eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
899 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
33.7هزار ویدیو
117 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برن بریم ... 😂 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونجا من یه نفر رو دیدم ... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
ماجرای هالو، باربر اصفهانی كه كارگزار امام زمان(عج)‌ بود - حجت الاسلام عالی.mp3
5.51M
❇️ ماجرای هالو، باربر اصفهانی كه كارگزار امام زمان(عج)‌ بود. 🎙حجت الاسلام عالی 🏷 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
🔘 مزار «میرزا حسین کشیکچی» باربری که بین مردم به هالو معروف بود! او در نهایت گمنامی از کارگزاران حضرت مهدی (عج) بود. 🏷 برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨قرار شبانه ✨ بخوان دعای فرج به امید فرج ╭┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╮ ╰┅ঊঈ🌹🍃🌸🍃🌹ঊঈ┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺️عرض ارادت در ساعت عاشقی •توی دلواپسی‌هام، تو رو صدا نکنم چه کنم؟ •میون بی‌کسی‌هام، تو رو صدا نکنم چه کنم؟
♦️اهمیت صبحانه برای سلامتی🍪 🔹اهمیت و ارزش صبحانه برای سلامتی بسیار فراوان است و نه‌تنها برای کودکان، بلکه برای تمام رده‌های سنی مؤثر و مفید است. کسانی که از خوردن صبحانه صرف‌نظر می‌کنند، آسیب‌های جدی به بدن خود وارد می‌کنند و در هنگام ناهار نیز بااشتهای بیش‌تری شروع به خوردن می‌کنند که درنتیجه چاقی و اضافه‌وزن را به دنبال خواهد داشت. چند دلیل برای اهمیت خوردن صبحانه: 🔹تقویت و بهبود سوخت‌وساز بدن 🔹جلوگیری از چاقی و اضافه‌وزن 🔹تأثیرات مثبت بر حالات روحی و عملکرد مغز 🔹کاهش خطر ابتلا به بیماری‌های قلبی 🔹کاهش احتمال ابتلا به دیابت 🔹جلوگیری از بوی بد دهان 🔹پایین آمدن سطح کورتیزول 🔹کاهش التهابات مزمن 🔹تأمین ویتامین‌ها و مواد معدنی بدن 👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
🔸️عوارض شیرینی خامه ای 💥چاقی 💥افزایش شدید قندخون 💥افزایش استرس 💥ایجاد جوش صورت 💥کاهش مینای دندان 💥مشکلات گوارشی 💥بالارفتن کلسترول
نقش لباس در تنفس بدن و بروز عصبانیت ▫️ در منابع طب ایرانی، لباس نیز از متعلقات هوا به شمار می‌آید و در تنفس بدن مهم است، به همین دلیل ما باید بیشتر از لباس‌های پنبه‌ای و کتان استفاده کنیم، چرا که جنس خنک دارند و باید دانست که استفاده از لباس‌های پلاستیکی به دلیل تحریکات الکتریکی که ایجاد می‌کنند، شارژ بدن را به هم می‌ریزند و این بر بروز عصبانیت ‌اثر مستقیم
بیماری‌هایی که با تند غذا خوردن به سراغتان می‌آید !❌ ▫️دیابت ▫️مشکلات قلبی ▫️چاقی ▫️ریفلاکس اسید معده ▫️سندرم متابولیک ▫️خفه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 توسعه بیمارستان‌ها با حذف حمام‌ها ♻️ حمام‌های امروزی فقط اسمی از حمام به ارث برده‌اند، در حالیکه حمام واقعی یعنی محیط گرمی که چند قسمت دارد: سرد خانه، گرم خانه و سردینه و خزینه؛ بدن فرد گرم و نرم می‌شود و لایه‌برداری پوست اتفاق می‌افتد، در نتیجه بخش زیادی از بلغم از بدن خارج می‌شود. و دفع بلغم مساوی است با کاهش بیماری!! 🔉 حکیم حسین خیراندیش
