کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💖 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 219 و 220
مثل پسربچهای که خرابکاری کرده، اینسو و آنسو را نگاه میکند و میگوید: چیزه... بابام... خب میدونی که... براش مهمه من با کیا میرم و میام... مخصوصا که یه سیاستمداره... گفته که... گفته میخواد ببیندت.
در خودش جمع میشود؛ از ترس واکنش من در لاک دفاعی رفته. من اما باز هم تمام نیرویم را صرف میکنم تا در کمال آرامش بپرسم: چی گفتی؟
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐💖
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💖
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 224 و 225
در خودش جمع میشود؛ از ترس واکنش من در لاک دفاعی رفته. من اما باز هم تمام نیرویم را صرف میکنم تا در کمال آرامش بپرسم: چی گفتی؟
- ببین... در واقع باید یه شب باید ادای...
-حرفشم نزن!
-چیزی نیست که!
تمام بدنم شعله میکشد. شعله میکشد و شعله میکشد، دمای بدنم بالا میرود و میرسم به حد انفجار. از جا میجهم. میایستم و داد میزنم: چیزی نیست؟ داری میگی ادای نامزدتو دربیارم؟
در ذهنم ادامه میدهم که حتی وانمود کردنش هم وحشتناک است. خودم از حرفی که زدم چندشم میشود.
انگار یک چیز گس و ترش خورده باشم، چهره درهم میکشم و دستانم را میگذارم دو سوی شقیقهام.
-نه. اصلا و ابداً.
چشمانم را روی ایلیا میبندم که روی مبل کز کرده و به من خیره است. نمیدانم به چی فکر میکند؛ راهی برای قانع کردنم؟ یا شاید دارد این را به خودش میقبولاند که نباید انقدر برای به دست آوردن دل من تقلا کند. دیگر پیام از این واضحتر؟
صدای ایلیا را میشنوم که آرام و لرزان میگوید: میدونم خوشت نمیاد، ولی مجبوریم. بابام مثل هر سیاستمدار دیگهای از خبرنگارا میترسه. باید مطمئن بشه خطری براش نداری، وگرنه ممکنه یه بلایی سرت بیاره.
پلکهایم را محکم روی هم فشار میدهم و سرم را میان دستانم گرفتهام. متاسفانه حرفش در عین احمقانه بودن درست است. اگر پدر ایلیا به من حساس شود اصلا عاقبت خوبی نخواهم داشت...
ولی باز هم... نامزد ایلیا...؟ حتی فکر کردن به آن هم چندشآور است، چه رسد به بازی کردن نقشش!
سرم را به چپ و راست تکان میدهم. دوست دارم جیغ بزنم. فکر کن یک حرفی به اندازه کافی برایت سنگین باشد، بعد تازه باید با ایلیا هم در درست بودنش توافق کنی و آن را از ایلیا بپذیری!
یک نفس عمیق میکشم و دستم را از روی سرم برمیدارم. از حرارتم کاسته میشود. با یک نفس عمیق دیگر، چشمانم را باز میکنم.
ایلیا با نگاهی پر از امید و ترس به من زل زده؛ ولی جرات ندارد برخیزد و نزدیکتر شود. یک نفس عمیق دیگر میکشم.
-لعنت بهت. باشه.
ایلیا نمیخندد، فقط کمی دو سوی لبش را بالا میدهد. انگار آن پیام واضحی که دادهام مثل یک ضربه پتک توی سرش خورده.
***
گالیا هیچکس را به دفترش راه نداده بود. نشسته بود پشت میز، آرنجش را به میز تکیه داده بود و پیشانیاش را به کف دستش فشار میداد. موهایش ریخته بودند توی صورتش.
خشم داشت از درون مثل اسید میخوردش. مغزش داغ کرده بود، بخار از آن بلند شده و از مدار خارج شده بود. حالا گالیا مثل انبار بندر بیروت بود، انگار بدنش پر بود از آمونیوم نیترات، منتظر کوچکترین ضربه یا تکانی برای انفجار.
