eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.8هزار دنبال‌کننده
24.2هزار عکس
46.3هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
💖داســ📚ـتان و پند💖 ⚘بنــ﷽ــام خــ💖ـدا⚘ #قسمت_پنجم #با_من_بمان_5 در همین میان پیرمرد خمیده ای با
💖داســ📚ـتان و پند💖 ⚘بنــ﷽ــام خــ💖ـدا⚘ دوباره به همان زندان تاریک منتقل شدند دقیقه های نفس گیر بی طاقتش کرده بود دو متهم دیگر به جمع انان اضافه شده بود نگاهش روی صورت سیاه و چنگ خورده مرد درشت هیکلی ک خوابیده بود و پر سروصدا خروپف میکرد ثابت ماند چشمانش را از روی استرس بهم فشرد و سعی کرد ارام باشد -خیلی خوب اقای معتمدی و خانوم جلالی نگاه هردو منتظر و پرامید سمت دهان سرگرد رفت -صاحب سوپرمارکتی هم شهادت داده ک شماروباهم چندبار تو اون محله دیده اون شبم ک از اون اتاق باهم دستگیر شدید طبق قانون راهی نمیمونه جز اینکه برای جلوگیری از فحشا و منکرات شمارو عقد هم کنیم اقا کمیل از شما بعیده با این سابقه ی درخشانتون -جناب سرگرد به امام زمان من بیگناهم به چشمان غمزده کمیل خیره شد شاید در اعماق وجودش اورا باور کرده بود که بیگناه است پسر سیدی ک از چهره اش پیدا بود اهل این جور خلافا نیست اما نمیتوانست به خاطر احساسات قلبی خودش قانون را نادیده بگیرد نقاب جدیت و خونسردی بر صورتش زد و گفت:چرا باید همه بر علیه شما شهادت بدن یعنی همه ی اونا با شما خصومت دارن؟ حتی اگه بیگناهی شمارو باور کنم قانون بمن این اجازه رو نمیده بدون هیچ شاهد و مدرکی بیگناهی شمارو تایید کنم این شهادت هایی ک برعلیهتون داده شده چی؟میتونم از خیرشون بگذرم؟ با شنیدن صحبت های اکبری کلافه سرش را میان دستانش گرفت طبق شهادت ان از خدا بیخبر ثابت شده بود ک انها قبلا با هم دوست بودند و ان شب هم به خواست خودشان در اتاق بودند ک توسط مامورین قبل از انکه کار از کار بگذرد دستگیر شدند! اخر چرا نمیتوانست باور کند ک چرا همه چیز برعلیه اوس او که با ان سوپرمارکتی و مرد معتاد و از همه مهم تر منصور!خصومتی نداشت چرا افراد ان مهمانی دیدن منصور را رد کردند چگونه ممکن بود منصور در رستوران باشد وقتی اورا در مهمانی دیده بود! گیج شده بود و نمیدانست باید چه کار کند با شنیدن صدای مادرش چشمانش را از شرم بست -فکر کردین شهر هرته پسر دسته گل من ک تو عمرش به یه دختر نگاه بدم نکرده عقد یه دختر خیابونی کنین مادرش وارد اتاق شد و با گریه سمت کمیل رفت و گفت:الهی مادر بمیره ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ ⚘اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ ﷺ وَ آلِ مُحَمـَّدﷺ⚘ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ 🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e