eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
36.8هزار ویدیو
133 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📿❤️📿❤️📿❤️📿❤️📿 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿📿تسبیح‌فیروزه‌ای﴾ 🔖 پارت بیست وهشتم آدرسو واسه نرگس ف
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📿❤️📿❤️📿❤️📿❤️📿 📚 📚﴿📿تسبیح‌فیروزه‌ای﴾ 🔖 پارت بیست و نهم نرگس : این حرفا چیه میزنی! این اتفاقی که برای تو افتاد ،شاید واسه هرکسی میافتاد ،خدا تو رو خیلی دوست داشت که هیچ اتفاق بدتری برات نیافتاد درضمن ،ما آخر هفته میایم خاستگاری ،تا اون موقع بهت مرخصی میدم ... فعلن من برم که رضا تو کانون منتظرمه - به سلامت کادوی نرگس و باز کردم ،یه چادر مشکی عربی بود،،یادم رفته بود چادرم و تو اون خونه لعنتی جا گذاشتم... روز خاستگاری رسید ،عزیز جون چند روز پیش با خونه تماس گرفت و از مامان اجازه گرفت،مامانم با بابا صحبت کردو راضیش کرد که خاستگاری برگزار بشه ولی فکر کنم مجبوری بود...  منم صبح زود بیدار شدم و رفتم بازار ،یه دست لباس مناسب خاستگاری خریدم ،یه چادر حریر رنگی خوشگل هم خریدم  برگشتم خونه , مامان به کمک معصومه خانم که هر چند وقت میاومد خونه رو تمیز میکرد  همه چی رو آماده کرده بودن - سلام  معصومه خانم: سلام به روی ماهت عزیزم،مبارکت باشه - خیلی ممنونم مامان: سلام عزیزم ،خرید کردی؟ - اره  مامان: مبارکت باشه،برو لباسات و عوض بیا یه چیزی بخور - چشم  لباسامو عوض کردم و رفتم آشپزخونه یه چیزی خوردم و دوباره برگشتم توی اتاقم  اتاقمو مرتب کردم ، لباس های جدیدی رو که خریده بودم روی تختم گذاشتم و با شوق نگاهشون میکردم که خوابم برد ،باصدای اذان گوشیم بیدار شدم  وضو گرفتم نمازمو خوندم ،دورکعت نماز شکر هم خوندم ،هر چند نمیتونستم شاکر این همه نعمت هاش باشم ولی با خوندنش کمی آروم میشدم ... در اتاق باز شد  هانا اومد داخل  هانا: هنوز آماده نشدی ؟ - الان کم کم آماده میشم... هانا: رها ،خواهری،این آقایی که داره امشب میاد ،پسر خوبی هست؟ خوشبختت میکنه؟ - هانا جان،این سوال و باید از اون آقا بپرسی نه من اینکه من واقعن به دردش میخورم، اینکه واقعن میتونم خوشبختش کنم؟ انگار دارم خواب میبینم ،باورم نمیشه  هانا: پس عاشق شدی ؟ - نمیدونم، شاید هانا: باشه ،من میرم تو هم زود تر آماده شو - باشه  کم کم آماده شدم ،چادرمو دستم گرفتم رفتم پایین مامان یه نگاهی به من انداخت: واقعا اون چند روزی پیش ما نبودی اینقدر روت تاثیر گذاشته اینقدر اعتقادی شدی رها جان حجابت که خوبه ،حالا نمیشه اون چادر و سرت نزاری مادر؟ - نه مامان جون ، نمیشه  مامان: باشه ،هر جور دوست داری من چیزی نمیگم! نیم ساعت بعد بابا اومد ،سلام کردم ولی جوابمو نداد رفت تو اتاقش.. روی مبل نشسته بودم و به ساعت نگاه میکردم ،نزدیکای ۸ و نیم بود که صدای زنگ آیفون اومد معصومه خانم درو باز کرد  مامانم رفت توی اتاق به بابا خبر داد  منم چادرمو روی سرم مرتب کردم ... ✍🏻 بانوفاطمھ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📿❤️📿❤️📿❤️📿❤️📿 📚 #داسـتان_یا_پنـد 📚﴿📿تسبیح‌فیروزه‌ای﴾ 🔖 پارت بیست و نهم نرگس : این حرفا چ