جلسهاش با مدیر شاباک خوب پیش نرفته بود. هیچ چیز دندانگیری نداشت که با آن رئیس شاباک را قانع کند. اگر نمیتوانست خودش را نشان بدهد، اگر خودش را میباخت، باید با رویای ریاست برای همیشه خداحافظی میکرد؛ حتی با معاونت.
نگاهی به فهرست پیش رویش انداخت. تا آن لحظه، بیست و هفت شهرک اسرائیلی اعلام خودمختاری کرده بودند.
بیست و هفت تا.
همه نزدیک مرز لبنان و سوریه بودند.
گالیا حوصله نداشت فهرست شهرکها را ببیند و جمعیتشان را و بعد با خودش حساب کند که تا الان چندنفر از مردم از حکومت جدا شدهاند و چند کیلومتر مربع از خاک اسرائیل از اسرائیل جدا شده.
البته چیز جدیدی نبود. روند اعلام خودمختاری شهرکها از چند سال پیش شروع شده بود؛ مثل یک سلول سرطانی.
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐💖
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💖 خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 224 و 225
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💖
خورشید_نیمه_شب
جلد دوم شهریور
(درام، معمایی، تریلر)
✍️به قلم: فاطمه شکیبا
قسمت 226 و 227
البته چیز جدیدی نبود. روند اعلام خودمختاری شهرکها از چند سال پیش شروع شده بود؛ مثل یک سلول سرطانی.
از همان مرز لبنان هم آغاز شد. از حملات حزبالله به نظامیان اسرائیلی.
شهرکنشینها به یک انتخاب منطقی دست زده بودند: محاسبه هزینه و فایده. هزینهای که میدادند موشکباران حزبالله بود و فایدهاش...؟
ظاهراً دلشان به ارتش خوش بود؛ ولی کمکم فهمیده بودند ارتش نمیتواند از خودش دفاع کند و حضورش فقط شهرکها را به هدف حزبالله تبدیل میکند.
سرطان از لبنان شروع شده بود... یا نه. از خیلی قبلترش، از ایران. موجی آرام و بیصدا، پیشرونده و پیوسته، از ایران آغاز شده بود و داشت رویای نیل تا فرات را در خودش غرق میکرد.
از آن سو هم داشت زیر پایشان آب میجوشید؛ از غزه، از کرانه باختری. داشت میجوشید و موج میخورد و دست به دست آن موجِ ایرانی میداد.
گالیا میتوانست خودش را و تمام همقطارانش را تصور کند که آب تا زانوهایشان رسیده بود... نه. شاید تا کمر. و کمکم انقدر بالا میآمد که برسد به زیر چانهشان، شاید کمی میتوانستند سرشان را بالا بگیرند که خفه نشوند و بعد بالاتر میآمد و همهشان را میبلعید.
خودشان هم انگار با این سیل همداستان شده بودند. به پاهایشان وزنههای سربی بسته بودند که نتوانند دست و پا بزنند؛ اعلام خودمختاریِ شهرکها معنایی جز این نداشت.
شهرکها یکییکی عذر ارتش را میخواستند تا دیگر هدف قرار نگیرند. بعد هم کلا از کنترل دولت خارج میشدند؛ با توجیههایی مثل این که قبل از تشکیل دولت اسرائیل هم یهودیهای مهاجر همینطوری زندگی میکردند؛ گروهی در کیبوتسها.
یک موج برای بازگشت به زندگی در کیبوتس شکل گرفته بود انگار و دولت میخواست پیش از این که گسترده شود و از شمال به جنوب برسد و کل اسرائیل را دربر بگیرد، مقابلش بایستد.
گالیا بارها به جلسههای بیحاصل وادات رفته بود. ظاهراً هیچ عامل خارجیای جز موشکهای لبنانی در این فرآیند دخیل نبود؛ حتی هیچ فلسطینیای. مقامات آمان میگفتند باید ارتش به شهرکها برگردد و حکومت نظامی برقرار کنند؛ ولی تا آن لحظه کسی به این ایده رای مثبت نداده بود.
