eitaa logo
دفاع مقدس
382 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
881 ویدیو
248 فایل
💠 نیم نگاهی به رویدادهای دفاع مقدس 🌼🌸🍀در قالب: متن، عکس، صوت، فیلم و کلیپ
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷رعنا جوانانی که شجاعت و مردانگی‌شان پشت خصم زبون را به خاک مالید 🆔 @Defa_Moqaddas
💠 ! 🔹شب بود. تاریک بود. با چند پرژکتور، حیاط معراج شهدا را روشن کرده بودند. شلوغ بود. همه می‌ خواستند پیکر شهید "حسین صابری" (سومین شهید خانواده ی صابری) را که تازه در تفحص شهید شده بود، ببینند. 🔸میزی در حیاط گذاشته بودند تا او را غسل دهند. حاج "بهزاد پروین قدس" که از راه رسید، مثل همیشه ساک بر دوش بود. ناگهان از داخل ساک، چیزی درآورد که همه از تعجب مات ماندند. بسته ‌ای را گشود و پای قطع شده‌ ی حسین را که هنگام انفجار مین والمری به وسط میدان مین ارتفاع ١١٢ فکه افتاده بود، پیدا کرده و با خود آورده بود. ▪️خودش می‌ گفت: در اهواز، وقتی ساکم رو گذاشتم زیر دستگاه اشعه تا وارد فرودگاه شوم، بچه ‌های سپاه تعجب کردند. درِ ساک را که گشودم، همه کُپ کردند. پای قطع شده داخل ساک باعث شد تا همه بیایند بالای سرم.... ▫️وقتی توضیح دادم که حسین صابری امروز (٢٨ خرداد ١٣٧٦) در فکه به‌ شهادت رسیده و پیکرش رو بردن تهران و حالا من می‌ خوام زود برم تهران تا این پای جامانده را به پیکرش ملحق کنم، مات و مبهوت اجازه دادند تا سوار هواپیما شوم. 🔺....و بهزاد پایی را که جا مانده بود، به صاحبش ملحق کرد. 🌹شهيدان خانواده صابرى كه در بهشت زهرا (س) آرميدند: حسن صابرى، قطعه ٤٠، رديف ٣٧، شماره ٢٢ عباس صابرى؛ قطعه ٤٠، رديف ٣٥، شماره ٢٣ حسين صابرى؛ قطعه ٤٠، رديف ٤٩، شماره ٢٢ (راوى: حمید داودآبادى) 🆔 @Defa_Moqaddas
از جنگ که بر می‌گردند یکی دستش را یکی پایش را ... و یکی دلش را جا می‌گذارد ... @Defa_Moqaddas
🌷نماز شهادت عاشق چو رو به کعبه صدق و صفا کند احرام خود زِکسوتِ صبرو رضا کند آنگاه دست و روی بشوید ز خون خویش برخیزد و نماز شهادت ادا کند @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | مداحی حاج #صادق_آهنگران در محضر امام خمینی - حسینیه جماران - اوایل جنگ 🆔 @Defa_Moqaddas✔️JOIN
😊 | 💠بلایی که بر سرِ آمد!😯 🔺«کامران قهرمان» نیروی لشکر25 کربلا، گردان مسلم‌ابن‌عقیل، گروهان سلمان بود و بُمبِ خنده!😂😂 🔹یک روزِ سرد زمستانی صدایم زد و گفت: علیرضا میایی بریم دزفول، هوایی بخوریم؟ 🔸با او جائی رفتن، مثل این بود که یک کوله‌پشتی، پُر از خمپارۀ ماسورۀ کشیده و عمل نکرده را با خود همراه می‌بری. ولی به هر حال، قبول کردم و با یکدیگر به راه افتادیم. 