eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.1هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
35.1هزار ویدیو
123 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🕊 📚 #داسـتان_یا_پنـد 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 📚﴿خاطرات یک مجاهد﴾ ✍قسمت ۱۵۷ و ۱۵۸ کمی فکر میکنم که چطور میت
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🕊 📚 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 📚﴿خاطرات یک مجاهد﴾ ✍قسمت ۱۵۹ و ۱۶۰ نرجس خاتون که مشخص است وزن بچه کمرش را به درد آورده، لب میزند: _نه والا! فقط اگه کسی جایی بخواد بره، مناسبتی مثل محرم باشه. وگرنه که نه! +آخه ما محله قبلیمون دوره قرآن میگرفتن. میگم خوبه ما هم توی محل بگیریم. در کنارش از احوال هم خبردار میشیم و کمک میکنیم به هم. _فکر خوبیه، ولی نمیدونم اهالی استقبال میکنن یا نه. +من میگم امتحان کنیم. خیلی ثواب داره، ما بانی خیر بشیم. اولین جلسه هم من میگیرم! اینطوری بیشتر آشنا هم میشیم. معصومه هم از راه میرسد، پیاله را از دستش میگیرم و بعد از تشکر خداحافظی میکنم. چند قدمی که دور میشوم، میگویم: _ان شاالله بازم مزاحم میشم، یا نه...شما بعد از ظهر تشریف بیارین منزل ما تا بیشتر صحبت کنیم. سرش را تکان میدهد و میگوید: _چشم میام. لبخندی میزنم و به خانه می آیم. مشغول ماست درست کردن می شوم و بعد ناهار درست میکنم. حیاط را آب و جارویی میکنم. خورشید به بالای سرم رسیده که دست از کار میکشم. آب را می بندم و روی پله ها مینشینم تا خستگی از تنم بیرون رود.کمی بعد صدای در می‌آید و میپرسم: _کیه؟ _منم شنیدن صدای مرتضی خستگی را از تنم بیرون میکند. با خنده در را به رویش باز میکنم، دستانش را پشتش قایم کرده و هر چه سرک میکشم نمیگوید که چیست. در آخر نایلونی را جلویم میگیرد و میگوید: _تقدیم به خانم مهربون و زحمت کشم. لبخند میزنم و از دستش میگیرم. میفهمم حتما از جای گران فروشی خرید کرده که توی نایلون برایش پیچیده اند. از توی نایلون رومیزی ترمه درمی‌آورم و با بهت نگاهش میکنم. با نگاهم در چهره اش قدم برمیدارم و لب میزنم: _اینا که خیلی گرونه! چرا خریدی؟ اخم میکند و میگوید: _خب باشه! یعنی من وسعم نمیرسه یه رومیزی ترمه برات بخرم؟ یاد آن روزی می افتم که با دیدن مغازه‌ی ترمه فروشی دلم غنج رفت. آن روز من تقاضایی از مرتضی نکردم و فقط گفتم دوست دارم اما او یادش بود و برایم خرید! لبهایم را ور میچینم که گل خنده بر لبانم شکوفه میزند. واقعا این همه محبت را چگونه جواب بدهم؟ با شرمساری به او میگویم: _یعنی تو اون روزو یادته؟ من که منظورم این نبود که برام بخری! +ازون روز چند باری رفتم همون مغازه. تو که هیچوقت چیزی نمیخوای ازم ولی من دلم خواست برات بخرم! _چجوری محبتاتو جبران کنم؟ +تنها چیزی که آدم بی توقع خرجش میکنه محبته! من ناراحت میشما اینو میگی، همین که با این وضع میسازی و کنارم هستی از سرمم زیاده. لبم را گاز میگیرم و کیلو کیلو قند در دلم آب میشود. داخل میرویم و ناهار را برایش میکشم. به او میگویم که رفته ام خانه‌ی نرجس خاتون و پیشنهادی داده ام.