انقدر احمق نبودند که خودشان به خاک خودشان حمله کنند. مذاکره با شهردارهای خودمختار هم به جایی نرسیده بود.
گالیا دستانش را روی پیشانیاش فشرد و تکان داد، طوری که لایهی پوستِ بر روی جمجمهاش لغزید و تکان خورد.
پاشنه کفشهایش را به زمین کوبید. دندانهایش را به هم فشار داد و از پشت لبهای به هم چفتشدهاش، جیغی خفه کشید. صدای جیغش در همان حنجره ماند و فقط در حفره دهان و پیچ و خمهای مغزش پیچید.
او در چند قدمی ریاست ایستاده بود. اگر میتوانست یک راهحل برای این مشکل پیدا کند، ریاستش حتمی بود. به عنوان معاون سازمان اطلاعات خارجی، کافی بود بتواند ردی از یک کشور بیگانه در این اتفاق نشان دهد و آن رد را بزند. آن وقت روی دست شاباک و آمان را هم میآورد حتی.
به احتمالات فکر کرد: شهردارهایی که عامل بیگانهاند، معاونینشان یا حتی کارمندهای شهرداری. باید آمار همه را درمیآورد و یک بهانه جور میکرد که بتوان انگشت اتهام را به سمت کشورهای بیگانه گرفت.
مغزش یاری نمیداد. از اینجا به بعد را نمیتوانست درست فکر کند.
رافائل را فراخواند.
بلافاصله رافائل آمد تو؛ با ترس و لرز. از چهره سرخ گالیا و فشاری که به پیشانیاش آورده بود میتوانست بفهمد در چند قدمیِ سوختن در شعله خشم گالیاست. صدایش لرزان و ملایم بود.
- بله خانم؟
گالیا سرش را بالا نیاورد حتی. همانطور که به میزش خیره بود، با صدای دورگه از جیغهای خفه، گفت: تا فردا صبح، اسم و تمام مشخصات شهردارها و کارمندهای شهرداری شهرکهایی که خودمختار شدن رو میخوام. به اضافه خانوادهها و وابستگانشون.
رافائل آب دهانش را قورت داد. مردد شد که بپرسد. ضعیفتر و لرزانتر از پیش زمزمه کرد: تا صبح؟
گالیا داد زد: تا صبح.
رافائل به خودش لرزید. گالیا اضافه کرد: به ایلیا و چندنفر دیگه بگو خیلی جدی روش کار کنن. تا فردا صبح میخوامش. ظهر جلسه دارم...
⭕️پایان فصل⭕️
ادامه رمان خورشید نیمه شب هنوز نوشته نشده
بعد از تکمیل در کانال قرار داده میشود
در پناه ایزد منان🙏🌹
#ادامه_دارد...
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐💖
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗﴿داستانهای حقیقی ﴾ قصه_سیزدهم _زمین ✍همانطور که گفته شد آدم و حوا(علیه
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
📚54#رمان کانال
🔖قسمت 1الی8
https://eitaa.com/Dastanyapand/76532
🔖 قسمت 9
https://eitaa.com/Dastanyapand/76775
قسمت 10و 11
https://eitaa.com/Dastanyapand/77219
قسمت 12 و 13
https://eitaa.com/Dastanyapand/77362
قسمت 14 الی 24
https://eitaa.com/Dastanyapand/78751
#جهادتبیین
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗﴿داستانهای حقیقی ﴾ قصه_سیزدهم _زمین ✍همانطور که گفته شد آدم و حوا(علیه
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_چهاردهم
_توبه
قسمت_دوم
✍خداوند جبرئیل را برآدم نازل کرد:ای آدم!آیا من تو را به دست قدرت خویش نیافریدم؟ملائکه را به سجده کردن تو فرمان ندادم؟این گریه مداوم تو چیست؟
🔸عرض کرد:خدایا!چرا گریه نکنم؟من از جوار رحمتت رانده شدم.