🔴 گلنگبین، دسر و شیرینی پرخاصیت برای سردمزاجان ♻️ خواص گلنگبین یا گل‌قند: 🔹 تقویت مغز 🔹 دفع اخلاط سوخته 🔹 مقوی معده، ملین و هضم غذا 🔹 رفع انواع سردرد 🔹 درد مفاصل و فقرات 🔹 فالج (بی‌حسی‌ های موضعی) 🔹 تکرر و عدم کنترل ادرار 🔹 سنگ شکن 🔹 خشک کننده بخارات و مانع بالا رفتن بخارات 🔸 طرز تهیه:  برگ گل سرخ بدون کاسبرگ و بذر را با هم وزنش عسل یا خاک قند یا شکر سرخ معجون کنید. بصورتیکه یک لایه گل و یک لایه عسل قرار بگیرد. اگر گل‌ها خشک بودند کمی گلاب روی آن بپاشید. اگر گلها تازه بودند یک سوم ظرف خالی باشد. روی ظرف را پارچه‌ای بگذارید تا ۴۰ روز خود را بگیرد و آماده شود. چند روز یک بار هم آن را هم بزنید. وقتی گلبرگها ته ظرف نشست، معجون آماده است. یک قاشق چایخوری بعد از غذا میل کنید. 👌🏼👌🏼👌🏼
✅۱۰ قانون مهم غذا خوردن ✍ تا گرسنه نشده اید غذا نخورید. قبل از سیر شدن دست از غذا خوردن بکشید ، یک ساعت قبل از خوردن غذا یک لیوان آب بخورید .سوزش معده و فشار خون نمیگیرید. سه ساعت  بعد از غذا خوردن یک لیوان آب بخورید. مدفوع نرمی خواهید داشت. هر لقمه حداقل سی بار جویده شود همراه غذا آب یا نوشانه نخورید .از مواد کارخانه ای و تنقلات غیر طبیعی پرهیز کنید. قبل و بعد از غذا کمی نمک دریا بخورید. در حالت نشسته غذا بخورید. 👌🏼👌🏼👌🏼👌🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 سنگ تمام بانوی یزدی در حمایت از جبهه مقاومت 🔸بانوی دندانپزشکی یزدی، طلا و جواهرات خود را در راه کمک به رزمندگان جبهه‌ی مقاومت اهدا کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چقدر زیبا بود این روایت از امیرالمومنین که توسط این جوان گفته شد بسیار بسیار زیبا دلنشین جذاب و متنبه کننده انسان 💥ختم قرآن المهدی ╔═.🍃.════╗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. هر کسی حضرت مسیح(ع) رو ندیده🌱😊😊 حالا مسیح دلها را ببینه سرکشی به خانواده شهید یک مسیحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 خواص خواندن سوره حمد اسم اعظم در سوره فاتحه... آیت‌الله_بهجت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خانم معلم ها سلام ای کسانی که با مدیر های مدارس ،ارتباط دارید. سلام همگی مادرانی که امسال دختران تون به سن تکلیف میرسند سلام کسانی که دغدغه ی حجاب دختران رو دارید این فیلم رو نگاه کنید در کشور عراق روز جشن تکلیف دختران به جای چادر سفید نماز ، چادر مشکی هدیه میدن و با همین روش فرهنگ حجاب رو به دختران آموزش میدن چقدر دخترا های ما از چادر جشن تکلیف شون استفاده میکنند؟ خیلی کم اگر ما هم برای نماز دختران بگیم یک چادر ساده از خونه بیارن و در عوض هزینه ی خرید رو ،روی چادر مشکی بزارن چقدر عالی میشه خیلی ها در حالت عادی میگن ما پول خرید چادر مشکی نداریم اما طبق هر شرایطی که شده ، برای چادرسفید جشن تکلیف هزینه میکنند ما اگر چادر مشکی رو در خانه و دسترس دختران مون وارد کنیم ،صد در صد استفاده ی خیلی بیشتری ازش میکنند و شهرمون پر میشه از دختران محجبه ازتون خواهش میکنم این موضوع رو اهمیت بدید و هم انتشار بدید .و به مدیران اطلاع بدید .