🔻چیزی نگذشت که رسیدیم به «پل دِز»، پل قدیم دزفول که زیر آن رودخانه‌ایی‌ست که از کرخه سرچشمه می‌گیرد، با جریان آب فراوان و در آن فصل سال، بسیار سرد. ▪️ایستاده بودیم به تماشا و هواخوری که از بداقبالی من، زد و آهنگران از راه رسید. او که چاشنی اشک بود و مانور گریه و آن نغمه‌های حماسی و شورانگیزش در شب‌های عملیات. چند تا محافظ هم داشت، یکی‌شان هم مسلح بود. (از آن هنگام که منافقین او را تهدید به ترور کردند، مسئولین برایش محافظ گذاشته بودند.) ⭕️ کامران با دیدن آنها، رفت تو حس و رو کرد به من و گفت: علیرضا، آهنگران! دلم یِکهو ریخت! سابقۀ خوبی از کامران در ذهن نداشتم. آدم ناگهانی بود و غیر قابل پیش‌بینی! توی لشکر25 کربلا شناخته شده بود. کسی نبود از ترکش او بهره‌ای نبرده باشد، از پیرمرد آشپزخانه گرفته تا دیده‌بان و امدادگر و حتی فرماندۀ لشکر! 🔹 آهنگران لحظه به لحظه داشت نزدیک‌تر می‌شد، کامران از لبۀ پل، خودش را کشید وسط‌تر، جوری که آهنگران از لبۀ پل رد بشود. در ذهنم می‌گذشت عجب عکس یادگاری بیندازد این کامران با حاج‌صادق! - به او گفتم: ببین پسر، محافظ داره‌ها! توی دست محافظش هم یک کلاشینکفه. نمی‌بینی چطور تریپ بادی‌گاردی زده! این شهید همت نیست که بدون محافظ باشه، فهمیدی؟ 💢 در این حین آهنگران رسید. با لبخند و متانت خاص خود گفت: سلامٌ علیکم. کامران هم دست گذاشت روی شانۀ حاج صادق، یک علیکم السّلامی گفت و ناگهان او را هل داد پائین پل... فقط شنیدم، آهنگران یک فریادی کشید و غیب شد. 🔹 سراسیمه نگاهی با پایین انداختم، دیدم اون بخت‌برگشته، معلّق در هوا در حال سقوط به رودخانه است. ارتفاع پل بیست متری می‌شد. صدای شَتلَپّی آمد و آهنگران در آب فرو رفت و سپس در آب سردِ رودخانه شروع کرد به دست و پا زدن! 🔺 کامران هم پا به فرار گذاشت و محافظ مسلح هم فریاد ‌کشید و اسلحه را به سمت او گرفت و رگبار هوایی ‌بست. بقیۀ محافظ‌ها هم فوراً دست به کار شده و آهنگران را از درون آب بیرون کشیدند. ‼️ هاج و واج شده بودم! به فرد محافظ گفتم: نزن، شوخی کرد، رفیق منه، ما از گردان مسلم، لشکر 25 کربلائیم. بنده خدا سرخ و کبود شده گفت: این چه شوخی بود، مگه شما دیوانه‌اید! بعد هم نگاهی به دوردست کرد، کامران داشت هنوز می‌دوید. کلاشینکف را گرفت سمت کامران، یک تیر هوائی دیگر خالی کرد. 💦 بندۀ خدا آهنگران از سر تا پای او آب می‌چکید و داشت همین طور می‌لرزید. کامران هم آن دورترها ایستاده بود و هِر هِر می‌خندید. ▫️دیدم که حاج صادق سالم از آب بیرون آمد، خیالم راحت شد. دویدم به طرف کامران، یک سُقُلمه به او زدم و گفتم: مرد حسابی، این چه کاری بود تو کردی، مگر دیوانه‌ایی؟ بدبخت اومدی هوا بخوری یا گلوله؟!! ▪️خندید و گفت: این آهنگران، شب‌های حمله شیرمون می‌کنه، شیرجه بزنیم به سمت توپ و تانک عراقی. - هُلش دادم، شیرجه بزنه تو رودخونه، براش یک یادگاری بمونه...!!😯 ➖(بر اساس خاطره‌ای از: علیرضا علیپور) 🆔 @Defa_Moqaddas✔️JOIN
🆔 @Defa_Moqaddas
📆 23 تیرماه 1361 💠 سالروز #عملیات_رمضان 🔹که در منطقه عملیاتی #شلمچه در شرق بصره و با رمز «یا صاحب الزمان ادرکنی» انجام گرفت 🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📆 23 تیرماه 1361 🔹 سالروز #عملیات_رمضان 🔸 ‌روایتی متفاوت از عملیات رمضان سال ۶۱ از زبان شهید ابراهیم همت 🆔 @Defa_Moqaddas
