eitaa logo
دفاع مقدس
404 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
881 ویدیو
248 فایل
💠 نیم نگاهی به رویدادهای دفاع مقدس 🌼🌸🍀در قالب: متن، عکس، صوت، فیلم و کلیپ
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🔶 صبح روز دوشنبه ۱۳۶۱ ، ، کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان ، به پادگان زبدانی آمد و خواستار ملاقات با شد. موسوی به گفت: «نیروهای و ها ، سفارتمان را کرده اند و اگر داخل سفارت شوند، همۀ به دستشان میافتد. باید سریع برویم و منهدم شان کنیم.» بلافاصله آمادۀ رفتن شد. گروهی از نیروها از او خواستند تا این را به آنها واگذار کند؛ امّا با لحنی ملایم گفت: «نه ها! خودم باید بروم. شماها آماده باشید که هرچه زودتر برگردید تهران.» (به نقل از کتاب ،ص۷۹۶) ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🔶 ؛ در مورد رفتن به می گوید: . ... با شهید رفتیم پیش حاجی تا بلکه بتوانیم منصرفش کنیم. ملبّس به لباس فرم بود. گفتم: « حاج آقا، ما کوچک شماییم، بگذار ما به جای شما به این برویم. با اینکه خیلی ناراحت بود، سعی می کرد جلوی حاجی لبخند بزند. او هم اصرار کرد؛ امّا انگار نه انگار؛ اصلاً به التماس های ما توجهی نکرد. فقط آن نگاه عمیق و گیرای خودش را برای آخرین بار به ما هدیه کرد و با لحن شمردۀ همیشگی اش گفت: «حضرت امام به بنده امر کرده اند گزارشی از وضعیت شیعیان جنوب بیروت را تهیه کنم و برای ایشان ببرم؛ لذا بهتر است خودم به این مأموریت بروم. بعد در حالی که دستم را می فشرد، گفت: « برادر سعید، دلتان با خدا باشد. به او توکل کنید. هرچه مشیت خداوند باشد، همان می شود. 🆔 @Defa_Moqaddas
یا📷 عکاس و خبرنگاری که معاون اطلاعات شد 🔺 ، دست پرورده مکتب شهید و جزو مدرسه معرفتی ایشان بود و از خطرات راه نمی ترسید و علیرغم این که خیلی از دوستانش به او گفتند که سفر خطرناکی را انتخاب کرده و می خواستند او را از رفتن پشیمان کنند، کاظم قبول کرد که با و یاران دیگر همراه شود. در آن زمان شرایط سختی در بود و در محاصره اسرائیلی های غاصب قرار داشت و راه های مختلف بسته شده بود اما کاظم، هدفی مقدس را دنبال می کرد و داوطلبانه به این سفر رفت. 🔸کاظم در حدود یک سال و نیم در جبهه زندگی کرد و همه عشقش آن جا بود و در 3 جنگ نامنظم در کنار شهید شرکت داشت. من هم مدتی در همان ستاد جنگ های نامنظم و در زمان محاصره سوسنگرد بودم. کاظم در جنگ معاون اطلاعات عملیات در ستاد جنگ های نامنظم بود و کار عکاسی هم می کرد و اصلا با تشویق های دکتر چمران به عرصه عکاسی ورود پیدا کرد. کاظم در عملیات و آزادسازی خرمشهر با بود و به نظرم آغاز آشنایی آن ها از آن دوران بود. (راوی: همکار کاظم اخوان) @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
🔹 کاظم اخوان، عکاس، خبرنگار، رزمنده و معاون عملیات ستاد جنگ های نامنظم ▫️او در آغاز جنگ همگام و همد
