eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
35.3هزار ویدیو
123 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🕊 📚 #داسـتان_یا_پنـد 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 📚﴿خاطرات یک مجاهد﴾ ✍قسمت ۲۱ و ۲۲ میخندم و میگویم: _خوب منو ب
از دایی سراغ قندان را میگیرم و در کابینت پیدایش میکنم.سینی را برمیدارم و جلویشان میگذارم.آقاجان میگوید: _کمیل جان! ما همین چایی رو میخوریم و رفع زحمت میکنیم. +این چه حرفیه حاجی! بمونین خب قدمتون رو چشمم. _برمیگردیم انشاالله. بریم دانشگاه و امروز ثبت نام کنیم.منم باید زود برگردم مشهد، خودت میدونی اوضاع چه شکلیه! لبخند از لبان دایی رخت میببند و میگوید: _آره، اوضاع بدی شده سید. آقاجان آهی از اعماق جانش میکشد. _هی! +تا دلتم بخواد انشعاب درست شده بین مخالفا. خیلیا بر سر قدرت میجنگن و دم از احیای اسلام میزنن. دایی بلند میشود و جعبه بیسکویت را جلویمان میگذارد و با شرمساری میگوید: _ببخشید دیگه. اسباب پذیرایی کمه اینجا. من سکوت را میشکنم و میگویم : _نه خیلی هم خوبه. بعد از کمی نشستن، بلند میشویم. تمام مدارکم را چک میکنم و چادرم را جلوی آیینه مرتب میکنم.دایی لبخند تلخی می زند و می گوید: _با چادر ثبت نامت نمیکنن. بغضم میگیرد و نگاهم در آیینه گیر میکند.آقاجان که انگار حرف دایی را شنیده، میگوید: _آره! بی شرفا مصاحبه حضوری میزارن تا ببینن هر کی چادر داشته باشه حذفش میکنن. +حجاب چی آقاجون؟ _نمیدونم. اینم از یه بازاری شنیدم که دخترشو راه نداده بودن. +پس من نمیام! _بیا بریم شاید دیدن رتبه ات خوبه، همینطوری قبولت کردن. دایی هم برای اینکه من را امیدوار کند؛ حرف آقاجان را تایید میکند.تاکسی میگیریم و به دانشگاه میرویم. دم در دانشگاه، مرد نگهبان مرا میخواند و می گوید: _با چادر نمیشه رفت. نگاهم به آقاجان می افتد. خشم و ناراحتی در چشمانش هویدا است؛ اما چیزی نمیگوید انگار میخواهد خودم تصمیم بگیرم. چادرم را توی کیف میگذارم و تا می توانم روسری ام را جلو میکشم.مرد نگهبان با اکراه و وساطت آقاجان ما را راه میدهد. جلوی پذیرش می ایستم و می پرسم: _برای ثبت نام اومدم. خانم بی حجابی که در پذیرش بود رو به من گفت: _ما با حجاب ثبت نام نمی کنیم. کمی نگاهم را میچرخانم و میگویم: _از راه دور اومدم. میشه یه نگاهی به پرونده و مدارکم بندازین؟ نیم نگاهی به من می اندازد و میگوید: _کجاست؟ از توی کیف درمی‌آورم و روی میز میگذارم. زن، مدارکم را بررسی میکند و میگوید: _رتبه تون چند شده؟ +هشت و پنج _دو رقمی؟ +بله نگاهم متعجبش روی من میماند و به پته پته می افتد. _من نمیدونم! باید با مسئول ثبت نام صحبت کنم. +باشه. منتظر میمونم. برمیگردم و کنار آقاجان، روی صندلی ها مینشینم. _چی گفتی دختر این چقدر تعجب کرد؟ لبخندی میزنم و می گویم: _هیچی، رتبه امو خواست منم گفتم. +اینا فکر میکنن با حجاب نمیشه درس خون و پیشرفت کرد. فکر میکنن حجاب باعث میشه زن گوشه نشین باشه.فکر میکنن اروپایی که پیشرفت کردن در کنارش زن های بی حجاب داشتن و این خوبه. به قول خودشون دارن ما رو پیشرفته میکنن در حالی که همون زنهای بی حجابی که توی غرب هزار کار یاد دارن از همه بیشتر ضربه میخورن. +چون به زن بودنشون نگاه میکنن نه این چیزایی که تو فکرشه. فکر میکنن چون ضعیف هستن و دانشمند هستن، عاید خوبی براشون داره. نه؟ _کاملا درسته! خانم پذیرش صدایم میزند و میگوید: _آقای زَند میخوان باهاتون صحبت کنن. +کجا هستن؟ _اتاق آخر سمت راست. تشکر میکنم و با آقاجان به سمت آن اتاق میرویم.تقی به در میزنم که اجازه حضور میدهد. وارد میشویم و سلام میکنیم. آقای زند مرا دعوت به نشستن میکند و سفارش چای میدهد.بعد هم میرود سر اصل مطلب: _مدارکتون رو میشه ببینم؟ مدارک را روی میزش میگذارم و می نشینم.کمی بررسی می کند و می گوید: _خانم.... حسینی! شما واقعا رتبه تون خوبه همچنین معدل‌هاتون اما یک دارین که اون هم هست. +من حجابم رو از دست نمیدم آقا! _ما هم نگفتیم حجاب‌تون رو کنار بگذارید. +این یعنی چی؟ _خانم حسینی شما رتبه تون عالیه و دانشگاه های امروزی دارن بر سر رتبه هایی یک رقمی و دو رقمی و حتی سه رقمی رقابت میکنن.اگه قول بدید با شرایط ثبت نام ما کنار بیاید، ما هم از مشکل حجابتون صرف نظر میکنیم. +چه شرط هایی؟ _ ۱.لیبرالیسم به معنای آزادی خواهی ست. در لیبرالیسم هر چیز که انسان بخواهد قابل تعریف است و قوانین الهی در این عقیده جای ندارد.(تعریف کلی است و جای تحقیق برای افراد مشتاق دارد ) ... ✍🏻مبینا رفعتی ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🕊