eitaa logo
عَزیزَم‌حُسِین(ع) | DearHossein
1.1هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
14 فایل
نوڪࢪ؎ڪھ‌ح‌ـسین‌ دست‌ڪشیدھ‌ࢪو♥️ -سࢪش تیࢪ؎خوࢪدھ‌از‌پھلومثل‌مادࢪشシ...💔 حرف دل:https://daigo.ir/secret/4212515531 شروع نوکریمون🙃: 1403/1/25🤍🌱 پایان: شهادتمون💚 باباحسین(ع)=1640♥️ لف= 313 صلوات🌱 کپی کنم؟ حلاله مومن؛ فقط فور قشنگتر نیس!🙂 《1.1k✈1.2k》
مشاهده در ایتا
دانلود
در باز کردم دیدم زینب پشت دره از حجاب و صورت بدون رنگ و روغنش خیلی به دلم نشست دستشو به طرفم دراز کرد وقتی دستمو گذاشتم تو دستش از روی صمیمیت فشار داد تعارفش کردم بشینه زینب: حنانه جان بیا بشین عزیزم بعد مدتها دیدمت تا باهم حرف بزنیم -برات شربت بیارم میام زینب: شربت 😳😳😳 من روزه ام عزیزم -روزه ؟ روزه چیه ؟ زینب: هیچی عزیزم بیا بشین حنانه ببین من از بابام و داییم هیچی یادم نیست حالا از دایی بیشتر چون قبل از تولدم تو شلمچه مفقودالاثر میشن بابام که خودت میدونی مفقودالاثره حنانه ببین من نمیدونم بین تو شهدا چه قول و قراری هست اما ‌هنوز اشکا و التماساتو برای شلمچه رفتن جلوی چشممه ک ب مسئولا اصرار کردی تا بردنت دوشب پیش داییم اومد به خوابم و گفت برو به دوستت حنانه بگو ما منتظر توئیم من مات و مبهوت به حرفای زینب گوش دادم زينب:حنانه ببين الان ماه رمضونه، ماه مغفرت و رحمت چندشب دیگه شبهای قدره بهترین زمانه که برگردی به آغوش خدا اینم شماره من ..... منتظر تماست هستم زینب که رفت گوشه ذهنم فعال شد رفتم سر کمد لباسام اون آخر کمد یه چیزی بهم میگفت من اینجام دستمو بردم سمتش جنس لطیف اما مهربون چادرمو لمسش کردم سه چهار روز بود کارم شده بود چادرو بذارم جلوم و گریه کنم بعداز سه چهار روز گریه شماره زینب گرفتم -الو سلام زینب ......