📷 عکاس و خبرنگاری که معاون اطلاعات شد 🔺 ، دست پرورده مکتب شهید و جزو مدرسه معرفتی ایشان بود و از خطرات راه نمی ترسید و علیرغم این که خیلی از دوستانش به او گفتند که سفر خطرناکی را انتخاب کرده و می خواستند او را از رفتن پشیمان کنند، کاظم قبول کرد که با و یاران دیگر همراه شود. در آن زمان شرایط سختی در بود و در محاصره اسرائیلی های غاصب قرار داشت و راه های مختلف بسته شده بود اما کاظم، هدفی مقدس را دنبال می کرد و داوطلبانه به این سفر رفت. 🔸کاظم در حدود یک سال و نیم در جبهه زندگی کرد و همه عشقش آن جا بود و در 3 جنگ نامنظم در کنار شهید شرکت داشت. من هم مدتی در همان ستاد جنگ های نامنظم و در زمان محاصره سوسنگرد بودم. کاظم در جنگ معاون اطلاعات عملیات در ستاد جنگ های نامنظم بود و کار عکاسی هم می کرد و اصلا با تشویق های دکتر چمران به عرصه عکاسی ورود پیدا کرد. کاظم در عملیات و آزادسازی خرمشهر با بود و به نظرم آغاز آشنایی آن ها از آن دوران بود. (راوی: همکار کاظم اخوان) 🆔 @Defa_Moqaddas
دفاع مقدس
🎞 تصاویر کمتر دیده شده از رزمنده، عکاس و خبرنگار #دفاع_مقدس ٬ جاویدالاثر #کاظم_اخوان - همگام و همدو
📷 عکاس و خبرنگاری که معاون اطلاعات شد 🔺 ، دست پرورده مکتب شهید و جزو مدرسه معرفتی ایشان بود و از خطرات راه نمی ترسید و علیرغم این که خیلی از دوستانش به او گفتند که سفر خطرناکی را انتخاب کرده و می خواستند او را از رفتن پشیمان کنند، کاظم قبول کرد که با و یاران دیگر همراه شود. در آن زمان شرایط سختی در بود و در محاصره اسرائیلی های غاصب قرار داشت و راه های مختلف بسته شده بود اما کاظم، هدفی مقدس را دنبال می کرد و داوطلبانه به این سفر رفت. 🔸کاظم در حدود یک سال و نیم در جبهه زندگی کرد و همه عشقش آن جا بود و در 3 جنگ نامنظم در کنار شهید شرکت داشت. من هم مدتی در همان ستاد جنگ های نامنظم و در زمان محاصره سوسنگرد بودم. کاظم در جنگ معاون اطلاعات عملیات در ستاد جنگ های نامنظم بود و کار عکاسی هم می کرد و اصلا با تشویق های دکتر چمران به عرصه عکاسی ورود پیدا کرد. کاظم در عملیات و آزادسازی خرمشهر با بود و به نظرم آغاز آشنایی آن ها از آن دوران بود. —(راوی: همکار کاظم اخوان) 🆔 @Defa_Moqaddas
💠 🔶 صبح روز دوشنبه ۱۳۶۱ ، ، کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان ، به پادگان زبدانی آمد و خواستار ملاقات با شد. موسوی به گفت: «نیروهای و ها ، سفارتمان را کرده اند و اگر داخل سفارت شوند، همۀ به دستشان میافتد. باید سریع برویم و منهدم شان کنیم.» بلافاصله آمادۀ رفتن شد. گروهی از نیروها از او خواستند تا این را به آنها واگذار کند؛ امّا با لحنی ملایم گفت: «نه ها! خودم باید بروم. شماها آماده باشید که هرچه زودتر برگردید تهران.» (به نقل از کتاب ،ص۷۹۶) ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 🔶 ؛ در مورد رفتن به می گوید: . ... با شهید رفتیم پیش حاجی تا بلکه بتوانیم منصرفش کنیم. ملبّس به لباس فرم بود. گفتم: « حاج آقا، ما کوچک شماییم، بگذار ما به جای شما به این برویم. با اینکه خیلی ناراحت بود، سعی می کرد جلوی حاجی لبخند بزند. او هم اصرار کرد؛ امّا انگار نه انگار؛ اصلاً به التماس های ما توجهی نکرد. فقط آن نگاه عمیق و گیرای خودش را برای آخرین بار به ما هدیه کرد و با لحن شمردۀ همیشگی اش گفت: «حضرت امام به بنده امر کرده اند گزارشی از وضعیت شیعیان جنوب بیروت را تهیه کنم و برای ایشان ببرم؛ لذا بهتر است خودم به این مأموریت بروم. بعد در حالی که دستم را می فشرد، گفت: « برادر سعید، دلتان با خدا باشد. به او توکل کنید. هرچه مشیت خداوند باشد، همان می شود. 🆔 @Defa_Moqaddas