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت سی و هشتم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» نگاه عمه اطراف اتاق چرخ
سلام دوستان بزرگوار اعضای محترم پارت 41 الی 50نوش نگاه زیباتون برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت سی و هشتم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» نگاه عمه اطراف اتاق چرخ
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و یکم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» پس از بالا گرفتن دعوا بین من و همراه یکی از بیمارها فرصتی پیدا کردم که کمی با خودم خلوت کنم. هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که حضور ساجده رو در کنارم احساس کردم. روبروم زانو زد، دستش اومد زیر چونه ام و نگاهش خیره شد به چشمام. + با خودت چی کار میکنی دختر خوب؟ این رسمشه؟ بخاطر دو تا حرف که پشت سرت زدن اینجوری خودت رو باختی، کی چرت و پرت های عباس پور رو باور میکنه؟ کسی به اون اهمیت نمیده! اصلا ‌برو با آقای امیرخانی صحبت کن ببین دردش چیه! چونه‌ام رو از حصار انگشت هاش بیرون کشیدم. - فکر کردی صحبت نکردم! بهش گفتم اگر مزاحمت ایجاد کنی به پلیس گزارش میدم! چند بار دعوا بینمون بالا گرفت، اما حرف آدمیزاد حالیش نیست! اگر بخوام باهاش صحبت کنم دیگه مثل دفعه های قبل احترامش رو نگه نمیدارم، میزنم میکشمش! مرتیکه مریض‌! دستم رو محکم گرفت و دلداریم داد. + حالا تو برو باهاش صحبت کن ببینم چی میشه! پوزخندی زدم. - روانی شدم ساجده! لبخند محوی زد. + چون میگذرد غمی نیست! با خنده گفتم: - تا بگذرد درد کمی نیست‌! بی اختیار لبخند پر کرد صورتش رو. + پاشو خوشگل خانوم، اول یه سر برو بخش کارهای نیمه تمومت رو تموم کن بعدش برو اتاق امیرخانی تا نرفته! ‌صدام هنوز ته مایه خنده داشت. - ممنونم که کنارمی! بدون اینکه اجازه صحبت کردن بهش بدم از اتاق خارج شدم. سنگینی نگاه پرسنل رو بر روی خودم حس میکردم و در تلاش بودم آرامش نداشته‌ام رو حفظ کنم! پس از تزریق آمپول های مختلف به بیماران و رسیدگی به چند سالمند فرصتی پیدا کردم که برای صحبت کردن به طرف اتاق آقای امیرخانی حرکت کنم! .... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و یکم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» پس از بالا گرفتن دعوا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و دوم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» « ‌ » چهل دقیقه ای از رفتن ماهور گذشته بود، بی صبرانه منتظر بودم برگرده و برام تعریف کنه صحبت هاشون به کجا کشیده شده! حدود ده دقیقه پیش بود که برق های بیمارستان به طرز عجیبی قطع شد! دستکش ها رو در سطل زباله انداختم. + پاشید خانوم تمام شد! از پنیر و ماست میتونید استفاده کنید‌، پرخوری هم نداشته باشید. در حال صحبت کردن با بیمار بودم که صدای فریاد بلندی به گوشم رسید‌، ترس به جونم رخنه کرد. بدون ادامه دادن صحبتم با شتاب از اتاق خارج شدم! به این فریاد های گاه و بی گاه عادت کرده بودیم، هر چند ساعت یکبار یک فرد فوت میکرد و صدای ضجه های عزیزانش گوش فلک رو کر! همیشه نباید جزو درجه یک خانواده داغدار باشی همین که قلب آدم لبریز از احساس باشه شریک میشی توی غصه ها و حتی گریه ها! سرم داشت از درد میترکید چون اکثر افرادی