یکی دوسال پیش یه جا دستمال کاغذی برا مامان بزرگم دوختم اینقدر که اونو تو تمام مهمونی ها استفاده کرددد که رنگش عوض شده:)
هر مهمونی هم که میاد خونشون اونو میاره جلو مهمونا میگه نگاااا کنین اینو زینب برام دوخته:)))))
اصلا یادم نمیاد اخرین بار کی انداختمش گردنم که حالا یادم بیاد کجا گمش کردم
دایناسور پشتِ بخاری|🇵🇸🇱🇧🇮🇷
زلف خود پریشان کن یادی از ما کن نور دیده ی من شو با عشق تو میمانم://
فریاد دلم بشنو
رسوای جهانم کن
یادی از ما کن
مروارید چشمانت
ای مهربان یارم
هردو بر زبان جاریست
مامانم داشت پای تلفن از نظم و مرتب بودن میگفت بعد الکی به چیزایی که سرش اصن بی نظم نیستم گیر و گور میداد و نمیزاشت از خودم طرفداری کنم و میگفت بخاطر همینه که زنجرو گم کردی☝