📆 ۲۳ تیر ۱۳۵۸ - سالروز واقعه مریوان 🌷 شهادت ۸ پاسدار محلی به طرزی فجیع توسط ضد انقلاب - از جمله #عبدالله_طرطوسی اولین فرمانده سپاه تازه تاسیس مریوان 🆔 @Defa_Moqaddas
💠 من خواهم ایستاد 🔹گروه بسیار كوچكی بودیم، اما بچه‌ها با یاری خدا، همتی بسیار بزرگ و استوار داشتند. آنها در آن اوضاع بحرانی، سپاه مریوان را تشكیل داده و فعالیت‌های مذهبی و قرآنی خود را دنبال نمودند. اولین شبی كه سپاه تشكیل شد، با شهید نشستیم و دربارة استراتژی سپاه و برنامه‌های آیندة آن بحث كردیم، مسایل زیادی مطرح شد، اما آنچه بیش از همه برای او مهم بود موضوع حفظ و صیانت سپاه بود. شهید طرطوسی اطلاعات خوبی در زمینة مسایل سیاسی و نظامی داشت و فرماندهی سپاه نوپای مریوان را هم برعهده ‌داشت، صحبت‌های ما تا ساعت 6 صبح طول كشید، ماحصل كلام او این بود كه من برای دفاع از اسلام، قرآن و انقلاب اسلامی سلاح برداشته‌ام و با خدای خود عهد و پیمان بسته‌ام كه تا جان در بدن دارم به این مبارزه ادامه دهم. ما باید كاملاً مواظب توطئه‌های دشمنان باشیم كه ضربه نخوریم، ضربه خوردن سپاه در اینجا یعنی ضربه خوردن انقلاب اسلامی و با این سخنان، همة همرزمان را تشجیع كرد تا در راهی كه انتخاب كرده‌اند، كمترین شك را به خود راه ندهند. 🔸شهید طرطوسی به خاطر شهامت، شجاعت، دیانت و پایگاه اجتماعی خاصی كه داشت، قوت قلب بسیار خوبی برای همة ما بود، به خاطر ویژگی‌های ممتازی كه داشت سران ضدانقلاب از ابتدای پیروزی انقلاب سعی كردند او را جذب نمایند و یا حداقل وی را از طرفداری و حمایت از انقلاب منصرف كنند، اما هیچ‌گاه پیشنهادهای آنان را نپذیرفت. یك شب قبل از شهادتش در سپاه با هم بودیم، تا صبح بیدار بود، صبح به من گفت: برو منزل چند ساعتی استراحت كن! من هم از سپاه خارج شدم تا به منزل بروم، وقتی وارد خیابان شدم، دیدم افراد ضدانقلاب تجمع كرده‌اند و به طرف سپاه در حركت هستند، فوراً برگشتم و موضوع را به اطلاع عبدالله طرطوسی رساندم، بلافاصله دستور داد تا همه برادران آماده شدند، قبل از شروع درگیری خطاب به همرزمانش گفت: ▪️برادران! من تصمیم خود را گرفته‌ام تا آخرین گلوله خواهم جنگید، همه یك صدا فریاد زدند: ما هم خواهیم جنگید. اندكی بعد، صدای تیراندازی در فضای كوچك محوطة سپاه پیچید، افراد ضدانقلاب یك صدا فریاد میزدند ما فقط، (عه‌به ‌حه‌بیب) (عبدالله طرطوسی) را میخواهیم، اما آن دلاور سرافراز، مردانه جنگید تا آن‌كه در سنگر دفاع از شرافت و عزّت دینی خود، شربت گوارای شهادت نوشید. (راوی: سیدلطیف راستگو نژاد همرزم شهید طرطوسی) 🆔 @Defa_Moqaddas