که اطرافم قرار داشتند فریاد می کشیدند! تمام توانم رو در پاهام جمع کردم و به طرف صدا دویدم، اما اینبار با دفعه های قبل خیلی فرق داشت. چون تمام پرسنل بیمارستان همراه با من به طرف صدا می دویدند و بعضی ها هم به صورت خودشون ضربه میزدند! علت این همه سر و صدا رو نمی دونستم چون اولین بار نبود که کسی فوت میشد، فوت شدن افراد برای من یک امر کاملا طبیعی بود! چه بسیار بیمارانی بودند که زیر دست خودم روحشون ابدی شد و برای همیشه با این دنیای فانی خداحافظی کردند و به دنیای باقی سفر کردند! من فرصت ایستادن و بازجویی از افراد رو نداشتم به همین خاطر با تمام توانم به طرف صدا می دویدم تا خودم علت رو جویا بشم! .... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و دوم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» « ‌#از_زبان‌_ساجده »
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و سوم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» راهرو بیمارستان رو کاملا دویدم اما اونجا خبری نبود، همراه با موج جمعیت به طرف اتاق امیرخانی کشیده شدم! با به یاد آوردن اینکه ماهور میخواست باهاش صحبت کنه با دست به صورتم ضربه زدم و به پاهام سرعت بیشتری بخشیدم! جمعیت زیادی در نزدیکی اتاق مدیریت ایستاده بودند یکی یکی افراد رو پس زدم و به قصد دیدن جلو از مابین جمعیت رد شدم! با دیدن ماهور چاقو به دست هینی کشیدم، قلبم مشت شد و نفس کشیدن سخت! ماهور چاقوی خونی رو بر روی زمین انداخت و جیغی سر داد! اصلا دلم دیدنش رو نمیخواست! غیر ممکن بود! ماهور قاتل نیست! ‌هیچ فردی جرئت نزدیک شدن به ماهور رو نداشت چون خون جلوی چشمش رو گرفته بود! با اینکه پاهام سست شده بود و گز گز میکرد اما به سمتش رفتم! هق میزد و نفسش رو به زور بیرون می فرستاد دستای غرق به خونش رو به صورتش کوبید و ازم فاصله گرفت. روپوش سفیدش کاملا خون آلود شده بود! همانند دیوانه ها فریاد کشید! - م ... من نکشتمش! خ ... خودش ... نفس کم آورد و جیغ بلندی کشید! لنگ لنگان وارد اتاق شد، دوباره صدای همهمه جمعیت بلند شد! پس از گذشت چند ثانیه ماهور کشان کشان بدن بدون جان امیرخانی رو از اتاق بیرون آورد! صدای جیغ بیمارها و اکثر پرسنل بلند شد‌، صدای ضجه های پیرزن های مسن در گوشم اکو میشد! خیره شدم به بدن امیرخانی! غیر ممکنه! صورتش پر از زخم و کبودی و یقه و قسمتی از شلوارش هم پاره شده بود! جای چاقوی در آورده شده درست وسط قلبش مشخص بود! .... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و سوم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» راهرو بیمارستان رو کا
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و چهارم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» «از_زبان_ماهور» مشتش رو بر روی میز کوبید که هینی کشیدم! پرونده رو باز کرد و با لحن عصبانی ادامه داد. + امروز چرا رفتی توی اتاقش؟ بعد از اینکه اون رو دیدی چی کار کردی؟ چونه‌ام شروع کرد به لرزیدن لب پایینم رو زیر دندون کشیدم که مزه خون رو در دهنم احساس کردم! چادرم رو بیشتر به خودم چسبوندم و با صدای آلوده به بغض لب زدم. - م...