✅ بیانات #امام_علی هنگام حمله #داعش
💢 وقتى خبر تهاجم سربازان #معاويه به مناطق مختلف #الانبار در مرز #عراق و #سوریه به امام علی علیهالسلام رسید، ایشان خطبه و سخنرانی مهمی داشتند:
🔹 بدانید من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با شاميان دعوت كردم و گفتم پيش از آنكه آنها با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد، به خدا سوگند، هر ملتى كه درون خانه خود مورد #هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد. اما شما سستى به خرج داديد و خوارى و ذلّت پذيرفتيد، تا آنجا كه دشمن پىدرپى به شما #حمله كرد و سرزمينهاى شما را تصرف نمود. و اينک، معاويه با لشكرش وارد الانبار شده و به من خبر رسيده كه مردى از لشكر #شام به خانه زن مسلمان و زنى غيرمسلمان كه در پناه حكومت اسلام بوده، وارد شده و #خلخال و دستبند و گردنبند و گوشوارههاى آنها را به غارت برده، در حالى كه هيچ وسيلهاى براى دفاع، جز گريه و التماس كردن، نداشتهاند. لشكريان شام با غنيمت فراوان رفتند بدون اينكه حتى یک نفر آنان، زخمى بردارد و يا قطره خونى از او ريخته شود، اگر براى اين حادثه تلخ، مسلمانى از روى تأسف بميرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است! (نهج البلاغه صفحه ۶۹)
✍ به نظر شما اگر امروز امام علی در میان ما بود و حمله معاویهصفتان #داعش را به الانبار و #موصل و قتل و غارت و کنیزی دختران را میشنیدند آیا جز این، میفرمودند؟
⁉️ آیا #حشدالشعبی شیعیان عراق با حمایت #ایران عزیز و مرجعیت معظم #شیعه در دو کشور، و به شکل کلی همه #مدافعان_حرم، جز به دستور امام علی در #نهج_البلاغه، عمل کردند؟
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆✋🏻💫 ✋🏻💫✋🏻💫✋🏻💫✋🏻💫 📗رمان شماره : 53 📚﴿دست تقدیر2﴾69 📝ژانر: عاشقانه_امنیتی_انقلابی_فانتزی 🔖قسمت
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆✋🏻💫
✋🏻💫✋🏻💫✋🏻💫✋🏻💫
📗رمان شماره : 53
📚﴿دست تقدیر2﴾69
📝ژانر: عاشقانه_امنیتی_انقلابی_فانتزی
🔖قسمت ۹ و ۱۰
صادق جلوی سالن فرودگاه پیاده شد و آقا مهدی هم حرکت کرد به سمت خانه آقاعباس و «رقیه خانم»...
مهدی آنقدر توی فکر بود که متوجه نشد فاصله فرودگاه تاخانه آقا عباس را چطور طی کرد.
رقیه خانم و آقا عباس بعد از جنگ خانه قدیمی را فروختند و رفتند محله امام رضا عليهالسلام، جایی خانه گرفتند که در خانه باز میشد گنبد طلایی رنگ امام رضا بهشون چشمک میزد.
آقا مهدی ماشین را جلوی خانه پارک کرد و زنگ در را به صدا درآورد، از آن طرف دوربین صدای پر از شور «رضا» توی آیفون پیچید:
_سلام آقامهدی، خوش آمدین، بفرمایید و با صدای تلیکی در باز شد.
مهدی داخل خانه شد و نگاهی به حیاط خانه که دور تا دور باغچه وسط حیاط را، گلدانهای رنگ وارنگ گرفته بود و هوایش آنقدر لطیف بود که روح آدم را شاد میکرد.
آقا مهدی نفسش را محکم به داخل کشید و ریه هایش را از هوای مفرح این خانه لبریز کرد.
رضا روی بالکن به استقبال آقا مهدی آمد و پس از خوش و بشی مردانه وارد خانه شدند.
رقیه خانم درحالیکه لبخند کمرنگی روی لب داشت و روی مبل نشسته بود، کتاب دستش را روی میز جلوی مبل گذاشت و همانطور که از جا بلند میشد در جواب سلام بلند مهدی گفت:
_سلام پسرم! خوش آمدی عزیزم، چیشد یاد ما کردی؟!
مهدی همانطور که روی مبل روبهروی رقیه خانم مینشست گفت:
_نفرمایید! ما همیشه به یاد شما هستیم
و بعد با نگاهی به اطراف گفت:
_آقا عباس نیستند؟! شنیدم اول هفته از عراق اومدن، اومدم دست بوسی...
رقیه همانطور که به طرف آشپزخانه میرفت تا برای پذیرایی چای بیاورد گفت:
_دیر اومدی پسرم، صبح زود با عجله رفت، نفهمیدم چیشد اما بهش امر شد بیان، دیگه خودتون بهتر میدونین کار نظامی این حرفا را دارد...
مهدی که انگار انتظار نبودن عباس را نداشت سری تکان داد و گفت:
_خدا نیروهای #حشدالشعبی را حفظ کنه که یکی از بازوهای توانمند سپاه قدس هستند.
رقیه همانطور که بشقاب خرما را داخل سینی کنار استکان چای گذاشت گفت:
_پس بگو چرا پسر ما مهربون شده، از شواهد برمیاد که با عباس آقا کار دارین.