😊😊 ⚠️ کنسرو ماهی با نفت !! 🔺 سال 1363 در بخش مخابرات سپاه کامیاران خدمت می‌کردم. 🔹 یک روز، مسئولین مخابرات سپاه کردستان، پرویزی، امامقلی و رَوِشی از سنندج به کامیاران آمدند. 🔸 قرار بود عملیاتی به منظور پاکسازی منطقه اورامانات انجام شود. در آن زمان، هیزهای وابسته به حزب دمکرات در ارتفاعات اورامانات و روستاهای اطراف، با درگیری‌های مسلحانه و ایجاد رعب و وحشت، امنیت و آرامش را از مردم بومی کُرد سلب کرده بودند. ▪️در آن روز، سهمیۀ ناهار را به تعداد افراد، داده بودند و چون میهمان رسیده بود، به سنگر تدارکات مراجعه کرده و دو عدد کنسرو ماهی و بادمجان از آنها گرفتیم. قوطی کنسروها را روی چراغ گرم کردیم، سپس در بشقاب ریخته و در میان سفره گذاشتیم. 🔺 در بین افراد میهمان، رَوِشی آدم خاصی بود. او از دو چشم نابینا بود و با وجود این، مسئولیتِ تعمیر و نگهداری خطوط تلفن را برعهده داشت و همچنین اپراتور مرکز تلفن بود و تمام شماره‌های مشترکین را از حفظ داشت!! – رَوِشی در عین حال، بذله‌گو و شوخ‌طبع بود و بچه‌ها را با صحبت‌ها و حرکات خود می‌خنداند و به آنها روحیه می‌داد. ♨️ حالا او از همه گرسنه‌تر بود. غذا هم که داغ بود، منتظر نماند و کورمال کورمال بشقاب را برداشت و به کنار سنگر بُرد و از دبّه‌ای که در آنجا بود، روی غذا ریخت تا کمی سرد شود. تصور می‌کرد این دبّۀ آب است؛ غافل از آن که ظرف نفت بود!! ⚪️ تا آمدیم به او بگوییم که نریز! . . . ، این نفته! . . . . ، دیگر کار از کار گذشته بود!! ⭕️ در اینجا رَوِشی، که طاقت از کف داده بود، بدون توجه به حرف‌ دیگران، به تنهایی شروع کرد به خوردن کنسروی که روی آن نفت ریخته بود!! 🔺 هر چه گفتیم نخور! . . . این غذا نفتیه!، گوشش بدهکار نبود و می‌گفت: اگه این رو بریزیم دور، اسراف میشه!! ✳️ او تمام بشقاب را با حرص و وَلعِ تمام خورد! و بقیه هم با همان غذای سهمیه‌ای پادگان، که نان و دوغ بود، سدّ جوع کردیم! دوغ را در کاسه‌ای ریخته، مقداری نان در آن ترید ‌کردیم و به عنوان غذا ‌خوردیم! ♦️در این میان، رَوِشی که غذای نفتی‌اش را تمام کرده بود، ظرف دوغ را که تا نصفه پُر بود، نزدیک دهان برد و تا ته سرکشید!! ▪️ بعدش هم رفت گوشه‌ای از سنگر و دراز کشید! – پرویزی رفت کنار او و دستی به شکمش کشید و گفت: رَوِشی با کنسروهای نفتی و دوغی که خوردی، یه وقت منفجر نشی ها ؟؟!! 🌀خلاصه هر کس چیزی می‌گفت. . . . – ماجرای رَوِشی به سنگرهای مجاور هم دَرز کرده و دهان به دهان بین بچه‌ها نقل می‌شد و همه را حسابی به خنده واداشته بود! 🔹 صبحِ آن روز، رزمندگان، عازم عملیات شدند و چون از وقایع دیروز کلّی خندیده بودند، با نشاط و روحیۀ شاد، به طرف منطقۀ عملیات حرکت کردند. 💢 در حین درگیری با دشمن نیز، بچه‌های مخابرات از پشت بی‌سیم‌‌ مزاح نموده و ماجرای رَوِشی را برای یکدیگر تعریف می‌کردند! 🌺 شوخ‌طبعی‌ها و بذله‌گویی‌های رَوِشی، نُقلِ محفل رزمنده‌ها بود و در شرایط سخت و خطرناک آن زمانِ، به آنها روحیه می‌داد. (راوی: علی غلامی) ▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🌸 روِشی، نیروی روشندل سپاه بود که در اوایل انقلاب و زمان درگیری‌های گروهک‌های ضدانقلاب (دمکرات، کومله ...)، به کردستان اعزام شده بود. 