eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.9هزار دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
46.7هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
خیره خیره نگاهم میکرد...و من مطمئن بودم که مسخ حرفام شده.... *** بعدازچندساعت باصدای کاپیتان که اعلا
📚⃟﷽჻ᭂ࿐🌸🍃 🍃🌸نم نم عشـ💞ـق🌸🍃 قسمت11 فصل_دوم مهسو باتعجب محوحرفهاش شده بودم… +من پنج ساله بودم که خبررسیدمادرم مسیحی شده و با یه مرد مسیحی هم ازدواج کرده… مردی که بعدا فهمیدم عموی توئه _چییی؟من که عموندارم… +داشتی…مرده..یعنی کشتنش،دوسه سال پیش توی یکی از عملیاتها توسط پلیس کشته شد…گوش بده… مادرم با عموت رفتن ترکیه و بعدازونجا رفتن لندن وپناهنده شدن… پدرم با یه شرکت قراردادبسته بود که برای مجالسشون وسمیناراشون غذامیفرستادن…متوجه شدیم که رئیس شرکت پدرتوئه و برادرشوهرمادرم… پدرت با ازدواج مادرم وعموت مخالف بوده و عموت رو طردکرده…توهمون اثنا رفت وامدهای خانوادگیمون زیادشد و من و توومهیار رفقای خوبی برای هم شدیم…مخصوصا من وتو… لبخندی زدم… _یادمه…یادمه میلاد… اهی کشید وادامه داد +پس اینم یادته که پدربزرگم همیشه دلش میخواست توزن من باشی…بااینکه دینمون متفاوت بود همیشه دعاش همین بود…حرفاش رومنم اثرکرد و توهمون نوجوونی عاشقت شدم مهسو…توام دوسم‌داشتی…کوچیک بودی…ولی حالیت بود… ... ✍🏻 @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🌸🍃