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🌺 📿❤️📿❤️📿❤️📿❤️📿 📚 📚﴿📿تسبیح‌فیروزه‌ای﴾ 🔖 پارت سی ام رفتم سمت در ورودی ،درو باز کردم - سلام خیلی خوش اومدین عزیز جون : سلام دخترم  نرگس: عروس خانم خیلی هول بودیاا که اومدی خودت دروباز کردی... - عع نرگس آقا رضا: سلام - سلام ( آقا رضا ،یه دسته گل قشنگ با گلای رنگارنگ سمتم گرفت) - خیلی ممنونم  همین لحظه مامان و بابا هم اومدن  و با هم احوالپرسی کردن  رفتیم نشستیم  همه چیز تو سکوت بود  نرگس: عروس خانم نمیخوای چایی بیاری - جان! الان میگم معصومه خوانم بیاره  نرگس: عع ،معصومه خانوم و چیکار داریم ،مگه عروس ایشونن... - پس چی؟ نرگس: پاشو خودت زحمتشو بکش... - باشه چشم  رفتم سمت آشپز خونه - معصومه خانم میشه چایی بریزین ببرم  معصومه خانم: چشم عزیزم  اولین بارم بود داشتم چایی میبردم واسه کسی ،استرس شدیدی داشتم.... دستام میلرزید... سینی و دستم گرفتم و رفتم سمت سالن پذیرایی فک کنم نصف چایی ریخته شد داخل سینی... نرگس فقط میخندید، یعنی میخواستم خفش کنم با این پیشنهادش چایی رو دور زدم رسیدم به آقا رضا بیچاره تا رسیدم بهش چایی نصفه شده بود از خجالت آب شده بودم  آقا رضا هم خندش گرفت تشکر کرد و چایی رو برداشت  دوباره سکوت شد  عزیز جون: ببخشید اگه اجازه میدین این دوتا جوون برن صحبتاشونو بکنن  بابا از اول مجلس اصلا حرفی نزد انگار ناراضی بود.. مامان: بله حتمن،رها جان آقا رو راهنمایی کن به اتاقت - چشم  بلند شدم و حرکت کردم ،از پله ها بالا رفتیم  در اتاقمو باز کردم و روی تختم نشستم  آقا رضا هم روی صندلی کنار میزم نشست ... ✍🏻 بانوفاطمھ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌺
سلام امام زمانم♥️ سلام حضرت باران، تو آن زلال ترین آب حیاتی و ما عطشناکان ملتهب ... تو آن دلرباترین بهاری و ما درختان بی برگ و بار خزان زده ... تو آن ناب ترین حس رویشی و ما زمین های خشک ترک خورده..‌ تو تمام برکتی و ما قحطی زدگان در صحرا ... تو تمام خوبی هایی، تمام دلخوشی هایی... کاش بازمی آمدی و زندگی را از نو یادمان می دادی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتون بخیر عزیزان الـهـی که امروزتون پر باشـه از خبرای خوش پر باشه از پـیام های زیبـای عشق و محبت الـهـی خـدا هر لحظه حواسش بهتون باشه صبحتون زیبـا و شـاد 💐🌷💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هـشت تــوصیه امــام رضـــا(ع) برای روزهای آخــر شـــعبان🌹🌙 ▫️اباصلت می‌گوید:در آخرین جمعه شعبان خدمت امام رضا علیه‌السلام رسیدم. فرمود:ای اباصلت، بیشترِ ماه شعبان سپری شده و امروز آخرین جمعه شعبان است،پس در روزهای باقیمانده کوتاهی‌های روزهای گذشته را جبران بکن و باید به آنچه برایت مهم است اقدام کنی: ۱.