باشم یا نه تا از خجالتش و آسیبی که دیده در بیام. چون اون بدنش گرم بود
و چیزی حالیش نبود، اما من میفهمیدم چه خبره و با اون شدتی که ضربه خورده ممکنه چه اتفاقی خدایی ناکرده براش بیفته...
اون روز به اصرار من رفتیم درمانگاه و پاش و آتل بستن، بعد رسوندم خونشون.
وقتی رسیدم درب منزلشون،
پیاده شدم زنگ خونه رو زدم...
با خودم گفتم تا در باز بشه به این دختره کمک کنم از ماشینم بیاد پایین اما خودش آروم آروم پیاده شد.
همزمان در خونهشون باز شد،
دیدم یه پیرزن اومد بیرون! تا این صحنه رو دید، یه هویی داد و بیداد راه انداخت که چیشده و کی بچهم و زده و...؟
که من رفتم آرومش کردم.
دلیل وحشت پیرزن این بود که یه کمی دست و صورت دختره جراحت پیدا کرده بود.
پیرزنه هی داد میزد و دختره هم هی میگفت
«عزیزجون چیزی نیست، این آقا لطف کردند من و تا اینجا رسوندن! الان حالم خوبه و مشکلی ندارم.»
عاصف در ادامهی توضیحاتش درمورد اون دختر جوان گفت:
وقتی داشت میرفت داخل خونه، یه هویی برگشت گفت «ای وای موبایلم.» منم بهش گفتم فکر میکنید کجا گذاشتید موبایلتون و ؟
دختره گفت فکر میکنم توی ماشین شما جا گذاشتم.
عاصف میگفت رفتم گشتم ماشین و اما دیدم موبایلی نیست.
عاصف ادامه داد و گفت:
«اون روز مجبور شدم وقتم و بگذارم و برم حتی از چندتا مغازه ی اطراف محل حادثه هم بپرسم که موبایلی با اون مشخصاتی که اون دختره داد پیدا کردند یا نه، که همه جوابشون منفی بوده.
اما شماره یکی شون و گرفتم
تا اگر یک وقت کسی موبایلی با مشخصات موبایل اون دختر خانوم آورد و بهش تحویل داد، به دختره برگردونن.
حتی گفتم شیرینی پیدا شدن گوشی رو من خودم میدم.»
بعد از اون مجددا برگشتم خونه همون دختره.
وقتی در و باز کردم دیدم همون پیرزن هست که اون دختره بهش میگفت «عزیزجون».