من رفتم که باهاش حرف بزنم‌‌! وقتی وارد اتاق شدم امیرخانی ... لعنت به اشک هام که باز راه پیدا کردن روی صورتم که از خفگی به هق هق کردن نیفتم! با گریه ادامه دادم. - من نکشمتش! باور کنید من نکشتمش! اینبار به جای مشت پرونده رو بر میز کوبید! + دوباره سوالم رو تکرار میکنم وقتی اون رو دیدی چی کار کردی؟ به نفعته همکاری کنی! و من باز جملاتی که بارها تکرار کرده بودم رو با بغض به زبان آوردم. - باور کنید من اون رو نکشتم! پوزخندی نثار صورت بی روحم کرد. از درون پرونده یک عکس خارج کرد و محکم روی میز کوبید! + صدرا تابش! حدود سه دقیقه پس از قطع شدن برق بیمارستان از بیمارستان خارج میشه و با تاکسی از شیراز به سمت مشهد راهی میشه! این عکس رو دوربین یکی مغازه های اطراف ثبت کرده! احتمالا پس از رسیدن به مشهد به صورت غیر قانونی از مرز خارج میشه و به قولی میره اون ور آب! اما زهی خیال باطل! تا ساعاتی دیگه مهمان ما خواهد بود! دو نفری سیامک امیرخانی رو به قتل رسوندید؟ صدرا تابش بارها سیامک رو تهدید کرده بود! شما! ماهور تابش! در آخرین صحبت هایی که با همکارتون ساجده داشتید گفتید که برای صحبت نمیرید و اگر قصد رفتن کنید به قصد کشتن آقای امیرخانی میرید! هنوز ادامه بدم؟! .... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و چهارم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» «از_زبان_ماهور» مشتش
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و پنجم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» با ناباوری بهش خیره شدم غیر ممکن بود! وقتی سکوتم رو دید با همون پوزخند کنج لبش ادامه داد. ‌+ پرسنل بیمارستان بارها شاهد دعواهای شما با سیامک امیرخانی بودند! تبلت‌ی که در دست داشت رو روشن کرد و فایل صوتی با صدای بلندی پخش شد، صدای صدرا لرزه انداخت به تار و پودم! « سلام بابا، حقت رو حلالم کن! نمیدونم میتونم باز شما و مامان رو ببینم یا نه! اما قول میدم وقتی کارهام درست شد و رسیدم اونجا حتما باهاتون تماس بگیرم خیلی زود ماهور رو هم میارم پیش خودم البته اگر دست از لجبازی برداره و کارایی که میگم رو به درستی انجام بده! برای پول هایی هم که واریز کردی ممنونم ...» اجازه نداد ادامه فایل صوتی رو گوش کنم. + خب؟ حالا نوبت شماست! برگه ای رو به طرفم هل داد. + بنویس! همه چیز رو بنویس. با ما همکاری کن، پسر عموت هم به زودی میاد اینجا! برگه رو در دست گرفتم و در برابر چشمان متعجبش پاره کردم هق زدم. - چرا متوجه نمیشی که من اون رو نکشتم! من اصلا متوجه صحبت های پسرعموم نمیشم! پسر عمو چند روزی میشه از شیراز رفته من ازش خبری ندارم، باور کنید! میتونید آخرین پیام های ما رو چک کنید اون من رو مسدود کرده! دست هایی که با دستبند بسته شده بود رو در برابر چشمای آلوده به اشکم گرفتم‌ نمیخواستم در برابرش کوچیک بشم! برای هزارمین بار هق زدم. - چرا اینقدر با آبروی آدم بازی میکنید؟ من که میدونم گناهکار نیستم، اما چرا دارید به این راحتی من رو محکوم به قتل میکنید! .... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و پنجم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» با ناباوری بهش خیره