مرتضی اعلام موافقت میکند و میگوید: _خیلی خوبه! قرآن توی این خونه بپیچه خودش خیلی خوبه. این که نیت خوب دیگه ای هم داریم که نگم برات... مرتضی بعد از ناهار و خیلی زود میرود. بعد از ظهر نرجس خاتون به خانه مان می آید. فرشی توی ایوان پهن میکنم و چای میریزم. کمی باهم گپ میزنیم و پیشنهادم را میپذیرد. قرار می شود جمعه اولین جلسه‌ی دوره‌ی قرآن را در خانه مان برگزار کنیم و اگر استقبال شد ادامه دهیم‌. برای این که آبرومند باشد من هم میگویم شله زرد بدهیم و همان روز هم قول کمکش را از نرجس خاتون میگیرم. شب با مرتضی به دنبال برنج و شکر میرویم. قیمت ها سرسام آور است، هر جا میرویم مگر زیر قیمت پیدا میشود! آخر شب شده و من هم از بس چک و چانه زده ام جانی ندارم‌. اصرار میکنم برگردیم اما مرتضی میگوید انتهای این خیابان هم یک مغازه است. به اجبار قبول میکنم و در کنار هم خیابان طولانی را طی میکنیم. تنها یک چراغ مغازه روشن است و آن هم مغازه ای که کلاً نه متر هم نمیشود! توی مغازه پیرمرد با کلاه سبز سیدی نشسته و نوار قرآن زده است.از فضای آن مغازه خوشم می آید و باهم وارد میشویم. سلام می دهیم و پیرمرد با جا به جا کردن عینک ته استکانی اش لبخند میزند و میگوید: _علیک سلام باباجون، بفرما تو. تعجب میکنم پیرمرد تنها تا این موقع شب کرکره‌ی مغازه اش را پایین نداده. مرتضی میپرسد که برنج دارد یا نه.پیرمرد با خوشرویی میگوید: _بله که دارم! برنج اعلا دارم اونم از شمال رسیده. از برنج اعلا اش تعجب نمیکنم اگر چه کلی جنس بنجول در این یک شب دیده ام. سر کیسه را با چاقو باز میکند و میگوید: _بفرما! اینم برنج مرغوب. مرتضی جلو میرود و دستی توی کیسه می برد؛ برنج را بو میکند و مرا صدا میزند. به طرفش می روم و مشتم را از برنج پر میکنم. عجب عطری... تا به حال همچین برنجی ندیده بودم! مرتضی از قیمتش میپرسد و باز متعجب میشویم.
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆🕊 📚 #داسـتان_یا_پنـد 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 📚﴿خاطرات یک مجاهد﴾ ✍قسمت ۱۵۷ و ۱۵۸ کمی فکر میکنم که چطور میت
قیمتش زیر تمام قیمت های برنج هایی بود که همه میگفتند. البته برنجش با آنها قابل مقایسه نبود! همانطور که بهت زده بودم گفتم شاید پیرمرد نمیداند در بازار چه خبر است. برای همین بد نیست به او بگویم و فکر نکند سرش را کلاه گذاشته ایم! لب میزنم: _حاج‌آقا این برنج شما باید قیمتش خیلی بیشتر باشه. ما برنجای بنجول دیدیم که قیمتش دو برابر برنج شما بود! بر لبهای پیرمرد که تا آن موقع ذکر میچرخید، تبسمی مینشیند و میگوید: _میدونم بابا! ولی قیمت من همینه! اونا قیمت واقعی شونو نمیگن ولی من قیمت واقعیمو میگم. این برنج با دستای خودم و زن و بچم چیده شده و این شکلی شده. من هر موقع پاش نشستم شکر خدا و ذکرشو میگفتم درست نیست برای سود بیشتر قیمتشو بکشم بالا. خدا به پول حلال برکت میده. چراغی از نورانیت توی چشمانش روشن است و فروغش ما را مبهوت خود کرده. شکر و برنج را به قیمت خوبی میخریم و از آن روز با هم قصد میکنیم از آنجا خرید کنیم. نه برای این که صرفا قیمت اجناسش مناسب است! برای این که اجناس آن مغازه حلال و پاکیزه حاصل میشود. کیسه ها را گوشه‌ی آشپزخانه میچینم تا فردا از نرجس خاتون کمک بخواهم و باهم پاکشان کنیم. مرتضی هم که خستگی امانش نداد بعد از اتمام کارها خوابید. بلند میشود و چند رکعت نماز میخوانم. توی نماز خوب اشک میریزم و دلم را سبک میکنم. بعد هم میخوابم، آنقدر خوب خوابم میبرد که نمیفهمم کجا هستم. در عالم رویا زنی را میبینم که نور او را احاطه کرده است. چند بچه‌ی قد و نیم قد دورش را گرفته اند. بچه ها چشم شان به من که می افتد به طرفم می آید اما طولی نمیکشد