🔹جبرئیل آدم را در روز هشتم ذیالحجه به منا برد،شب را در آنجا ماند.وقتی ظهر روز عرفه رسید،به آدم دستور داد تا غسل کند.1
🔹جبرئیل:خداوند تو را فرمود:این کلمات را فراگیر تا به وسیله آن،توبه تو را قبول کنم.2
🔸آدم به عرش نگاه کردو اسماءنورانی پنج تن را در آن دید.پس خدا را اینگونه صدا زد:ياحميد بحق محمد(ص)يا عالي بحق علي(ع)يا فاطر بحق فاطمه(س)يا محسن بحق الحسن والحسين(عليهما السلام)و منك الاحسان.
✍وقتی نام امام حسين (ع)برلبش جاري شد،ناگهان اشك از ديدگانش جاري گشت.
🌀آدم راز این نام را از جبرئيل پرسید،او پاسخ داد:
🔹اي آدم!حسين فرزند توست كه...
✍ جبرئیل شروع به شرح وقایع کربلا کرد.او میخواند و آدم می گریست و این اولین روضه عالم است که خوانده شد.3
✍توبه او پذیرفته نشد تا آنکه به مقام معصومين اقرار کرد و از حسد و غبطه خود به جایگاه آنان دست کشيد.4
📚منابع:
1)الدرّ المنثور، جلال الدین سیوطی، المطبعة المیمنة، مصر، اوّل، 1314 ق، ج1، ص60؛ کنز العمّال، علاءالدین متقی هندی، مؤسسة الرسالة، بیروت، اوّل، 1409 ق، ج2، ص358، ح 4237.
2)بقره.37
3)بحار، ج 44، ص245
4)مجلسي، بحار األنوار، ج11
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_چهاردهم _توبه قسمت_دوم ✍خداوند جبرئیل را برآد
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_پانزدهم
فرزندان_آدم
✍فرزندان حضرت آدم و حوا(علیهماالسلام):
✅در مورد فرزندان حضرت آدم وکیفیت ازدواجشان دو قول وجود دارد:
1⃣قول اول:حضرت حوا در هر بار وضع حمل یک پسر و یکي دختر بدنیا می آورد.اولين فرزند را قابيل و خواهر دوقلوی او را اقليما نام نهادند.پسر دوم را هابيل وخواهر دوقلویش را لبوذا خواندند.1
🔹هابيل باخواهر دوقلوی قابيل و قابيل با خواهر دوقلوی هابيل ازدواج کرد.علامه طباطبایی از طرفداران مشهور این نظریه هستند.آیت الله مکارم هم آن را محتمل دانسته اند.2
2⃣قول دوم:آنگاه که قابيل به بلوغ رسيد خداوند یکي از دختران جنيان،به نام جُهَانَه را بر او ظاهر کرد.آنگاه که هابيل به بلوغ رسيد خداوند یک حوری به نام نزله بر او نازل کرد.دو برادر به آن دو دختر دلبستند و با آنها ازدواج کردند. پس از هابیل دو پسر دیگر به نام های شیث و یافث نیز بدنیا آمدند که آن دو نیز با دو حوری ازدواج کردند.پس نسل بشر با ازدواج پسر عموها و دخترعموها ادامه یافت.3
🔸علامه مجلسی از طرفداران این قول بودند.4
✅هر دو گروه برای اثبات نظر خود دلایلی ارائه داده اند که تحقیق بیشتر در مورد آن را به بزرگواران میسپاریم.
📚منابع:
1)بحارالانوار،ج11.ص219.علل الشرایع،صدوق، ج1،ص23،باب17
2)طباطبایي،الميزان في تفسير القرآن، ج4،135.