🍀 او با این که از قدرت بینایی محروم بود، مسئولیت تعمیر و نگهداری خطوط تلفن سپاه ناحیۀ کردستان را برعهده داشت 🌻 و همچنین اپراتور مرکز تلفن بود و تمام شماره‌های مشترکین را از حفظ داشت!! ☘ روِشی قبل از انقلاب، در شرکت مخابرات کار می‌کرد و با تعمیرات مراکز تلفن آشنایی داشت! وی با گوش کردن به صدای گوشی تلفن، متوجه نوع خرابی مرکز سانترال می‌شد و به افراد تعمیرکار می‌گفت مثلاً رلۀ فلان قطعه را تعویض کنید تا درست شود! 🌼 و این حکایت از هوش و استعداد این برادر روشندل داشت. ➖ از طرفی دیگر، تعهد و دلبستگی او به انقلاب، وی را به کردستانِ آن زمان، که سراسر آشوب و ناامنی بود، کشانده بود. 🆔 @Defa_Moqaddas✔️JOIN
هیچ بدنی در مقابل آنچه روح اراده آن را می‌کند ناتوان نیست به امید آنکه در تمام احوال مراقبت از #نماز خود بکنیم. #شهید_سردار_ناصر_اربابیان 🆔 @Defa_Moqaddas
📆 23 تیرماه 1361 (۲۱رمضان ۱۴۰۲)- سالروز #عملیات_رمضان 💦 تشنه لب ... دادند جان، پای حسین عاشقان حضرت پیر خمین ... 🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم پخش نشده از اقامه نماز جماعت به امامت سردارسرافرازسپاه اسلام،شهید محمودکاوه 💠فرمانده مومن و دلاور لشکر ویژه شهدا-اعجوبه جنگ‌های چریکی در درگیری‌های کردستان 🆔 @Defa_Moqaddas✔️JOIN
🗓امروز ۲۴ تیر ۱۳۹۷ [ ۱ ذی‌القعده ۱۴۳۹ ] مصادف است با: 💢 ۴۰۴۸۲۷ اُمین روز غیبت امام عصر (عج) 🔴 ۱۳۱۴۹ اُمین روز اسارت بدست رژیم صهیونیستی.. ❌ ۸۰۹۵🔻روز تا نابودی کامل ✡ 💠 و همچنین مصادف است با : 🔸شهادت حبیب‌الله خواجه‌رضائی باقی‌آبادی (۱۳۶۰ ه.ش) 🔹شهادت عبدالخالق علیجان زاده کریمی، محمد زال‌نژاد، فرهاد قطب بهائی، هدایت نجار کریمی، حسن نقدی جیرکل، ماشاالله خلیفه آرانی، حسن رجبی علی‌آبادی، رحمت‌الله رسول اف آرانی، محمد رضا بخشی (۱۳۶۱ ه.ش) 🔸شهادت محمدمهدی عطاران فرمانده گردان امام رضا (ع) تیپ ویژه شهدا، رمضانعلی رفیعی مجومرد (۱۳۶۲ ه.ش) 🔹شهادت علی محمد دلیرج کندلوسی، مرتضی علی جمشیدی (۱۳۶۳ ه.ش) 🔸آغاز مرحله اول عملیات قادر در جبهه شمال غرب، محور سیدکان (۱۳۶۴ ه.ش) 🔹شهادت رضا ابراهیمی، احمدرضا قدبی بهاباد قائم‌مقام فرمانده گردان امام صادق (ع) لشکر ۵ نصر، حسین‌بخش قنبری، محمد علی نیازی (۱۳۶۴ ه.ش) 🔸حمله جنگنده‌های ارتش عراق به سکوی میدان نفتی رشادت (۱۳۶۶ ه.ش) 🔹شهادت شهید محمدرضا سمندری مارشک (۱۳۶۶ ه.ش) 🔸شهادت شهید رمضان‌علی مزین‌تبار (بهرامی)، سعید شمس ناتری (۱۳۶۷ ه.ش) 🔹شهادت شهید دکتر سید علی قاضی‌زاده هاشمی (۱۳۷۳ ه.ش) 🔸شهادت جانباز شهید علی اثنی‌عشری امیری (۱۳۷۸ ه.ش) 🔹ولادت حضرت معصومه (س) دختر گرامی امام موسی کاظم (ع) (۱۷۳ ق) 🔸آغاز هفته‌ی حج 🆔 @Defa_Moqaddas
📆 23 تیرماه 1343 -زادروز شهید محمدرضا 🌷فرماندۀ‌ گردان حضرت‌زهرا(س) از لشگر۱۴ امام‌حسین(ع) ┄──┄──┄──ا 💠 خاطره‌ای از شهید ➖ اولین روزهای بود. نشسته بودم داخل چادر فرماندهی. ﺟﻮﺍﻥ ﺧﻮﺵ‌ﺳﯿﻤﺎﯾﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﯿﺮﻭ ﻧﻤﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﯽ!؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﻪ! ﮔﻔﺖ: ﻣﺤﻤﺪ ﺗﻮﺭﺟﯽ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﺁﻗﺎ ﮐﯽ ﻫﺴﺖ؟ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ. نگاهی با او کردم و گفتم: چیکار بلدی؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺧﻮﻧﻢ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻵﻥ ﺑﺨﻮﻥ! ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮐﻤﯽ ﻣﺪّﺍﺣﯽ ﮐﺮﺩ. ﺳﻮﺯ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺷﺖ. ﺻﺪﺍﯾﺶ ﻫﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ . ﺍﺷﻌﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺳﻼﻡ‌ﺍﻟﻠﻪ‌ﻋﻠﯿﻬﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪ. ﻋﻠﺖ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺳؤﺍﻝ ﮐﺮﺩﻡ. ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻗﺒﻠﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ. ﮐﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﭘﺨﺘﻪ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺍﺳﺖ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ. ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯽ‌ﺳﯿﻢ‌ﭼﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﯽ! ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﺎ ﻣﻠﺤﻖ ﺷﺪ.مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: می‌خواهم بروم بین بقیه نیروها. گفتم: باشه، اما باید مسئول دسته بشی. قبول کرد. این اولین باری بود که مسئولیت می‌پذیرفت. ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎ ﺍﻃﺮﺍﻑ او ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﮔﺮﻭﻫﺎﻥ ﺷﻮﯼ. ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽ‌ﮐﺮﺩ، ﺑﺎ اصرار به ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ ﺳﻪ‌ﺷﻨﺒﻪ‌ﻫﺎ ﺗﺎ ﻋﺼﺮ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ! ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﻄﻮﺭ؟ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : اینو دیگه از من ﻧﭙﺮﺱ! ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺷﺪ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﮔﺮﻭﻫﺎﻥ. ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ او ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ. ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺤﻤﺪ را خواستم و به او ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﮔﺮﻭﻫﺎﻥ ﺑﺸﯽ. ﺭﻓﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﮑﻨﻢ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﮔﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﺮﯼ! ﮐﻤﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺮﻁ ﻗﺒﻠﯽ! ﮔﻔﺘﻢ: ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﯾﻌﻨﯽ چه ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﻁ ﺑﺬﺍﺭﯼ؟! ﺍﺻﻼ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﻔﺘﻪ‌ﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﺠﺎ میری؟ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻮﯾﺪ. ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﮐﺠﺎ میری. ﺑﺎﻷﺧﺮﻩ به زبان آمده و گفت: ﺣﺎﺟﯽ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﮕﻮ. ﻣﻦ ﺳﻪ‌ﺷﻨﺒﻪﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ میرم ﻣﺴﺠﺪ ﺟﻤﮑﺮﺍﻥ ﻭ ﺗﺎ ﻋﺼﺮ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ‌ﮔﺮﺩﻡ. ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻡ. ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﻢ. ﺑﻌﺪﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﺴﯿﺮ900 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﯼ ﺩﺍﺭﺧﻮﺋﯿﻦ (مقر لشگر در خوزستان) ﺗﺎ ﺟﻤﮑﺮﺍﻥ ﺭﺍ می‌رود ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ع) برمی‌گردد. یک بار ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﻓﺘﻢ. ﻧﯿﻤﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ. ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ او ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ. ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ نماز شب ﺑﻮﺩ و ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﻗﻄﺮﺍﺕ ﺍﺷﮏ ﺟﺎﺭﯼ می‌شد. ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ. ﻣﯽﮔﻔﺖ : ﯾﮑﺒﺎﺭ 14 ﺑﺎﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﮑﺮﺍﻥ ﺭﺳﯿﺪﻡ. ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ! ⚪️ راوی: ﻋﻠﯽ ﻣﺴﺠﺪﯾﺎﻥ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻭﻗﺖ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ(ع) 🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم| بخشی از مستند: شهیدمحمدرضا #تورجی_زاده 🌷فرماندۀ‌ گردان حضرت‌زهرا (س) از لشگر۱۴ امام‌حسین(ع) 🔹او که می‌گفت: ولایت را چون خورشیدی بدانید و هیچگاه از مدار او خارج نشوید 🆔 @Defa_Moqaddas
🌼🌸🌿نجوا با امام ‌زمان، حُجَّةِ‌‌ بنِ ‌الحَسَن(عج): دِلبَرا گر بنوازی به نگاهی ما را خوش‌تر است دربه‌دری مَنصَبِ شاهی ما را به منِ بی‌ سر و پا گوشۀ چشمی بِنما که مَحال است جز این گوشه پناهی ما را بر دلِ تیره‌ام ای چشمۀ خورشید بِتاب نبُود بدتر از این روزِ سیاهی ما را گر چه از پیشگهِ خاطرِ عاطِر دوریم هم اگر یاد کند لطفِ تو گاهی ما را با غمِ عشق، که کوهی است گران بر دل ما عجب است اَر نَخَرد دوست به کاهی ما را مُفتَقِر راه به مَعمورۀ حُسنِ تو نَبُرد بده ای پیرِ خرابات، تو راهی ما را ┄──┄──┄──ا (شعر از: شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (کمپانی)–مُلَخّص به: "مُفتَقِر") ▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ ➖این مناجات در دوران ، توسط شهید محمدرضا ، فرماندۀ گردان حضرت‌زهرا(س) از لشگر۱۴ امام‌حسین(ع) در جمعِ باصفای بسیجیان و رزمندگان اصفهان در جبهه خوانده می‌شد. 🆔 @Defa_Moqaddas 📢 فایل صوتی👇👇👇
شهید _تورَجی‌زاده_نجوا_با_امام_زمان ().mp3
3.79M
📢صوت-شهیدمحمدرضا #تورجی_زاده،فرمانده‌گردان حضرت‌زهرا(س)-لشگرامام‌حسین(ع) 💠نجوا با امام‌زمان،حُجَّةِ‌‌‌بنِ‌الحَسَن(عج)دردوران #دفاع_مقدس 🌷دلبَرا گر بنوازی به‌نگاهی‌مارا ...... 🆔 @Defa_Moqaddas✔️JOIN
🌸🌼☘ بمناسبت #روز_دختر ا▫️▪️▫️▪️▫️ ─ زل زده بود به خاک #شلمچه... ─ گفت شلمچه....؟؟ ─ اگر عروسکمو بھت بدم بابامو بهم میدی؟ ا🔸🔹🔸🔹🔸 ▫️ دعا کنید شرمنده #شهدا نشویم 🆔 @Defa_Moqaddas
💠 رعایت حلال و حرام خدا ➖ خاطره‌ای از شهید محمودکاوه🌷 🔹به خاطر دارم زمانی را که شهیدکاوه بر اثر جراحت شدیدی که در درگیری های کردستان برایش پیش آمده بود مدت‌ها در بیمارستانی در مشهد تخت مداوا بود. روزی به ملاقات او رفتم. از آنجا که مدت مدیدی روی تخت بستری بود، قرار شد محمود را به زیارت امام رضا(ع) ببرم؛البته زیارتی از راه دور، چون اوضاع جسمانی خوبی نداشت. ▫️یک روز هم پیشنهاد دادم برای تغییر آب و هوا و رفع خستگی به اتفاق به طُرقبه، منطقه ییلاقی و تفریحی مشهد برویم، قبول کرد. 🔸با آنجا که رفتیم روی نیمکت پارک نشستیم. من بستنی‌ای خریدم و مشغول خوردن آن شدیم. در این اثنا، از شانس ما دختر و پسر جوانی هم آمدند و نشستند روی نیمکت روبروی ما و شروع کردند به شوخی و خنده و حرکات زننده! آقا محمود یک نیم نگاهی کرد و سرش را پایین انداخت و بی توجه به آنها مشغول صرف بستنی بودیم که دیدم رفته رفته صدای قهقهه آنها بیشتر شد. ▪️ کاوه به آرامی به من گفت: جواد پاشو بریم، به ما نیامده بستنی بخوریم، من رو ببر بیمارستان اونجا راحت ترم. سرش رو انداخت پایین و بلند شد در حالی که در چهره اش آثار ناراحتی دیده می‌شد. 🔺خیلی روی مسئله محرم و نامحرم، و لقمه حلال و حرام حساس بود و روی آن تاکید ویژه داشت. به کوچکترین مسئله ایی در این موارد واکنش نشان می‌داد. در خانواده ای مذهبی و معتقد پرورش یافته بود، تربیت اسلامی که شهید کاوه در خانواده اش آموخته بود اجازه کوچکترین حرف و یا عمل خلاف عرف و شرع را به او نمی‌داد و آنها خیلی قبل تر از پیروزی انقلاب و در زمان شاه پایبند به این اصول بودند. ─ (راوی: جواد نظام پور-همرزم شهیدکاوه) 🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | ابراز احساسات رزمنده‌ها به شهید کاوه 🌷درود بر فرمانده کاوه! 🔹 برای رضا خدا کار کنی، این گونه محبت تو را در دل‌های دیگران می‌اندازد و تو را محبوب خلق می‌کند 🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگی بسیار زیبا از شهید محمود کاوه و نیروهای صف شکن لشگر ویژه شهدا در منطقه عملیاتی کردستان 🆔 @Defa_Moqaddas
سرش را از سجاده بلند کرد چشم های سرخ،خیس اشک و رنگ پریده بود نگران شدم گفتم چی شده مصطفی؟خبری شده کسی طوریش شده دوزانو نشست سرش را انداخت پایین زل زد به مهرش و گفت ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم برمیگردم کارهایم را نگاه می کنم از خودم میپرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم؟😔 🌷شهید مصطفی ردانی پور 🆔 @Defa_Moqaddas