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و ششم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» اشک هام رو پس زدم و چادرم رو بر روی صورتم کشیدم، هم قدم شدم با خانم چادری که دست هام رو دستبند زده بود. از اتاق که خارج شدیم عمه و باباحاجی مثل جت از روی صندلی برخاستند و به سمتم حمله ور شدند. اما بدون اختیار دست هام کشیده میشد! عمه گوشه ای از چادرم رو کشید و جوری که متوجه بشم لب زد. + گفتم تن به این ازدواج اجباری نده اما منظورم این نبود که قاتل بشی! چی کار ... همزمان با خارج شدنم از راهرو و چرخشم به طرف چپ دست های عمه شل شد و صداش ما بین همهمه جمعیت گم شد. نبضم خیلی ناجور میزد چون آیندم به باد رفته بود! به در خروجی که نزدیک شدیم چادرم رو کاملا بر روی صورتم کشیدم به طوری که هیچ یک از اعضای صورتم مشخص نبود. دستم توسط دست همون خانم کشیده شد‌ و از سالن خارج شدیم. نمیتونستم روبروم رو ببینم اما از صدای چیک چیک عکس ها مشخص بود که جمعیت زیادی در اطرافم وجود داره به هر حال رئیس بیمارستان به قتل رسیده بود! ‌مگه میشه از کنار موضوع به این مهمی ساده گذشت؟ هنوز در گیجی به سر میبردم و خجالت زده نگاهم رو به زمین دوخته بودم. نمیتونستم هضم کنم امیرخانی دیگه نیست، تلخیش زیاد بود به حدی که متنفر شدم از عاشق شدن و ازدواج کردن! و باز هم اشک هایی که در هر شرایطی مهمان چشم هام بودند جاری شدند تا از خشک شدن گونه هام جلوگیری کنند‌... .... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و ششم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» اشک هام رو پس زدم و چ
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💔🍃 💔🍃💔🍃💔🍃 📚رمان قاتل قلب من💔 قسمت چهل‌ و هفتم «بہ‌قلم:آیناز‌غفارۍ‌نژاد» چند ساعتی میشد که لب به هیچ غذایی نزده بودم به محض اینکه به غذا فکر می کردم چهره امیرخانی در ذهنم تداعی میشد و تپش قلبم اوج میگرفت به طوری که قلبم میخواست از سینه‌ام خارج بشه. افکار منفی حتی یک ثانیه هم رهام نمی کردند. ذهنم خسته شده بود اما نمی تونستم پلک روی هم بگذارم چون چهره امیرخانی رو می دیدم. وقتی با دست های لرزونم بالای سرش ایستاده بودم، چند ثانیه ای کل بدنش رو وارسی کردم تازه متوجه شده بودم که توی چه موقعیتی هستم اما بدون ذره ای فکر به طرف چاقو رفتم. چاقو رو با یک حرکت در آوردم، وای بر من! این همه سال درس خونده بودم این همه توی بیمارستان کار کرده بودم اما اون لحظه به ذهنم نرسید که نباید به چاقو دستی بزنم. زانو زدم کنارش دستم رو بر روی قلبش گذاشتم تمام کرده بود! با بهت دستام رو بر روی روپوشم کشیدم که رنگ قرمز خون رو به خود گرفت. همانند دیوانه ها برخواستم و با دست به سر و صورت خودم ضربه زدم و عقب عقب رفتم ... باور نمی کردم همه چیز تمام شده و تا چند دقیقه دیگه پلیس ها میریزن اینجا و من رو به جرم قتل امیرخانی دستگیر می کنند. برق های بیمارستان هم قطع شده بود و با این وجود هیچ یک از دوربین های بیمارستان لحظه ورودم به اتاق رو ثبت نکرده بود، باید راهی پیدا می کردم! برای آخرین بار به طرفش رفتم با دیدن خون هایی که دو برابر قبل شده بود از ترس به بیرون اتاق پناه آوردم. جلوی در اتاق زانو شکستم و فریاد بلندی کشیدم ... بغض کردم دفعه هزارم بود این صحنه رو با خودم مرور می کردم. با ترس چادرم رو کنار زدم و به سمت در دویدم با دستم محکم به در ضربه میزدم. - این در رو باز کنید. دارم خفه میشم تو رو خدا این در رو باز کنید. نمی تونم نفس بکشم! معدم شدید می سوخت و گوش هام از ترس سوت می کشید. .... برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💔🍃