eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
35.5هزار ویدیو
123 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻📚کانال داستان یا پند📚🌻       بنــــ﷽ــام خـــــدا چشم خاله ام دنبال خواهر كوچك ترم خجسته بود. مي خواست او را براي پسرش بگيرد. خواهرم پنج شش سال از من كوچكتر بود. ولي فعال . نوبت من بود كه بزرگ تر بودم مادرم آرزوي يك پسر داشت. در آن زمان سي و دو سال بيشتر نداشت و يكي دو هفته بود كه از بوي غذا حالش به هم مي خورد. بله، مادرم باز حامله شده بود و ويار داشت. پدرم مي گفت: »نازنين خودت رو خسته نكن« يا »نازنين غذاي قوت دار بخور« ، » نازنين اين كار را نكن، نازنين اين كار را بكن.« حالا در اين هير و وير قرار بود براي من هم خواستگار بيايد ما يك معلم سرخانه داشتيم كه به ما درس مي داد و خانم باجي همسرش خياط سرخانه ما بود. زن بيچاره، نا غافل دل درد گرفت و شبانه مرد. مادرم با آن حال ويار پرپر مي زد كه محبوبه لباس ندارد. دايه جانم مي گفت: _خانم جان، محبوبه يك صندوق پر از لباس دارد. چرا با خودتان اين طور مي كنيد؟ :مادرم مي ناليد _.واي دايه خانم، دست به دلم نگذار. هر كدام را صد دفعه پوشيده آخر فكري به نظر دايه خانم رسيد. چادر سر كرد و دوان دوان به منزل عمه ام رفت. آن ها يك خياط خوب و خوش دست و پنجه داشتند كه البته سال ها بود حتي اسمش را هم به مادرم نمي گفتند. آخر زنها هميشه از اين چشم و همچشميها داشته اند. ولي نمي دانم دايه خانم چه زباني ريخت و چه گفت كه عمه جانم به قول دايه ها سگرمه ها را در هم كشيد و گفت: اگر چه مي دانم نازنين خانم از اول چشمشان دنبال اين خياط بوده و اين حرف ها بهانه است، ولي به خاطر دختر برادرم مي فرستم فردا عصري بيايد منزلتان. ولي از قول من به نازنين خانم بگو، خانم ما كه هر كاري از دستمان بر بيايد كوتاهي نمي كنيم. شما هم آن قدر با ما سر سنگين نباشيد پدر در اندروني بود كه دايه مخصوصاً جلوي او پيغام را به مادرم رساند. مادرم با چشماني كه از شوق پيدا كردن يك خياط خوب برق ميزد و از پيغام عمه جانم متعجب و باطناً غضبناك بود رو به آقا جانم كرد و گفت: _وا، چه حرف ها! مي بينيد آقا؟ البته خدا عمرشان بدهد. خانمي كردند كه خياطشان را فرستادند. ولي من نمي دانم چه كوتاهي، چه جسارتي در حق كشور خانم كرده ام كه هر دفعه به يك بهانه صحبتي مي كنند كه دلگيري پيش بيايد. انگار خوششان مي آيد مرا بچزانند پدرم با متانت رو به مادرم كرد و گفت: پس خانم، شما باز خانمي كنيد و لطفاً كوتاه بياييد تا واقعاً دلگيري پيش نيايد. _موضوع را هر قدر كشش بدهيد .بدتر مي شود _ ولي آقا ... _ولي آقا ندارد. هر كه گوش را مي خواهد گوشواره را هم مي خواهد. من كه شما را روي چشمم مي گذارم. گناه خواهرم را هم به بنده ببخشيد مادرم با شرمندگي گفت: _خدا مرگم بدهد آقا. چه فرمايشاتي مي فرماييد. شما تاج سر ما هستيد. چشم، باز هم به خاطر گل روي شما چشم پدرم رو به دايه كرد و گفت: ادامه دارد... 📚🌻📚🌻📚🌻 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e