زیاد دعا کن. ۲.زیاد استغفار کن. ۳.زیاد قرآن تلاوت کن. ۴.از گناهانت به درگاه خدا توبه کن تا خالصانه به ماه خدا وارد شوی ۵.هر امانتی که گردنت هست ادا کن ۶. تمام کینه‌هایی که در دلت نسبت به مؤمنان داری، از دل بیرون کن ۷. هر گناهی که به آن مبتلا هستی از آن دست بکش و تقوای خدا پیشه کن و در آشکار و پنهان بر خدا توکل کن... ۸. و در روزهای باقیمانده این ماه بسیار بگو: 🌹اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ... خداوندا اگر در روزهای گذشته شعبان ما را نیامرزیدی، پس در روزهای باقیمانده بیامرز... 📚عیون اخبار الرضا علیه السلام ج۲ ص۵۱. 📚بحارالانوار ج ۹۴ ص۷۳ ┄┅┅┅🍃🌺🍃┅┅┅┄ 🌸🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸 کرمعلی سی سال قبل ازدواج کرده بود و از زندگیش خیلی خوشحال و از همسرش خیلی خیلی راضی بود . روزی از روزها سگی زنشو گاز گرفت ، و بر اثر گاز گرفتگی زنش مریض شد و بعداز مدتی فوت کرد 😢😢 کرمعلی خیلی مغموم و دلشکسته شد ، و هیچوقت از منزلش خارج نمیشد ، و کلا در انزوا فرو رفت🙄🙄🙄 بچه های کرمعلی به پدر پیرشان پیشنهاد ازدواج مجدد دادند😍😍 اما پیرمرد قبول نکرد و به عشق اولش پایبند بود، از طرف بچه ها اصرار و از طرف کرمعلی انکار. بعد از مدتی اصرار فرزندان نتیجه داد و پیرمرد قبول کرد که ازدواج کند.😎😎 بچه ها هم گشتند و یه دختر بیست ساله و خوشگل برای پدرشان انتخاب کردند😋😋 جشن مفصلی هم گرفتند و عروس خانوم رو به خونه پیرمرد قصه ما بردند . عروس خانوم از همه لحاظ خیلی به کرمعلی میرسید ،گ و تلاش میکرد پیرمرد را خوشحال کند🥰🥰 چند روز که گذشت پیرمرد خوشحال و سرمست از ازدواجش، بچه هاشو صدا زد و گفت: به شکرانه ازدواجش پنج گوسفند 🐑 را قربانی کنند، و دو گوسفند 🐑 را بین فقرا... یک گوسفند 🐑 را بین خواهر و برادراش ، و یک گوسفند 🐑 را برای شام خودش و همسرجوانش بیاورند. بچه ها گفتند : پدرجان گوسفند 🐑 پنجم را چیکار کنیم؟ کرمعلی گفت : گوسفند 🐑 پنجم را برای سگی که مادرتان را گاز گرفته ببرید😆😆 خدا به این سگ خیر بدهد، انگار  اون مصلحت منو بهتر از خودم میدونست......🤣🤣🤣 درد بگیری الهی کرمعلی🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻 عزیزان قدر خودتون بدونید دم عیدی به خودتون ظلم نکنید به خودتون ستم نکنید بلند نشید بشورید بسابید ازما گفتن یخورده ب فکر خودتون و سلامت و زیبایی پوستتون واضافه وزنتون باشید 💝☘💝 همه ی مردها مثل کرمعلی هستند🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 بانوجان به فکر خودت باش 😁😁 لطفا این بفرستید برای خانمای زحمتکش درس  عبرت بگیرن😍😂😂😂😂 .
این بنده خدا گم شده کسی می‌شناسد ش معرفیش کنه تاصاحبش بیان ببرنش گناه داره