3) صدوق،علل الشرایع،ص 45؛ مجلسي،بحار الانوار، ج11،ص227،ص237
4)مجلسي، بحار الانوار، ج11 ،
ص226؛مجلسي،حيات القلوب،ص 140
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_پانزدهم فرزندان_آدم ✍فرزندان حضرت آدم و حوا(عل
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_شانزدهم:
دو_برادر:
✍روزها وسالها از پس هم آمدندو رفتند. قابیل و هابیل بالغ شدند،ازدواج کردند و هر کدام به کاری مشغول شدند.قابیل کشاورزی می کرد و هابیل چوپانی.اما این تنها تفاوت دو برادر نبود. برادر کوچکتر هابیل،مهربان بود و خیرخواه، زحمتکش بود و قانع و لحظه ای از یاد خدا غافل نمیشد.اما برادر بزرگتر،قابیل؛ حسود بود و کینه توز و بداخلاق.چیزی که پدرش را بسیار نگران میکرد.
🔅روزی از روزها بر آدم(ع)وحی شد که:ای آدم!زمان آن رسیده که وصی و جانشین خود را انتخاب کنی.پس نبوّت را به هابیل تسلیم نما.همچنین لازم است که اسم اعظم را به او تعلیم دهی و او را وصیّ خود قراردهی.1
✴️آدم با شناختی که از روحیه قابیل داشت میدانست که او ولایت برادر کوچک خود را نخواهد پذیرفت.اما چاره ای نبود و باید فرمان خدای خود را به آن دو ابلاغ میکرد.
⁉️حدس پدر درست از آب در آمد.قابیل فریاد اعتراض بر آورد که:من از هابیل بزرگتر و شایسته ترم!این چه عدل و چه تصمیمی است؟!
🔅پس بار دیگر به آدم وحی شد:
به دو برادر دستور میدهیم که در راه خدای خود قربانی فراهم آورند.قربانی هرکدام مقبول بارگاه الهی واقع شد،او وصی و جانشین پدر خویش است.2
🎯هدف خداوند این بود که با این امتحان، لیاقت و خوش قلبی آن دو محک بخورد، تا شاید حجت بر قابیل تمام شود و بفهمد که برادرش نسبت به او شایسته تراست و دست از لجاجت بردارد و ولایت هابیل را بپذیرد.انتخاب دو برادر قابل پیش بینی بود.هابیل بامدادان بهترین گوسفند گله خود را انتخاب کرد و قابیل که شور بختانه خساست هم یکی از ویژگی های بارز او بود،قسمتی از بدترین زراعت خود را جدا کرد.
⛰دو برادر بر سر کوهی رفتند و قربانیها را بر کوه نهادند.در این وقت آتشی آمد و قربانی هابیل را بسوزانید و به قربانی قابیل نزدیک نشد.3
✅خداوند قربانی هابیل را پذیرفت و یک بار دیگر مهر تاییدی بر خلافت او زد.
📚منابع:
1)عیاشی،التفسیر،تحقیق سیدهاشم رسولی محلاتی،ج۱،ص۳۱۲
2)تفسیرنورالثقلین،ج۱،ص۶۱۰.مائده/سوره۵،آیه۲۷
3)تفسیرنورالثقلین،ج۱،ص۶۰۹.مکارم شیرازی،تفسیرنمونه،ج۴،ص۳۴۸
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_شانزدهم: دو_برادر: ✍روزها وسالها از پس هم آم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_هفدهم:
برادر_کشی:
✍نفرت و کینه سرتا سر وجودش را فراگرفته بود. با مشت های گره کرده به سوختن قربانی هابیل و سجده ی شکرش خیره شده بود.
🔥اما او تنها شاهد ماجرا نبود. ابلیس در گوشه ای ایستاده بود و به چشمان سرخ قابیل می نگریست. این چشم ها را خوب میشناخت. حال امروز قابیل، حال دیروز او بود.
🔻به کنار قابیل خزید و در گوشش زمزمه کرد: خب؟تکلیف چیست؟! الباقی عمرت را باید همچون سگی باوفا به دنبال برادر کوچکت روانه باشی. البته او برادر مهربانیست. شاید هر شب از محصول زراعت خودت، تکه نانی جلویت بیندازد. چاره چیست. این تقدیر تو و فرزندانت بود که برده و خدمتگزار هابیل و فرزندانش باشید. آه ای پسرک بیچاره! کاش مرده بودی و این روز را نمیدیدی. حقا که این ننگ با خون شسته میشود و بس. بدان پسرجان! در دنیایی که حتی خدا فراموشت کرده، خودت باید فکری به حال خود کنی.
⚔قابیل نعره زد: تو را خواهم کشت.هابیل ایستاد و گفت: تو برادر منی و من تو را نمیکشم. چرا که از خدای خود میترسم.1
⚡️این آرامش نفرت قابیل را دوچندان کرد. باید هر چه سریع تر کارش را تمام میکرد. اما چگونه؟!
☄ابلیس دست بکار شد. به شکل پرنده ای در آمد و سر پرنده ی دیگر را بین دو سنگ بکوفت و او را کشت. قابیل از او آموخت، سنگی برداشت و با تمام قدرت برسر برادر کوفت.2
🩸اولین خون، اولین قاتل و اولین شهید.
🏴🏳قابیل اولین عضو حزب شیطان است و جهان تا به امروز صحنه ی نبرد هابیلیان و قابیلیان زمان، و این سرآغاز قصه ی ظالم و مظلوم است. قصه ی دو حزب. حزب الله و حزب الشیطان.
📚منابع:
1)مائده، 28
2)راوندی، قصص الانبياء،ج1 ،ص 214
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_هفدهم: برادر_کشی: ✍نفرت و کینه سرتا سر وجودش
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_هجدهم :
تصمیم_قابیل :
✍اینک قابیل مانده بود و تن بی جان و خونین برادر! چه باید میکرد؟! برای مدتی جسد را به دوش کشید و با خود به این سو و آن سو برد. اما هیچ راه چاره ای به ذهنش نرسید.
🍈در این هنگام خداوند زاغی را به آنجا فرستاد که میوه ای به منقار داشت. زاغ، زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان کرد.1
🕳قابیل به تقلید از زاغ گودالی در زمین حفر کرد و جسد را بدون غسل و کفن در میان آن افکند و با خاک گودال را پوشاند.
🌷از آن روز تا به حال این سنت شهیدان است که بدون غسل و کفن به خاک سپرده شوند.
🏴قابیل از قتل برادر پشیمان بود. حزن و اندوه بی پایانی وجودش را فرا گرفته بود و روحش را میخراشید.2
اما...
🚫ابلیس آنجا بود تا اجازه ندهد عاقبت این پشیمانی، توبه باشد:
🔮تصمیم درستی گرفتی پسر. هابیل دیگر مرده و تو یگانه وارث پدرت هستی. کافی است مدتی اینجا را ترک کرده و به مکانی امن بروی؛ هنگامی که مرگ آدم فرا رسید، برگرد و همه ی داشته هایش را صاحب شو. او دارای اسم اعظم، علم نبوت و علوم غریبه است. دیگر چه میخواهی؟! آیا اینها برای حکومت بر این دنیا کافی نیست؟! فقط باید اندکی صبور باشی.3
🔥نصیحت های ابلیس بار دیگر آتش طمع را در جان قابیل روشن کرد. آری! او اینک یگانه وارث زمین بود، پس فرصت را بیش از این از دست نداد و به سوی خانه روانه شد.
📚منابع:
1)مائده/سوره۵، آیه۳۱.
2) مائده/سوره۵، آیه۳۱. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۸۷.
3)مجلسی، بحارالانوار، ج11 ،ص 228
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_هجدهم : تصمیم_قابیل : ✍اینک قابیل مانده بود و
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_نوزدهم:
داغ_هابیل:
✍نقل است وقتی هابیل به شهادت رسید آدم(ع)در بیابان بود.ناگهان احساس کرد اضطراب و هراسی عظیم او را فرا گرفته است.با خود گفت:خدایا این چه حال غریبی است؟!به اطرافش نگریست.خارها در حال روییدن بودند،گیاهان حالتی پژمرده و حزین داشتند.برلب جوی آمد،آبی به سر و صورتش زد تا شاید حالش بهتر شود.اما گویی طعم آب عوض شده بود.آب طعم شوری داشت که قبلا احساس نمی شد.1
🌪یقین پیدا کرد فاجعه ای رخ داده که عالم اینگونه در رنج و عذاب است.شتابان به سوی خانه رهسپار شد.2 اما فرزندانش را آنجا نیافت.آدم مضطرب و هراسان در پی فرزندان خود سر به بیابان نهاد تا شاید نشانی از ایشان بیابد.
⁉️اینکه پیامبر خدا چگونه از نحوه شهادت فرزندش آگاه شد تاریخ می داند و بس.آنچه میدانیم این است که او هم نحوه شهادت هابیل را دریافت و هم از مکان دفن او باخبر شد.3
🌅آدم(ع) گریان و پریشان به خانه برگشت.قابیل دیگر آنجا نبود.در مدتی که آدم در بیابان به دنبال ردی از آنها میگشت،او به همراه همسر خود از خانه گریخت و به یمن در جنوب عدن رفت و تا وقتی آدم زنده بود بازنگشت.4
🥀حالا آدم(ع) مانده بود و داغ فرزند از دست رفته.
📚منابع:
1)بیگدلی.عروج مشرقی.ص295
2)به نقل از ابن عباس در:مجلسي، بحارالانوار،ج11،ص 219؛مسعودی، مروج الذهب،ج1،ص 16
3)مجلسی،محمدباقر،بحارالانوار،ج۱۱، ص۲۲۸.
4)راوندی،قصص الانبياء،ج1،ص211. یعقوبي،تاریخ
یعقوبي،ج1،ص7
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾ 🔖قصه_نوزدهم: داغ_هابیل: ✍نقل است وقتی هابیل به شها
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺
📚 #داسـتان_یا_پنـد
📗 #﴿داستانهای_حقیقی﴾
🔖قصه_بیستم:
هبة_الله:
✍آدم(ع) به دستور خداوند قابیل را لعنت کرد.1 اما داغ هابیل آتشی نبود که به سادگی آرام گیرد. او در سوگ نور دیده اش یک سال تمام شب و روز میگریست.2آدم از خدای خود میخواست که او را یاری کند، تا بتواند از این امتحان سربلند بیرون آید.خداوند صدای او را شنید و جبرئیل را نزد او فرستاد و فرمود:آرام باش و دل قوی دار که این درد و رنج به سر خواهد آمد.بجای هابیل به تو فرزندی عطا خواهم کرد که جانشین او باشد. حضرت حق به آدم و حوا(علیهما السلام)پسر پاک و مبارکی عطا فرمود که در روز هفتم تولد نام او را شیث نهادند.3
🔅نقل است آنگاه که حضرت شیث دیده به جهان گشود خداوند بر آدم(ع) بشارت داد:ای آدم!این پسر از ناحیه من به تو هِبه (بخشش) شده است،نام او را هِبَةُالله بگذار.آدم (ع) از وجود چنین پسری خشنود شد،و نام او را هِبَةُالله نهاد.4
🌹طبق برخی از اخبار،او پس از بلوغ با حوریه ای به نام محاوله ازدواج نمود.5
برخی منابع نیز همسر او را اقلیما خواهر قابیل دانسته اند.6
❌تولد شیث(ع) خط بطلانی بود بر آرزوهای قابیل که در سرزمینی دورتر رویای جانشینی پدر را در سر می پروراند.شیث(ع) آمده بود تا رهبری جریان حق را بر روی زمین عهده دار شود و این کار راحتی نبود.مخصوصا وقتی که روبه رویت برادر شیطان صفتی چون قابیل ایستاده باشد.
📚منابع:
1)مجلسي،حيات القلوب،ص141
2)بیگدلی،عروج مشرقی،ص296
#ادامه_دارد...
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