مهدی لبخندی زد و گفت:
_هدف دیدار بود البته یه کار مهم هم دارم
و بعد رو رضا گفت:
_تو چکار میکنی مهندس؟! خوب توی عالم کامپیوتر فرو رفتی؟! میدانی که دنیای الان دنیای رایانه و مجازیست..
رضا سری تکان داد و گفت:
_روزگاری میگذرانیم سرهنگ، قرار شد صادق بیاد با هم یک سری کارهای مهم را با هم کلید بزنیم.
مهدی سری تکان داد و گفت:
_صادق اومده اما خیلی عجله داشت چون الان راهی کرمان هست اما تا فردا برمیگرده و میاد پیشتون...
رقیه با سینی چای از درگاه آشپزخانه بیرون آمد و گفت:
_چه کار مهمی دارین؟!
مهدی تسبیح دستش را مچاله کرد و داخل مشتش گرفت و گفت:
_یه سری سوال درباره ابومعروف داشتم و میخواستم شماره آخرین نفری که با ابو معروف حرف زده قبل از اینکه به درک واصل بشه را بگیرم.
ناگهان آشکارا لرزشی به دستان رقیه افتاد و همانطور که بغضی گلویش را گرفته بود گفت:
_خ...خ..خبری از محیا شده؟!
و با زدن این حرف سینی از دستش افتاد و چای داغ روی فرش پخش شد. مهدی از جا بلند شد و همانطور که کمک میکرد تا استکان ها را جمع کند گفت:
_نمیدونم، یه موضوع اتفاق افتاده که شک کردم محیا و پسرش زنده باشند
رقیه روی زمین کنار مهدی زانو زد و دست مهدی را در دست گرفت و گفت:
_تو رو خدا پسرم، جان صادق همه چی را بگو برام.
رضا هم که براش جالب بود از روی مبل پایین آمد و کنار مادرش نشست و گفت:
_جناب سرهنگ چیشده؟! اگر خبری از خواهرم شده بگین.. من...من خسته شدم بس که هر روز چشم باز میکنم و گریههای مادرم برای محیا را میبینم.
مهدی روی زمین نشست و گفت:
_صادق با یه دکتر برخورد کرده که یک گردنبند عین همون که محیا به صادق داده، گردنش بوده
و بعد آهسته تر ادامه داد:
_این گردنبندها یک جفت عین هم بودن یکی برای من یکی برای محیا، محیا از خودش را گردن صادق میندازه و منم اون زمان که دنبال محیا رفتم خرمشهر به طریقی گردنبند را به دست محیا رسوندم و از طرفی اسم اون دکتر کیسان بوده، من و محیا برای اسم بچه هامون هم برنامه ریزی کرده بودیم...
هنوز حرفهای مهدی تمام نشده بود که رقیه دستش را روی قلبش گذاشت و همانطور که اشک از چهار گوشه چشمهاش جاری شده بود گفت:
_یعنی...یعنی ممکنه که محیای من زنده باشه؟!
رضا نگاهی به مهدی و مادرش کرد و گفت:
_یعنی برای یه گردنبند و یه اسم میگین...
مهدی سرش را تکان داد و گفت:
📣📣📣 دوستان توجه کنید.👆👆
✍ این تازه شروع ماجراهای تلخ #سوریه است. مردم این کشور، روزهای بسیار سختی را تجربه خواهند کرد که حوادث چهارده سال اخیر در برابر حوادث پیش رو، همچون #پر_کاهیست_در_برابر_کوه
⚠️ تمام طرفهای درگیر #جنگ_سوریه 👇
🔥 کردهای سوریه یا قسد (#مارقه_الشام)
🔥 ارتش ملی یا جیش الوطنی (#اخوان_الترک)
🔥 ائتلاف تحریرالشام (جریان #ابقع)
🔥 ارتش متجاوز ترکیه (#اتراک)
🔥 ارتش متجاوز اسرائیل (#یهود_مفسد)
🔥 ارتش متجاوز آمریکا (#روم)
🔥 هستههای داعش (#اصحاب_الدوله)
🔥 دروزیهای جنوب سوریه (#بنی_کلب)
🔥 نفوذیهای شیعه عراق (#شیصبانی)
🔥 بعثیهای غرب عراق (#عوف_سلمی)
🔥 و ائتلاف بزرگ و مهم آینده (#سفیانی)
📣 همگی دشمن #ایران و #محور_مقاومت هستند. ما با مردم سوریه و عراق، اعم از طوایف شیعه و اهل سنت، عرب و ترکمن و کُرد و ارمنی، دروزی و علوی و مسیحی و اسماعیلی و دیگران، هیچ مشکلی نداریم و از بین آنها، قطعا جبهه مقاومت در #عراق و سوریه، شهدای داشته و اعضایی دارد.
✍ اما متحد اصلی ما در منطقهی #شامات (سوریه، لبنان، فلسطین و اردن)، فعلا هستههای مخفی #مقاومت_سوریه، دلاوران #حزب_الله لبنان و گروههای مختلف #مقاومت_فلسطین در غزه و کرانه باختری، دولت، ملت و #حشدالشعبی عراق هستند و بس
✍ #مکر_الهی را میبینید؟ سوریه کمکم به #باتلاق_نابودی دشمنان شیعه بدل میشود؟ #الله_اکبر✌️
#مرگ_بر_اسرائیل
﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🖤🍃