که از خواب می پرم. دستی به صورتم میکشم و به خواب عجیبیم فکر میکنم. مثل همیشه مرتضی ای نیست! دستی به سر و روی خانه میکشم و به دنبال نرجس خاتون میروم. او هم چند همسایه را صدا میزند و باهم به خانه‌ی ما می آیند. همسایه ها نگاه هایشان را به خانه میدوزند و یکی از آن میگوید: _خونه‌ی قدیمیه اما بدک نیست. دیگری ماشاالله ای میگوید. فرش پهن میکنم و کیسه های برنج را یا علی کنان با حیاط میبریم‌. دیروز نرجس خاتون همه را به دوره‌ی قرآن دعوت کرده. همگی از هر دری حرف میزنند؛ خیلی جاها غیبت میکنند و حالم گرفته میشود. یک بار هم که نمی توانم تحمل کنم می گویم: _ای بابا اگه بنا به عیب گفتنه بیاین عیبای همو بی رودربایستی بگیم. اینجوری هم کار بدی نمیشه و هم خودمونو اصلاح میکنیم. ولی از حرفم خوششان نمی آید و ترجیح میدهند غیبت را کنار بگذارند. از بس نشسته ام کمرم خشک شده. میروم و پشتی برمیدارم تا همسایه ها تکیه بدهند اما خودم کناری مینشینم. ظهر کار تمام میشود و هر کس دنبال کار خودش میرود. نرجس خاتون میگوید چون فردا صبح میخواهیم شله زردها را بدهیم از شب به پخت آن شروع کنیم. من هم قبول میکنم و عصر چند ساعتی میخوابم تا جان داشته باشم.بعد از نماز مغرب و عشا مرتضی قابلمه‌ی نرجس خاتون را می آورد و دیگ را رو به راه می کنیم. برنج ها قل قل میکنند و دانه هایشان باز می شود . ... ✍🏻مبینا رفعتی ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆🕊
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🍃قسمت ۵۰ - مرتضی کهف الشهدا چه شکلیه؟ + ساداتم.
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 بریم ادامه رمان زیبا و جذابمون 👇🏻👇🏻👇🏻 📚﴿علمدارعشق﴾ https://eitaa.com/Dastanyapand/80719 🔖88قسمت ✍🏻پـــریســـا_ش 📕رمان جذاب و شهدایی 🪧74رمان کانال 🔖پارت 1 الی 10 https://eitaa.com/Dastanyapand/80719 🔖پارت 11 الی 30 https://eitaa.com/Dastanyapand/81120 پارت 31 الی 50 https://eitaa.com/Dastanyapand/81519 پارت 51 الی 88 https://eitaa.com/Dastanyapand/82060 ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🍃قسمت ۵۰ - مرتضی کهف الشهدا چه شکلیه؟ + ساداتم.
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖قسمت 51 مجری : خب یه نیم ساعتی ما این پرده ها بندازیم تا سن برای برنامه ویژهمون حاضر بشه پشت سن یه اتاق فرمان بود که به سن باز میشه بچه ها سفره عقد پهن کردن وسط سن عاقدهم اومدن بالا مرتضی تو اتاق بود منو که با چفیه دید گفت : چه خوشگل شدی ساداتم - میدونستی مرتضی ۳ دقیقه دیگه عقدموقتمون تموم میشه بهت نامحرم میشیم + ساداتم چه شیطون شده بجاش ۵ دقیقه دیگه تا ابد محرمم میشی مجری اومدگفت : بچه ها بیاید بشین بعد پرده ها جمع کنیم رفتیم بالا به سفره عقدم نگاه کردم از چفیه بود پرده ها که جمع شد همه حاضرین تو سالن جیغ ،دست،سوت زدن مجری : اینم برنامه ویژه مون به افتخارشون یه دست خوشگل بزنید ساعت نشون مرتضی دادم - ۳ دقیقه تموم شد +۲ دقیقه یعنی مونده عاقد بعداز خوندن متن عربی خطبه عقد دائم گفت : سرکارخانم نرگس سادات موسوی آیا وکیلم شما را با مهریه ۵ سکه بهار آزادی یک دست آینه و شمعدان و یک سفر کربلای معلی عقد دائم آقای مرتضی کرمی دربیاورم ؟ - با استناد از آقا صاحب الزمان و با اجازه پدر و مادرم و بزرگترها بله عاقد : به میمنت و مبارکی آقای مرتضی کرمی وکیلم ؟ + بله تا بله گفتم دخترا هلهله کردن پسرا سوت میزدن مبارکتون باشه + هول بار اول بله گفتی 😂😂 - خودتی گل خشکیده و نقل بود که از هر طرف سرم کشیده میشود مجری: لطفا این میکروفون بدید دست آقای داماد خب آقای داماد مبارک باشه الان با عروس خانم کجا میرید + مزارشهدای گمنام دانشگاه باهم رفتم سرمزارشهدای گمنام ترم چهارم دانشگاه با محرمیت ما شروع شد دوهفته از شروع ترم میگذره تو ماشین مرتضی بودیم داشتیم میرفتیم خونشون گوشیم زنگ خورد فاطمه صالحی بود بچه تهران بود اما دانشجوی دانشگاه ما از بچه های بسیج گوشی جواب دادم - الو سلام فاطمه جان خوبی؟ - مبارکت باشه ان شاالله به پای هم پیر بشید - واقعا چه جای قشنگی من تا حالا نرفتم خوش به سعادتون رفتی دعا کن منم یه بار برم حسرت به دل نمونم - بزرگیت میرسونم - یاعلی خداحافظ ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖قسمت 51 مجری : خب یه نیم ساعتی ما این پرده ها بن
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖قسمت52 مکالمه ام که تموم شد رفتم تو فکر ای بابا نکردیم ماهم میرفتیم خطبه عقدمون اونجا + نرگس سادات چی شد رفتی تو فکر - دوستم بود + متوجه شدم اما کجا خیلی دوست داری بری؟ - کهف الشهدای تهران میترسم حسرت به دل بمونم + نرگس 😡😡😡 تو‌کهف الشهدا دوست داری بری به من نگفته بودی؟ - روم نشد + خانم گلم عزیزم من و شما الان ازهمه بهم نزدیکتریم هروقت چیزی خاستی بگو‌ یا میتونم همون موقعه انجام میدم برات یانه میمونه برای بعد اما نذار حرف تودلت بمونه - باشه چشم من خیلی دوست دارم برم کهف الشهدا + امشب میام خونتون با حاج باباحرف میزنم فردا پس فردا بریم - آخجون 👏👏👏 + اوج هیجانت با آخجون خالی میکنی یعنی ؟ - پس چیکارکنم 🤔🤔 + تشکرات همسری - یعنی چی؟ دیدم لپشو آورد جلو گفت تشکر کن منم هنگ موندم از خجالت داشتم آب میشدم +نرگس تا تشکر نکنی نمیریما هیچی نگفتم نیم ساعت گذشته بود اما مرتضی نمیرفت - آقا دیرشدا مادرجون نگران میشن + تشکر کن بریم لب به دندون گرفتم خیلی سریع و کوتاه تشکر کردم صدای خنده اش فضای ماشین برداشت کی فکرش میکنه پسر محجوب و سر به زیر دانشگاه انقدر شیطون باشه ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖قسمت52 مکالمه ام که تموم شد رفتم تو فکر ای بابا
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖قسمت 53 تو اتاقم مشغول بررسی یه تحقیق درسی بودم که گوشیم لرزید قفلش باز کردم دیدم مرتضی است +سلام خانم گل زنگ زدم خونه مادرجون گفت حاج بابا نیستن برای شب هماهنگ کردم بیام با حاج بابا حرف بزنم جوابش دادم : ممنون دستت درد نکنه شام منتظریم + باشه چشم فقط تو حرفی نزن بذار خودم میگم - چشم + دوست دارم ساداتم - منم دوست دارم آقای شب میبینمت یاعلی یاعلی عزیزجون صدام کرد نرگس مادر بیا کارت دارم - جانم عزیزجون عزیزجون : آقامرتضی زنگ زده بود گفت شب میاد با آقاجون کار داره - خب بیاد مگه مرتضی لوله خروست مامان عزیزجون: نرگس باهم دعواتون شده - مامان ۱ ماه عقد کردیما کدوم دعوا حتما یه کاری داره دیگه عزیزجون: گفتم شام بیاد پس من برم حاضر ساعت ۷ بود آقاجون از بیرون اومد مادر: حاج آقا بشین برات چای بیارم مرتضی داره میاد اینجا گفت با شما کار داره ساعت ۸ شب بود که صدای آیفون بلند شد بدوبدو رفتم سمت آیفون من باز میکنم عزیزجون : مادر آروم از پله ها با دو رفتم پایین درکوچه باز کردم - سلام آقای خوش اومدی + ممنون خانم گل این گل 🌹مال شماست - مرسی بریم بالا + سلام مادرجان عزیز: ممنون پسرم بیا داخل + حاج بابا هستن؟ عزیز: آره پسرم بیا داخل شام خوردیم + حاج بابا میخاستم اجازه نرگس سادات بگیرم دو روز باهم بریم تهران حاج بابا : پسرم اجازه نمیخاد زنته باباجان هرجا میخاد برید صاحب اختیارید + ممنون شما بزرگوارید پس ما فردا صبح راه میفتیم اگه اجازه میدید امشب نرگس ببرم خونمون صبح از همونجا راه بیفتیم حاج بابا: نرگس بابا برو حاضرشو با شوهرت برو صبح ساعت ۸ صبح رفتیم سمت تهران ساعت ۱۰ بود که رسیدیم مرقد امام خمینی هم زیارت کردیم هم صبحونه خوردیم مرتضی تو راه گفت ناهار بریم دربند - کجاست من تاحالا نرفتم + 😂😂😂یه جایی گردشی بعدش میرم موزه عبرت - اونجا کجاست ؟ + یه زندان که برای دوران شاهه کمیته ضد خرابکاری خیلی ازشهدا و سران کشور تو اون زندان شنکجه شدن - واقعا؟ + آره حالا میریم خودت میبنی تا برسیم موزه عبرت ۱ ساعتی طول کیشد وای پس گذشت سالها هنوز هنوز زندان بوی خون میداد شب رفتیم هتل صبح ب سمت کهف الشهدا رفتیم ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖قسمت 53 تو اتاقم مشغول بررسی یه تحقیق درسی بودم ک
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖 قسمت 54 - مرتضی کهف الشهدا چه شکلی ؟ + ساداتم انقدر بی تابی صبرکن خانم گل خودت میبنی کهف الشهدا تو منطقه ولنجک تهران بود تا یه منطقه ای کهف الشهدا با ماشین رفتیم اما از یه جای به بعد باید پیاده میشدیم ماشین پارک کردیم و پیاده شدیم یه غاری که ۵ تاشهیدگمنام دفن شده بودن به مزارشهدا نگاه کردم - مرتضی یکی از شهدا که بالای مزارش عکس بالاسرشه شهید مجید ابوطالبی ماجراش چیه ؟ + خانم گلم چندماه پیش این شهید میره خواب مادرش آدرس مزارش به مادرش میده پیگری ها که انجام میشه میبنند واقعا درسته بعداز چند ثانیه شروع کرد برام یه شعر زمزمه کردن . . من دو کوهه را ندیده ام عشق را کنار جزیره مجنون حس نکرده ام روی خاک های معطر طلائیه راه نرفته ام من فکه را ندیده ام داستان آن دلیر مردان خدایی را از راوی نشنیده ام . اما تا دلتان بخواهد رفته ام و در کتاب ها خوانده ام شنیده ام ک حال و هوای فکه وطلائیه دارد . دلم میخواهد بروم از این شهر شلوغ پر دود بروم شلمچه هویزه طلائیه فکه .. بروم و غبار روبی کنم این دل پژمرده را . کاش شهدا بخرند این دل خسته را . 😢😭 . دوای درد مرا هیچکس نمیداند .. فقط بگو ب شهیدان دعا کنند مرا .. تا تقریبا اذان ظهر تو کهف الشهدا بودیم نماز ظهر خوندیم با صدای گرفته گفتم : آقا + جانم -میشه بریم مزارشهدا بعد بریم قزوین + آره حتما عزیزم فقط شهید خاصی مدنظرته - آره شهید علی خلیلی و ابراهیم هادی ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖 قسمت 54 - مرتضی کهف الشهدا چه شکلی ؟ + ساداتم
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖 قسمت 55 - مرتضی تو شهید علی خلیلی چقدر میشناسی + خیلی اطلاعات درموردش ندارم فقط میدونم به شهید امرو به معروف شهرت داره خودت چی چیزی ازش میدونی؟ - یه ذره بیشتر از تو + إه بگو برام خوب - من از زبان سایرین شنیدم نمیدونم درسته یانه + حالا اشکال نداره بگو - گویا شب نیمه شعبان داشته چندتا از بچه ها که سنشون پایین بوده تا یه مسیری همراهی میکرده که صدای جیغ یه خانمی توجه اش جلب میکنه میره جلو مانع بشه که خودش به شدت مجروح میشه + خب بقیه اش - بعد از جانبازیش خیلی ها بهش زخم زبان میزنن که بتوچه مگه تو مسئول بودی خودت دخالت دادی شهید هم یه نامه به حضرت آقا مینوسه و تمام ماجرای جانبازیش میگه + حضرت آقا پاسخ نامه میدن ؟ - بله داده بودن + نرگس لب تاپ از صندلی عقب بیار یه سرچ تو گوگل کن نامه شهید علی خلیلی و رهبر معظم انقلاب بعد برام بخونش - باشه الان لب تاپ میارم رمز لب تاپ چنده ؟ + سال تولدت به اضافه سالی که جواب مثبت بهم دادی - 😍😍😍 مرتضی داد +خب بسم الله بخون ببینم متن نامه ای شهید علی خلیلی به رهبر معظم انقلاب سلام نامه شهید علی خلیلی به رهبر معظم انقلاب ۱۵ روز قبل از شهادت اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید، خوبم؛ دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند، شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند… من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص)فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم.اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند . میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد! ولی آن شب اگر من جلو نمی رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا نمی رسید… یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بیندازی! من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند، ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر خودتان فرمودید:امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است. آقاجان! بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟ مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟ یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟ یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟ رهبرم!جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید. آقا جان! من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد. ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖 قسمت 55 - مرتضی تو شهید علی خلیلی چقدر میشناس
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖قسمت56 + نرگس جان لطفا پاسخ حضرت آقا هم بخون - چشم مرتضی خیلی هستش من فقط اون قسمتش که خیلی مهمه برات میخونم + باشه عزیزم متن نامه ای رهبری به شهید علی خلیلی ایشان فرموده‌اند: دشمن از راه اشاعه‌ى فرهنگ غلط فرهنگ فساد و فحشا سعى مى‌کند جوانهاى ما را از ما بگیرد. کارى که دشمن از لحاظ فرهنگى مى‌کند، یک "تهاجم فرهنگى" بلکه باید گفت یک «شبیخون فرهنگى» یک «غارت فرهنگى» و یک «قتل عام فرهنگى» است. امروز دشمن این کار را با ما مى‌کند. چه کسى مى‌تواند از این فضیلتها دفاع کند؟ آن جوان مؤمنى که دل به دنیا نبسته، دل به منافع شخصى نبسته و مى‌تواند بایستد و از فضیلتها دفاع کند. کسى که خودش آلوده و گرفتار است که نمى‌تواند از فضیلتها دفاع کند! این جوان بااخلاص مى‌تواند دفاع کند. این جوان، از انقلاب، از اسلام، از فضایل و ارزشهاى اسلامى مى‌تواند دفاع کند. لذا، چندى پیش گفتم: «همه امر به معروف و نهى از منکر کنند.» الآن هم عرض مى‌کنم: نهى از منکر کنید. این، واجب است. این، مسئولیت شرعى شماست. امروز مسئولیت انقلابى و سیاسى شما هم هست. به من نامه مى‌نویسند؛ بعضى هم تلفن مى‌کنند و مى‌گویند: «ما نهى از منکر مى‌کنیم. اما مأمورین رسمى، طرف ما را نمى‌گیرند. طرف مقابل را مى‌گیرند!» من عرض‌ مى‌کنم که مأمورین رسمى چه مأمورین انتظامى و چه مأمورین قضائی حق ندارند از مجرم دفاع کنند. باید از آمر و ناهى شرعى دفاع کنند. همه‌ى دستگاه حکومت ما باید از آمر به معروف و ناهى از منکر دفاع کند. این، وظیفه است. اگر کسى نماز بخواند و کس دیگرى به نمازگزار حمله کند، دستگاه‌هاى ما از کدامیک باید دفاع کنند؟ از نمازگزار یا از آن کسى که سجاده را از زیر پاى نمازگزار مى‌کشد؟ امر به معروف و نهى از منکر نیز همین‌طور است. امر به معروف هم مثل نماز، واجب است. - اینم پاسخ حضرت آقا + خوشا به سعادتش که به همین مقامی رسیده نرگس سادات آدرس مزارش بلدی؟ - آره قطعه 24 ردیف 66 شماره 34 + خب پس اول بریم سر مزار شهید علی خلیلی بعد شهید ابراهیم هادی ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖 قسمت 55 - مرتضی تو شهید علی خلیلی چقدر میشناس
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖قسمت56 + نرگس جان لطفا پاسخ حضرت آقا هم بخون - چشم مرتضی خیلی هستش من فقط اون قسمتش که خیلی مهمه برات میخونم + باشه عزیزم متن نامه ای رهبری به شهید علی خلیلی ایشان فرموده‌اند: دشمن از راه اشاعه‌ى فرهنگ غلط فرهنگ فساد و فحشا سعى مى‌کند جوانهاى ما را از ما بگیرد. کارى که دشمن از لحاظ فرهنگى مى‌کند، یک "تهاجم فرهنگى" بلکه باید گفت یک «شبیخون فرهنگى» یک «غارت فرهنگى» و یک «قتل عام فرهنگى» است. امروز دشمن این کار را با ما مى‌کند. چه کسى مى‌تواند از این فضیلتها دفاع کند؟ آن جوان مؤمنى که دل به دنیا نبسته، دل به منافع شخصى نبسته و مى‌تواند بایستد و از فضیلتها دفاع کند. کسى که خودش آلوده و گرفتار است که نمى‌تواند از فضیلتها دفاع کند! این جوان بااخلاص مى‌تواند دفاع کند. این جوان، از انقلاب، از اسلام، از فضایل و ارزشهاى اسلامى مى‌تواند دفاع کند. لذا، چندى پیش گفتم: «همه امر به معروف و نهى از منکر کنند.» الآن هم عرض مى‌کنم: نهى از منکر کنید. این، واجب است. این، مسئولیت شرعى شماست. امروز مسئولیت انقلابى و سیاسى شما هم هست. به من نامه مى‌نویسند؛ بعضى هم تلفن مى‌کنند و مى‌گویند: «ما نهى از منکر مى‌کنیم. اما مأمورین رسمى، طرف ما را نمى‌گیرند. طرف مقابل را مى‌گیرند!» من عرض‌ مى‌کنم که مأمورین رسمى چه مأمورین انتظامى و چه مأمورین قضائی حق ندارند از مجرم دفاع کنند. باید از آمر و ناهى شرعى دفاع کنند. همه‌ى دستگاه حکومت ما باید از آمر به معروف و ناهى از منکر دفاع کند. این، وظیفه است. اگر کسى نماز بخواند و کس دیگرى به نمازگزار حمله کند، دستگاه‌هاى ما از کدامیک باید دفاع کنند؟ از نمازگزار یا از آن کسى که سجاده را از زیر پاى نمازگزار مى‌کشد؟ امر به معروف و نهى از منکر نیز همین‌طور است. امر به معروف هم مثل نماز، واجب است. - اینم پاسخ حضرت آقا + خوشا به سعادتش که به همین مقامی رسیده نرگس سادات آدرس مزارش بلدی؟ - آره قطعه 24 ردیف 66 شماره 34 + خب پس اول بریم سر مزار شهید علی خلیلی بعد شهید ابراهیم هادی ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖قسمت 57 رسیدیم بهشت زهرا ماشین تو پارکینگ پارک کردیم سرراهمون دوتا شیشه گلاب خریدیم با دوتا شاخه گل رز قرمز 🌹🌹 رسیدیم سر مزارشهید علی خلیلی در گلاب باز کردم + نرگس سادات خانم گل لطفا شما گلاب بریز من مزار میشورم یه وقتی نامحرمی میاد شایسته نیست - چشم آقای مرتضی جان +جانم تو کهف الشهدا تو برام از شهدای اونجا شعر خوندی اینجا من برات شعر بخونم ؟ - آره عزیزم حتما «به‌هوش باش و از این دست دوستی بگذر  به‌هوش باش که از پشت می‌زند خنجر   به‌هوش باش مبادا که سحرمان بکنند  عجوزه‌های هوس، مطربان خُنیاگر   چنان مکن که کَسان را خیال بردارد  که بازهم شده این خانه بی‌در و پیکر   بدا به ما که بیاید از آن سر دنیا  به‌قصد مصلحت دین مصطفی کافر   به این خیال که مرصاد تیر آخر بود  مباد این که بنشینیم گوشه سنگر   که از جهاد فقط چند واژه فهمیدیم  چفیه، قمقمه، پوتین، پلاک، انگشتر   بدا به من که اگر ذوالفقار برگردد  در آن رکاب نباشم سیاهی لشکر   بدا به حال من و خوش به حال آن که شدست  شهید امر به معروف و نهی از منکر   چنین شود که کسی را به آسمان ببرند  چنین شود که بگوید به فاطمه مادر   قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد  که بی‌وضو نتوان خواند سوره کوثر   زبان وحی، تو را پاره تن خود خواند  زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟   چه شاعرانه خداوند آفریده تو را  تو را به‌کوری چشمان آن هو الابتر   خدا به خواجه لولاک داده بود ای‌کاش  هزار مرتبه دختر، اگر تویی دختر   چه عاشقانه، چه زیبا، چه دلنشین وقتی  تو را به دست خدا می‌سپرد پیغمبر   علیست دست خدا و علیست نفس نبی  علی قیام و قیامت علی علی محشر   نفس‌نفس کلماتم دوباره مست شدند  همین که قافیه این قصیده شد حیدر   عروسی پدرِ خاک بود و مادرِ آب  نشسته‌اند دو دریا کنار یکدیگر   شکوهِ عاطفه‌ات پیرهن به سائل داد  چنان‌که همسر تو در رکوع انگشتر   همیشه فقر برای تو فخر بوده و هست  چنان‌که وصله چادر برای تو زیور   یهودیانِ مسلمان ندیده‌اند آری  از این سیاهیِ چادر دلیل روشن‌تر   حجاب روی زمین طفل بی‌پناهی بود  تو مادرانه گرفتیش تا ابد در بر   میان کوچه که افتاد دشمنت از پا  در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر   میان آتشی از کینه، پایمردی تو  نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر   کنون به تیرگی ابرها خبر برسد ‏که زیر سایه آن چادر است این کشور   رسیده است قصیده به بیت حسن ختام  امید فاطمه از راه می‌رسد آخر + خیلی قشنگ بود خانم گل نرگس جانم بریم سر مزار آقا ابراهیم - بریم آقای ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 #داسـتان_یا_پنـد 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖قسمت 57 رسیدیم بهشت زهرا ماشین تو پارکینگ پارک کر
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆💞 📚 💞🌷💞🌷💞🌷💞 📚﴿علمدارعشق﴾ 🔖قسمت 58 - مرتضی + جانم - چرا باید یه دختر با بی حجابیش باعث شهادت یه جوان مذهبی بشه + نرگس تو اینو میگی علی آقا شهید شده از مقام اخروی برخود دار شده اما من تو رفقام دیدم یه دختر با بی حجابش باعث شده اون پسر کلا جهنمی شده - وای خدا + نرگس میدونی چرا عاشقت شدم ؟ - 😍😍😍چرا + چون تنها دختری بودی که با اینکه مانتویی بودی عفیف و محجبه بودی نگاه حرام یه پسر روت حس نکردم برای همین خاستم برای من بشی - مرتضی تو رو شهید ململی گذاشت سرراهم واقعا هم ازش ممنونم + نرگس جان یادت باشه از اینجا بریم کتاب سلام برابراهیم هم برات بخرم - درموردچیه ؟ + درمورد شهید ابراهیم هادی - من چیز زیادی درموردش نمیدونم + خودم برات توضیح میدم درموردش خیلی شخصیت بزرگی بوده یه سری من ازش مطلب میدونم برات تعریف میکنم بقیه اشم ان شاالله از کتاب خودت میخونی - باشه دستت دردنکنه مرتضی جان ... ✍🏻پـــریســـا_ش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆💞